شرق و غرب افسانه یا واقعیت

  • پرینت
شرق و غرب افسانه یا واقعیت -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
تاملی در تقسیم‌بندی‌های مفهومی تاریخ
تاملی در تقسیم‌بندی‌های مفهومی تاریخ
اشــــاره دو پاره‌کردن تاریخ، جامعه و انسان به شرق و غرب، ورای حقیقت آن‌ها، و با هر پیش‌وند و پس‌وندی، از پذیرفته‌شده‌های امروز است، گویی که پیش از هر دید و تحلیل، می‌بایست محتوا را در یکی از این هر دو ریخت و سپس آن محتوا را برشمرد و از آن سخن راند. به‌راستی چنین پاره‌کردنی که از اعتبارات انسانی است، از کجا آمده است؟ اگر بپذیریم که تاریخ یک کل یک پارچه و پیوسته است، چگونه می‌توان آن را تقسیم‌بندی کرد؟

وحدت بنیادین، پیکروار و پیوستگی تاریخ آدمی، تحویل‌پذیر‌ و یا فروکاستنی، نه به تاریخ طبیعی است و نه شقه‌پذیر به تاریخ شرق و غرب و یا به منطقه‌ی شرقی و غربی تاریخ به مفهوم مطلق آن. همه‌ی تقسیم‌بندی‌ها و مفهوم‌سازی‌ها و مقوله و دسته‌و‌‌رسته و رده‌بندی‌های مفهومی و هندسی و کلی و انتزاعی ما درباره‌ی تاریخ و فرهنگ این یا آن دوره، سرشتی اعتباری و قراردادی و ابزاری و مفهومی و متغیر دارد، ما آن‌ها را طراحی و ابداع و پیشنهاد کرده و به‌خدمت فراخوانده‌ایم تا راه معرفت و فهم ما از حرکت و جریان سیال و پیوسته و رنگارنگ تاریخ آدمی هموارتر و آسان‌تر شود.

 مادام که ماهیت قراردادی و متغیر و اعتباری و مفهومی این رده و رسته‌ودسته و مقوله‌بندی‌ها را مفروض گرفته و پذیرفته‌ایم، مشکلی در میان نیست، آن‌ها ابزارهای قراردادی و اعتباری نسبتاً مناسبی می‌توانند باشند درخدمت ذهن و اندیشه، و درکف فهم و وهم ما. لیکن مسئله هنگامی دشوار و پیچیده می‌شود که این ابزارهای قراردادی و وضعی و اعتباری و متغیر خادم ذهن و فکر و عقل و فهم ما، مطلق و ثابت و واقعی‌تر از واقعیت پنداشته و پذیرفته شوند و خادمان برکرسی مخدومان بنشینند.

رخدادهای تاریخی، واقعیت‌های اجتماعی و پدیده‌های فرهنگی به‌ماهوتاریخی و فرهنگی و اجتماعی به‌نفسه یا به ذاته مفهومی، پاره‌پاره و گسسته نیستند. ما آن‌ها را مفهومی و هندسی و ذهنی‌شده می‌فهمیم. ما دست، به دسته‌ و ‌رده ‌و ‌رسته و یا مقوله‌بندی آن‌ها می‌زنیم. آن‌ها فارغ از مفهوم‌سازی‌های ما نیز، در بیرون سیال و روان و پیوسته و پیشاپیش اتفاق افتاده و می‌افتند. البته این‌ها همه به‌معنای آن نیست که نقش زبان و جهان مفهومی شده‌ی تاریخ آدمی را کوچک شمرده و صرفاً به زبان ابزارهای مفهومی تقلیل دهیم. زبان با رگ‌وپیِ هستی و حیات آدمی به‌طریق چند ضلعی و چند فعلی و چند لایه و تو‌بر‌تو درهم تنیده است. سهم و نقش آن نیز بی‌بدیل و فوق‌العاده تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز بوده است.

در مسئله‌ی تقسیم‌بندی‌های مفهومی و متغیر و قراردادی و اعتباری جریان سیال و پیوسته‌ی تاریخ آدمی، اگر تاریخ را نیز چونان رود هیراکلیتوس تصورکنیم، شما در میان این حرکت و جریان سیال و کینونت و دیمومت و شدنِ پیوسته‌ی رخدادها نمی‌توانید آن‌را لحظه‌ای متوقف کنید و در آن برش بزنید و آن‌را در این یا آن قالب بریزید. لیکن هر بار می‌توانید دلوی و ظرفی و کوزه‌ای برگیرید و به مقدار جامی و ظرفی که در کف گرفته‌اید، آبی ازحوادث برکشید و درباره‌اش داوری کنید. این ظرف‌ها و جام‌ها و دلوها و کاسه‌ها و کوزه‌ها همان قالب‌ها و چارچوب‌های اعتباری و تقسیم‌بندی‌های ابداعی و پیشنهادی و مفهومی و هندسی و متغیر ماست. آن جرعه‌ها و مقدارهای برگرفته و برکشیده شده از حرکت و جریان سیال تاریخ است که عامی و عالم و مورخ و نامورخ و متخصص و نامتخصص تاریخ، همه در درون و بستر آن در حرکت‌اند و مشارکت دارند و سهیم هستند. اینجاست که مسئله بیش از پیش دشوار می‌شود و وحدت میان عالم و معلوم و یا به تعبیر دیگر سوبژه و ابژه یا تاریخ و واقعیت و رویداد تاریخی بر دوپاره‌گی میان تاریخ و واقعیت تاریخی هم اصیل و بنیادی‌تر، هم مقدم و اولی‌تر قرار می‌گیرد ‌ـ‌اما این مسئله‌ی دیگریست که در سئوال اکنون شما نمی‌گنجد‌ـ‌ همین پیوستگی و استمرار است که مانع گسست مطلق در تاریخ آدمی می‌شود. اساساً گسست‌های مطلق در تاریخ آدمی بی‌معناست. در سپهر طبیعت و تاریخ طبیعی، وقتی گونه‌ی گیاهی یا جانوری منقرض می‌شود، برای همیشه منقرض شده و از میان رفته است اما فرهنگ‌ها و جامعه‌ها و نظام‌های فکری و ارزشی و اعتقادی و اقتصادی و فرم‌ها و سنت‌ها و سبک‌های هنری، همواره در معرض تحول بوده و تغییر چهره می‌دهند و هرگاه نیز فرو می‌پاشند، جوهر و میراث‌شان هیچ‌گاه از میان نمی‌رود. انسان اساساً وجودیست که از خود برای نسل‌هایی‌که از پی می‌رسند میراث به‌جای می‌نهد. گسست مطلق در تاریخ آدمی بی‌معناست.

رخدادهای تاریخی، واقعیت‌های اجتماعی و پدیده‌های فرهنگی به‌ماهوتاریخی و فرهنگی و اجتماعی به‌نفسه یا به‌ذاته مفهومی، پاره‌پاره و گسسته نیستند. ما آن‌ها را مفهومی و هندسی و ذهنی شده می‌فهمیم

بعد از بحث از پیوستگی تاریخ آدمی، بازمی‌گردیم به مسئله‌ی وحدت بنیادین و پیکروار یا ارگانیک تاریخ آدمی و تحویل‌ناپذیری آن به تاریخ طبیعی که مورد تأکید ماست. میان ساده و زمخت و ابتدایی‌ترین ابزارهای ساخته‌ی اندیشه و دست انسان پیش از تاریخ و پیچیده و ظریف و پیشرفته‌ترین ابداعات و اختراعات و فرآورده‌های ذهن و فکر و خرد و خیال و ذوق و ذایقه‌ی انسان دوره‌ی جدید، وحدت بنیادین وجود داشته و هر دو در درون یک تاریخ با شاخصه‌ها و فصول مشترک که همان تاریخ آدمی‌ست فهمیده و تعریف می‌شوند. این وحدت و خویشاوندی و هم‌تباری بنیادین را شما میان همان ابزارهای ساده و زمخت و ابتدایی انسان پیش از تاریخ و لانه‌ی مورچگان و آشیانه‌ی پرندگان و شان زنبوران نمی‌بینید. تاریخ آدمی تاریخ آدمی‌ست با همه‌ی شاخصه‌ها و ممیزات و عناصر مشترک خاص خود و تاریخ طبیعی نیز با همه‌ی خصلت‌ها و شاخصه‌های طبیعی مشترک خاص خود. ساخته‌ها و فراورده‌های دست و اندیشه‌ی انسان سازنده(Homofaber) محمل شاخصه‌ها و ممیزات انسانی هستند که در پدیده‌های معلول طبیعت و ساخته‌های انواع طبیعی مشاهده نمی‌کنیم2.

 

  چگونه است که تاریخ به «تاریخ شرق» و «تاریخ غرب» تقسیم می‌یابد؟ و این تقسیم‌بندی چه نتایجی در پی دارد؟ آیا این تقسیم‌بندی مجوز مقسمات دیگری چون «تاریخ های قومی» است؟

یکی از جنجالی و مناقشه‌افکن و سئوال‌خیز و رسانه‌ای‌ترین موضوعات روزگار ما، تقسیم تاریخ به تاریخ شرق و غرب و یا منطقه شرقی و غربی تاریخ است. سخن گفتن با دقت ریاضی و نظم هندسی و دقیق و صریح و با قطعیت داوری‌کردن درباره‌ی رویدادهای تاریخی، کار فوق‌العاده دشواریست. از آن دشوارتر و نامعقول‌تر خط‌کش‌نهادن و دست به مرزبندی‌های هندسی حرکت و جریان سیال تاریخ‌زدن و مرزبندی‌های مفهومی و ذهنی و تاریخی را ثابت و تغییرناپذیر و مطلق پنداشتن و پذیرفتن مفاهیمی به‌مانند شرق و غرب و منطقه و قاره‌ی شرقی و غربی تاریخ است که از جمله برچسب‌های زبانی و مقوله‌بندی‌های مفهومی، هم دردسرساز، هم مستعد سوء‌استفاده و تحریف‌پذیر روزگار ما بوده‌اند. بسیاری از ما با اصطلاحات و ترکیبات مفهومی به‌مانند تاریخ شرق و غرب، عرفان شرقی و غربی، فلسفه‌های شرقی و غربی، ارزش‌های شرقی و غربی، نظام‌های سیاسی و اقتصادی و حکومتی و اعتقادی شرقی وغربی و مقوله‌بندی‌های مفهومی رنگارنگ فراوان دیگر به‌مانند جامعه‌های سرد و گرم اشتروسی و تاریخ باز و بسته‌ی پوپری و نظام‌های دانایی بازی‌گرانه و تماشاگرانه‌ی فوکویی و یا رسته‌بندی‌های فرهنگی مورخ آلمانی اسوالد اشپنگلر و دسته‌بندی‌های تمدنی مورخ بریتانیایی آرنولد توین‌بی و شمار متعدد برچسب‌های زبانی و مقوله‌بندی‌ها و ترکیبات مفهومی دیگر از این جنس و نوع و تیره و سیره و تبار آن‌ها آشنا هستیم.

همان‌گونه که در مدخل بحث یادآور شدیم این ترکیب‌بندی‌ها و برچسب‌های زبانی و دسته‌ورسته و مقوله‌بندی‌های مفهومی، هم نقش خادم را دارند، هم پیشنهادی و اعتباری‌اند و متغیر. با تغییر چهره‌ی فرهنگ و زندگی ما و تغییر مسیر حرکت و جریان سیال رخداد‌های تاریخی، چرخش‌ها و جنبش‌ها و خیزش‌ها و ریزش‌ها فکری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و اعتقادی آن‌ها نیز هر بار، جامه‌معنای نو برتن کرده و از نو تعریف و تفسیر و فهمیده شده‌اند؛ که به ‌موازات آن دست به بازبینی و باز‌اندیشی و نقد و تنقیح و تصفیه و پیرایش اسطوره  و خرافه‌زدایی آن‌ها نیز زده‌ایم.

 مفهوم شرق و غرب را در درون و ذیل همین تحولات و حرکت و جریان سیال تاریخی و فرهنگی می‌توان بازبینی و تفسیرکرد و فهمید. یک ایراد مهمی که بر این دوپاره و شقه‌کردن تاریخ جهانی به‌طریق مانوی به دو منطقه‌ی شرقی و غربی می‌توان وارد آورد این است که از بخش مهمی از تاریخ و فرهنگ بشری، هم به‌لحاظ زمانی، هم مکانی و منطقه‌ای و قاره‌ای چشم پوشیده می‌شود و نادیده کنار گذاشته می‌شوند. قاره‌ای را که اینک به‌نام آمریکای شمالی و جنوبی می‌شناسیم چندین هزاره فرهنگ‌ها و مدنیت‌های بومیان و سرخ‌پوستان را در خود جای داده ‌ـ‌ هر چند نه با رونق و رمق گذشته‌ـ‌ و مواریث مدنی و معنوی‌شان همچنان درلایه‌های زیرین روان و رفتار مردمان این جوامع به حیات خود ادامه می‌دهد. فرهنگ‌ها و مدنیت‌های غنی قاره‌ی آفریقا نیز در دورن این تاریخ دوپاره و شقه‌شده به‌مفهوم شرقی و غربی جای نمی‌گیرند. بر همین سیاق، بومیان استرالیا و جنوب شرق آسیا نیز بیرون از مفهوم دوپاره‌ی شرق و غرب قرار می‌گیرند. نکته‌ی مهم دیگر آنکه حتی اگر تسامحاً این دوپاره‌گی مانوی‌نگر و تقسیم تاریخ را به منطقه‌ی شرقی و غربی بپذیریم چندین مسئله‌ی دیگر از آن سر برمی‌کشد که می‌باید به آن‌ها پاسخ گفته شود. نخست آنکه هم به لحاظ زمانی، هم مکانی و منطقه‌ای و جغرافیای تاریخی، شرق و غرب از چه زمانی و درکدام مکان و منطقه و جغرافیا شرقی و غربی در تاریخ جهانی ظهور کرده و افق گشوده‌اند؟ دو دیگر آنکه چه مسیرهایی را پیموده‌اند؟ سه دیگر آنکه هرکدام حامل چه ارزش‌ها و چه ویژگی‌هایی به لحاظ تاریخی و فرهنگی بوده‌اند؟ چهارم آنکه چه تأثیرهایی هرکدام برهم نهاده‌اند؟ و نکته‌ی اساسی و مهم دیگری که نیاز به توضیح دارد، این است نه شرق و منطقه و قاره‌ی شرقی تاریخ و نه غرب و منطقه‌ی غربی تاریخ، هم به لحاظ تاریخی، هم مدنی و معنوی، یک شرق و غرب واحد نیستند. هم شرق هم غرب، چندین شرق و غرب تاریخی و مدنی و معنوی و ادوار تاریخی را در جغرافیای تاریخی و انسانی خود در برگرفته‌اند. فرهنگ‌ها و مدنیت‌ها و سنت‌های معنوی شرق‌دور چینی و ژاپنی همانی نیستند که هندی و شبه‌قاره‌ای. بر همین سیاق فرهنگ‌ها و مدنیت‌های شرق میانه‌ای و شرق نزدیک و مدیترانه شرقی نیز نه همان مسیرهای تاریخی را پیموده‌اند و نه همان تحولات تاریخی را از سر گذرانده‌اند و نه همان نظام‌های مدنی و معنوی و سنت‌های اعتقادی را تجربه کرده‌اند که هندیان و چینیان و ژاپنیان.

فرهنگ‌ها و جامعه‌ها و نظام‌های فکری و ارزشی و اعتقادی و اقتصادی و فرم‌ها و سنت‌ها و سبک‌های هنری، همواره در معرض تحول بوده و تغییر چهره می‌دهند و هرگاه نیز فرو می‌پاشند، جوهر و میراث‌شان هیچ‌گاه از میان نمی‌رود

به منطقه و قاره‌ی غربی تاریخ که می‌رسیم در اینجا نیز با مسئله‌ها و موضوعاتی از همین جنس مواجه می‌شویم. غرب تاریخی و مدنی و معنوی که یک غرب واحد ثابت با تجربه تاریخی یک نواخت و یک دست و یک لایه و یک چهره نیست. به‌عکس در این قاره و منطقه و جغرافیای تاریخی و مدنی و معنوی، تحولات تاریخی و فکری و فرهنگی و اجتماعی، هم پرشتاب‌تراتفاق افتاده‌اند، هم آنکه گاه ریشه‌ای‌تر تغییر چهره داده‌اند. تحولات دوره‌ی جدید از جمله مصادیق آشکار بوده است. اینک با چندین غرب با چندین چهره در مقیاس تاریخ و جامعه‌ی جهانی مواجه هستیم، یک غرب دور(Farwest) که همان غرب آمریکایی شده و ارزش‌ها و سبک زندگی و ذائقه و ذهنیت امریکایی از چیزهاست. و یک منطقه شرقی غربی شده که اینک درون جغرافیای تاریخی غرب دوره‌ی جدید قرار می‌گیرد که ژاپن است و یک جهان دیگر که اصطلاحاً به آن‌ها می‌توان جوامع «غرب مآب» یا سنت‌ها و تاریخ‌ها و فرهنگ‌های غربی مآب شده اطلاق کرد. مفهوم غرب هم به لحاظ زمانی و تاریخی باز قابل بررسی است. یک غرب یونانی‌_رمی یا هلنی‌_لاتینی داریم و یک غرب وحیانی‌ـ‌نبوی یا مسیحی که خاستگاه‌ها و ریشه‌های معنوی و اعتقادی آن را تا مرزهای شرق عالم ایرانی و بلخ زرتشت از یک‌سو و یهودیت نبوی از دیگر سو می‌توان ردیابی و رصد کرد. غرب دیگر غرب عالم جدید و جنبش‌ها و چرخش‌ها و خیزش‌ها و ریزش‌های فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی است که پس از سده‌های رنسانس و انقلاب علمی و صنعتی سده‌های هجده و نوزده میلادی در اروپای غربی رخ می‌دهد و به‌طرز بی‌سابقه، شتابناک، غافلگیرکننده و نفس‌گیر چهره‌ی تاریخ جهانی را دگرگون می‌کند. پس غرب یک غرب واحد و ثابت نیست. البته ممکن است به تعبیر توین‌بی، «کارمای» میراث تاریخی و مدنی و معنوی آن هر بار از مسیری دیگر و به‌طریقی دیگر در آن حلول کرده و از درون آن سر برکشد و با چهره‌ای دیگر بر صحنه و پرده‌ی نمایش تاریخ ظاهرشود، لیکن این رویکرد هم نیاز به نقد و تحلیل دارد. هم فهم عمیق‌تر و تفسیر وثیق‌تر را می‌طلبد.

تاریخ انسان نه به منطقه و قاره‌ی شرقی و غربی محدود می‌شود و نه آنکه به‌طریق مانوی و مطلق شقه‌پذیر به دو منطقه و جغرافیا و قاره‌ی مدنی و معنوی. تاریخ آدمی تاریخ فرهنگ‌ها و جامعه‌هاست؛ نه تاریخ یک فرهنگ و جامعه و قوم و نژاد. قرآن شریف، هم بر وحدت بنیادین، هم بر این رنگارنگی و تنوع تاریخ فرهنگ و جامعه و جهان بشری سخت انگشت تأکید نهاده است: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم ان الله علیم خبیر»(سوره الحجرات/آیه‌ی 13).

 

  ما چه نسبتی با تاریخ غرب داریم؟ و این نسبت با تاریخ شرق چگونه است؟

نسبت، رابطه، دادوستدهای کثیرالاضلاع و تداخل‌های تاریخی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی ما، با قاره و منطقه‌ی غربی تاریخ، هر چند با فرازوفرودها و قبض و بسط‌های بسیار، هم‌ گسترده، هم طولانی بوده است. از هزاره‌های نوسنگی به‌مفهوم باستان‌شناختی آن یعنی دوران تحولات عظیم و سرنوشت‌ساز در تاریخ آدمی که هم به لحاظ اجتماعی و اقتصادی، هم فکری و فرهنگی و معنوی برای بشریت بسیار مهم و بی‌سابقه بوده است تا ظهور تحولات شهرنشینی که در میانه‌ی هزاره چهارم درخاور نزدیک به‌وقوع می‌پیوندد، مردمان ساکن در حوزه‌ی دریای اژه و مناطق مختلف شبه جزیره‌ی بالکان در معرض نفوذ و تحت تأثیر همین تحولات قرار گرفته، وارد عرصه‌ی داد و ستدهای گسترده، باکرانه‌ها و مناطق شرقی مدیترانه می‌شوند. همه‌ی این جوامع اعم از مصری و بین‌النهرینی و ایران عیلامی و بعد آسیای صغیری، واژه‌ای در درون یک میراث مشترک و یک منظومه‌ی مدنی و معنوی قرار می‌گیرند. این دادوستدهای فکری و مدنی و معنوی گسترده و چند سویه و پرتحرک با بر صحنه آمدن ایرانیان و یونانیان درمیانه‌ی هزاره‌ی نخست پیش از میلاد هم ابعاد جهانی‌تر می‌گیرد هم آنکه با تحولات فکری و مدنی و معنوی از جنس دیگر همراه می‌شود. در این هزاره‌ی سرنوشت ساز، به هر میزان که تاریخ ما حرکت و آهنگ و بسط، به‌سوی قاره‌ی غربی تاریخ داشته، یونانیان نیز حرکت و آهنگ و بسط، به‌سوی کرانه‌های شرقی مدیترانه و جهان ایرانی داشته‌اند. از این منظر؛ تقدیر تاریخ ما آنقدر که به‌لحاظ مدنی و معنوی در باختر زمین به‌مفهوم یاسپرسی آن رقم خورده و درتنیده است، با خاوردور و چین و ژاپن رقم زده نشده است. تداخل‌های تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی ما و میراث مشترک ما با منطقه‌ی غربی تاریخ، بنیادی و جدیست و نیاز به‌بازاندیشی و تعریف جدید می‌طلبد. بنده در آتن و رم و با سقراط و افلاطون، احساس خویشاوندی بیشتر می‌کنم تا پکن و بنارس و آموزه‌های بودا. همین‌طور به‌عنوان یک مسلمان، زیر فضای ملکوتی یک کلیسای مسیحی خصوصا کلیسای مسیحت ارتدوکس این میراث مدنی و معنوی مشترک را عمیق‌تراحساس می‌کنم تا زیر سقف معابد هندو و بودایی.

تاریخ انسان نه به منطقه و قاره‌ی شرقی و غربی محدود می‌شود و نه آنکه به‌طریق مانوی و مطلق شقه‌پذیر به دو منطقه و جغرافیا و قاره‌ی مدنی و معنوی. تاریخ آدمی تاریخ فرهنگ‌ها و جامعه‌هاست؛ نه تاریخ یک فرهنگ و جامعه و قوم و نژاد

  آیا شما دسته‌بندی خاصی از تاریخ دارید؟

بنده مقوله‌ یا دسته‌بندی خاصی از تاریخ ندارم. جغرافیای تاریخ و فرهنگ آدمی بسیار پرچین و شکن و روان و سیال‌تر از آن است که به آسانی و بی‌مخاطره بتوان دست به مقوله‌بندی آن زد. رنگارنگی و تنوع و سرسبزی و شادابی و کثرث درهم تنیده‌ی درخت‌ها وتنه‌ها و شاخه‌ها وساقه‌ها و برگ‌ها و میوه‌های جنگلی از فرهنگ‌ها و سنت‌ها و میراث‌ها و نظام‌های فکری و اعتقادی و سیاسی و سبک‌های زندگی مردمان که در منظر نگاه و پیش روی ما گسترده است، یک چیز است و جنگلی از رگه‌ها و ریشه‌ها و موی ریشه‌ها که در تاریکی و نامرئی تا ژرفا ژرفِ رحم زمین سرفرو برده‌اند و از شیره‌ی جان زمین تغذیه کرده و آب و رطوب و قوت و قوت زندگی می‌مکند و برمی‌کشند و به تنه‌ها و شاخه‌ها و ساقه‌ها و برگ‌ها می‌فرستند چیز دیگر. دانش باستان‌شناسی بما آموخته که در مطالعه‌ی فرهنگ‌ها و کاوش و کشف آثار و اثقال و اجساد و اجسام جامعه‌ها و نظام‌های اقتصادی و اجتماعی و معیشتی و اعتقادی و ارزشی مفقود گذشته، ازریشه‌ها و روندها غافل نمانیم.

با این‌همه به‌یک میراث مشترک نبوی و وحدانی و وحیانی که محور رجوع معنوی و اعتقادی ما برای افتتاح و گشوده شدن دوباره‌ی تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهانی متعالی‌تر و برصحنه‌آمدن انسانی معنوی و نورانی و آسمانی‌تر ایمان و امید می‌ورزم. ایران اگر به بیراهه نورد می‌تواند همچنان کانون زنده و سرآغاز چنین افتتاح نوینی باشد.

 

  تعریف و استنباط شما از غرب چیست؟

گمان نمی‌برم هیچ متفکر یا مورخ و پژوهشگر و فیلسوف تاریخی خصوصاً متفکر و مورخی که سرمایه‌ی عمر و اندیشه خود را به‌پای مطالعه و به‌کف‌آوردن باده‌ای از معرفت و فهم هر چه عمیق و وثیق‌تر رخدادهای تاریخی و فرهنگی و تحولات و تطورات اجتماعی و سیاسی و اعتقادی و اقتصادی و فکری و ذوق و زیباشناختی و علمی و فنی منطقه‌ی غربی تاریخ در همین سه هزاره‌ی اخیر ریخته و هزینه کرده و بر پیچیدگی سرگیجه‌آور و حجم و تراکم به‌غایت سنگین و خردکننده‌ی رخدادهای تاریخی و فکری و فرهنگی در غرب وقوف نسبی یافته، مدعی شود تاریخ غرب را در جامعیتش فهمیده و بتواند تعریفی جامع از مفهوم غرب ارائه دهد. به‌ویژه در جهانی که بی‌وقفه و پرشتاب تغییر چهره داده است و تحولاتش بر تغییر چهره‌ی تاریخ جهانی نیز سخت مؤثر افتاده است.

نکته‌ی مهم دیگر که ضرورت دارد به آن توجه شود این است که مفهوم غرب و شرق و یا قاره و منطقه‌ی شرقی و غربی تاریخ و شمار کثیری از نشانه‌های مفهومی و برچسب‌های زبانی دیگر از این جنس را که بر جغرافیای طبیعی و موقعیت سیاره‌ی ما در منظومه‌ی شمسی دلالت دارند و حمل می‌شوند، وام ستانده‌ایم و بر پیشانی جغرافیای تاریخی و انسانی و فرهنگی حک کرده‌ایم. تا رخدادهای عالم بشری را که در این مناطق و سرزمین‌ها اتفاق افتاده، به‌طریقی ملموس و عینی‌تر بکاویم و بشناسیم و بفهمیم. در استفاده از این نشانه‌های مفهومی و برچسب‌های زبانی بر ماهیت اعتباری و قراردادی آن‌ها می‌باید توجه داشت و از نردبام آن‌ها عبورکرد و‌ عنان ذهن و فکر خود را بر مصادیق مفاهیم قراردادی و واقعیت‌ها و اتفاقات معطوف داشت. وقتی پرسش از منطقه‌ی غربی تاریخ را دامن می‌زنیم می‌بایست مشخص شود مراد ما کدام غرب و در چه دوره‌ی زمانی یا مرحله‌ی تاریخی است. غرب هلنی‌ـ‌رمی یا یونانی‌ـ‌لاتینی همان غربی نیست که غرب مسیحی. غرب مسیحی شده نیز همان غربی نیست که غرب پس از تحولات سده‌های رنسانس و انقلاب‌های سیاسی و اجتماعی و علمی و صنعتی سده‌های هجده و نوزده به بعد در جوامع اروپای غربی. بر همین سیاق غرب (Farwest) نظام سرمایه‌داری ایالات متحده و یا آمریکای شمالی نیز غربی است با ویژگی‌ها و شاخصه‌ها و سبک فرهنگ و زندگی آمریکایی خاص خود. البته، هم جوهره‌ای از سنت و میراث هلنی هم جوهره‌ای از سنت و میراث مسیحیت، همچنان در رگ و پی و لایه‌های درونی‌تر تاریخ غرب، قابل ردگیری و رصد است که چندان محل تردید نیست.

تداخل‌های تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی ما با منطقه‌ی غربی تاریخ و میراث مشترک ما با غرب بنیادی و جدیست و نیاز به‌بازاندیشی و تعریف جدید می‌طلبد. درآتن و رم و با سقراط و افلاطون، احساس خویشاوندی بیشترمی‌کنم تا پکن و بنارس و آموزه‌های بودا

بازمی‌گردیم به خاستگاه‌های غربی تاریخ. در میانه‌ی دوم سده‌های هزاره‌ی نخست پیش از میلاد درکرانه‌های غربی شاهنشاهی هخامنشیان و حوزه‌ی دریای اژه و شبه جزیره‌ی یونان، نوع خاصی از تفکر، اصطلاحاً تفکر نظری اطلاق می‌شود، نوع خاصی از خرد و خردمندانگی یا عقلانیت (Logos) که عصای نه موسوی و نبوی و وحیانی و ایمانی (Monologos)، بلکه فلسفی و اثباتی و استدلالی «دیا‌ـ‌لوگوس» (Dia-logos) را در کف داشت و نوع جدیدی از مدیریت و سیاست و دولت و مبتنی بر تقسیم نسبی قدرت که اصطلاحاً «دموکراسی» دولت‌ـ‌شهرهای هلنی به آن اطلاق شده است و آتن مهمترین کانون تصمیمی‌گری آن بود و نوع خاصی از فردانیت که فلسفه‌ی هلنی نیز مولود آن بود و نوع جدیدی از هنر و خلاقیت و ذوق و ذائقه‌ی زیباشناختی انسان‌محور و جمال مدار پدیدار شد که هر چند عالم هلنی فرو پاشید و طومارش درهم پیچیده شد، لیکن جوهره و خمیره‌ی میراث آن هیچ‌گاه از میان نرفت و برتقدیر تاریخ اروپاییان دردوره‌های سپس‌تر موثر افتاد. غرب دیگری هم هست که مسیحی و نبوی و وحیانی وحدانی و یا عهدینی است. خاستگاه این سنت و میراث را در خاورمیانه‌ی نبوی و عالم ایرانی و یهودیت نبوی و نه در آتن که در بیت‌المقدس(اورشلیم) و بلخ زرتشت می‌بایست ردگیری و رصد کرد. اثرات این میراث نبوی و وحیانی وحدانی در تقدیر تاریخ غرب فوق‌العاده سرنوشت‌ساز بوده است. جوامع غربی با تشرف به این سنت و میراث نبوی و وحیانی و وحدانی از تاریخ اسطوره‌ای و مشرکانه عبورکردند و وارد سپهر تاریخ متعالی و نبوی و یکتاپرستی شدند. خمیره و جوهره‌ی این سنت و میراث همچنان در زیر لایه‌های روح و تقدیر تاریخی غرب پنهان و محجوب و مستور وجود دارد. اسلام اگر درست فهمیده و ارائه شود و از تجربه‌ی یک هزاره کژ‌روی‌های مسیحیت کلیسایی که به‌نام باور به خدا با انسان کفر می‌ورزید و به‌نام باور به حق‌الله، حق‌الناس را انکار می‌کرد و درکسوت قرائت‌های خرافی و عوامانه و قشری از دین و با سلاح تعصب و تحجر با علم و دانایی و خلاقیت می‌جنگید و عالمان را در آتش می‌افکند و زاهدان و عابدان مطیع و برده و بنده‌ی کلیسای پاپی را می‌ستود، درس عبرت آموخته شود، می‌توان گفت که زنده و غنی و پویاست و اصیل‌ترین سنت به‌جای مانده و وفادار به همان میراث مشترک وحیانی و نبوی و وحدانیست.

اما غرب جدید؛ این غرب نه غرب هلنی‌ـ‌رمی یا یونانی‌ـ‌لاتینی است و نه غرب مسیحیت نبوی. غرب جدید افتتاح تاریخ دیگریست، انقلابی دیگر نه تنها در تاریخ غرب که در تاریخ جهان. نظام دانایی و علم و فناوری از جنسِ دیگر، شانه‌به‌شانه‌ی نظام‌های ارزشی از نوع دیگر که اینک بر صحنه‌ی تاریخ و فرهنگ جهانی حضور فعال دارد و این در گذشته سابقه نداشته است. انسانی بر صحنه آمده به‌ غایت دنیازده و دنیوی و بی‌قرار و سرگشته و آتش‌ناک و آتش‌افروز و پرومته‌ای که جعبه جادوی پاندورای امکانات و منابع طبیعی وگنجینه‌ی اجساد و اجسام سنت‌های مرده و مواریث تاریخ گذشته و گذشتگان گشوده بر روی اوست. هیچ تمدنی اینچنین و با چنین وسعت و مقیاس و جسارتی گام در معرکه‌ی تناقض‌های وجودی انسان ننهاده و این چنین کشش و چشش و کنش خلاقیت و ویرانگری در آن یله و بی‌احساس مسئولیت به سرنوشت انسان عمل نکرده است. هر دوره‌ای صورت و تصویر و ساختار خاص خود را از معنای هستی حقیقت «وجود» از انسان از جهان و واقعیت‌های آن آفریده و بیان کرده است‌. درلایه‌ها و زیرلایه‌های نهان‌تر این صورت‌ها و تصویرها و ساختارها تفسیرها و معناها و فهم هردوره‌ای می‌بایست رد‌یابی و رصد کرد و آن‌را شناخت. غرب عالم جدید را تنها در بیرون و صورتش نمی‌توان نقد و تحلیل کرد و شناخت. از جنگل تنه‌ها و شاخه‌ها و ساقه‌ها و برگ‌ها و میوه‌ها و خوشه‌های یک دوره می‌بایست عبور کرد و وارد جنگل دیگری شد که جنگل ریشه‌ها و رگه‌ها و موی ریشه‌های سر فرو برده در قعر خاک و سخاوت و زمین وکرامت و آب و رطوبت در آنجا جمعند و سخت فعال.

در وصف و شرح و نقد تحولاتی که در دوره‌ی جدید و در منطقه‌ی غربی تاریخ، طی سده‌های اخیر اتفاق افتاده، فراوان سخن گفته‌اند و نوشته‌اند. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های تحولات دوره‌ی جدید و یا به مفهوم دقیق‌تر نظام دانایی عالم مدرن، فاصله یا فراقی بوده است که میان وجود و موجود و سرچشمه‌های وجودی انسان و جهان و تاریخ افکنده شده است. از این منظر هیچ دوره‌ای جسورانه، بی‌پروا و پرشتاب و یله و مهمیزتر از دوره‌ی جدید، از سرچشمه‌های وجود فاصله نگرفته است.

این سخن را با کلام عمیق و روشنگرانه‌ و دل‌آگاهانه‌ی حافظ به پایان می‌بریم، که فرمود:

اگر دلم نشدی پای‌بند طره‌ی دوست/ کی‌ام قرار در این تیره خاکدان بودی. 

 

 

 

    پی نوشت:  

1- دانشیار گروه باستانشناسی دانشگاه تهران

2- درشماره‌ی پیشین مجله، در چارچوب سلسله مباحثی که پیرامون خلاقیت داشته‌ایم توضیح کافی داده‌ایم و ضرورت به‌تکرارش در اینجا نیست.