X

زبان در عهد غلبه‌ی تکنیک

زبان در عهد غلبه‌ی تکنیک -
امتياز: 3.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
علیرضا سمیعی
تأملی در باب «زبانِ» فرهنگستان علوم اسلامی قم
اشــــاره اینکه فلسفه‌ها و اندیشه‌ها را صرفاً بخوانیم و بفهمیم و سپس آن‌ها را به کناری بگذاریم، یقیناً کافی نیست. می‌بایست که اندیشه‌ها را جدی بگیریم و اندیشه‌های خود را به محک آن‌ها بسنجیم و چه بسا که می‌بایست آن‌ها را به میان حیات جمعی خویش راه دهیم و پاک‌بازانه به حساب خود برسیم. این همه که بزرگان فکر و فلسفه در باب زبان گفته‌اند، تا با اندیشه‌ی یلان عرصه‌ی تفکر ما پنجه در پنجه نشود، عبور از فراز دوزخ فلسفه محقق نمی‌شود. هر فکری در زمانه‌ی ما می‌بایست از فراز فلسفه بگذرد. آنچه در هیبت یک نوشته پیش روی شماست کوششی است برای آزمودن صلابت پلی که اندیشه‌ی فرهنگستان علوم قم مهیا ساخته تا از فراز تأملات معاصر در باب زبان بگذرد. زبان فرهنگستان علوم قم زبانی غریب است. حکایت چنین زبان غریبی چگونه خواهد بود؟

کسی که بر کلمات سروری کند بر جهان سروی تواند کرد. اما کلمات، چشم و گوش ندارند تا بشنوند و از هیبت ما فرمان برند.

اگر گاهی خودسرانه آن‌ها را برمی‌داریم و هرجا می‌خواهیم می‌گذاریم، هوش داریم که چه موزیانه و طعنه‌زن همراهی می‌کنند. تنها کسانی که پروای زبان دارند نیوشای آن و عاقبت‌بین طنازی واژه‌ها می‌شوند و تنها ایشان درمی‌یابند که کسانی که با کلمات همراهی کنند بر جهان حکومت می‌کنند.

از دیرباز در باب زبان سخن گفته‌اند. عجبا که فقط با زبان می‌توان درباره‌ی زبان گفت. از زمانی درباره‌ی آن گفت‌وگو کرده‌ایم که پیشاپیش در میان بوده. «بودن» همواره گونه‌ای از بودن است؛ و هیچ‌وقت خودبه‌خود و خشک‌وخالی نبوده.

کسانی که در مورد وجود (یا هستی) بحث کرده‌اند تلاش نموده‌اند از وجود به ماهو وجود سخن بگویند. اما این بحث به همان نحو باقی نماند و در قرن بیستم فیلسوفی پا به عرصه گذاشت که انواع وجودشناسی را به حکم آنکه به موجودشناسی مؤدی شده بود به نقد کشید. ولی «مارتین‌هایدگر» نیز وجود و اشعار به وجود را یکی گرفت. با درنگ در این آموزه خواهیم دانست که وجود در هنگام عرضه به آگاهی به صورت خاصی ظاهر می‌شود. یعنی آگاهی از وجود به نوع خاصی که ظاهر می‌شود بسته است. زمانی که وجود را می‌یابیم آن را به صورت خاصی درمی‌یابیم؛ به صورتی که وجود خود را به ما عرضه کرده است.

به همین ترتیب زبان نیز برای خود وضع و چگونگی‌ای دارد و در هنگام سخن‌گفتن از زبان در حصار همان وضع هستیم. در حقیقت ما از زبان چیزهایی می‌گوییم که زبان، خود به ما گفته است. زبان وضع و حالی دارد و این همان وضع و حالی‌ست که ما داریم. اگر روزی زبان تغییر کند ما چیز دیگری درباره‌اش می‌فهمیم و همان را می‌گوییم. شاید قبلاً طور دیگری بوده به همین خاطر درباره‌ی آن چیز دیگری گفته‌ایم.

ما نه تنها درباره‌ی زبان چیزهایی می‌گوییم که زبان گفته، بلکه هنگام سخن‌گفتن در مورد سایر موجودات، چیزهایی را بیان می‌کنیم که زبان به ما تلقین کرده است. پس گاهِ سخن‌گفتن از زبان و دیگر چیزها بر وفق حال و روز زبان سخن می‌رانیم. از این رو بی‌جا نیست اگر بگوییم این سخن است که ما را می‌راند. کسانی که این حرف‌ها را پشت گوش بی‌اعتنایی می‌اندازند از زیست‌جهانی که زبان ساخته رانده می‌شوند.

در گذشته انسان را «حیوان ناطق» خوانده‌اند. نطق، ترجمه‌ی «لوگوس» بود و تا حدی همان معنا را کفایت می‌کرد. لوگوس در یونان باستان، قوه‌ی بیان و در عین حال قوه‌ی فکر بود. اما در فرهنگ یونانی، لوگوس در عین حال افاضه‌ی فکر نیز دانسته می‌شد. یعنی چیزی به انسان افاضه می‌شد، انسان همان را می‌اندیشید و هر آنچه اندیشیده بود را به کلام می‌آورد. کل این فرایند لوگوس خوانده می‌شد. چون فرایند، یکه است، غیریتی میان هستی زبان و آگاهی از آن و گفتار و رفتار بر وفق‌اش، در میان نیست؛ الا اینکه آن‌ها را به صورت ذهنی جداگانه اعتبار کنیم.

به همین ترتیب زبان نیز برای خود وضع و چگونگی‌ای دارد و در هنگام سخن‌گفتن از زبان در حصار همان وضع هستیم. در حقیقت ما از زبان چیزهایی می‌گوییم که زبان، خود به ما گفته است. بی‌جا نیست اگر بگوییم این سخن است که ما را می‌راند

این فرایند، بنیادین و ثابت است ولی اگر دوباره مرور کنیم شاید به این نتیجه برسیم که افاضه نمی‌تواند صورت خاصی نداشته باشد. وضع انسان گرته‌ای از همان صورت فیضی‌ست. کشف چنین فرایندی کشف بزرگی‌ست ولی درباره‌ی اینکه درنتیجه‌ی آن چه می‌شود (یعنی در نتیجه‌اش انسان به چه بدل می‌شود) چیزی نمی‌گوید. «کارل مارکس» می‌گفت انسان حیوانی اقتصادی‌ست و «هانا آرنت» آدمی را حیوانی سیاسی قلمداد کرد. آن‌ها ناطق‌بودن انسان را رد نکردند و نگفتند انسان ناطق نیست بلکه اقتصادی یا سیاسی‌ست. بل صورت نطق را همانطور که به نظرشان آمده تفسیر کرده‌اند. ما می‌توانیم تفسیر خاص آن‌ها را نادرست بدانیم یا بگوییم امروزه نطق صورت دیگری دارد. ولی نفس همین تفسیرکردن تلاشی‌ست برای شناختن چگونگی انسان در پرتو شناختن حالتی که نطق دارد.

اگر کسی انسان را حیوانی تکنیکی بخواند یعنی گفته وجود با صورت تکنیکی عرضه شده و انسان تعقلی تکنیکی دارد و تکنیکی سخن می‌گوید. این فرایند وضعی کلی را می‌سازد و موجد دوره‌ای می‌شود که بعضی فارسی‌زبانان آن را زمانه خوانده‌اند و عبارت حوالت تاریخی را هم با آن مساوق می‌گیرند. درواقع کسی که انسان را حیوانی تکنیکی می‌داند، دریافت و تعقل و بیان (بیان در اینجا عمل را نیز شامل می‌شود) را تکنیکی یافته و زمانه را تکنیکی دانسته و گفته که حوالت تاریخی ما در این دوره تکنیک است.

امکان دارد ملای منطقی اعتراض کند و بگوید اینکه انسان را حیوانی اقتصادی و سیاسی و مصرفی و یا تکنیکی بدانیم مغالطه‌ی کنه و وجه است. یعنی وجهی از انسان مانند مصرفی‌بودن را به جای کنه و حقیقت آن گرفته‌ایم. پاسخ ساده است. کسی که فی‌المثل انسان را حیوانی تکنیکی می‌داند گفته که آدمی ناطق است، منتهی در این دوره و زمانه، تکنیک در نطقش غلبه دارد. اما همین سؤال می‌تواند ذهن ما را تیز کند تا توجه کنیم همه‌ی اوصافی که برای آدمی ذکر شده در یک مقام نیستند.

انسان اقتصادی و سیاسی و مصرفی، درواقع انواع مختلف انسانِ تکنیکی هستند. تکنیک در اینجا به معنی تکنولوژی نیست. تکنولوژی ابزاری‌ست که انسان تکنیکی ساخته است. تکنیک در این بحث نسبت ما با عالم است. نسبت انسان با هستی از دو حال خارج نیست. یا آدمی خود را جزئی از هستی می‌داند و در نتیجه می‌خواهد مانند سایر اجزا و در کنار آن‌ها زندگی کند و یا خویش را در برابر جهان فرض می‌نماید و اراده می‌کند تا آن را برای منافع نوع خود سازماندهی و آماده کرده و به خدمت بگیرد. این معنا با تعبیر خلیفه‌ی الهی برابر یا مساوق نیست. در تعبیر انسان به خلیفه‌الله تأکید بیش‌تر بر بندگی اوست و حتی چون در میان سایر موجودات بیش‌ترین بندگی را دارد چنین مقامی را احراز کرده. از آنجا که انسان امروز تکنیکی است، امکان دارد عبارت خلیفه‌ی الهی را همچون بهانه‌ای برای استیلا بر جهان به کار گیرد.

او زبان را نیز چون ابزاری می‌داند چه بسا گمان کند می‌تواند از آن به هر نحو که میلش کشید سود بردارد. البته هستی برای انسان تکنیکی همچون ابزار تجلی کرده و او به سختی می‌تواند از دیگر ظرفیت‌های زبان (مثلاً همچون زبان هم‌زبانی و مودت) آگاه شود و بالطبع از آن ظرفیت‌ها محروم می‌ماند. اما غرور او اجازه نمی‌دهد این محرومیت را بشناسد و حتی احتمالاً فکر می‌کند این بهترین کاری‌ست که می‌توان با زبان انجام داد. اگر انسان زمانه‌ی ما می‌توانست از زبان برای صلح و مودت استفاده کند، هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را به ارمغان می‌آورد و تا این حد علی‌رغم نیازی که به صلح و مودت دارد از آن محروم و برکنار نمی‌ماند. اما به رأی‌العین می‌بینیم که نمی‌تواند از زبان جز برای مفاهمه و رتق‌وفتق امور جاری بهره بردارد و تازه در همین کار هم مدام در سوءتفاهم گرفتار می‌شود. تجلی ابزاری از زبان در سراسر جهان برای عامی و عالم وجود دارد و عالمانی که به این مطلب پی برده‌اند نمی‌توانند آن را به دیگران بقبولانند و طرح جهانی مودت‌آمیز را پی افکنند. در عوض، کسانی که با حالِ ابزاری زبان همراهی کرده‌اند، در مراکز قدرت نشسته‌اند و چون طبعاً همه‌چیز را ابزار می‌‌انگارند از کلمه‌ی صلح نیز به منظور حفظ قدرت استفاده می‌کنند.

مع‌هذا انسان اجازه ندارد و نمی‌خواهد از پا بنشیند. لذا طرح می‌اندازد. طرح‌انداختن مثل قرعه‌ریختن نیست و کسی که طرحی پیش می‌کشد فکر می‌کند حقیقتی را دیده و بر منوال آن سخن می‌گوید. گاهی طرح‌ها بسیار متفاوت می‌نمایند. مثلاً برادران ما در فرهنگستان علوم قم، تعریف متفاوتی از عالم و آدم دارند. آن‌ها عالم را در دست اقتدار ولایت یافته‌اند و آدم را موجودی تحت ولایت می‌دانند. کسانی که یادداشت مرا می‌خوانند کم‌وبیش با موضوعات و مبادی و مسائل فرهنگستان آشنا هستند و با مطالعه‌ی سایر مقالات همین پرونده، وجوه مختلف کار ایشان را می‌کاوند.

اگر در گذشته، حالِ زبان، حال منطق و فلسفه بود امروز حالش بر وفق تکنیک است. آیا به همین خاطر نیست که یاران فرهنگستان مدام از برنامه‌های سیاسی سخن می‌گویند و پیشنهادهای فرهنگی‌شان از سنخ مهندسی فرهنگی  است

چنانچه بخواهم به سیاق نوشته‌ام تعریف ایشان را ترجمه کنم، باید انسان را حیوان ولایی بدانم که در پرتو ولایت الله یا شیطان قرار دارد و به میزانی که از هر کدام بهره برد خود نیز در مراتب ولایت قرار گرفته بر موضوعات دون خویش ولایت می‌یابد. اما آن‌ها احتمالاً این تعریف را نمی‌پذیرند. «حجت‌الاسلام ‌میرباقری» و هم‌فکرانشان، فلسفه‌ی اسلامی را فلسفه‌ی مسلمین می‌خوانند، به عرفان نظری اشکال می‌گیرند و تعریفی مانند تعریف من را مبتنی بر منطق قلمداد می‌کنند که پیشاپیش یونانی‌اش می‌دانند. آن‌ها نه تنها منطق را یونانی می‌دانند، بلکه فقه و اصول را تا جایی که به منطق ارسطو باز می‌گردد به دیده‌ی تردید می‌نگرند. از همین اختلاف معلوم می‌شود چقدر فهم آرایشان و سخن‌گفتن با ایشان دشوار است. دشواری فهم متفکرین بهانه‌ی خوبی برای طفره‌رفتن از هم‌اندیشی نیست. اما مشکل اینجاست که اگر بپذیریم در حصار زبان هستیم آنگاه گفتن چیزی سوای حال زبان پرخطر است. حتی امکان دارد در نتیجه‌ی گسست از حال زبان دچار گسست از تاریخ شویم و از دیگران جدا بیفتیم. جدایی، هم‌زبانی را به راهی صعب تبدیل می‌کند و چه بسا به انزوا بینجامد. اندیشیدن در بی‌هم‌زبانی نه تنها در معاشرت فکری خلل ایجاد می‌کند بلکه امکان دارد فرد گسسته را به سوءتفاهم نسبت به خویش بیندازد. هرچند چنین خطری بزرگ است اما فرصتی نیز محسوب می‌شود. وقتی به رسم دیگران حرف بزنیم به تکرار حرف آن‌ها مشغول می‌شویم و همان کلمات را با واژه‌های دیگری می‌گوییم. اما زمانی که حرف خود را پیش می‌کشیم مجبور به تأمل می‌شویم.

ولی سخن از ولایت و آدمی چون موالی و مولی، خودبه‌خود در عین جذابیت صعوبت‌هایی دارد. مثلاً می‌توان پرسید ولایت چگونه فهم و جاری می‌شود؟ به نزد برادران ما در فرهنگستان بهترین مصداقِ ولی یا بهترین مصادیق ولی احتمالاً امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. این حقیقت که حضرتش پس از وفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در میان اصحاب رسول گرامی، غریب افتادند تکان‌دهنده است. حضرت که خلافت را از آب بینی بز پست‌تر می‌دانستند سخن اخلاقی نمی‌گفتند و لازم نبود دیگران را از ساده‌زیستی خویش آگاه کنند. شاید ایشان خلافت را دون شأن خود و مسلمین می‌دانستند. شأن، در اینجا معنایی مثل تعارفات اخلاقی ندارد، بلکه اشاره به مراتب وی و مراتب مسلمین دارد. اگر در ماجرای جنگ با معاویه (لعنه‌الله) با صلحی مقطعی موافقت کردند گویا به این خاطر بود که می‌دیدند بسیاری از یارانشان ایشان را نشناخته‌اند و فکر می‌کنند می‌توانند به وی مشورت دهند! در حالی که ایشان امام بودند و امام، فقط پیشوای عده‌ای پیرو نیست بلکه امامت، راهبریِ عالم و مافیهاست. کسی که پیشوای هستی است از جزئیاتش خبر دارد. اما وقتی رهروان را به مقصد می‌رساند که آن‌ها راهبر را شناخته و رهروی را به جان پذیرفته باشند.

وقتی ولیِ حاضر، طوری در غربت ولی‌نشناسی بوده که از صحابه‌ی بزرگواری چون عمار کاری برنیامده چگونه امروز و در وضعیت غیبت حضرت ولی‌عصر (عج) می‌توان مردم جهان را ولی‌شناس کرد. می‌گویند جنودِ ولی، یعنی شیعیان سیر تکاملی دارند و حتی می‌توانند به احادیثی از رسول و معصومین (علیهم‌السلام) در رشادت و بصیرت مردان آخر‌الزمان اشاره کنند. اما نظریه‌ی تکامل فرهنگستان، عام است. یعنی معتقدند جنود شیطان نیز تکامل می‌یابند. پس ولی‌نشناسان نیز پابه‌پای شیعیان قوت یافته‌اند. تنها در طرحی که بپذیریم جنود حق و باطل به صورت موازی تکامل می‌یابند، می‌توان اعتقاد داشت که در هر دوره، زبان خارجیان از دین، در سخنان دین‌داران رسوخ کرده. کسانی که فلسفه‌ی اسلامی و عرفان و فقه و اصول آورده‌اند، لااقل به اندازه‌ی ما قرآن و حدیث می‌خواندند. اما به قول فرهنگستان هنگام سخن‌گفتن، زبان خارجی در دهانشان چرخیده و علومی که گفته شد ظاهر شده است. لذا باید پرسید امروز مگر چه تفاوتی حاصل آمده؟ اگر در گذشته، حالِ زبان، حال منطق و فلسفه بود امروز حالش بر وفق تکنیک است. آیا به همین خاطر نیست که یاران فرهنگستان مدام از برنامه‌های سیاسی سخن می‌گویند و پیشنهادهای فرهنگی‌شان از سنخ مهندسی فرهنگی است. عبارت مهندسی فرهنگی در عداد برنامه‌های توسعه است و این برنامه‌ها از طرحی متأخر انسان تکنیکی‌ست که بعد از جنگ دوم جهانی رواج یافت. با این توضیحات آدم نگران می‌شود که نکند برنامه‌های فرهنگستان، مشابه برنامه‌های جاری باشد که با واژه‌هایی متفاوت بیان می‌شوند.

طبق نظریه‌ی فرهنگستان وقتی کسی دهان بگشاید خداوند و شیطان هر کدام به میزانی که بر وی ولایت دارند کلمات خود را جاری می‌کنند. من که این چیزها را می‌نویسم نمی‌دانم چقدر سخن‌گوی خداوند و تا چه حد سخن‌گوی شیطان هستم. راهی برای جداکردن آن‌ها هم ندارم. ای کاش برادرانم در فرهنگستان می‌گفتند خود چگونه چنین می‌کنند. اگر بگویند سنجه،‌ مطابقت با وحی و حدیث است کار خاتمه نمی‌یابد. زیرا مسلمین همیشه تلاش کردند به محک وحی و حدیث سخن بگویند. آن‌ها که در فتنه‌ی منطق و فلسفه بودند چه فرقی با ما دارند که در فتنه‌ی توسعه هستیم؟

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی