فرهنگستان علوم اسلامی بر اساس نگرش تکاملی خود به تاریخ و با ادغان به یک فلسفهی تاریخ، نمیتواند نسبت و ربط خود را منقطع از گذشته ببیند. در حقیقت میراث گذشته به عنوان بخشی از نظام تمدنی جهان شیعه و اسلام، نیازها و اهداف مربوط به مرحلهی تاریخی خود را پاسخ گفته است. لذا هر دورهای از تاریخ شیعه و مسلمانان، با توجه به نوع و سطح درگیری و میزان درک و فهم از گسترهی دین، تمام وسع علمی خود را به کار گرفتهاند تا حقیقت و رسالت دین در نظام زندگی جاری گردد. اما بیشک این میراث گذشته به عنوان بخشی از معرفت بشری، نمیتواند خالی از آسیبها و ضعفها باشد. بخشی از آسیبها اساساً میتواند به پارادایم فکری حاکم بر میزان علمی باشد و بخشی دیگر به عدم توجه و التفات -ولو ناخواسته- به عمق و لایههای عمیق درگیری جبههی حق و باطل بر میگردد؛ این البته در همهی اندیشمندان و فلاسفهی گذشتهی ما صدق نمیکند. لذا فرهنگستان بیشک نمیتواند با میراث گذشتهی خود یک نسبت انقطاعی برقرار کند. بلکه تلاش میکند با مطالبات و انتظارات جدید که متناسب با شرایط جدید، مطرح شده است، میراث گذشته را بازخوانی کند و بخشی از آن را در نظام فکری خود منحل کند.
لذا فرهنگستان نسبت به میزان علمی گذشته، همه را به یک چوب نمیراند. بلکه بخشی از آن، مثلاً نظام فلسفهی گذشته را، به دلیل آسیبها و ضعفهای بنیادی در ظرفیت دستگاه فلسفی، برای دورهی تکاملی و دورهی تمدنسازی، کافی نمیداند، و آن را مانع حرکت ما به سوی تمدنسازی میشمرد. اما با این حال این ظرفیت فلسفی گذشته را در مرحلهی تاریخی خود کارآمد میداند. این ناکارآمدی برای دورهی تکاملی به این دلیل است که دستگاه فوق، از اساس و مبنا به دنبال چنین افقها و کارکردهای جدید نبوده است. فرهنگستان البته نسبت به بخشی از دستگاه معرفتی مانند فقه، قائل است که باید ظرفیت آن تکامل پیدا کند. یعنی ظرفیت موجود برای سطحی از مسائل کافی است، اما در مقیاس کلان پاسخگو نیست.
به هر حال آغازکردن از یک دستگاه و پارادایم فکری جدی، لزوماً انکار و سلب همهی گذشته نیست، بلکه میتواند در جهت نگاه تکاملی به فرآیند رشد و توسعهی علوم اسلامی باشد.