چنانچه سیمین بهبهانی، فروغ فرخزاد و طاهره صفارزاده را سه تن زنان شاعر پیشرو معاصر بشناسیم چنانکه در این باره تقریباً مناقشهای نیست طاهره صفارزاده آن شاعری است که بیش از دیگران، شعر اجتماعی را در میان این سه تن نمایندگی میکند.
فرخزاد در دورهی نخست شاعریاش شاعر زنانهها و تنانهها است و در دورهی دوم در زیر چتر مالی ابراهیم گلستان شاعرِ بیانگرِ وجوه اگزیستانسِ زن معاصر است که میتوان آن را دوران سوبژکتیویتهی ناب در شعر او دانست. هرچند دو دورهی شعری فرخزاد، تمایزهای جدی نشان میدهند اما وجه مشترک هر دو دوره حضور یک سوژهی متعین فردیتیافته است. سیمین بهبهانی با احتیاطی تدبیرمندانه مدرن بودن را وارد قالبهای کلاسیک میکند و در اینکار شیوهی خود را آهسته و پیوسته در پیش میگیرد و هرقدر از آغاز کار خود پیش آمدهاست رنگوبوی اجتماعی اثرش بیشتر نمودار شدهاست. صفارزاده اما رویهای متمایز را در پیش گرفت. شعر او اساساً از ابتدا نمایندهی سوژهای جمعی و جهانسومی-مستعمراتی بود و گذشته از این صفارزاده را میبایست پیشتاز جنسیتزدایی از شعر زنانه دانست. صفارزاده همواره در درون پارادایم استعماری فرهنگ حضور و معنا مییابد و هویتگرایی او برخلاف هویتگرایی بسیاری از شاعران پیش از او هویتگرایی ملیگرایانه نیست و این ویژگی هراندازه که در کارنامهی شعری او پیش میآییم نمودارتر میشود. در مقام مقایسه، آلاحمد تا حدی این امتگرایی را در مقام یک دلمشغولی و علقهی شخصی و غیرِتئوریک در خسی در میقات بیان کردهاست؛ همچنین شریعتی اساساً یکی از مفاهیم محوریاش را وحدت اسلامی شکل میدهد و بههمین جهت شریعتی و آلاحمد هر دو علاوه بر این که در فصل مشترک میان سوسیالیسم و اسلام ایستادهاند هرگز نمیتوانند علقهی ملیگرایانه را بهتمامی به یک سو نهند. شاید در میان روشنفکران دهههای چهل و پنجاه تنها براهنی باشد که نه البته از موضعی امتگرایانه مرزبندی مشخصی را با ملیگرایی حفظ میکند. یادآوری این نکات از آن جهت ضروری است که فضای فکریای را که صفارزاده متأثر از آن است به نحوی اجمالی توضیح و توصیف میکند.
به لحاظ اهمیت ادبی شاید بتوان طنین در دلتا را مهمترین کتاب او دانست؛ با ایدههای کاملاً نو، قالبشکنانه، همراه با واسازی فرم کتاب و... رویههایی که در ادامهی کارنامهی شعری او کمرنگ میشود؛ هرچند میتوان رنگوبوی انترناسیونالیسم اسلامی و امتگرایی صفارزاده را در طنین در دلتا نیز مشاهده کرد اما سوژهی شعر او در طنین در دلتا که خود آن را بنیانگذار شعر «طنین» نامیدهاست بیحستر و بنیادینتر با اجتماع مواجه میشود. از این حیث، شعر صفارزاده دقیقاً در مقابل شعر فروغ قرار میگیرد که هرچه بیشتر فردیت و وجوه اگزیستانس را باز میتابد.
در شعر صفارزاده کمتر میتوان نشانهای از تجربهای شخصی را از حیث کوشش برای بیان امر بیانناپذیر یا نزدیکشونده به سرحدات بیانناپذیری تجربهی اگزیستانس بازشناخت؛ شعر او همواره زبان گویای یک جمعیت و بیانکنندهی تجربهای غیرِشخصی است، و در عین حال بازتاب موقعیتی جهانسومی که در آن سایهای از استعمار را میتوان تا پایان مشاهده کرد. طنین در دلتا ادامهی تجربهای است که او در نخستین مجموعهشعرش رهگذر مهتاب، با شعر «کودک قرن» آغاز کردهاست: «شعر "کودک قرن" از همین کتاب [=رهگذر مهتاب] که یک شعر اجتماعی است با برداشتی ملودراماتیک آغاز توجه من است به مسائل و تجربیات غیرِخصوصی در شعر؛ اما با بیانی مستقیم و بیرون از قالب چارپاره.»[1]«کودک قرن» شعری نیمایی و کودک این قرن (قرن بیستم) را کودکی مادرگمکرده توصیف میکند و از طریق سه تصویر آن را بیان میکند: نخست مادری که پشت میز قمار نشستهاست (خالهای بخت من در دستهای توست/ آری آن دستی که محکم میفشارد برگ بازی را/ زود برخیز از میان شعلههای خدعه و نیرنگ/ سخت میترسم که دست تو، و بخت من بسوزد بر سر این آتش خونرنگ...)، مادری که در آغوش بیگانهای خفته است (مادرت اینجاست/ در سرای رنگی شبزندهداران/ در هوای گرم و عطرآمیز یک زندان/ قامت آن مادر زیبا به گرد قامت بیگانهای پیچان و دستش گردنآویز است...)، و مادری که با پدر دربارهی خیانت جرّوبحث میکند (در اتاق او جدالی با پدر برپاست/ گفتوگویی تلخ و ناهنجار، دعوایی پر از تکرار...). طاهره صفارزاده از جمله شاعرانی است که به جهت آشنایی با ادبیات انگلیسی و مواجههی همزمان با ادبیات روز جهان با دقت فراوانی کار شعریاش را توضیح دادهاست؛ از نحوهی کاربرد و جایگاه زبان در شعرش تا دیدگاهی که نسبت به شاعران مطرح همروزگارش داشته است. پرداختن به دیدگاههای او و بازتاب آن در شعرش و نیز مازادی که در شعر او نسبت به مبانی تئوریکش تولید میشود به مجالی بیش از این نیاز است اما این را میباید دستکم گفت که او مسیری را از یک آغاز کوتاه در نوشتن شعر شخصی به سمت شعری مبتنی بر سوژهای جمعی ترتیب میدهد و این فرآیند شتابی فزاینده به سوی تشکل امتگرایی مبتنی بر سوبژکتیویتهی جمعی در شعر او دارد. (صرفنظر از اینکه او تقریباً بخش مهم و قابلتوجهی از دهههای منتهی به پایان عمرش را در توقف و کمنویسی گذراند.) در این مسیر، شعرهایی چون «شهر خواب» (صورت کمینهگرای آمیختگی فرم و محتوا که از طریق ریتم مارش جملهی خبری «شهر در خواب است» را صرفاً تکرار میکند)، «شیرها که با توپ نقره بازی میکنند» (با فضایی مجازمحور که تندیس شیرها و توپهای کهنه را علایمی بر تهدیدی نامعلوم میگیرد و از طریق بازتولید این ابهام در شعر فضاسازی میکند)، «مه در لندن» (خلق فضایی سفرنامهای و توصیفی که در عین حال جهانوطنی امتمحورانه را از طریق گفتنِ «مه در لندن بومی است/ غربت در من...» بیان میکند)، «سفر اول» (در قالب سفرنامهای توصیفی از هند و گویی بر اساس تمایل به تعمیم سوبژکتیویتهی جمعی اسلامی به کل شرق مستعمراتی که چنانچه سپهری را در «مسافر» بیانگر نوعی جزئیت انتزاعی بدانیم در تقابل با نگرش سپهری باید گفت او اینجا نمایندهی نوعی کلیت انضمامی است). اما رویکرد صفارزاده به امتگرایی شرقگرایی اسلامی در مجموعهی سفر پنجم تکمیل میشود. سفر پنجم با سه شعر بلند آغاز میشود که درواقع بخش اعظم این مجموعه را در بر میگیرد: «سفر سلمان»، «سفر هزاره» و «سفر عاشقانه». این سه شعر بلند گویای تمامی آن حرکتی است که صفارزاده تا پایان عمر شاعریاش کموبیش حفظ کرد. در این میان، «سفر عاشقانه» که «با یاد علی شریعتی، رهیار بیدار» آغاز میشود خاستگاه و منشأ تأثرات صفارزاده را نیز روشن میکند. این روندی است که صفارزاده تا پایان ادامه داد و بهخصوص پس از انقلاب اسلامی او را در زمرهی شاعران انقلاب قرار داد. شاید یکی از دلایل آنکه جامعهی نقد ادبی، پس از انقلاب اقبال چندانی به وی نشان نداد تصمیم تعیینکنندهای بود که او در پیوستن کامل به وضعیت موجود گرفت. این علاوه است بر اینکه صفارزاده پس از انقلاب در دانشگاه و در «ستاد انقلاب فرهنگی» حضوری پررنگتر داشت تا در جامعهی ادبی.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.