رمانتیسیسم سیاسی

  • پرینت
رمانتیسیسم سیاسی -
امتياز: 4.5 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
رمانتیسیسم سیاسی
درباره‌ي سياست، دولت و رمانتيسم سياسي
اشــــاره سياست و هنر، سياست هنري و هنر سياسي را اغلب با انتقاديون چپ مي‌شناسيم . اما ريشه‌هاي قديمي‌تر را در واقع بايد به نهضت رمانتيسم برگرداند. گرچه برخي سياست رمانتيک را به نوعي به حامي فاشيسم بودن تقليل داده‌اند، اما در واقع مي‌توان آن را در کنار جريان فکري-فلسفي منتقد روشنگري تا دوره‌ي جديد ره‌گيري کرد. اگر آرمان‌هاي روشنگري جريان غالبي بود که در مدرنيته محقق شد، نهضت منتقد روشنگري از رمانتيسم گرفته تا نيچه‌اي‌ها و بعدها در قرن 20 هايديگري‌ها و بعد اوج آن را در طيف متنوعي از پست‌مدرن‌ها، همه‌ي اين‌ها خطي از جريان حاشيه‌اي و منتقد مدرنيته بودند که اکنون در وضعيت پست‌مدرن در معرض توجه جدي قرار گرفته‌اند. اکنون بايد ريشه‌هاي سياست حاشيه‌اي منتقد را رمانتيسم سياسي بدانيم. گرچه ممکن است کساني مارکسيسم را مهمترين منتقد ليبراليسم بدانند، اما ريشه‌هاي معارضه‌هاي رمانتيسم سياسي با ليبراليسم بنيادي‌تر و مسبوق به سابقه‌تر است. شايد در نگاه اول براي بررسي رابطه‌ي هنر و سياست بخواهند به سراغ بنيامين و يا ديگر فرانکفورتي‌ها بروند، ولي يکي از آثار قديمي‌تر که توسط کارل اشميت در ابتداي قرن 20‌ام نگاشته شده است، مي‌تواند بسيار جالب توجه باشد. آنچه در اينجا برگزيده‌ايم بخشي از فصل پاياني کتاب رمانتيسيسم سياسي(Politische Romantik) است که در 1919 نگاشته شده است و در 1986 به انگليسي ترجمه شده است. از آنجا که قالب مجله اجازه‌ي انتشار کامل فصل پاياني را نمي‌داد، و خلاصه‌کردن هم از ارزش ترجمه‌ي يک متن اصلي و کلاسيک مي‌کاست، گزيده‌هايي را انتخاب کرديم که مضامين اصلي را شامل شود.

ارزیابی نظریه‌های دولت از 1796 به بعد

سال 1796 را به‌طور اخص مي‌‌توان نقطه‌ی مناسبی برای ارزیابی استدلالاتی دانست که علیه انقلاب فرانسه در 1789 بسط یافتند. این بدین سبب است که در این سال ایده‌های قطعیِ محافظه‌کارانه تا بدین لحظه تکمیل گشته و عرضه شدند. تأملاتی درباره‌ی انقلاب فرانسه (1790) از بروک در خارج ، یعنی انگلستان نیز دست‌به‌دست مي‌‌گشت. بین سالیان 1790 تا 1793، هانورین ربرگ انتقاداتی بر انقلاب فرانسه[1]را منتشر مي‌‌ساخت که به‌تمامی روحی از جناح انگلیسی را دارا بودند. جنتس ترجمه‌ی انگلیسی‌اش از تأملات بروک را منتشر ساخت. در 1796، يک اثر از بونالد[2]نشر یافت (دست‌نوشته‌ی آن قبلاً در 1794 تکمیل شده بود و به محض انتشار از سوی دیکتاتور وقت توقیف گردید). سرانجام، در همان سال 1976 ملاحظاتی درباره‌ی فرانسه از دومایستر نیز نخست در نیوشاتل پدیدار گردید. در همه‌ی این نوشتجات، آنچه ما را علاقه‌مند مي‌سازد جدلیاتی دم دستی نیست که موضوع چیزی علیه کراهت کنترل توده‌ها و شعارهای یاکوبنی باشد، بلکه استدلالاتی ضد-انقلابی از اصل است، یعنی به‌طور مستمر رد این ایده که قانون و دولت مي‌‌تواند از فعالیت روشمند انسان‌های منفرد منتج شود. گفته مي‌‌شود که همه‌ی نهادهای دولتی مهم و به‌ویژه نهادهایی که پس از انقلاب فرانسه به سرعت دگرگون شدند به‌طور اتوماتیک و در خلال زمان منتج از شرایط مرجح و برآمده‌ از ذات امور بودند. این نهادها بیان عقلانی چنین شرایطی هستند و نه خالق آن‌ها.

از این‌رو، این فرض مهمل است که امور مجبور شوند با یک شمای انتزاعی منطبق شوند. ملت و جامعه محصولات یک‌شبه‌ایِ «ساخت و پرداخت» دکترینی نیستند. در عوض در خلال دوره‌های طولانی از زمان شکل گرفته‌اند، به‌شیوه‌ای که اشخاص منفرد که در آن‌ها ‌‌مشمول‌اند، نمی‌توانند آن‌ها ‌‌را ارزیابی کنند و حتی تخمین بزنند. در این نقطه، بروک –با عباراتی کلی که اغلب به‌نحو قدرتمندی استعاری و عاطفی‌اند - بر رشد اجتماع ناسیونال تأکید دارد، چیزی که نسل‌ها را پوشش مي‌‌دهد. دومایستر هنوز به طور کامل فرد را از منظرگاه ایده‌های الهیاتیِ عصر کلاسیک مي‌‌نگرد؛ در حضور به‌ظاهر ناچیزش، یک قدرت مشیتی متعال بر ما حاکم است و در دستان او قهرمانان فعال انقلاب برای دوماسیتر به مثابه «آدم‌های مکانیکی» نمودار مي‌‌شوند. در نهایت از همان سال 1797، بونالد، چونان یک متفکر نظام‌مند بزرگ، آن چيزي را شرح مي‌‌دهد که نیازمند دقتی عالی است: تقابل بین فردانگاری لبیرال و همبستگیِ اجتماعی، بر طبق نظر او، حاملِ فاعلیتِ تاریخی شخص منفرد یا توده‌ای از افراد نیست. در عوض جامعه است که در تاریخ مي‌‌زید و خودش را بر طبق قوانین معین قوام داده و به‌طور واقعی شخص منفرد را نیز قوام مي‌‌بخشد. هر سه نفر –ضمن ردیه‌ای پرحرارت بر متافیزیسین‌ها و فلاسفه، خاصه روسو –توافق دارند که فعالیت فرد با اتکا بر قواعد کلی راسیونالیستی، نمی‌تواند چیزی را خلق کند. فقط مي‌‌تواند مسیر طبیعی چیزها را به تأخیر بیاندازد، تخریب کرده و ملغی کند؛ اما نمی‌تواند هیچ چیز بادوامی را تولید کند.

حقوق متکی بر سازگاریِ منطقی و عقلانی محض است. این امر تابدانجایی موضوعی از تفکر محاسبه‌گر است که به بیانی کانتی حتی رسته‌ای از اشرار می‌‌توانستند دولتی بنا نهند، مشروط بر اینکه فقط تعقل ضروری را دارا باشند. خلاصه، حقوق و دولت چیزهایی هستند که عامدانه ساخت و پرداخت می‌‌شوند

در آلمان هنوز باوری به انقلاب وجود داشت. در 1793 فیشته با انرژی به نقد روبرگ و «امپریسیست‌ها»[3]پرداخت و مشتاقانه رأی به پوشانیدن «یونیفورم عقل» بر قامت جهان داد. در 1796، مفهوم قرن هجدهمی حقوق طبیعیِ عقلانی که از فرد نشأت مي‌‌گرفت، هنوز به طور کامل در آلمان تسلط داشت. روسو از جانب کانت در مقام نیوتنِ اخلاق گرامی داشته شده بود و هگل جوان به وی هم‌تراز با سقراط و مسیح اشاره مي‌‌کرد. در همین سال 1796، فیشته بخش نخست «بنیان حقوق طبیعی»[4]، فوئرباخ «نقد حقوق طبیعی»[5]، فردریش اشلگل «رساله‌اي درباره‌ی مفهوم جمهوری‌انگاری»[6]، و شلینگ «استنتاجی تازه برای حقوق طبیعی»[7]را منتشر کردند. در این نوشته‌ها حقوق و دولت سرتاسر در معنای قرن نوزدهمی توضیح داده شده بودند، یعنی در قالب هم‌بودیِ انسان‌ها: بر اساس بینشی مبنی بر ضرورت خودمحدوسازی؛ چیزی که آنگاه نتیجه خواهد شد که هستندگان مستقل و آزاد بخواهند با یکدیگر زندگی کنند. حقوق متکی بر سازگاریِ منطقی و عقلانی محض است. این امر تا آنجایی موضوعی از تفکر محاسبه‌گر است که به بیانی کانتی حتی رسته‌ای از اشرار مي‌‌توانستند دولتی بنا نهند، مشروط بر اینکه فقط تعقل ضروری را دارا باشند. به‌طورخلاصه، حقوق و دولت چیزهایی هستند که عامدانه ساخت و پرداخت مي‌‌شوند. آنجاکه فیشته، برخلاف نوشته‌های 1793 درباره‌ی انقلاب، دیگر خودِ جامعه‌ی قانونمند را اعلام مي‌‌کند و مدعی است که همه‌ی حقوق و دارایی از دولت ناشی مي‌‌شود و فرد مالک هیچ چیزی مقدم بر قرارداد سیاسی نیست، او همچنین کاری نمی‌کند به‌جز تصریح قرارداد اجتماعیِ روسو. افراد هنوز دولت را قوام مي‌‌دهند، چیزی که درست پس از قوام‌اش با آن‌ها همانند وحدتی مستقل مواجه مي‌‌شود –همان‌طور که روسو مي‌‌گوید، چونان یک «من»[8]. بنابراین، فعال‌بودگیِ سیاسی فیشته که تغییر عقلانیِ جهان را بر طبق «علیتِ مطلق» - یک مزاج روانی که بسا متناسب با یک یاکوبنی خوب باشد - پیش‌فرض گرفته است نیز در 1796 بر بقای خود اصرار داشت. به تبع این امر نیز، فیشته –در همه‌ی تقابل‌های بسیارش، از جمله سوسیالیسم و فردانگاری، جهان‌وطنی‌باوری و ملی‌گرایی، همیشه محکم به مفهوم حقوق طبیعی برای تقرر دولت از طریق یک قرارداد چنگ مي‌‌زد.

در سالیان بعد، ظاهراً یک جریان زندگی تازه در سرتاسر آلمان به راه افتاد. در عید پاک 1797، هایپریون هولدرلین پدیدار شد. در 1798، سالنامه‌ی پروس قطعات « ایمان و عشق»[9]نوالیس را منتشر کرد و در 1799 مقاله‌ی او «مسیحیت یا اروپا»[10]پدیدار گردید. در همان سال، فیشته نوشت: «صریح اگر بگوییم فلسفه‌ورزی زندگی نیست و رک‌و‌پوست‌کنده، زندگی فلسفه‌ورزی نیست». همچنین نوشته‌های هگل جوان در این دوره در اثر «روح مسیحیت و تقدیر آن» یک «جان زیبا» و عشقِ ناگهاني بالاتر از وظیفه و همه‌ی اخلاقیات ترفیع مي‌‌یابد، جانی که بر «پارساییِ هرگونه وظیفه‌شناسیِ مفرط»، ناانسانیتِ باور یهودی به خدا و هر چیزی که «مکانیکی» است مي‌‌چربد. در قطعات شلایرماخر و فردریش اشلگل و در آنتائوم[11](انجمن ادبی)، اخلاق «قانون‌مدارانه‌ی» کانت و خفیف‌سازی دولت تا حد یک شرِ ضروری و صرفِ قطعه‌ای از ماشین، با تحقیر به دور افکنده مي‌‌شوند. با وجود این، این امر هنوز یک فلسفه‌ی سیاسیِ نو نیست، اگرچه نوالیس از دولت به مثابه یک «فرد زیبا» سخن گفته بود و آن را در ارتباط با ایده‌های صوفیانه و عرفانی یک «انسان اکبر» نامیده بود. در کل، این وجد تازه در دفاع از انقلاب بود که چونان یک رخداد عظيم تجلیل مي‌‌شد. حتی نوالیس باور داشت که او بهتر از همه مي‌‌تواند بروک را با گفتن اینکه او کتابی انقلابی علیه انقلاب نوشته است، بستاید. این معنای تازه‌ی زندگی توسط اشعار، رمان‌ها و قطعات بیان مي‌‌گردید.

هسته‌ی هرگونه فلسفه‌ی سیاسی این امر است: دولت یک اثر هنری است

مدتی بعد و در واقع با شلینگ بود که این فلسفه‌ی سیاسی تازه توسعه یافت. این فلسفه اما باز جزئیات کامل از کار به در نیامد، بلکه عمدتاً به شیوه‌ی طرح رئوسیِ گذرایی در فرجام نظام‌های فلسفی عرضه شد. حتی در «نظام ایده‌آلیسم فرارونده» در 1808، تمام دکترین حقوق بر شلینگ با چندان تفاوتی با نحوه‌‌ای که بر فیشته و قرن هجدهم آشکار شده بود آشکار نشد: یعنی به مثابه یک ارگانیسم که در آن هستندگانِ آزاد در کنش متقابل با یکدیگر درک مي‌‌شوند. دولت که چونان یک ارگانیسم در معنای خاص آن مطرح مي‌شد تحت تأثیر هگل پس از دور شدن‌اش از فیشته مطرح شد؛ خاصه در «سخنرانی‌هایی درباره‌ی روش مطالعه‌ی آکادمیک» در 1803 از شلینگ. در اینجا مکانیسم برخلاف دولت در مقام «قانون محض» بازیابی شد؛ البته نه علیه دولت راستین که هر چیزی که خصوصی است را به قانون عمومی بدل مي‌‌کند: یعنی مکانیسم ابژکتیو آزادی و «جنبه‌ی طبیعی کلیسا». نظریه‌پردازان حقوق طبیعی کانتی و نیز فیشته قصد «ساختن» یک دولت را با خلق صرفاً یک مکانیسم متناهی داشتند. با وجود این، این دولت هنوز توان اصلاح را دارا بود. چنین دولتی متفاوت با خلق اثر هنری بود که صرفاً بر پایه‌ی ایده‌ها بود. این آخرین رسوبات مفهوم «وظیفه» بود که در سخنرانی‌های ورتزبورگ در 1804، «نظام فلسفه به مثابه یک کل»[12]محو شدند. در اینجا شلینگ با آرامش و متانت جذب شکوه اسپینوزا مي‌‌شود. دولت در ایده است، چیزی است که وجود دارد؛ نه چیزی اخلاقی یا چیزی که باید اتفاق بیافتد. در عوض یک اثر هنری است که در آن علم، دین و هنر در یکدیگر نفوذ مي‌‌کنند تا یک ارگانیسم روحی و متجانس را شکل دهند. آن یک عرصه‌ی روحی است و قدرت‌های مزبور صفات آنند. فلسفه و کلیسا در آن همانند یک زیبایی سرزنده، ریتمیک و هارمونیک در یک اسلوب درونیِ صحیح، عینی‌سازی مي‌‌شوند.

این ایده‌ی دولت –که همان‌طور که بیان شد صرفاً در فرجام نظام شلینگ عرضه مي‌‌شود–در چشم رمانتیسیست‌ها دارای یک نقصان بود: این یک «خِرَد بدون عشق» (شلایرماخر) بود. فردریش اشلگل، در همان سال در سخنرانی‌های پاریس-کلن چیزی که برای رمانتیسیست‌ها اساسی بود را مطرح کرد: احساسات عشق و وفاداری. وی بر این‌ها به‌مثابه مستحکم‌ترین ستون‌های حیات مدنی تأکید کرد، اگرچه بستر این دیدگاه‌ها را توضیح نداد. این سخنرانی‌ها درباره‌ی برساخت یک دولت ارگانیزه در چهار طبقه بود (در طبقه‌ی پایین‌تر روستائی و بورژوازی و در رده‌ی بالاتر نُجَبا و روحانیون). این برساخت که منطبق با نظریه‌‌های مشابهی بود که از سوی شلینگ، هگل، جی. وانگر ارائه شده بود در واقع یک مونارشی طبقاتی بود. اشلگل با استفاده از نظریه‌های سنت‌گرایانه - آنگونه که در نوشته‌های بونالد که تا آن زمان پدیدار گشته بودند مفصل‌بندی شده بودند - دولت وراثی فئودالی را مسلم فرض مي‌‌کرد. به‌علاوه، حاوی ایده‌هایی از فیشته از قبيل خواستِ سوسیالیستیِ مالکیتِ دولتیِ برتر و صریح‌ترین کنترل بر کلِ حیات و تجارت اقتصادی بود. به‌طورخلاصه، ما در اینجا تصریحی از ایده‌هایی را مي‌‌بینیم که از قبل آشنا بودند. اما در اینجا علاقه‌ی خاص، ترکیب ایده‌های فئودالیِ سوسیال و خصیصه‌ی ویژه‌ی تأکید بر جنبه‌های عاطفی دولت بود. دولت آنگونه که توسط آدام مولر در سخنرانی‌های 1808-1809، با عنوان «درباره‌ی کشورگردانی چونان یک کل»[13]مفصل‌بندی مي‌‌شود، با همین مفروض ظریفِ امر عاطفی متمایز مي‌‌شود. در اینجا مولر که احتمالاً با تأثیر از شلوِر وارد فلسفه‌ی طبیعت شده بود، با دولت در مقام یک کل همراه با «مفهوم» مکانیستی و فاقد حیات دولت در معنای شلینگی آن در تقابل قرار گرفت. فرض این است که دولت «تمامیتِ همه‌ی امور انسانی» باشد، یعنی جای تعبیه‌ی حیات فکری و روانی و همه‌ی تقابلات ضروری برای مفصل‌بندی ارگانیسم تقابلات، خاصه تقابلات طبقات (نجبا، روحانیون و بورژواها) و همچنین تقابل بین شخص و شیء، که در یک وحدت اعظم، سرزنده و ارگانیک ترکیب مي‌‌شوند. تا آنجاکه ماهیت دولت، زندگی، تنوع و حرکت است، این امر متعلق به فلسفه‌ی شلینگ است. اما این کیفیت رمانتیکِ متمایز مولر، به شکل شلینگی برساخته نمی‌شود. این دولت ابژه‌ی باحرارت‌ترین عشق است. دولت مي‌‌تواند از ما هر چیزی را تقاضا کند. به‌علاوه، ما مجبوریم هر چیزی را با عشق «از صمیم قلب، با همدلی و احساس» بدان تسلیم داریم. همانند اشلگل، در اینجا احساسات مربوط به عشق و وفاداری بناست که تنفس زندگی در دولتی باشند که متشکل از عناصری فیشته‌ای و سنت‌گرایانه است. پس در اینجا نیز ایده‌های شلینگی درباره‌ی «ارگانیسم» از قبل به مثابه زندگی بود، با اینکه چونان زندگی سرشار از احساسات نبود.

نتیجه‌ی عملی این نظریات در هواداری از یک مونارشی است که نیمی فئودالی و نیمی طبقه‌باورانه است. در حالیکه انقلاب تا 1799، سالی که اشلگل با بروک آشنا شد، ستایش مي‌‌شد (اشلگل در آتنائوم هنوز مدعی بود که میل انقلابی برای تحقق سلطنت الهی نقطه‌ی کشش برای فرهنگِ پیشرفت‌محور و آغاز تاریخ مدرن است)، اما پس از آن چرخشی محافظه‌کارانه آغاز شد، یک فلسفه‌ در این نقطه که خود را به مثابه یک انقلاب روحی عرضه مي‌‌کرد –برای اشلگل از فیشته نشأت مي‌‌گرفت و برای مولر از شلینگ –به‌منظور رسیدن به بنیانی نظری برای نتایجی فئودالی و محافظه‌کارانه به کار مي‌‌رفت. در سال 1810 –یعنی سالی که مولر با نوشته‌های بونالد آشنا شد –چرخشی ناگهانی رخ داد. فلسفه‌ی طبیعی که تاکنون چیرگی داشت به‌مثابه «آدئیسم» و چونان یک «فریب» انکار شد. به جای ایده‌هایی مربوط به حیات دینامیک، استدلالات سنت‌گرایانه‌ی بونالد اتخاذ گردیده و متعاقباً با استدلالات هالر و دومایستر ترکیب شد. در این نقطه‌ی اتصال، از اهمیت بروک کاسته شد، اگرچه به‌مثابه یک چهره‌ی سیاسی محافظه‌کار هنوز بااحترام به وی اشاره مي‌‌شد. با وجود این، راه بی‌قرار او که قبلاً چنان تأثیر قاطعی داشت، دیگر منطبق با این نحوه‌ی احیاء نبود و دیدگاه‌هایش درخصوص پارلمان و نهاد با نظریه‌ی مونارشیستی متوافق نبود. بونالد و دومایستر رابطه‌ی مشتاقانه‌ی اندکی با عواطف داشتند. تبیینات بونالد متانت کمتری داشتند. با توجه به پایايیِ سیاسیِ ضروری برای دولت، عشق و وفاداری به‌طور اتوماتیک در پی هم مي‌‌آمدند. در توصیفِ کلاسیک یک ضد-انقلاب‌گری که در فصل نهم تأملات دومایستر آمده بود، ما یک شک حکومتی را کشف مي‌‌کنیم که وی احساسات مردم را با آن درک مي‌‌کرد. بنابراین، «جنبش» محو مي‌‌شود و به جای آن «ثبات» نمودار مي‌‌گردد. در خلال این احیاء، حتی دولت پلیس‌محور مترینچ تبدیل به چیزی ارگانیک، پایدار، محافظتی، دارای صلح و قانون‌مدار برای رمانتیک‌ها مي‌‌شود. اکنون اصالت[14]تبدیل به صفتی مشکوک شده است و هیچ کس در خصوص این آیرونی برای مدت‌های مدیدی حرفی نزده است.

سلسله‌مراتب، چهره‌ی متقارن دولت است، یعنی اصل تداعیِ دولت به مثابه یک ادراک روشنفکرانه از اگوی سیاسی. در اینجا تداعی‌های فلسفه‌ی طبیعت، غم و اندوه، زیباشناسی و سیاست به نحو غیرقابل تمیزی ممزوج گردیده و در هم جوشیده و حباب‌وار  در یک تماس ریتمیک و یک جمله قصار که به‌طور گوهری کم‌بهاست اوج می‌‌گیرند

  ایده‌های رمانتیزه‌‌شده در فلسفه‌ی سیاسی

بنابراین، هسته‌ی هرگونه فلسفه‌ی سیاسی این امر است: «دولت یک اثر هنری است». دولت واقعیتِ تاریخی-سیاسی یک موقعیت برای اثری هنری است که توسط دستاوردهای خلاق سوژه‌ی رمانتیک تولید شده است. موقعيتی است برای شعر و رمان یا حتی برای صرفِ احوال رمانتیک. هنگامیکه نوالیس از دولت به مثابه یک انسان اکبر سخن مي‌‌گوید، این ایده‌ای است که قرن‌ها اظهار شده است.

 رمانتیسیسم، فقط زمانی حاصل مي‌‌آید که این شخص-دولت یک فرد «زیبا» و ابژه‌ی عشق و احساساتی از این دست نامیده شود. ما نمونه‌ای فوق‌العاده اما به تمامی سازگار از این کردار ناب زیباشناختی و احساساتی را در مفهومی رمانتیک از دولت پروس مي‌‌یابیم. نوالیس و آدام مولر در نامیدن پروسِ دوران فردریک دوم، آن مرد مجرد و رسول روشنگری به مثابه ماشینی تهی و چونان یک کارخانه توافق دارند. از دیگر سو، آن‌ها ‌در تلقی پروسِ دوران ملکه‌ لوئیس متأهل و افسونگر چونان پادشاهی راستین و زیباترین و شاعرانه‌ترین و طبیعی‌ترین دولت اتفاق نظر دارند. با وجود این، فردریک دوم نیز مي‌‌تواند نقطه‌ی شروعی برای یک علاقه‌ی رمانتیک باشد. در این مورد، خودِ تصویر رمانتیک تغییر مي‌‌کند. جاه و جلال مونارشی، متکی بر یک «شعر» است که خودش را بر شخص تحمیل مي‌‌کند و تمنايی والاتر از ماهیت او را برآورده مي‌‌سازد. نتیجه‌ی ساده‌ی این فلسفه‌ی سیاسیِ زیباشناسانه ظاهراً این است که زیباترین شخص باید بر دولت حکومت کند: آنکس که در زیبايي اول کس است، باید نخستین کس در قدرت باشد (کیتز). اما باز هم، این امر نمی‌تواند امر رمانتیک باشد، زیرا در امر رمانتیک این رئالیته [واقعیت] نیست که موضوعیت دارد، بلکه در عوض قابلیت تولید رمانتیک است که هر چیزی را دگرگون ساخته و آن را تبدیل به فرصتی برای شعر مي‌‌کند. اینکه پادشاه و ملکه در واقعیت چه هستند، نادیده گرفته مي‌‌شود. در عوض، کارکردشان این است که نقطه‌ی عزیمتی برای احساسات رمانتیک باشند. همین گفته درباره‌ی معشوق نیز صادق است. از این رو، از منظرگاه رمانتیسیسم به سهولت ممکن نیست بین پادشاه و دولت و معشوق تمایزی گذاشت. آن‌ها ‌در سپیده دم احساسات در یکدیگر آمیخته مي‌‌شوند. به نزد هردویِ نوالیس و آدام مولر دولت چونان معشوق پدیدار مي‌گردد و شاعرانه‌سازیِ علمِ امور مالی که ایشان عرضه مي‌‌دارند در این ملاحظه نهفته است که فرد باید مالیات را آن‌گونه به دولت بپردازد که هدیه‌ای به معشوق تقدیم مي‌‌دارد. بنابراین، چه نوالیس شعری برای مریم مقدس بسراید و چه مولر فصلی درباره‌ی دولت بنویسد اساس مطلب یکی است. این نوع قابلیت تولید، آنگاه که در موقعیت‌های تاریخی به‌کار بسته مي‌‌شود، منتج از چکامه‌های دل‌فریب قرون وسطایی است که نوالیس رئوس آن را در رساله‌ی مشهورش «مسحیت یا اروپا» مطرح کرده است. این رساله در محتوا و احوال و ایقاعش یک قصه‌ی پری‌وار است. این چیزی است در جوار توصیف روسو از وضعیت طبیعی در «گفتار درباره‌ی خاستگاه و بنیادهای نابرابری». اما نباید چونان یک قصه‌ی پری‌وار تلقی شود و حتی امروزه با جدیتی ملانقطی به همان شیوه‌ی اظهارات سیاست‌مداران مسئول و اندیشمندان فیلسوف نقل مي‌‌شود و وزنی هم‌تراز با آن‌ها ‌بدان داده مي‌‌شود. این واقعیت نتیجه‌ی امحاي رمانتیک همه‌ی مقولات نیز هست. این نشانه‌ای است بر فروماندگیِ ریز-رمانتیکی برای تشخیص اسلوب یک بیان روشنفکرانه.

خود آدام مولر کلمات مناسبی برای رفعت دولت و خفت فرهنگ اومانیستی و فردگرایانه‌ی شخصیت در زمانه‌اش یافت. اما آن «دولتی» که وی این فرهنگ را در عناصر کشورگردانی‌اش با آن متقابل مي‌‌کند، چیست؟ یک پیش‌افکنیِ سوژه‌ی رمانتیک به دل امر سیاسی، یعنی یک فوقِ‌فرد است که بناست دارای تفرد تکینه‌ای چونان کارکرد طبیعی‌اش باشد. دعوی این دولت این است که «ابژه‌ی عشق بی‌کران» باشد و وارد همه‌ی تضادهای قابل درک و قطب‌ها شود: مرد و زن، نجیب و بورژوا، جنگ و صلح، عدالت و منفعت، شهر و کشور –و به‌طور خلاصه، اقتضای رمانتیک برای واقعیتی که در جستجوی آن است.  در نتیجه در 1810، این دولت مهیا بود تا به دولت وراثتی بونالد دگرگون شود و حتی در 1819 به دولت هالر که به تمامی بر اساس حقوق مدنی ترسیم شده بود، متحول شود. قابلیت تولید که مولر در اینجا بسط مي‌‌دهد، باید در یک اسلوب ناب زیباشناسانه ارزیابی شود، تا آن حد که یک کجراهه‌ی سرتاسر فرصت‌طلبانه نباشد. برای وی و همچنین نوالیس، دولت معشوق، یعنی سوفیا[15]بود که مي‌‌تواند خود را به هر چیزی دگرگون کند و هر چیزی در آن مي‌‌تواند دگرگون شود، یعنی ابژه‌ی وضعیت احساسی و موقعیتی شود: پروس امروز و اتریش فردا؛ گهگاهی «حاکم» و گهگاه یک «انرژی ملّی» یا «تمامیتِ اعتبار و آبرو»، محصولی از ارتعاشات خودش که در یک «شکل کروی» در نوسان است، محصولی که رهیافتن بدان با مفاهیم اخلاقی و قانونی بی‌حرمتی است.

 

  خصیصه‌ی موقعیتیِ همه‌ی ابژه‌های رمانتیزه

این امر ویژه و مهمی برای رمانتیسیسم سیاسی است که ماده‌ی روشنفکرانه‌ای که اثرگذاری رمانتیک با آن در پی شکل‌دادن به خودش است، امری بی‌طرف است. این‌طور نیست که هر تأثیری که از سوی عرصه‌ی سیاسی ایجاد مي‌‌شود، نیازمند اين باشد که خودش را به پیوندهای سیاسی منسوب کند.  نزد نوالیس، ما ساده‌ترین نمونه‌های این واقعیت که تأثیر موقعیتی یک ابژه‌ی سیاسی به نوسانات شعر و فلسفه‌ی طبیعی دگرگون مي‌‌شود و نیز این واقعیت که یک تأثیر غیرسیاسی در نوسانات سیاسی طنین‌انداز مي‌‌شود را مي‌یابیم. امر سیاسی در جملات قصاری از این دست شاعرانه‌سازی مي‌‌شود: مدال‌های افتخار نظامی، اهدافی گمراه‌کننده‌ یا شلیک به سوی ستارگان‌اند؛ سربازان یونیفورم‌های رنگی مي‌‌پوشند، زیرا گرده‌افشانی‌های دولت‌اند؛ طلا و نقره خون دولت‌اند؛ پادشاه خورشید منظومه‌ی شمسی است. همین نکته در خصوص نمونه‌های عدیده‌ای نیز صادق است که در آن‌ها ‌قیاس‌هایی از فلسفه‌ی طبیعی، الهیات و سایر علوم «والاتر» وارد بازی مي‌‌شود. در اینجا نیز، هدف ترفیع ابژه به یک عرصه‌ی شاعرانه قطعی است. این قیاس ابداً در خدمت هدف روشن‌سازیِ مفهومی یا علایق نظام‌مند و روش‌شناسانه نیست که (برخلاف رمانتیک‌ها) موردی است برای فلاسفه‌ی راستین طبیعت. حتی آنگاه که ایشان به سبب خام‌کارانه‌ترین استفاده‌ی سوء از این قیاس‌ها گناهکارند. براهینی همچون «مونارشی نظام راستین است، زیرا به یک مرکز مطلق متصل است» نیز در آثار بونالد ظاهر مي‌‌شود، آنجا که این براهین به تبیین یک میل باطنی نظام‌مند و اسکولاستیک برای وحدت مي‌‌پردازند. نزد دومایستر، این‌ها نتیجه‌ی یک نیاز قانونی و فوق‌العاده غیررمانتیک ویژه برای مرجعیت نهایی هستند. نزد نوالیس، این‌ها به نحو زیباشناسانه متعین مي‌‌شوند و پیکربندی‌های شاعرانه‌ای هستند. این امر به‌وضوح در قطعاتی از این قبیل نمایان هستند: سلسله‌مراتب «چهره‌ی ریشه‌ای متقارن دولت است، یعنی اصل تداعیِ دولت به مثابه یک ادراک روشنفکرانه از اگوی سیاسی. در اینجا تداعی‌های فلسفه‌ی طبیعت، غم و اندوه، زیباشناسی و سیاست به نحو غیرقابل تمیزی ممزوج گردیده و در هم جوشیده و حباب‌وار  در یک تماس ریتمیک و یک جمله قصار که به‌طور گوهری کم‌بهاست اوج مي‌‌گیرند.

رمانتیسیسم سیاسی یک پاسخ ملازم عاطفی از امر رمانتیک به یک رخداد سیاسی است. این رخداد سیاسی یک قابلیت تولید رمانتیک را در یک اسلوب موقعیتی فرامی‌خواند. هنگامی که سوژه فاقد قابلیت تولید زیبایی است، استدلالی از مواد تاریخی، سیاسی، الهیاتی و یا مواد علمی بسط می‌‌یابد، یعنی یک موسیقی برای یک برنامه‌ی سیاسی

این شیوه‌ی رمانتیک از پرداختن به چیزها متکی بر عمل گریز مداوم از یک عرصه به عرصه‌ی دیگر است، یعنی از امتزاج ایده‌های مربوط به عرصه‌های مختلف به عامل سوم بیگانه‌ی «والاتر». مشاهده‌ی سولگر مبنی بر اینکه نزد آدام مولر هر چیزی یک «تزویر فربینده» است و نکته‌ی ویلیام گریم که احساس او این است که هر چیزی در نزد مولر ارزشمند است، نقطه‌ای «وام‌گرفته‌شده» برای اصل دوم است: استفاده از ایده‌های دیگران در ترکیبی درونی، بدون هیچ فعالیت دیگری به جز یک اغراق ادبی که نتیجه‌اش تولید واژگونی‌های پارادوکسیکال است. با وجود این، کلاه‌برداری نیز با فاکتوری دیگر که از تمایز امر روشنفکرانه از امر رمانتیزه‌شونده نشأت مي‌‌گیرد، تأثیرگذار مي‌‌شود. نقطه‌ای که دایره‌ی بازی صورت‌های رمانتیک حول آن مي‌‌چرخد، همیشه موقعیتی است. بنابراین، شبه‌استدلال رمانتیک مي‌‌تواند هر وضعیت اموری را تصدیق کند. امروزه دولت پلیسی تمرکزیافته مي‌‌تواند یک ماشین تصنعی بی‌روح باشد که انرژی‌های حیاتیِ دارای مزیت نجیبانه، نباید قربانی آن شوند. فردا این مزایا گوشت جديد خواهند بود که باید برای ترمیم بدن بیکران سرنده در مقام یک کل به کار آیند. تفکیک قدرت‌ها مي‌‌تواند حاکی از یک نقص تصنعی در ارگانیسم کلی باشد و فردا مي‌‌تواند حاکی از یک بازی سرزنده‌ی آنتی‌تزهایی باشد که در طبیعت به‌مثابه یک کل دوباره رخ مي‌‌دهند، آنتی‌تزهایی که در برهم‌کنش دوجانبه‌ی‌شان –ازآنجا که جنگ پدر همه‌ی چیزهاست –این ارگانیسم زنده به‌مثابه یک وحدت والاتر تولید مي‌‌شود. هیچ چیزی غیرطبیعی‌تر و زننده‌تر از «ساخت و پرداخت» تصعنی نیست. این امری است انقلابی و دوامی ندارد. با وجود این، عظمت ملت پروس این است که آگاهانه چیزی را خلق مي‌‌کند که طبیعت انکارش کرده است. امروزه انقلاب فرانسه آن چیزی شده که بروک مي‌‌اندیشید خواهد شد: یک بت‌پرست نابهنجار و یک جنایتکار بی‌احساس. فردا مي‌‌تواند «نیروی طبیعی‌، یعنی یک میل ترکیبی از زندگی باشد که ستمدیده و در زنجیر است»، چیزی که قیود ملاحظات و صور اخلاقی و غیره را مي‌‌شکند.

 

  نتیجه‌گیری: رمانتیسیسم سیاسی به مثابه پاسخ ملازم عاطفی به رخدادهای سیاسی

هرگاه یک علاقه‌ی سیاسی جدی با رمانتیسیسم سیاسی مواجهه مي‌‌یابد، یا این رمانتیسیسم سیاسی در دل تنظیم سیاست‌ها به‌مثابه یک واسطه‌ی خوش‌یمن برای پیشنهادات سیاسی قرار مي‌‌گیرد یا رهیافت‌های اخلاقی علیه «بی‌صداقتی» امر رمانتیک اعمال مي‌‌شوند. هر فعالیت رمانتیکی –بی‌توجه به اینکه آیا محتوای آن صرفاً تکنیکی در جهت استیلا است، دعوی یا اظهار قدرت سیاسی و چه متکی بر قانون باشد و چه یک تصمیم اخلاقی –با ماهیت داتاً زیباشناسانه‌ی امر رمانتیک در تضاد است. شخصی که دارای انرژی سیاسی یا اخلاقی است، سریعاً جایگزینی مقولات را درک مي‌‌کند و مي‌‌داند که چطور علاقه‌ی رمانتیک را به چیزی از خود آن چیز تفکیک کند. ازآنجاکه نقطه‌ای انضمامی که امر بدیع رمانتیک حول آن بسط مي‌‌یابد همواره صرفاً موقعیتی است، هر چیزی مي‌‌تواند رمانتیک شود. در یک چنین جهانی، همه‌ی تمایزات دینی یا سیاسی در دل یک ابهام جذاب منحل مي‌‌شوند. پادشاه یک چهره‌‌ی رمانتیک و به همان‌سان یک توطئه‌گر آنارشیست است و خلیفه‌ی بغداد به هیچ وجه کمتر از شاه‌پدر اورشلیم رمانتیک نیست. در اینجا هر چیزی جایگزین چیزی دیگر مي‌‌شود.

تحت فشار فقدان عینیتی که یک تلقی رمانتیک از پرسش‌های سیاسی به‌آسانی در یک خصم راستکار فرامي‌خواند، به‌طور خاص این رقبای آدام مولر، از جمله ربرگ و سولگر هستند که او را سوفیست مي‌خواندند. این کلمه معنایی مثبت دارد و به‌سادگی یک اصلاح پوچ ناسزاگون نیست. این بدین سبب است که اتصال بین سوبژکتیویسم و حس‌انگاری که در سوفیسم یونانی نمایان مي‌‌شد نیز هرگونه عینیت را ملغي مي‌‌ساخت و استدلالی اساسی در باب قابلیت تولید دمدمی‌مزاج سوژه فراهم مي‌‌آورد. سخن‌پرداز هیچ معنای دیگری از مسئولیت را غیر از خوب سخن‌گفتن احساس نمی‌کرد و ارضائی را غیر از لذت حاصله از صورت هنرمندانه و نیک اعمال‌شده‌ی گفتارش نمی‌شناخت. به فرض مثال، در نامه‌های لیبانیوس، معلم ژولیان، این لذت طبیعی و به تمامی نا-اخلاقی از دستاورد زبان‌آورانه‌اش در صناعات استعاری‌اش بیان مي‌‌گردد که وی در آن‌ها ‌مي‌‌گوید که سخن بگو چونان پرنده‌ای که آواز مي‌‌خواند و تمنایی دیگر ندارد مگر آواز سر دادن به سان عندلیب. حتی اگر زیبایی‌پرستی این سوفیست‌ها اساسی را برای شباهت‌های بسیار با قابیلت تولید رمانتیک فراهم آورد، آن‌ها ‌هنوز آنچه را خصیصه‌ی اخص رمانیتک است کم دارند: جایگزینی موقعیت‌گرایانه به دل یک عرصه‌ی «سوم والاتر» که امر رمانتیک را به درون تصوف و الهیات هدایت مي‌‌کند، یعنی سکولاریزه‌سازیِ خدا تا یک سوژه‌ی بالطافت که به کمال صوری حتی در هنر راضی نمی‌شود، بلکه در عوض صورت‌ها را در یک اسلوب دلبخواهی و موقعیتی به‌منظور یافتن معنایی والاتر و یک طنین‌افکنی کوسمیک و متافیزیکی برای تجربه‌ی سوبژکتیو خویش به استخدام در مي‌‌آورد. تناقض ذاتی امر رمانتیک –که خاصه در رمانتیسیسم سیاسی بر تأثیر یک بی‌صداقتی درونی صحه مي‌‌گذارد –این است که امر رمانتیک در انفعال ارگانیکی که متعلق به ساختار موقعیت‌انگارانه‌ی آن است، مي‌‌خواهد مولد باشد بی‌آنکه فعال باشد.

همین امر مانند هسته‌ی رمانتیسیسم سیاسی باقی مي‌‌ماند. همانند موقعیت‌انگاریِ سوبژکتیوسازی‌شده، این امر نمی‌خواهد داراي قدرت باشد –حتی در رابطه با خودش و به‌رغم پالایش‌های روانشناختی متعدد و باریک‌بینی‌های اقرارشده –تا ماهیت روشنفکرانه‌ی خود را در یک اتصال عملی-گوهری یا نظریه‌ای عینی‌سازی کند. سوبژکتیویسم‌اش معطوف بدان است، نه به مفاهیم و نظام‌های فلسفی که به نوعی از عبارت‌پردازیِ تغزلی درباره‌ی تجربه. این مورد اخیر مي‌‌تواند با آن انفعال ارگانیک ترکیب شود. و یا درآنجا که نقصان استعداد هنرمندانه درکار است، این امر پیوند مي‌‌یابد به ملازمت نیم‌تغزلی و نیم‌روشنفکرانه‌ای از فعالیت شخصی دیگر که در بالا وصفش رفت، یعنی در پی رخدادهایی سیاسی با خصیصه‌ی حاشیه‌ای تفاسیر، کلیدواژگان، منظرگاه‌ها، تأکیدات و آنتي‌تزها و نیز اشارات و تطبیقات جایگشتی، اغلب بی‌تاب و غضبناک، لیک همیشه بدون اینکه تصمیم خودش را اتخاذ کند و مسئولیت و مخاطره‌ی خودش را مفروض بگیرد. فعالیت سیاسی بدین شیوه ممکن نیست. اما نقادی که مي‌‌تواند هر چیزی را به بحث بگذارد و آن را به‌طور ایدئولوژیک متورم سازد، هم انقلاب است و اعاده، هم جنگ است و صلح، هم ناسیونالیسم است و اینترنالسیونالیسم و امپریالیسم است و ترک آن. اینجا نیز، روش‌اش عزیمتی است موقعیت‌انگارانه از قلمروی این تضاد مناقشه‌ای که بدان متعلق است، یعنی از قلمروی امر سیاسی به قلمرویی والاتر. در خلال اعاده، این به معنای عزیمتی موقعیت‌انگارانه است به سوی قلمرو امر دینی و نتیجه‌ي آن حکومت‌انگاریِ مطلق؛ به عبارت دیگر، انفعال مطلق است. ماحصل آن نيز ارتعاشی گفتاری از ایده‌هایی که از تصمیم و مسئولیت دیگران نشأت مي‌‌گیرد.

آنجا که فعالیت سیاسی آغاز مي‌‌شود، رمانتیسیسم سیاسی به پایان مي‌‌رسد و هیچ تناقضی در کار نیست و ابداً اتفاقی نیست که اخلاف بونالد و دومایستر، یعنی سلطنت‌گرایان جمهوری سوم، ایدئولوژی انقلابی بورژواهای لبیرال را به مثابه رمانتیسیسمی که دارای همان خصیصه‌ی بورژوازی لبیرال آلمانی است به سخره مي‌‌گرفتند –هنگامی که تلاش داشت از حیث سیاسی فعال باشد –که امر رمانتیک را در بردار واکنشی خود کشف کرده‌اند. در قرن نوزدهم، هر دوی انقلابیون بورژوا و واکنش‌گران بورژوا دارای یک رمانتیسیسم در کنار خود چونان یک همراه بودند، درست به سان سایه‌ای رنگارنگ.

امر سیاسی در جملات قصاری از این دست شاعرانه‌سازی می‌شود: مدال‌های افتخار نظامی، اهدافی گمراه‌کننده‌ یا شلیک به سوی ستارگان‌اند

رمانتیسیسم سیاسی یک پاسخ ملازم عاطفی از امر رمانتیک به یک رخداد سیاسی است. این رخداد سیاسی یک قابلیت تولید رمانتیک را در یک اسلوب موقعیتی فرامی‌خواند. تأثیری که از جانب واقعیت تاریخی و سیاسی بناست فرصتی برای خلاقیت سوبژکتیو باشد. هنگامی که سوژه فاقد قابلیت تولید زیبایي –  و به‌عبارت دیگر، موسیقایی و تغزلیِ –واقعی است، استدلالی از مواد تاریخی، سیاسی، الهیاتی و یا برخی دیگر از مواد علمی بسط مي‌‌یابد، یعنی یک موسیقی برای یک برنامه‌ی سیاسی. این امر ناعقلانیت‌ اسطوره نیست. این به دلیل آن است که خلق یک اسطوره‌ی تاریخی یا سیاسی از فعالیت سیاسی برمی‌آید و استخوان‌بندی براهین، چیزی که اسطوره نمی‌تواند از آن چشم بپوشد، تجلیِ یک انرژی سیاسی است. یک اسطوره تنها در جنگی واقعی ظهور مي‌‌کند. با وجود این، فعالیت رمانتیک یک تناقض لفظی است. رمانتیسیسم فاقد اتصال خاص به اعاده نیست، چیزی که کاربرد نادرست زبانیِ آلمانی بر «رمانتیسیسم سیاسی» گمارده است: این امر، هیچ رابطه‌ی ضروری‌ای نیز با انقلاب ندارد. اگوی منزوی و مطلق به فوق هر دوی آن‌ها ‌ارتقا مي‌‌یابد و هر دو را چونان موقعیت به کار مي‌‌گیرد. فرد نباید با ترمینولوژی ناواضحی از تاریخ ادبی گمراه شود –یک ترمینولوژی که خودش نیز متأثر از رمانتیسیسم است –و وسعت پرمدعای امر زیبا را که جنبش رمانتیک بر آن مبتنی است با انرژی سیاسی خلط کند.

به‌طور معکوسی هیچ چیز بیش از یک چیز نباید خصیصه‌ای عارضی را تبدیل به معیار قطعی کند که بیش از هر چیزی در جدلیات سیاسی روزمره‌ي آلمان دوره‌ی واکنشی ارزشمند بود، یعنی رابطه با اعاده‌ی کاتولیک (که در آن زمان قوی‌ترین قدرت بود). همچنین فضا دادن به «فردگرایی مفرط» امری است ناصحیح که سایلار و فرانسویان دیگر در خصوص عناصر سوبژکتیویستی امر رمانتیک از آن سخن مي‌‌گفتند. در اینجا فردگرایی فقط زمانی معنا دارد که این واژه یک معنای اخلاقی را به‌مثابه آنتی‌تز آنچه ابقا کند که جمعی یا اجتماعی است و فقط زمانی بامعناست که امر خودگردان را در تضاد با امر دگربنیاد معین سازد. به یقین، رابطه‌ای با استقلال فرد در کار است. با وجود این، به خاطر جابه‌جا شدن در قلمرو امر زیبا مفهوم استقلال که ضرورتاً اخلاقی است، به تمامی تغییر مي‌‌کند و همه‌ی چنین تمایزاتی منحل مي‌‌شوند. نزد هر رمانتیکی ما مي‌‌توانیم نمونه‌هایی از اعتماد به نفس آنارشیستی و نیز یک نیاز مفرط به جامعه‌پذیری را ببینیم. او درست به‌همان‌سانی با احساسات نوع‌دوستانه و بدون دریغ و همدلانه حرکت داده مي‌‌شود و با خودستایی متکبرانه.

اما همه‌ی این‌ها هیچ دخلی نه به خودگردانی دارند و نه به دگربنیادی و به‌تمامی در درون عرصه‌ی سوبژکتیویته‌ی رمانتیک در حرکت‌اند. یک عاطفه که از مرزهای امر سوبژکتیو فرانمی‌گذرد، نمی‌تواند بنیادی برای یک اجتماع باشد. سرمستی معاشرت، اساسی برای پیوند پایدار نیست. کنایه و فریفتگی نقاطی برای تبلور اجتماعی نیستند؛ و نیز هیچ نظم اجتماعی نمی‌تواند بر اساس این نیاز تأسیس شود، نه اینکه واگذاشته شود، بلکه باید در پویایی یک مکالمه‌ی سرزنده تعلیق شود. این بدین سبب است که هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند نظمی را بدون مفهومی از انچه به‌هنجار و آنچه راست است کشف کند. به‌طور مفهومی، امر به‌هنجار غیررمانتیک است زیرا هر هنجاری جواز موقعیتی امر رمانتیک را منسوخ مي‌‌سازد. در مواجهه با یک مفهوم به‌هنجار، حتی کیفیات رمانتیکِ آنتی‌تزها و تضاد فرومی‌ریزد. دولت عقلاً منظم تألیفی از آنارشی و استبداد نیست. بدین‌سان، ایده‌های قانون‌مند نیز به همین شیوه غیررمانتیک‌اند. اگر به‌طور رمانتیک بنگریم، بی‌عدالتی فقط یک ناموزونی است که از حیث زیباشناسانه «در یک موسیقی مقدس، یعنی احساسی بی‌پایان از زندگی والا» منحل مي‌‌گردد. این حرف در معنایی استعاری بیان نمی‌شود، بلکه در تنها مقوله‌ای اظهار مي‌‌شود که در دسترس تجربه‌ی امر رمانتیک است. یک رمانتیسیسم سیاسی در همان معنایی وجود دارد که در تغزل سیاسی در کار است.

بنابراین، بی‌نظمی آشوبگرانه به اصلی ساده از یک موقعیت‌انگاری سوبژکتیوسازی‌شده فروکاسته مي‌‌شود و تضاد مرموز گرایشات سیاسی متنوعِ موسوم به رمانتیسیسم سیاسی به مثابه نتیجه‌ای از نقص اخلاقی یک تغزل‌انگاری تبیین مي‌‌شود که مي‌‌تواند هر‌گونه محتوایی را کلاً به مثابه موقعیتی برای علاقه‌ی زیباشناسانه لحاظ کند. این پرسش که آیا ایده‌های مونارشیستی یا دموکراتیک، یعنی آیا ایده‌های محافظه‌کارانه یا انقلابی رمانتیزه مي‌‌شوند، برای ماهیت امر رمانتیک بی‌ربط است. آن‌ها ‌فقط دال بر نقاط عزیمت موقعیتی برای قابلیت تولید رمانتیکِ اگوی خلاق هستند. با وجود این، هسته‌ی این برتری خیال‌انگیز ترک‌کردن هرگونه دگرگونیِ فعال جهان واقعی را نهان مي‌‌سازد، یک انفعال‌گرایی که نتیجه‌اش آن چیزی است که از این پس خود رمانتیسیسم به مثابه یک خلاقیت غیررمانتیک مصلحتی به خدمت مي‌‌گیرد. به رغم تفوق سوبژکتیوش، نهایتاً رمانتیسیسم تنها ملازم گرایشات خلاقِ زمانه و محیطش است. اهمیت تاریخی روسو این است که او مفاهیم و استدلالات قرن هجدهم را رمانتیزه ساخت؛ تغزل‌گرایی او چونان مزیتی به کار انقلاب آمد، یعنی جنبش پیروزمندانه‌ی زمانه‌اش. رمانتیسیسم آلمانی نخست انقلاب رمانتیزه کرد و سپس اعاده‌ی مسلط نمود. پس از 1830 دوباره انقلابی شد. به‌رغم کنایه و پارادوکس، یک وابستگیِ سازگار نمایان است. موقعیت‌انگاری سوبژکتیو در محدودشده‌ترین حوزه‌ی قابلیت تولیدش، یعنی در شعر تغزلی و موسیقایی، مي‌‌تواند یک جزیره‌ی کوچک از خلاقیت آزاد را کشف کند. اما حتی در اینجا به‌طور ناخودآگاه تسلیم قوی‌ترین و بی‌فاصله‌ترین قدرت است. و تفوق آن بر امر حاضر که در اسلوبی موقعیتی و محض اتخاذ مي‌‌شود، دستخوش یک واژگونی فوق‌العاده کنایی مي‌‌شود: «هر آن چيزي که رمانتيک است، در معرض ديگر انرژي‌هاي غيررمانتيک است، و يک صعود مرتفع بر فراز تعريف و تصميم‌گيري، به يک مشارکت تابعانه و پَست، در قدرت و تصميم‌گيري تبديل مي‌شود.». 

 


[1]- JenaischeAllgemeineLiteraturzeitung

[2]- Théoriedupouvoir

[3]- BeiträgezurBerichtigungderUrteiledesPublikumsüberdiefranzösischeRevolution

[4]- GrundlagedesNaturrechts

[5]- KritikdesnatürlichenRechts

[6]- VersuchüberdenBegriffdesRepublikanismus

[7]- NeueDeduktiondesNaturrechts

 

[8]- moi

[9]- GlaubenundLiebe

[10]- DieChristenheitoderEuropa

[11]- Athenaeum

[12]- SystemdergesamtenPhilosophie

[13]- UeberdasGanzederStaatskunst

[14]- originality

[15]- Sophie