تابع پرتاب تفکر

  • پرینت
تابع پرتاب تفکر -
امتياز: 3.0 از 5 - رای دهندگان: 3 نفر
 
زندگی تابعی پیچیده از تفکر است

آيا سبک زندگي تابع فکر است؟ آيا زندگي غربزده‌ي ما، نشان از آن دارد که ما قبل از آن، در تفکر خود غربزده شده‌ايم؟ ما که اساساً تا مدت‌ها از تفکر مدرنيته چيزي نمي‌دانستيم، پس چطور تجربه‌ي غرب را از دريچه‌ي مظاهر تمدني آغاز کرديم؟ آيا ممکن است که ما تفکرمان شرقي باشد و زندگيمان غربي؟ ظاهراً رابطه‌ي تفکر و سبک زندگي به اين سادگي نيست که به‌راحتي بگوييم زندگي تابع فکر است، هرچند اين سخن درست است اما چند و چوني دارد:

اغلب فکر می‌کنیم که هر طور بخواهیم می‌توانیم زندگی کنیم. البته به این امر نيز وقوف داریم که این «هر طور زندگی» لوازمی دارد و برای کسب آن باید یا سرمایه‌ي مالی زیادی، یا توان جسمانی بالایی یا علم وافری و یا مقامات روحی متعالی و یا ترکیبی از این‌ها را داشت؛ چرا که طاووس خواستن، جور هندوستان کشيدن دارد. اما متأسفانه این صرفاً پندار ماست و اينچنين نيست که ما هر طور که بخواهیم، بتوانیم زندگی کنیم. به تعبیر دیگر، ما «هر طور» نمی‌خواهیم که آن را بتوانیم یا نتوانیم. یعنی «هر طور»، در دایره‌ي خواهش ما نمی‌آید. هر طور بخواهيم نمي‌توانيم زندگي کنيم، چون نمي‌توانيم هر طور بخواهيم.

لازمه‌ي اينکه ما چيزي را بپسنديم يا نپسنديم، بخواهم یا نخواهیم، اين  است که آن امر در دایره‌ي فکر ما قرار بگيرد. ما نمی‌توانیم به هرگونه‌ای فکر کنیم و ديگر امکان‌هاي در عالم بودن، در دایره‌ي فکر ما قرار نمی‌گیرد. هر طور نمی‌خواهیم چون هر طور نمی‌توانیم فکر کنیم. پس هر طور که فکر می‌کنیم زندگی می‌کنیم. با این ملاحظه که ما به دامنه‌ي فکر خود وقوف نداریم. مثلاً ما فکر می‌کنیم که به دلایلی هر چند متفاوت، دوست داریم آشپزخانه‌ای اُپن داشته باشیم، در حالی که وقوف نداریم آشپزخانه‌ي اُپن زمانی در فکر و خیال و علقه‌ی ما امکان می‌یابد که جنس زن را اصل انسان تلقی کنیم. و یا فکر می‌کنیم سادگی و برهنگي معماري خانه‌های جدید، به خاطر تسهیل دسترسی است. حال آنکه در نگاه ما، عالم ساده است؛ عالم برای ما ظاهر است و چیزی ندارد جز مجهولاتی که به زودی با «علم» کشف می‌شوند. در حالی‌ که پیش از این، چون عالم را رازدار می‌دیدند، در خانه‌های قدیمی تمرین رازداری می‌کردند تا در این سلوک محرم راز عالم شوند. پس هر طور نمي‌خواهيم چون هر طور نمي‌توانيم فکر کنيم.

در نگاه ما، عالم ساده است؛ عالم برای ما ظاهر است و چیزی ندارد جز مجهولاتی که به زودی با «علم» کشف می‌شوند. در حالی‌ که پیش از این، چون عالم را رازدار می‌دیدند، در خانه‌های قدیمی تمرین رازداری می‌کردند تا در این سلوک محرم راز عالم شوند

فکر و زندگی با هم تطابق دارند؛ اما این تطابق لزوماً دفعی نیست و ممکن است در بسیاری، تدریجی باشد؛ بنابراين ما هر طور که فکر می‌کنیم زندگی نمی‌کنیم؛ بلکه نهایتاً آنطور زندگی می‌کنیم. اما همیشه اول زندگی می‌کنیم بعد فکر می‌کنیم نه اینکه اول فکر کرده باشیم بعد زندگی ‌کنیم. زندگی جاریست و ما در زندگی فکر می‌کنیم و این زندگی است که فکر ما را می‌سازد. هرچند گاهی فکر ما همچون يک ماهی که خلاف جهت رودخانه شنا می‌کند، قصد فراروی از زندگی را دارد، اما در نهایت همچون ماهی در آب، فکر ما در ساحت زندگی وجود دارد و زیست می‌کند و تعدیل می‌یابد. یعنی هر طور زندگی می‌کنیم، فکر مي‌کنيم.

اما مشکل تطابق فکر و زندگی نیست؛ مشکل آنجاست که فکر و زندگی با هم تطابق ندارند و در کنار هم زیست می‌کنند. مشکل زمانی رخ می‌نمایاند که زندگی دیگری در زندگی ما جاری می‌شود و مسیر زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و نابسامانی‌ عجيبي به همراه مي‌آورد. سبک زندگی غربی از صد و اندی سال به این سو، به زندگی ما سرازیر شده و ما را دچار مشکلاتی کرده است؛ نه آن را کنار نهاده‌ایم و نه راحت پذیرفته‌ایم و آنگونه شده‌ایم؛ یعنی نتوانسته‌ایم وگرنه هر دو حالت را، اراده کرده‌ بوديم و خود را آزموده‌ بوديم و نشد. حال چگونه است که فکر ما و سبک زندگی غربی مصالحه کرده‌اند؟ چگونه است که سبک زندگی غربی را، در عین تعارض فکرش با فکرمان، پذیرفته‌ایم؟ مگر نگفت آن صاحب منصب قاجار که «چگونه لباس خود را اصلاح کنیم بدون اینکه دست از دین آسمانیمان بکشیم.»

اتخاذ سبک زندگی بیگانه بدون جوشش آن از زندگی دو حالت در مواجهه‌ی ما با آن دارد؛ به‌نحوی که در نهایت به اصل خودمان رجوع کنیم. یکی توجه و تفطن به فکر آن و آنگاه هضم آن در سنت بومی، و دیگری تنبه به فکر آن از طریق تجربه‌ی زیست آن و آنگاه توبه از آن. پس حتماً فکر ما دچار ضعف شده بود که نتوانست فکرِ سبک زندگی غربی را فهم کند و زمانی که آن‌ را تجربه کند و در تجربه‌ي زیسته آن را فهم کند، در مقابلش مقاومت مي‌کند. ما در چنین وضعیتی هستیم، وهم، فکر ما را پوشانده و به ظن تقلیل داده و جوشش ندارد، از اين رو به ناچار سبک غرب را می‌گیریم و ناچار به تجربه‌ي زیسته‌ایم تا متنبه شویم که هر سبکی، فکری دارد.