بنیان گذاری نگاه هندسی به عالم

  • پرینت
بنیان گذاری نگاه هندسی به عالم -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
دکتر کریم‌ مجتهدی
علوم مهندسی و فلسفه‌ی دکارت
اشــــاره مابعدالطبیعه از رهگذر تفسیر خاص آنچه هست و فهم خاص حقیقت، پایه‌ای برای عصر خود فراهم می‌کند که آن عصر، ذاتاً بر مبنای آن شکل می‌گیرد. از آنجا که مهندسی به نحوی، تغییر شکل‌یافته‌ی پراکسیس است، می‌توان آن را تحقق برونی نوعی مابعدالطبیعه دانست؛ چراکه برای تحقق آن، امری «از پیش» به عنوان شرط ضروری آن تعیین شده و آن امر، توانایی در وضع قانون است. لذا شرط امکان ظهور علوم مهندسی در مابعدالطبیعه‌ی جدید را از دکتر مجتهدی جویا شدیم. حاصل آن بحث، به شکل یادداشت زیر تنظیم گردید.

فلسفه‌ی دکارت به یک معنا، مظهر تجدد و آغاز جهان‌شناسی بر اساس علم جدید است. برای درک بهتر باید آن را در مقایسه با قرون وسطی بیان کرد.

به طور ساده در قرون وسطی، عقربه‌ی ذهنی متکلم یا متفکر دینی میان وحی و عقل می‌گردد. لذا هر متفکر و متکلمی سعی می‌کند رابطه‌ای میان وحی و عقل برقرار کند و پرسش او این است که آیا اولویت را به‌طور تام باید به وحی داد و سهم اندکی به عقل داد و یا برعکس. برخی هم راه اعتدال را در پیش گرفته و ‌گفته‌اند: آنچه معقول است، به ناچار می‌تواند مورد ایمان هم قرار گیرد و اگر ما نمی‌توانیم با عقل خود مطالب دینی را اثبات کنیم، به این دلیل است که روش ما اشکال دارد.

در عصر جدید مسئله‌ای پیدا شد که در قرون وسطی به آن توجهی نمی‌شد و آن عقلانیت جدیدی بر اساس علوم تجربی بود. در این دوره، یک طرف، علوم جدید و طرف دیگر کلام سنتی قرار دارد. مسئله امروز ما نیز همین است که چگونه کلام سنتی را با علوم جدید وفق دهیم و یا کاری کنیم که این دو هماهنگ شوند و بین آن‌ها تضاد پیدا نشود. در این راستا اراده‌ی فلسفه‌ی دکارت این بود که جهان فکری اطراف خود را از دل قرون وسطی بیرون بکشد، بدون اینکه اعتقادات را مضمحل کند؛ یعنی یک تعادل بین کلام سنتی و علوم جدید برقرار کند. به یک معنا، دکارت کلام سنتی را زیربنای علوم جدید کرده است.

دکارت برای اینکه علوم را بنیان دهد، شک می‌کند؛ چراکه شک، وسیله‌ی رسیدن به یقین است. البته شک برای این نیست که او شک کند و در شک بماند، بلکه برای این است که ببیند چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، تا علم جدید را بنیان‌گذاری کند. او برای این کار می‌گوید: ریشه‌ی درخت دانش به‌طورکلی، فلسفه‌ی اولی (ما‌بعد‌الطبیعه) است. حال در این ریشه‌، به‌خصوص بر اساس کتاب تأملات، مشروط به اینکه روش درستی را اتخاذ کنیم، فکر ما می‌تواند یقینی باشد. لذا مسئله‌ی حقیقت، برای دکارت تبدیل به مسئله‌ی روش می‌شود و این عبارت معروفش را بیان می‌کند که: «عقل به تساوی میان انسان‌ها تقسیم شده و مهم، کاربرد و یا روش به‌کاربردن عقل در علوم است». بنابراین می‌داند که اگر با روش درست فکر کند حتماً به یقین می‌رسد. در واقع در تجربه‌ی فکرکردن با من (کوجیتو)، می‌بیند فکر را نمی‌توان انکار کرد، زیرا انکار فکر باز هم از جنس تأمل و فکر است؛ لذا برای اینکه به روش درستی رسید، باید فکر را اصلاح کرد. اما چون انسان خطاکار است، می‌گوید: باید متکی به یک خدای مهربان بود. چون از اساس فرض روح خبیث یا عالمی که متحد شده‌اند تا انسان را بفریبند را غیرِممکن می‌داند؛ چراکه اولین صفت خداوند برای او رحمت بوده و انسان به دلیل اراده آزادش خطاکار است. در واقع بدین صورت دکارت، کلام را به خدمت تحقیق علمی در می‌آورد. در ادامه، دکارت متوجه خطای حس و... می‌شود، تا اینکه درمی‌یابد تنها فاهمه (فکر یا عقل) است که خطا نمی‌کند. بنابراین با تجربه‌ی کوجیتو به یقینی‌بودن و اولویت فکرِ درست پی می‌برد. اما قبل از آن متوجه می‌شود که باید کمال و رحمت خداوندی را در نظر بگیرد.

از منظر دکارت برای بارورکردن درخت دانش، باید از ریشه به تنه آمد و تنه در نزد او فیزیک (طبیعیات) است. لذا این پرسش پدید می‌‌‌آید که طبیعت چیست؟ دکارت در تأملات دوم، با در نظر گرفتن یک موم، می‌بیند تمام خواص ثانویه‌ی آن از قبیل رنگ، شکل، حجم، طعم و... را می‌توان تغییر داد، اما گویا یک چیز در آن عوض نمی‌شود؛ لذا بر اساس فیزیک آن زمان، ذات و جوهر این جهان و عالم جسمانی «امتداد» است. ممکن است رنگ یا شکل یک ماده همچون موم تغییر کند، اما جسم، خواه ناخواه ممتد است. بدین معنا اعراض تغییر می‌کند ولی جوهر ثابت و تبدل‌ناپذیر است. نباید فراموش کرد که دکارت هندسه‌ی تحلیلی را نیز بنیان‌گذاری کرده است. نفس این «امتداد» کمیت بوده و این امتداد موضوع علم «هندسه» است.

اما در این جهان علاوه بر امتداد، حرکت نیز ملاحظه می‌شود. یعنی این درخت ممتد است، ولی حرکت هم می‌کند. حال این حرکت چیست؟ به نظر دکارت حرکت را خداوند به این عالم داده و با یک تلنگر زدن به ماده، این عالم حرکت کرده است. در اینجا تصور می‌شود دکارت صحبتی از جنس کلام می‌کند، اما اینچنین نیست. او می‌گوید: خداوند کامل و مهربان بوده و فریبکار نیست، لذا هنگامی که حرکت را به عالم داده است، حرکت را افزایش یا کاهش نمی‌دهد که موجب فریبکاری انسان شود. پس مقدار حرکت در این عالم ثابت بوده و تنها جابه‌جا می‌شود. در واقع حرکت جابه‌جایی است؛ بنابراین حرکت و امتداد رابطه دارند. بدین معنا ذات و جوهر عالم مادی، «امتداد و حرکت» است.

اراده‌ی فلسفه‌ی دکارت این بود که جهان فکری اطراف خود را از دل قرون وسطی بیرون بکشد، بدون اینکه اعتقادات را مضمحل کند؛ به یک معنا، دکارت کلام سنتی را زیربنای علوم جدید کرده است

امتداد موضوع علم هندسه و حرکت موضوع علم فیزیک است. اما این امتداد از طریق حس شناخته نمی‌شد، زیرا امتداد را نمی‌بینیم و هر چه با حس دیده و لمس می‌شود، عرضی است. در اصل، عقل، امتداد و ممتدبودن جسم را به ما حکم می‌کند. بنابراین، روش درست شناختن طبیعت روش عقلانی است و آنچه صرفاً عقلانی است، امتداد و حرکت است. بر این اساس روش درست شناخت طبیعتِ این عالم، روش هندسی و مکانیکی است. لذا اگر بخواهیم جسم را هم بشناسیم، باید به نحو هندسی و مکانیکی آن را بشناسیم. این موضوع بعد از دکارت و با اصول او، تبدیل به آناتومی و کالبد‌شناسی شده است.

بنابراین درخت دانش در قسمت تنه باید روش هندسی و مکانیکی داشته باشد. حال از منظر دکارت ثمره‌ی این درخت نیز سه شاخه است: یکی شاخه‌ی مکانیک است که البته منظور او مکانیک محض نیست بلکه به‌طور کلی صنایع و وسایلی است که برای رفاه خود می‌سازیم؛ مورد دیگری که از این درخت دانش نصیب ما می‌شود، پزشکی است که می‌توانیم بدن خود را سالم کنیم؛ و سومین ثمره‌ی آن هم اخلاق است. البته منظور اصلی دکارت از اخلاق آن‌چیزی نیست که ما می‌فهمیم بلکه بیش‌تر پزشکی و بهداشت نفس است.

تمایز معنای مهندس در دوره‌ی جدید

به کار بردن واژه «مهندس» در زبان فارسی گویای معنای اصلی آن نیست، چون صرفاً با هندسه رابطه پیدا می‌کند و هندسه با زمان سر و کار ندارد. اما ingénieurبه فرانسه یا ingeniariusبه لاتین، یعنی کسی که هوشمند است. در دوره‌ی ابن‌سینا نیز مهندس را اهل حدس، یعنی کسی که درست حدس می‌زند و مسائل را تشخیص می‌دهد، می‌دانستند. در این رابطه تفاوتی که میان امتداد و حرکت وجود داشت آن بود که امتداد تنها با مکان، ولی حرکت هم با مکان و هم با زمان سروکار دارد.

اهل حدس از منظر دکارت کسانی هستند که هر دو مورد زمان و مکان را در مورد طبیعت به کار می‌برند. یعنی اندازه می‌گیرند، علل و نتایج را تشخیص می‌دهند و قوانین طبیعت را به زبان ریاضی بیان می‌کنند. برای نمونه در تجربه، همه می‌بینند که فلز در مجاورت با حرارت منبسط می‌شود، اما اهل حدس براساس قوانین، این موضوع را تبدیل به شناخت علمی ‌کرده و می‌توانند ضریب انبساط هر فلز را اندازه‌گیری کنند.

در دوره‌ی ارسطو خواست این بود که علم را در درجه‌ی اول، علم کلی بدانند و در جزئیات وارد نشوند. اما در عصر جدید و با فرانسیس بیکن، علوم با جنبه‌ی کاربردی مطرح شد و شناخت تمام جزئیات در طبیعت اهمیت یافت. در واقع شناخت عملی قدیم (پراکسیس) یک شناخت جزئی کاربردی است، اما در دوره‌ی جدید یک شناخت علمی کاربردی مطرح شده است که در حال بیان یک فرمول است. می‌توان گفت: در هر دو دوره، نگاه مهندسی داریم، اما این نگاه‌ها با یکدیگر متفاوت هستند. البته مقصود این نیست که دنیای قدیم صنایع و ماشین‌آلات نداشت، اما اینچنین نبود که یک قانون کلی گذاشته شود. به‌طور مثال اگر دو حادثه را تصور نمایید، یعنی حرکت ماه در آسمان و جذرومد دریا، در نزد عوام شاید هیچ رابطه‌ای با هم نداشته باشد. اما علم جدید بر اساس یک قانون به ما نشان می‌دهد که این حوادث به یکدیگر ارتباط دارند. اما در گذشته برخلاف امروز تعمیم‌دادن تجارب جزئی به یک اصل کلی وجود نداشت، بلکه دانش و انتقال آن به‌صورت ضمنی و حضوری بود.

در عصر جدید فرانسیس بیکن به علوم تجربی اهمیت داده و گفته است که عقل انسانی باید در برابر پدیدار‌های مادی سر تعظیم فرود آورد تا بتواند لِمّ کار آن‌ها را درآورده و از آن‌ها استفاده کند. یعنی نباید به عقل خود پایبند باشیم، بلکه باید به تجربه‌ی خارجی پایبند باشیم. چراکه وقتی طبیعت را بفهمیم، می‌توانیم آن را به استخدام در بیاوریم. این شروع اعلامیه‌ی بزرگ انگلیسی‌ها است که تا الان هم ادامه دارد.

تفاوت فرانسیس بیکن با دکارت در این است که بیکن یک روش تجربی که همان روش آزمایش است را به ما می‌آموزد. اما دکارت افزون بر این می‌گوید: مادامی که ما این تجربه را به‌صورت ریاضی و قانونمند و عقلانی در نیاورده‌ایم، یعنی کمیت را چه به لحاظ مکانی و چه به لحاظ زمانی تعیین نکرده‌ایم، هنوز به علم نرسیده‌ایم. یعنی علم برای دکارت با عقل معقول می‌شود و تجربه بدون شناخت واقعه‌ی عقلی هیچ‌وقت به‌صورت علم در نمی‌آید. در واقع سهم ریاضیات در سنتِ فرانسیس بیکن بسیار اندک است، اما برای دکارت ریاضیات کاربرد عقل است و می‌توان گفت همان عقل است. یعنی عقل زمانی عقل است که به‌صورت ریاضی کار می‌کند و این مقدماتی برای علوم مهندسی است.

آنچه در دکارت قابل انتقاد است این است که امروزه به ما نشان می‌دهند که ماده امتداد نیست، بلکه نیرو است. دکارت حرکت را ایستمند و صرفاً مکانی می‌داند و حرکت را به مکان تبدیل می‌کند؛ به‌طور مثال اگر گلوله‌ای را از روی سطح شیب‌دار رها کنیم، در نظر دکارت سرعتی که در ابتدا دارد، همان سرعتی است که در انتها دارد و سرعتش افزایش یا کاهش نمی‌یابد. در صورتی که عملاً این شیب، سرعت را افزایش می‌دهد. بدین معنا روش علمی دکارتی، پویا و توانمند نیست بلکه ایستمند و مکانی است و فقط شکل هندسی دارد.

علوم مهندسی بعد از دکارت سیر خاصی را طی کرد. در این رابطه می‌توان از نیوتن نام برد که به یک معنا از دکارت نیز عمیق‌تر است. برای دکارت هندسه اصل است، اما برای نیوتون نیرو و جاذبه اصل است. اصول هرکدام از این‌ها در دوره‌های دیگر تغییر می‌کند. اما اگر تاریخ علم را به‌درستی بیان کنیم، می‌توان تمهیدات روش علمی به لحاظ مهندسی را در دکارت ملاحظه نمود.