1- دنياي مدرن بهخصوص تا قرن بيستم دائرمدار يک تخيل و تمنّا بود. تمناي ساختن بهشت زميني براساس خرد خودبنياد سوژه (انسان). يعني «اومان» آمده بود جاي خدا نشسته بود و حالا بايد مثل او وجود خلق ميکرد و صورت ميداد و بهشت داشت و جهنم، و آنان را که بندگان خوب نفس و طاغوت بودند را به بهشت خود ميبرد و شهروندان حرف گوشنکن را به جهنم جنگ و ترور و ناامني و تحريم ميکشاند و البته به جهنم استعمار. غرب قرن هجدهم ميخواست بهشت بسازد. اين يعني اتوپيا، اتوپيايي واقعي و عيني و محسوس و ملموس با همهي مشخصات بهشت موعود.
2- غرب البته نتوانست اين کار را بکند و تا 1950 نشان داد که در ساخت جهنمهاي جهاني بيشتر مهارت دارد تا بهشتهاي زميني. غربِ اروپايي از بين رفت و تمدن غرب قرن هجدهمي تمام شد (من اسمش را غرب يونانيـ اروپايي ميگذارم) و سوژه مرد. ولي آمريکا به داد رسيد و غرب را تا آنسوي اقيانوسها برد و غرب جديد و مدرنيتهي آمريکايي را سروسامان داد و شروع کرد بهشت و جهنم ساختن و در ظاهر روز به روز در اين امر موفقتر ميشود. البته ما ميدانيم که پراگماتيسم آمريکايي بهشتي نساخته و بالمآل اين بهشت ظاهر زيباي يک جهنم انساني پولپرست و شهوتمدار در آمريکا است.
3- انسان معاصر زود دريافت که عالم ماده و جهان عيني تاب ساختن بهشت را ندارد. حتي به قيمت تبديل همهي جهان به يک جهنم بحراني و پر از جنگ و ناامني و فقر و ترس از نابودي و آخرالزمان. اين شد آغاز انتقال اتوپيا از دنياي واقعي به دنياي مجاز. دنيايي که ديگر قيودات دنياي واقعي را ندارد و در آن سوژهي تازه متولدشدهي آمريکايي که فرديت و قدرت و ثروت ميخواهد، ميل به تکاثر و شهوتِ داشتن و فرمانروايي و خشونت و سکس را بهصورت نامحدود تجربه ميکند. هرچه ميخواهد ميسازد و خراب ميکند و ميکشد و خود را درگير بازيهاي پيچيده ميکند و البته آنان که تجربهي اين نوع زندگي را دارند ميدانند که آرامآرام مرز واقعيت و تخيل و توهم فرو ميريزد و شما در يک دنياي واقعي - ذهني - توهمي زندگي ميکنيد، حسرت ميخوريد، خوشحال ميشويد، هيجانزده ميشويد، ارضا ميشويد، حتي شديدتر و بيشتر از دنياي واقعي. بازيهاي رايانهاي، جهاني است که مدرنيته براي تحقق مجازي اتوپيائي که نميتواند در عالم خارج بسازد ساخته است تا اميال و تمنيات سوژهي دوباره متولدشده ـ اينبار نه عاقل که عاملـ را ارضا کند. فيلم هم کم و بيش همين ماهيت را دارد، تخيل است، توهم است. تخيلی که ناشي از ناکامي در غلبه بر عالم واقع است. حقيقت سختياب است، ولي مجاز آسان و در دسترس و قابل تکرار و اگر در مرحلهاي باختي ميتواني ناتواني و شکست خود را پاک کني و دوباره و صدباره آن مرحله را بازي کني.
4- نکتهاي که ميخواهم بگويم اين نکات نبود. سخنم آن است که در غرب مدرن تفاوت بين مجاز و واقعيت و بازي و فيلم و واقعيت از بين رفته است. شهرهاي آمريکايي گويا ادامهي هاليوود هستند و نه برعکس. اقتصاد غرب (آمريکا) اکنون اقتصادي اعتباري و مجازي است. زماني پول مابهازاي واقعي (پشتوانهي طلا) داشت و «محدوديت» داشت. اما با شبيهشدن اقتصاد به بازي، بازي مجازي اقتصاد آغاز شد و حالا سرمايهدارها ميتوانند با کمک اعتبار تا بينهايت خلق پول و اعتبار کنند و تا بينهايت ثروتمند شوند و در مقابل صادرات اعتبار و چک و دلار، کالاهاي واقعي وارد کنند و مصرف کنند. فيلم، بازي و اقتصاد انسان مدرن را در خلسه ميبرد، خلسهاي ناب و مجازي، اما فرقش آن است که فيلم و بازي براي عموم مردمان خسته از واقع است و اقتصاد براي سرمايهداران و خواص. در فرهنگ و هنر و سياست و... هم داستان از همين قرار است. در غرب تفاوت بين بازيمجاز با جديواقعيت از بين رفته است. انگار همه شخصيتهاي کارتوني هستيم يا عناصر بازي و بازي ميکنيم با همه چيز، حتي خدا.
5- در سنت ما که تکليف بازي (لهو و لعب) روشن است. در ايران اما، بازي هم بازي است. برعکس غرب که بازي لااقل جدي است. بازي براي ما محمل تهاجم غرب و وقت تلفکردن ميليونها ساعت از جوانان و نوجوانان بيهدف و بیغايت، شده است. بازي در غرب کارکرد تمدني و جدي دارد ولي در ايران، ما ايرانيها نميدانيم چرا بايد بازي رايانهاي را انجام دهيم و به کدام درد ما ميخورد. ما بازيها را براي سرگرمي انجام ميدهيم و چون نسبت ما با عالم سوبژکتيويستي نيست، (البته دارد شبيه آن ميشود) بازي و عمق و اهميت آن را در نمييابيم و آن را تبديل کردهايم به بازي و سرگرمي و به تبع، سؤال ما هم از بازي جدي نيست و پولي هم خرجش نميکنيم و اگر هم بکنيم بازيهاي بيمزه و تصنعي ميسازيم. البته شايد چارهاي نباشد، اما اين بازيها زبان و مسئلهي ما نيست و ما خيلي نبايد روي آن حساب کنيم، بلکه بايد تا جايي که ميتوانيم از ضررهاي آن بکاهيم. اينکه آرزو کنيم اين دست بازيها از ميان ما حذف شود، آرزويي محال و صعب است و اينکه آرزو کنيم روزي ما به بازيهاي عملي و سرزندهي سنتي باز گرديم نيز نيازمند تغييرات بنيادين تمدني و شهرنشيني است و کاري بسيار مشکل است. من نميتوانم توصيههاي کلي کنم اما ميتوانم حداقل بگويم و بخواهم که قشر مذهبي و انقلابي ما، خود و خانوادهي خود را از بازيزدگي منع کنند و نگذارند اين بازيها در خانهها رواج يابد. اين فعلاً تنها کار است. از دستگاههاي رسمي و اداري کاري ساخته نيست. ما به مقاومت مردمي نياز داريم. مقاومتی جدی بر علیه بازی!