فرایند تاریخی تکوین نظام اجتماعی

  • پرینت
فرایند تاریخی تکوین نظام اجتماعی -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
منوچهر آشتیانی
تأملی در پیدایش، تقویم و تغییر ساختارها و کارکردهای نظام‌های اجتماعی
اشــــاره یک پرسش مهم درباره‌ی نظام اجتماعی این است که آیا همیشه جامعه به‌صورت نظام‌گونه دیده می‌شده و یا خیر؟ و آیا می‌توان از نظام‌های اجتماعی در دوران پیشامدرن سخن گفت. برخی قائل به این هستند که همیشه نهادها و کارکردهای ثابتی در همه‌ی نظام‌ها وجود داشته‌اند و در طول تاریخ بنا به پیشرفته‌بودن یا تکامل نظام‌های اجتماعی، آن نظام‌ها کارکردها و ساختارهای گوناگونی یافته‌اند. در واقع، این سطح پیچیدگی و گستردگی نظام است که مشخص می‌کند چه نوع ساختارها و کارکردهایی در پی هم می‌آیند. تاریخ، تاریخ پیدایش، تطور و زوال سیستم‌های اجتماعی بوده است. برخی نظام‌های اجتماعی در طول تاریخ دوام و پایداری بیشتری داشته‌اند. یک مسئله‌ی مهم این است که باید دید این پایداری چه نسبتی با نوع ساختاربندی و کارکردهای سیستم داشته است. برای درک این هم باید دید که چگونه می‌توان تطور ساختار-کارکرد را به تاریخ پیوند داد.

انسان‌ها در زیست جمعی‌شان نیازهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند که این نیازها ‌مانند موج مدام در تجمع انسان‌ها مطرح می‌شوند.

در گام اول یک سری نیازهای ابتدائی وجود دارد از قبیل غذا، امنیت و... . این نیازها به‌طور پیوسته در حال مطرح‌شدن در جامعه هستند. رها کردن این نیازها نیز امکان‌پذیر نیست؛ چرا که نتیجه‌ای جز تغایر و تضاد در پی نخواهد داشت. به‌ناچار این نیازها شکل پیدا می‌کنند و ساختارمند می‌شوند. به‌طور مثال اگر در پی رفع نیاز اقتصادی از طریق تأمین غذا باشیم، این تأمین نیاز می‌بایست که ساختاربندی شده باشد تا امکان بهره‌مندی نسل‌های بعدی از این تأمین غذا فراهم شود. برای مثال مذکور شکل‌گیری این ساختار شاید از طریق نانوایی، آسیاب و... فراهم گردد.

این نیاز نمی‌تواند رها باشد. چرا که به‌طور مثال اگر من در صدد رفع نیاز اقتصادی‌ام به دنبال غذا باشم؛ پس از خوردن غذا، چنانچه غذا نداشته باشم، شروع به خوردن حیوان می‌کنم و یا اینکه به جای دیگری فرار می‌کنم تا این نیاز را تأمین کنم. این در حالی‌ است که اگر به‌فرض مثال شروع به کاشتن درختی نمودم و یا حیوانی پرورش دادم، در حال ساختاربندی هستم. اما سؤالی که مطرح می‌شود این است که از پی برخورد این نیازها با مناسبات اجتماعی چه کارکردهایی پدید می‌آیند؟ برای نمونه مهم‌ترین کارکرد مناسبات اقتصادی، تغذیه برای زنده ماندن است. البته این صورت ساده‌شده‌ی موضوع است.

وقتی انسان‌ها به‌دور هم جمع می‌شوند، هیچ فونکسیونی (کارکردی) غیر از این ندارند که بتوانند در معاهدت و همکاری با هم زیست کنند. در ابتدایی‌ترین قبایل مثلاً چهل یا پنجاه نفر به‌صورت یک قبیله جمع می‌شدند و دور یک آتش می‌چرخیدند و در حین این چرخیدن با هم احساس قدرت و قوت مضاعفی می‌کردند و از این مسیر به الهه‌ای به‌نام «مانا» اعتقاد پیدا می‌کردند. ضمناً تصور می‌کردند که این قدرت از خودشان نیست و آن را بیرون از خودشان می‌دیدند و به هنگام نبرد یا حمله یا شکار با این نیرو حرکت می‌کردند و باورشان این بود که این روح قبیله یا قوم آنان را کمک خواهد کرد. بنابراین در ابتدایی‌ترین شکل تجمع انسان‌ها (نشستن دور هم)، کارکردهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وجود دارد.

سؤال از کارکرد چیزی به‌طور طبیعی در جامعه شکل می‌گیرد. برای مثال در پاسخ به سؤال از چیستی کارکرد تغذیه، زنده نگه داشتن انسان‌ها طرح می‌شود. یا کارکرد مشارکت و هم‌زیستی یک انسان مذکر با یک فرد مؤنث، بقای نوع تعریف می‌شود. به‌عبارتی، به‌محض برخورد نیازها به جمع بلافاصله مسئله‌ی ساختارـ‌کارکرد به‌وجود می‌آید. یعنی این چیزی که دارد انجام می‌گیرد، کارکردی دارد که برای انجام آن باید ساختاربندی شود.

هنگامی‌که نهادها و نمادها شکل می‌گیرند، جامعه نظام‌مند، عقل‌مند و قانون‌مند شده است و در نهایت کل این فرایند نظام اجتماعی را می‌سازد. به‌میزان اینکه نهادینه‌شدن و نمادینه‌شدن به‌نحو مطلوب‌تری در یک جامعه صورت بگیرد، نظام اجتماعی به سمت عقلانی‌شدن و نظام‌مند شدن و قانون‌مند شدن حرکت می‌کند

رابطه‌ی ساختار و کارکرد متعاطی‌گونه است. به این معنی که هر ساختاری کارکردی دارد و از طرف دیگر کارکردها نیز برای تحقق یافتن، ساختارساز هستند. در میان نظریه‌پردازان نیز امروزه هر ساختارگرایی، کارکردگرا و هر کارکردگرایی ساختارگراست؛ و تفاوت در شدت و ضعف‌هاست. ساختارگراهایی وجود دارند که بیش‌تر بر روی کارکرد تأکید دارند (برای مثال مارکس ساختارگرایی است که بیش‌تر روی کارکرد تأکید دارد. به همین جهت هم در «سرمایه» خیلی کم ساختار دیده می‌شود؛ بالعکس هرچه دیده می‌شود کارکرد حرکت تاریخ است؛ حرکت نیازهاست؛ حرکت توده‌هاست). از طرف دیگر کارکردگراهایی وجود دارند که بیش‌تر روی ساختار تأکید می‌کنند (مانند دورکیم). غیرممکن است ساختاری به‌وجود بیاید که کارکردی درون خود نداشته باشد. وگرنه این سؤال موجه خواهد بود که «پس این ساختار برای چه چیزی به‌وجود آمده است؟» دقیقاً مثل این است که خانه‌ای ساخته شود که هیچ کس در آن خانه مسکن نگزیند. در اینجا به‌طور کاملاً معقول و موجهی سؤال از چرایی ساختن این خانه به‌وجود می‌آید. در واقع به‌محض اینکه ساختاری بخواهد ساختاربندی شود، ساختاری می‌شود که از عهده‌ی انجام کارکردی برآید. از طرفی کارکرد طی یک فرایند ساختاربندی به انجام می‌رسد. بنابراین ساختار و کارکرد به‌طور دائم رابطه‌ی متعامل و متعهد با هم دارند.

 این البته هنوز شکل ابتدائی مسئله است. ابن خلدون این مطلب را به‌خوبی تبیین می‌کند. ممکن است ساختار وجود داشته باشد و کارکرد هم باشد، ولی جامعه از رشد کافی برخوردار نباشد و متلاشی شود؛ به این معنی که نیروی عصبیت وجود نداشته باشد که جامعه بتواند تداوم داشته باشد و به حضارت و شهرنشینی برسد و جامعه در همان قالب روستایی خودش محو شود. بنابراین هنوز تا رسیدن به سیستم فاصله است. کارکردها و ساختارها برای به نظم در آمدن و منظم‌شدن به سمت نهادینه‌شدن و نمادینه‌شدن می‌روند. تمام ساختارهای ابتدایی دارای کارکردی بوده‌اند و به موازات رشد جامعه بسیاری از ساختارهایی که دیگر کارکردی نداشته‌اند، از بین رفته‌اند و ساختارهای دیگری جایگزین‌شان شده است. برای مثال کارکرد رفت‌و‌آمد در زمانی به‌وسیله‌ی کجاوه یا درشکه انجام می‌گرفته است؛ در حالی‌که امروزه به‌واسطه‌ی اتومبیل انجام می‌شود.

البته مسئله خیلی پیچیده‌تر از این سطح است. امکان دارد ساختاری وجود داشته باشد که خیلی متصلب و متحجر باشد و قادر به انجام کارکردش هم نباشد؛ و با این حال در حاشیه‌ی ساختارهای موجود باقی بماند. مانند برخی از صنایع دستی در ایران که هیچ نقشی در زند‌گی اقتصادی ایرانیان ندارند. امکان دارد ساختار ترقی ‌کند ولی فونکسیون با آن هم‌راهی نکند؛ مثل همه‌ی انقلاب‌هایی که عقب افتاده‌اند و پژمرده شده‌اند و در نتیجه ساختار فروریخته است. شکل عکس این ماجرا نیز امکان تحقق دارد؛ به‌طور مثال امکان دارد فونکسیون وارد تاریخ شده باشد ولی ساختار مقاومت نماید و اجازه ندهد که فونکسیون کارش را انجام دهد. فونکسیونی که پرچم انقلاب را برافراشته و می‌خواهد وارد تاریخ شود و با مقاومت ساختار متحجر شاهنشاهی مواجه می‌شود. این ساختار به آن فونکسیون اجازه‌ی ورود نمی‌دهد و به‌ناچار فونکسیون ساختار را در هم می‌کوبد و متلاشی می‌نماید و از روی آن عبور می‌کند؛ البته ممکن است که این ساختار در آن واحد نپیچد و فرونریزد. فونکسیونی می‌آید و بسیاری از نیازهای عالی انسانی را مطرح می‌کند و ساختار متناسبی نیز می‌سازد (برای مثال حزب کمونیست تشکیل می دهد، رهبری می‌گذارد و...) و حرکت می‌کند. اما این ساختار از عهده‌ی آن کارکرد بر نمی‌آید و پس از هفتاد سال آن ساختار فرو می‌ریزد. طی این هفتاد سال، ساختار از طریق بوروکراسی حزب کمونیست مقاومت کرد. عموماً حرکت فونکسیون به سمت ایجاد ساختار، حرکتی هم‌سنگ و هماهنگ است. به‌ندرت پیش می‌آید که فونکسیون ساختار هماهنگ با خودش را ایجاد نکند. در این‌گونه موارد عوامل بازدارنده، زائد و حاشیه‌ای وجود دارند که مانع از ایجاد این هماهنگی می‌شوند.

هر کارکردی برای تداوم می‌بایست تحت یک ساختار عمل کند وگرنه از هم می‌پاشد و از بین می‌رود. این امر نه فقط در باب ساختارهای ابتدائی که حتی در باب برخی از اقوام و ملت‌ها نیز صادق است و بسیاری از آنان (مانند سومری‌ها، بابلی‌ها، آشوری‌ها، فنیقی‌ها و...) امروزه دیگر وجود ندارند. وقتی فونکسیون‌شان از بین رفت، در پی آن ساختارشان نیز نابود شد و از بین رفت. بنابراین در تمام عالم حیات هم ساختار وجود دارد و هم کارکرد. وقتی که یک فونکسیون، ساختار، سیستم، نماد و یا نهادی که به‌وجود می‌آید، در تمام این‌ها یک رابطه‌ی متقابل بین تغییر و سیستم وجود دارد. ضمن اینکه مدام در حال تغییر هستند، پیوسته در حال تلاش برای حفظ خودشان می‌باشند. هر چیزی برای اینکه بتواند تداوم داشته باشد، می‌بایست که بتواند خودش را با سیر تکامل تغییر دهد. نظام باید ضمن تثبیت خودش، بتواند خودش را دائماً نوآوری و متغیر کند و نوشونده باشد. این یعنی نظام تثبیت یافته‌ی دائماً نوشونده. از آن طرف تغییری که در حال وقوع است، اگر مطلق باشد، نظام را متلاشی می‌کند.

سؤال از کارکرد چیزی به‌طور طبیعی در جامعه شکل می‌گیرد. در پاسخ به سؤال از چیستی کارکرد تغذیه، زنده نگه‌داشتن انسان‌ها طرح می‌شود. یا کارکرد مشارکت و هم‌زیستی یک انسان مذکر با یک فرد مؤنث، بقای نوع تعریف می‌شود. به‌عبارتی، به‌محض برخورد نیازها به جمع بلافاصله مسئله‌ی ساختارـ‌کارکرد به‌وجود می‌آید. یعنی این چیزی که دارد انجام می‌گیرد، کارکردی دارد که برای انجام آن باید ساختاربندی شود

به جوامع نیروهای مختلف وارد می‌شود و این نیروها پیچیده هستند و در هم‌آمیختگی دارند و به هیچ‌وجه یک بعدی و یک جنبه‌ای نیست. تمام بحث میان مارکسیسم ابتدایی و رویکردهای پیشرفته‌تر مارکسیسم همین است. دائم این اصل را بنا می‌کند و به محض مطرح‌کردن ماتریالیسم، باید آن را به دیالکتیک ارجاع داد. یعنی باید گفت ماتریالیسم بر اساس چه حرکتی است و ماده بر اساس کدام حرکت ماده است. ماده یعنی، ماده در کل مناسبات حرکت انرژیک و زمان و مکان است. ماده وجود دارد، اما ماده‌ی مطلقی وجود ندارد. در اینجا یک تصور خیالی از ماده وجود ندارد، که بگوییم ماده، به‌مثابه یک چیز جزمی و استعلایی ثابت مانده است. به محض اینکه گفته شود ماده، دیالکتیک ماده هم به همراه آن مطرح است: حرکتِ ماده، ماده در حرکت. اما درباره‌ی دیالکتیک، تاریخ و واقعیت، دیدگاه مارکسیستی می‌گوید ماده را بدهید به حرکت، حرکتِ ماده را به خود واقعیت بدهید و ببینید که واقعیت تاریخ چه می‌گوید. تمام بحث اینجاست و تمام آن چیزی که بعد از مارکس به‌طرز متعصبانه‌ای رخ داد این بود که تحلیل‌ها از نظام اجتماعی به تاریخ ارجاع داده نشد در حالی‌که آن اصولی که توسط مارکس مطرح شد، در آن وضعیت تاریخی اعتبار داشت و نه به‌عنوان اصولی جهانشمول غیرتاریخی. مارکسیسم برای نبرد علیه امپریالیسم آمد. آمده بود تا علیه سرمایه‌داری بجنگد، وقتی سرمایه‌داری را برچید، وظیفه‌ی تاریخی‌اش تمام می‌شود و به تاریخ می‌پیوندد.

نیازهای اجتماعی در مسیر برآورده شدن‌شان وقتی که به مناسبات اجتماعی برخورد می‌کنند، برای اینکه بتوانند انجام گیرند یک کارکردی دارند. این کارکرد نیز برای محقق شدن باید مدام ساختاربندی شود. جامعه‌‌ی انسانی از این حد فراتر می‌رود و به سطح نهادینه‌شدن می‌رسد و نهادها شکل می‌گیرند؛ نهاد فرهنگی، نهاد اقتصادی، سازمان مدیریتی و... . فراتر و در درجه‌ی بالاتر از نهادمندی، نمادمندی اتفاق می‌افتد و نمادها (مظاهر فکری نهادها) شکل می‌گیرند. مابین این‌ها البته روابط متقابل کارکردی وجود دارد. برآیند همه‌ی این سیر، ساخته شدن نظام است.

ساختار و کارکرد در برخورد با یک‌دیگر نهادینه و نمادینه می‌شوند. این امر نسبی است؛ یعنی ممکن است نهادینه‌شدن صوررت بگیرد و نمادین‌شدن آنچنان که باید، انجام نشود. یعنی ممکن است نهاد به وجود بیاید ولی آن سمبل ذهنی و فکری‌اش به‌وجود نیاید و یا یا بالعکس. به‌طور مثال در جامعه‌ی ما نمادهای طراز اولی وجود دارد که تقریباً دو سوم فرهنگ ما را ساخته‌اند و با این حال نهادینه نشده‌اند؛ مانند ادبیات، عرفان و شعر. یا مواردی وجود دارد که نمادینه‌شدن محقق نشده است؛ برای مثال در هیچ یک از نظام‌های شاهنشاهی، مثل نظام دو هزار و پانصد ساله‌ی شاهنشاهی، با وجود اینکه مردم بوده‌اند، سازمان وجود داشته است و فعالیت اقتصادی در جریان بوده است، ارزش‌های والایی چون آزادی، استقلال، شرف انسانی و حیثیت نمادین نشده‌اند. قدرت‌های بزرگی هم‌چون هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان شکل گرفته‌اند و نهادهای مختلفی ساخته شده است: بوروکراسی‌های عظیم، دستگاه‌های نظامی، دستگاه‌های قضایی و مالیاتی و...، با این حال همه‌ی این‌ها از نماد تهی بوده‌اند.

مقداری از لَختی و فروریختگی و عدم هماهنگی رابطه‌ی مستقیم بین نهاد و نماد ناشی از نارسایی‌های باقی مانده از رابطه‌ی بین ساختار و کارکرد است. اما دلیل اصلی این نارسایی و ناهماهنگی بین نهادبندی و نمادسازی مربوط به فرایند این ماجراست. در این میان دلایل اکولوژیکی، اکوسیستمی، آنتروپولوژیکی، نژادی، قومی و فرهنگی در نمادسازی هماهنگ با نهادسازی دخالت داشته‌اند.

هم‌زمانی یا ناهم‌زمانی نهادینه‌شدن و نمادینه‌شدن چندان مشخص نیست. اینکه آیا کسانی که برای اولین بار اقدام به تشکیل خانواده کرده‌اند و فرایند نهادینه شدن خانواده را طی می‌کرده‌اند، تصوری از خانواده بودن خودشان در ذهن داشته‌اند یا خیر؟ فرض جامعه‌شناسانه چنین حکم می‌کند که نمی‌توانسته که وجود نداشته باشد. دورکیم معتقد است که چنین تصوری به‌صورت بسیار ابتدائی و خفیف در اذهان انسان‌ها بوده است. وی معتقد است که نیروهای مادی هیچ‌گاه به‌تنهایی به سمت تشکیل نهاد (مثلاً خانواده) حرکت نمی‌کنند؛ بلکه از تمام نیروهای گوناگون درون جامعه (معنوی، روحی، روانی و...) کمک می‌گیرند. و این عوامل نیروی مادی را تقویت می‌کنند. به‌عبارتی هنگامی‌که جریانی بخواهد در جامعه و تاریخ به‌وجود بیاید، ولو اینکه مادی باشد، در هنگام نهادبندی و استقرار خودش، از همه‌ی ظرفیت‌های پیرامونش (ظرفیت‌های معنوی، ذوقی، احساسی و...) کمک می‌گیرد و آن‌ها را به‌طرف خود می‌کشد. در واقع یک همراهی و همگنی میان نیروهای مختلف رخ می‌دهد. این حرکت کلی تسهیل‌کننده‌ی آن حرکت اصلی است و سرّ موفقیت‌ بسیاری از جریان‌ها در همین همکاری نیروهای مختلف نهفته است. هنگامی‌که نهادها و نمادها شکل می‌گیرند، جامعه نظام‌مند، عقل‌مند و قانون‌مند شده است و در نهایت کل این فرایند نظام اجتماعی را می‌سازد. به‌میزان اینکه نهادینه‌شدن و نمادینه‌شدن به‌نحو مطلوب‌تری در یک جامعه صورت بگیرد، نظام اجتماعی به سمت عقلانی‌شدن و نظام‌مندشدن و قانون‌مند شدن حرکت می‌کند.