فرهنگستان علوم اسلامی در ترازوی علم

  • پرینت
فرهنگستان علوم اسلامی در ترازوی علم -
امتياز: 4.1 از 5 - رای دهندگان: 9 نفر
 
فرهنگستان علوم اسلامی در ترازوی علم
اشاراتی به ظرفیت‌ها و نقاط ضعف فرهنگستان علوم اسلامی قم
اشــــاره گفته‌اند کار فلسفه قراردادن هرچیز در جای خودش است و این غالباً بدان معناست که مخالفت و موافقت با پدیدارها کار فلسفه نیست یا اگر با احکامی درباره‌ی چیزها مخالفت یا موافقت می‌کند نه از آن رو است که غرضی در میان است، بلکه به آن جهت است که می‌خواهد حدود آن را تعیین نماید. در متن پیش رو نگارنده کوشیده است حدود و جایگاه فرهنگستان علوم اسلامی قم را معین نماید. به‌ویژه می‌کوشد تا نسبت آن را با دیگر جریان‌های فکری حوزه، فضای عمومی علم در ایران، دانشگاه و انقلاب اسلامی معین نماید. اینکه تا چه اندازه این کوشش قرین توفیق بوده را به مخاطب فکور وامی‌گذاریم.

  1. در بهار 1375 در فرهنگ‌سرای «اندیشه»ی تهران در جلسه‌ای که با عنوان «غرب‌شناسی» برگزار شده بود، با سخنران جلسه، حجت‌الاسلام و المسلین سید محمدمهدی میرباقری آشنا شدم.

پیش از آن تاریخ از ایشان و فرهنگستان علوم اسلامی -مرکز علمی‌ای که در آن مشغول به فعالیت علمی بودند- هیچ نمی‌دانستم. به‌ رغم این، جنس متفاوت الفاظ و مفاهیم، استدلال‌ها و نهایتاً ورودی و خروجی بحث ایشان نه برای من که برای بسیاری دیگر از حضار جلسه جذاب بود و همین مسئله باعث شد تا در پایان جلسه، از ایشان برای سخنرانی در گروهی با عنوان «گروه مطالعات غرب‌شناسی» که مدتی قبل از آن تاریخ در شهر قم راه‌اندازی کرده بودم، دعوت کنم؛ خالصانه تقاضا کردم و متواضعانه پذیرفتند و چندین جلسه در جمع گروه مطالعات غرب‌شناسی مباحثی را مطرح کردند که زمینه‌‌ی مناسبی برای آشنایی من با مرکز فرهنگستان علوم اسلامی شد. از سال 1375 تا 1380 سعی کردم حضور پررنگی در فرهنگستان داشته باشم. نتیجه‌ی مطالعات آن سال‌ها، برخی از مباحث مبنایی و بسیاری از مباحث روبنایی (مباحث خروجی) بود که برایم سراسر، مفید و قابل استفاده بود. از سال 1380 تاکنون به دلیل اشتغالات تحصیلی زیاد، توفیق حضور پررنگ در مباحث علمی فرهنگستان را از دست داده‌ام. به‌رغم این، همواره مورد لطف اساتید و دانش‌پژوهان آن مرکز بوده‌ام و ارتباطم با آن‌ها کماکان -از طریق مطالعه‌ی مباحث و جزوات جدیدی که منتشر می‌کنند و کریمانه برایم ارسال می‌کنند- برقرار است.

 

  2.  در کنگره‌های علمی، سر کلاس‌های درسی، مباحثات آزاد طلبگی و... نوعاً وقتی رویکردهای فرهنگستانی را مطرح می‌کردم، با عصبانیت زودهنگام و غیرمنتظره‌ی مخاطبانم روبه‌رو می‌شدم. آن‌ها در حالی که کم‌ترین مطالعه‌ای از مباحث فرهنگستان نداشتند -و من این مطلب را از خلال بحث‌های تفصیلی با آن‌ها درمی‌یافتم و در برخی موارد خودشان نیز تصریح می‌کردند- نقدهای کلیشه‌ای را به آن‌ها وارد می‌کردند که شایع‌ترین آن‌ها از این قرار بود که: مطالبشان به زبانی گفته شده که فقط خودشان می‌توانند آن‌ها را بفهمند و بس. پاسخ‌های من به آن‌ها ساده و واضح بود:

الف)در احوالات بوعلی سینا آمده که برخی از متون سنگین فلسفی را چهل بار می‌خوانده تا می‌فهمیده و گاه حتی با چهل بار مطالعه هم نمی‌فهمیده و نهایتاً به نماز و دعا متوسل می‌شده، اما بالاخره موفق به فهم آن‌ها می‌‌شده است. آیا شایسته نیست تا کسانی در این عصر هم وجود داشته باشند که ادامه‌دهنده‌ی این سنت علمی باشند و آنقدر حوصله به خرج بدهند که چهل بار بتوانند یک متن فرهنگستانی را بخوانند و مادام که اصل آن را نفهمیده باشند، نقدش نزنند؟!

ب)تاریخ علم نشان می‌دهد که این فقط نوشته‌ها و گفته‌های مرحوم سید منیر و مکتب فکری او نیست که در بادی امر پیچیده و غامض به نظر می‌رسد. به عنوان مثال؛ در میان نویسندگان و متفکران غربی، غامض‌بودن نوشته‌های هگل مشهور است، اما از هیچ‌کس پذیرفته نمی‌شود که صرفاً به دلیل غامض‌بودن هگل، او را مطالعه نکرده و به نقد او بنشیند. اساتید و محققان ما، هگل، مارکس، فروید، فوکو، لاکان، ویتگنشتاین، سوسور و... را مطالعه می‌کنند، اما کم‌تر فرصت می‌کنند که امثال سید منیر را نیز مطالعه کنند!

ج)همه‌ی دانشگاه‌های ما نوعی سهمیه برای فرصت مطالعاتی دارند که بر اساس آن برخی از اساتید خود را به مدت یک تا دو سال به یکی از مراکز علمی عمدتاً دنیای غرب اعزام می‌دارند تا آخرین نتایج علمی آنجا را مطالعه کرده و پس از فراگیری به کشور ما بازگردند. متأسفانه این سفرها در بسیاری از موارد با هزینه‌های بسیار زیاد و نتایج بسیار کم صورت می‌گیرد. آیا بهتر نیست دانشگاه‌های ما برای مطالعه‌ی دیدگاه‌های علمی شخصیت‌های بومی نیز سهمیه‌ی فرصت مطالعاتی در نظر بگیرند؟ بورس‌هایی که به مراتب هزینه‌های کمتری به ما تحمیل خواهند کرد و احتمالاً نتایج بیش‌تری هم در بر خواهد داشت؟

د)مرحوم سید منیرالدین حسینی الهاشمی -مؤسس و بنیان‌گذار فرهنگستان علوم اسلامی- بر این باور بوده‌اند که باید میان «زبان تولید» و «زبان توزیع» علم تفاوت قائل شد. از نظر وی، برای اینکه یک کشف علمی در چرخه‌ی حیات انسانی قرار بگیرد، پنج مرحله را باید طی کند:

üآزمایشگاه: که عناصر در آن کشف می‌شوند و سپس در جایگاه مناسب خودشان و در ارتباط منطقی با یکدیگر گذاشته می‌شوند.

üدانشگاه: که عناصر در آن تئوریزه و تبیین می‌شوند و نهایتاً تبدیل به گزاره و تئوری می‌شوند.

üکارخانه: که گزاره‌ها و تئوری‌ها در آن تبدیل به ساختار شده و منتج به صنعت می‌شوند.

üبازار: که خروجی و محصولات صنعت در آن وارد شده و در معرض عمومی قرار می‌گیرند (کالای مصرفی).

üخانه: که در آن،‌ محصولات صنعت وارد حیات انسانی شده و مصرف می‌شوند.

از نظر مرحوم حسینی، تولیدات فرهنگستان تاکنون مربوط به مرحله آزمایشگاه است و بر این اساس، هنوز به مرحله توزیع نرسیده تا ادبیات توزیع اندیشه‌های خود را تولید کنند.

 

  3.من نمی‌دانم به لحاظ تاریخی مرکز فرهنگستان علوم اسلامی چه فرایندی را طی کرده است؟ آیا از روز نخست فعالیت علمی داشته یا حرکتی سیاسی بوده که در ادامه منجر به فعالیت علمی شده است؟ هرچه بوده، الان به عنوان یک مرکز علمی که محققان شایسته‌ای در آن به فعالیت علمی مشغول هستند، معروف است. به‌ رغم این، متأسفانه هنوز میان این مرکز و دیگر مراکز علمی حتی در قم، گفت‌وگوی علمی به معنی دقیق کلمه صورت نگرفته است. معدود گفت‌وگوهای رسمی که میان برخی تئوریسن‌های این مرکز و دیگر مراکز علمی صورت گرفته، بیش از اینکه «گفت‌وگو» باشد، «مناظره» بوده است.

مرحوم سید منیرالدین حسینی الهاشمی -مؤسس و بنیان‌گذار فرهنگستان علوم اسلامی- بر این باور بوده‌اند که باید میان «زبان تولید» و «زبان توزیع» علم تفاوت قائل شد. از نظر وی، برای اینکه یک کشف علمی در چرخه‌ی حیات انسانی قرار بگیرد، باید پنج مرحله‌ی آزمایشگاه، دانشگاه، کاراخانه، بازار و خانه را طی کند

  4.در آرشیو فرهنگستان علوم اسلامی، ده‌ها جلد کتاب -که البته با بدترین کیفیت به چاپ داخلی رسیده است- و نیز صدها ساعت بحث ضبط‌شده متعلق به اقتراحات علمی مرحوم سید منیرالدین حسینی الهاشمی وجود دارد که تقریباً همه‌ی آن‌ها مطالب جدید و غیرتکراری می‌باشد. اگر همه‌ی این مطالب هم غلط بوده باشد، باید بپذیریم کسی که می‌تواند این حجم از مطالب به ظاهر علمی را در قالب یک منطق علمی -هرچند قابل دفاع قطعی نباشد- مطرح کند، بی‌شک یک «نابغه» است و عدم اقبال جامعه به چنین افرادی،‌ بیش از آنکه ظلم به آن‌ها باشد، ظلم به خود آن جامعه است. متأسفانه در بسیاری از موارد، برخلاف آنچه باید باشد، حق را با مردم می‌سنجند و نه برعکس. اینکه در زمان حیات ایشان به اندیشه‌های وی اقبال عمومی صورت نگرفته، نمی‌تواند به خودی خود، نقد آن اندیشه‌ها باشد. دلایل زیادی می‌تواند وجود داشته باشد که مردم یک عصر گرفتار «حجاب معاصرت» شوند و گوش آن‌ها با اندیشه‌های متفکر زمانه‌شان بیگانه شود. چنین اتفاقی حداقل در تاریخ علم در ایران اسلامی اتفاق افتاده است. ملاصدرا یکی از متفکران علمی جهان اسلام است که اندیشه‌های وی در عصر خودش نه تنها مورد اقبال قرار نگرفت، بلکه مورد بی‌مهری واقع شد و نهایتاً با تأخیر بیش از یک قرن صدایش شنیده شد.

 

  5. وقتی نسبت امکانات مادی و نیروهای انسانی فرهنگستان علوم اسلامی را با نتایجی که به دست آورده‌اند می‌سنجیم، به روشنی درمی‌یابیم که همتی بلند و پشتکاری عظیم در آنجا وجود داشته است. آن‌ها با تحمل فشارهایی که معمولاً از سویی، ناشی از برخوردهای سیاسی و از سویی، ناشی از شناکردن آن‌ها در خلاف جهت آب جریان‌های علمی موجود بوده، توانسته‌اند راه پرمخاطره‌ای را طی کنند. فارغ از درست یا غلط‌بودن مبانی و نتایج مترتب بر آن‌ها، فعالیت علمی فرهنگستان علوم اسلامی از چند جهت قابل تقدیر است:

 

الف)اتکای به مبانی دین مبین اسلام، مفروض همه‌ی تولیدات فکری فرهنگستان علوم بوده است. مرحوم سید منیرالدین حسینی الهاشمی در تلاش فکری خود حرکت از قدر متیقن‌های دینی را به عنوان یک اصل مفروض قرار داده بودند و تمام استنتاجات خود را از بسط مبانی دینی خود داشته‌اند. شاید نتوان بر همه‌ی آن استنتاجات، مُهر تأیید زد -که خود وی نیز چنین ادعایی نداشته است- اما قراردادن قدرمتیقن‌های دینی به عنوان اصل مفروض، در عصری که بسیاری از به‌اصطلاح اهل فکر ما، در کمال خودباختگی، مبانی فکری تمدن رقیب (غرب مدرن) را به عنوان اصل مفروض تلاش‌های فکری خود قرار داده‌اند، ذی‌قیمت و قابل تقدیر است.

 

ب)بی‌شک، تعامل فکری یک فرهنگ با دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها به پویایی آن می‌انجامد، اما این تعامل اگر با روش صحیحی صورت نگیرد به یکی از دام‌های التقاط یا انحلال می‌افتد. تعامل یک فرهنگ با فرهنگ‌های دیگر، آنگاه به پویایی آن تبدیل می‌شود که اهل آن فرهنگ در مطالعات تطبیقی خود، اصل را در بسط و تطبیق آموزه‌های فرهنگ‌ خودشان قرار دهند نه فرهنگ بیگانه. به عنوان مثال؛ اگر یک مسلمان بخواهد برخی موضوعات از قبیل علم، آزادی و... را به شکل تطبیقی در اسلام و غرب مطالعه کند، این مطالعه زمانی برای وی پویایی و رشد به دنبال خواهد داشت که تبیین وی از علم، آزادی و... در غرب، تبیینی اجمالی و تبیین وی از همان موضوعات در اسلام، تبیینی تفصیلی باشد. فرهنگ‌ها آنگاه که به تفصیل می‌رسند، تبدیل به تمدن می‌شوند. در فرهنگستان علوم اسلامی، بنا بر تفصیل آموزه‌های اسلامی و نه غربی بوده است. آن‌ها در چند دهه تلاش علمی خود موفق به تولید انبوهی از واژگان و مفاهیمی شده‌اند که به توضیح تفصیلی آموزه‌های اسلامی می‌پردازند. به عبارت دیگر؛ آن‌ها ادبیات آموزه‌های اسلامی را به تفصیل رسانده‌اند و با این کار خود، بی‌شک به ظهور تمدنی فرهنگ اسلامی کمک کرده‌اند.

این دفاع از فرهنگستان علوم اسلامی که ادبیات تولیدی آن‌ها ناظر به «زبان تولید» بوده و هنوز «زبان توزیع» خود را تولید نکرده‌اند، موجه به نظر نمی‌رسد. «ادبیات تولید» آن‌ها باید در هر مرحله‌ی بسط خود، «ادبیات توزیع» مناسب خود را نیز در پی می‌داشت

ج)برخلاف آنچه گمان می‌رود، این همواره «پاسخ‌های جدید» نبوده است که راه رشد و پیشرفت به آینده را برای انسان باز کرده باشد، بلکه گاهی اوقات «پرسش‌های جدید» نیز به همان میزان که پاسخ‌های جدید راه‌گشا بوده‌اند، مؤثر بوده‌‌اند. محققانی که به شکل تطبیقی به مطالعه‌ی ایده‌های فرهنگستان علوم اسلامی و ایده‌های مخالف آن پرداخته‌اند، به روشنی متوجه شده‌اند که حتی اگر پاسخ‌های فرهنگستان هم مورد قبول نباشد، بی‌شک بسیاری از پرسش‌های آن -در خصوص نسبت دین و جامعه، دین و سیاست، دین و اقتصاد، دین و حکومت، دین و مدیریت و ده‌ها موضوع و مسئله‌ی بالفعل مورد نیاز ما- نسبت به پرسش‌های برخی گفتمان‌‌های مخالفش، بیش‌تر، عمیق‌تر و مناسب‌تر به نیازهای امروزی ماست. البته نباید فراموش کرد که پرسش‌های عمیق هیچ‌گاه تصادفی طرح و پرسیده نمی‌شوند، بلکه آن‌ها در اکثر موارد، مسبوق به درک‌های عمیق‌اند.

 

  6.مرحوم سید منیرالدین حسینی الهاشمی، بیش‌ از آنکه «مطالعه» کنند، «فکر» می‌کرده‌اند. ایشان به ندرت آثار دیگران را مطالعه می‌کرده‌اند، همچنان که جانشین ایشان جناب آقای میرباقری نیز تا حدودی چنین هستند و این مسئله باعث شده تا از جانب برخی متهم به هیچ‌انگاشتن تلاش‌های فکری دیگران شده و مورد انتقاد قرار گیرند. در این خصوص توجه به نکات ذیل حایز اهمیت است:

الف)با مراجعه به تاریخ علمی عالمان بزرگ، دو روش فهم و استنباط را در آن‌ها می‌یابیم. برخی بیش‌تر استنتاجات خود را بدون اینکه زیاد به آثار دیگران مراجعه کنند، از طریق تأملات خویش به دست آورده‌اند و برخی از طریق تأمل در تجربیات دیگران، به استنتاجات جدیدی رسیده‌اند. به عبارت دیگر؛ برخی با تأمل در استلزامات منطقی اصول بنیادینی که پذیرفته‌اند (صراط مستقیم)، آن‌ها را بسط می‌دهند و برخی با تأمل در اشکالات راه‌هایی که آن‌ها را اشتباه می‌پندارند (سُبُل غی) به دنبال پیداکردن و بسط‌دادن راه حق و رشد می‌گردند. هر دو روش در میان بزرگان علمی ما سابقه دارد، اما معمولاً عالمانی که مؤسس سبک و مکتب بوده‌اند، راه نخست را طی کرده‌اند.

ب)اینکه یک مؤسس تنها به نقشه‌ی خودش فکر کند و نقشه‌های دیگران را نبیند، عیب نیست؛ اساساً وجه مؤسس‌بودن این افراد همین است که خودشان هستند و به دیگران ارجاع نمی‌دهند. به عنوان مثال؛ افرادی مثل ائمه‌ی معصوم نباید در پاسخ به سؤالات ما بگویند، جواب این سؤال این است، چون ارسطو یا افلاطون چنین گفته‌اند! چراکه وجه چشمه‌بودن آن‌ها به این است که خودشان، خودشان هستند و اگر آن‌ها بخواهند به دیگران ارجاع دهند، دیگر چشمه نخواهند بود. حضرت امام (ره) وقتی به ایران برگشتند، یکی از خبرنگاران خارجی در فرودگاه مهرآباد از ایشان می‌پرسد: حضرت آیت‌الله! ما شنیدیم که شما می‌خواهید حکومت تأسیس کنید، از طرف دیگر شنیدیم که شما غرب را مطالعه نکرده‌اید، آیا فکر نمی‌کنید با این شرایط پیچیده‌ی امروزی، در همان ابتدای کار شکست بخورید؟ حضرت امام در پاسخ به ایشان می‌فرماید: چه خوب که من شما را نخوانده‌ام، چراکه من خودم طرح دارم و نیازی به مطالعه‌ی شما ندارم.

ج)اگر مؤسس یک مکتب فکری قرار نیست که مکاتب دیگر را بخواند، این امر درباره‌ی همه‌ی افراد یک مکتب نمی‌تواند صادق باشد. به عبارت دیگر؛ اگر حضرت امام غرب را نخوانده و بلکه نباید می‌خوانده، این امر به این معنی نیست که شاگردان مکتب ایشان از قبیل شهید مطهری و دیگران هم نباید غرب را مطالعه کنند. یکی از اشکالات برخی از محققان و پژوهشگران فرهنگستان علوم اسلامی این است که در حالی که نه مؤسس هستند و نه در جایگاه قریب به آن، روش و نتایج تأملات علمی دیگران را به هیچ گرفته و مطالعه نمی‌کنند. این امر به نوبه‌ی خود باعث شده تا مانع برقراری یک تعامل و گفت‌وگوی علمی واقعی میان اندیشه‌های فرهنگستان و غیر آن‌ها شود.

  7.با مطالعه در تاریخ نضج و رشد علم، به وضوح درمی‌یابیم که تحول و تطور علم همیشه فرایندی-دیالکتیکی بوده است؛ بدین معنی که اینگونه نیست که باید مرحله‌ی نخست تولید علم به تمامه تمام شود تا آنگاه بتوانیم وارد مرحله‌ی دوم و مراحل بعدی شویم، بلکه هر کشف علمی در آزمایشگاه، به تناسب، تأثیر خود را در دانشگاه، کارخانه، بازار و خانه می‌گذارد و لازم نیست و حتی معقول هم نیست که منتظر بمانیم تا همه‌ی آنچه قرار است در آزمایشگاه کشف شود، حاصل شود، آنگاه در دانشگاه قدم گذاریم. با این حساب، این دفاع از فرهنگستان علوم اسلامی که ادبیات تولیدی آن‌ها ناظر به «زبان تولید» بوده و هنوز «زبان توزیع» خود را تولید نکرده‌اند، موجه به نظر نمی‌رسد؛ به‌ویژه اینکه چند دهه از نضج و رشد «زبان تولید» در آنجا می‌گذرد. «ادبیات تولید» آن‌ها باید در هر مرحله‌ی بسط خود، «ادبیات توزیع» مناسب خود را نیز در پی می‌داشت. شاید یکی از علل اینکه این کار به تعویق افتاده،‌ فقدان عرضه‌ی به موقع «ادبیات تولید» آنجا به جامعه‌ی علمی بوده باشد. فرهنگستان علوم اسلامی باید بسیار بیش‌تر از آنچه امروز در بازار نشر، کتاب و مقاله وارد کرده، وارد می‌کرده است. هرچند، متأسفانه همین اندک منشوراتی هم که داشته‌، به دلیل حاکمیت سیاست‌های علمی غلط، عمدتاً مورد بی‌مهری جامعه‌ی علمی قرار گرفته است و مادام که این سیاست‌ها -که در رأس آن‌ها، راهبری سیاست بر تفکر است- اصلاح نشود، امیدی به یک گفت‌وگوی واقعی علمی میان فرهنگستان و غیر آن نخواهد بود.

 

  8.به‌رغم همه‌ی نواقص و آسیب‌های درونی‌ای که فرهنگستان علوم اسلامی از آن رنج می‌برد و نیز به‌رغم همه‌ی بی‌مهری‌هایی که از جانب گفتمان علمی مسلط و رایج در حق آن روا داشته شده، به‌ نطر می‌رسد نوعی «هم‌دلی و هم‌سخنی» جدید و گسترده‌ای میان آن و لایه‌ای از اهل فکر و اندیشه در گفتمان علمی رایج در حال شکل‌گرفتن است. از قضا، این هم‌سخنی‌ بیش‌تر با کسان و اندیشه‌هایی صورت گرفته که از تجانس بیش‌تری با روح انقلاب اسلامی برخوردار هستند تا جایی که می‌توان گفت با گذشت زمان تجانس اندیشه‌های فرهنگستان علوم اسلامی و آرمان‌های انقلاب اسلامی خود را بیش‌تر نمایان می‌کند. از همین‌رو، از جانب برخی از خواص انقلاب توصیه به ضرورت بسط اندیشه‌های فرهنگستان شده است. به عبارت دیگر؛ با گذشت زمان درمی‌یابیم که انقلاب اسلامی برای فراروی از شرایط موجود و حرکت به سوی آرمان‌های خود لازم است به نیازها و پرسش‌هایی پاسخ دهد که در این میان، اندیشه‌های فرهنگستان علوم اسلامی نسبت به اندیشه‌های دیگر گفتمان‌های علمی برای این کار مستعدتر به نظر می‌رسد. معنی این سخن این است که انقلاب اسلامی با گذر زمان به فرهنگستان رسیده است و راز تجانس این دو نیز در این هم‌مکانی-هم‌زمانی شدن‌شان می‌باشد.

سؤال این است که چرا اندیشه‌های فرهنگستان به میزان تولید و بسطش نتوانسته جاذبیت‌های لازم برای جذب افراد دیگر را ایجاد کند؟ واقعیت این است که اندیشه اگر به درستی اندیشه باشد، در نهایت باید بتواند راه خود را به سوی دیگران باز کند. لذا، برای پاسخ‌دادن به سؤال مذکور باید تأمل کرد که امکان‌های تصرف اندیشه‌های فرهنگستان در اندیشه‌های غیر آن به چه میزان است؟

بر اساس فلسفه‌ی مشاء، غایت در فرآیند تأثیر می‌گذارد و ماده دائماً به سوی غایت حرکت می‌کند تا زمانی که به غایت برسد و صورت غایت به خود بگیرد. از این پس دیگر غایت، نقش غایت‌بودنش تمام می‌شود و این ماده و صورت دوباره تبدیل به یک ماده‌ی معطوف به یک غایت (صورت) دیگر می‌شود. اندیشه‌های فرهنگستان از آنجا که ناظر به آرمان‌های انقلاب اسلامی می‌باشند، برای انقلاب اسلامی نقش غایت را داشته و در فرایند تکاملش مؤثر بوده‌اند، اما با هم‌سخن‌شدن انقلاب اسلامی و این اندیشه‌ها، دیگر نقش غایت‌گری اندیشه‌های فرهنگستان رنگ می‌بازد و از این پس، انقلاب اسلامی (ماده) و اندیشه‌های فرهنگستان (صورت)، تبدیل به یک ماده‌ی جدید برای غایتی دیگر (حکومت مهدوی) می‌شوند و تا نیل به آن غایت، در حرکت خواهند بود. بر اساس این تقریر نباید پنداشت که فرهنگستان علوم اسلامی برای انقلاب اسلامی کاری به جلو نبرده است. هم‌سخنی انقلاب اسلامی و اندیشه‌های فرهنگستان نتیجه و حاصل یک کار سترگ است.

 

  9.مباحث فرهنگستان علوم اسلامی را باید در دو دسته‌ی مجزا مورد بررسی قرار داد. بخشی از دیدگاه‌های فرهنگستان حیثی سلبی داشته و ناظر به نقد گفتمان‌های علمی موجود در جهان اسلام می‌باشد و بخشی دیگر حیثی اثباتی و ایجابی داشته و معطوف به شرایط حال و آینده‌ی ما هستند. به نظر می‌رسد وجه تمایز و قابل تأمل در فرهنگستان، همان بخش ایجابی آن می‌باشد که در آن تلاش شده تا با تکیه بر منظومه‌ی معارف اسلامی، یک مکتب فکری شامل و جامع مناسب با نیازهای حال و آینده‌ی جامعه‌ی اسلامی طراحی شود. این در حالی است که بخش سلبی دیدگاه‌های فرهنگستان -هرچند خالی از انصاف و صحت نیست، اما- از جهاتی قابل ملاحظه و مخدوش می‌باشد. برخلاف آنچه در فرهنگستان مفروض گرفته شده، سلب گفتمان‌های علمی موجود، تنها از طریق بررسی مبانی نظری و نتایج منطقی آن‌ها میسور نیست، بلکه لازم است به تاریخ تحول و تطور آن‌ها و نیز نقش تاریخی آن‌ها در حیات انسانی هم توجه شود. این در حالی است که اندیشمندان فرهنگستان به‌ویژه مؤسس (مرحوم سید منیر) و شارح اصلی آن (جناب آقای میرباقری) با تاریخ علوم اسلامی و همچنین با تاریخ جوامع اسلامی آشنایی مناسبی ندارند. از این روی، بی‌شک، برخی از نقدهای فرهنگستان به فلسفه‌ی اسلامی را باید در ناآگاهی تفصیلی صاحب‌نظران فرهنگستان از تاریخ این علم در جهان اسلام جست‌وجو کرد.

واقعیت این است که فلسفه‌ی اسلامی -که در فرهنگستان به دلیل نقدهای اساسی‌ای که بر آن دارند، مدعی ناکارآمدی‌اش در گذشته‌ی تاریخی شده‌اند- فلسفه‌ای نسبتاً‌ کارآمد بوده است. اینکه ما در شرایط کنونی و آینده نیازمند نوعی «فلسفه‌ی شدن» هستیم، هرگز نمی‌تواند به معنی ناکارآمدی «فلسفه‌ی بودن» در گذشته و یا حتی استغنای ما از فلسفه‌ی بودن در آینده باشد. همچنان که تأثیر فلسفه‌ی بودن در فرهنگ و حیات اجتماعی را نباید به شکل خطی و آشکار پیگیری کرد. فلسفه‌ی بودن، بیش از آنکه در اختیار ما «ماده» بگذارد، «جاده» می‌‌گذارد و البته جاده‌ها بی ‌آنکه تصریح داشته باشند، مقتضی ماده‌های خاص خود هستند. نباید پنداشت که فلسفه می‌تواند به شکل بحت و عریانش در اجتماع تبلور داشته باشد؛ حضور اجتماعی فلسفه همواره از طریق واسطه‌هایی صورت می‌گیرد که قابل مشاهده‌ هستند. اساساً همه‌ی علوم قرار نیست که مستقیماً در حیات انسانی تأثیر بگذارند، بلکه برخی از آن‌ها از جمله فلسفه به شکل غیرمستقیم و پنهانی تأثیر می‌گذارند.

 

 10. به نظر می‌رسد، فرهنگستان به شدت از نوعی «خودبسندگی علمی» -حداقل در میان محققان و دانش‌پژوهان رده‌های میانی و پایین خود- رنج می‌برد. احساس استغنای محققان فرهنگستان باعث شده تا اولاً نتوانند (و یا نخواهند) در فرایند و نتایج پژوهش‌های دیگر جریان‌های علمی آن ‌سان که باید، تأمل کنند و از این روی، معمولاً به نوعی فروکاهش و تقلیل‌گرایی در اندیشه‌های دیگران دست می‌زنند؛ ثانیاً عکس‌العمل محققان دیگر مراکز به نتایج پژوهشی فرهنگستان منفی باشد. به عبارت دیگر؛ تمایز حداکثری نتایج پژوهشی فرهنگستان با نمونه‌های متناظرش در دیگر مراکز پژوهشی، به ضمیمه‌ی بی‌اعتمادی متقابل فرهنگستان و دیگر مراکز باعث شده تا حداقلی از «حلم علمی» میان آن‌ها برقرار باشد و این باعث شده تا دو طرف نتوانند از ظرفیت‌های علمی یکدیگر استفاده کنند. طرفه اینکه هرچه زمان بیش‌تر می‌گذرد و نتایج پژوهشی دو طرف هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی بیش‌تر می‌شود، امکان‌های ارتباط علمی میان آن‌ها کم‌تر و فاصله‌ها بیش‌تر می‌شود. در چنین شرایطی، مباحثی که طرفین در تقریر دیدگاه یکدیگر ارائه می‌کنند، معمولاً صورتی حداقلی و تقلیل‌گرایانه دارد و به تبع، نقدهای آن‌ها به یک‌دیگر نیز چنین است. به نظر می‌رسد، برای گذار از محظور مذکور لازم است هم فرهنگستان در روش تولید علم خود، از رویکرد خودبسندگی علمی فاصله بگیرد و هم دیگر مراکز پژوهشی با نوعی نگاه هم‌دلانه و البته به دور از عجله و شتاب‌زدگی به ارزیابی اندیشه‌های فرهنگستان بپردازد.

 

  11.اهل فرهنگستان مدعی تولید اندیشه‌ در کمیت‌های بسیار بالا بوده و هستند (و با قطع نظر از ارزیابی آن‌ها، انصافاً نیز چنین بوده است). به‌رغم این، آن‌ها به درستی نتوانسته‌اند این اندیشه‌های زیاد را وارد جامعه‌ی علمی بکنند و بی‌شک، یکی از دلایل آن، نداشتن نیروی انسانی لازم برای این مقصود بوده است. سؤال این است که چرا اندیشه‌های فرهنگستان به میزان تولید و بسطش نتوانسته جاذبیت‌های لازم برای جذب افراد دیگر را ایجاد کند؟ شاید بتوان از فقدان امکانات به عنوان عاملی بازدارنده در این خصوص یاد کرد، اما واقعیت این است که اندیشه اگر به درستی اندیشه باشد، در نهایت باید بتواند راه خود را به سوی دیگران باز کند. به نظر می‌رسد، برای پاسخ‌دادن به سؤال مذکور بیش از همه باید در این مسئله تأمل کرد که امکان‌های تصرف اندیشه‌های فرهنگستان در اندیشه‌های غیر آن به چه میزان است؟ نظر به اینکه اندیشه‌های برتر به‌طور طبیعی در مقایسه با اندیشه‌های غیرشان از امکان‌های تصرف بیش‌تری برخوردار هستند، اندیشه‌های فرهنگستان حسب ادعا باید بتوانند در مقام پاسخ‌گویی به نیازهای زمانه، برتری خودشان را نشان دهند و برای این منظور، لازم است که اندیشه‌های مذکور در دسترس اهل علم قرار بگیرند و متأسفانه این دو دغدغه (پاسخ‌گویی و در دسترس بودن) یا به دلیل نقص ذاتی (درونی) اندیشه‌های فرهنگستان و یا به دلیل ضعف اجرایی تاکنون حاصل نشده است. توجه به این نکته از این حیث مهم است که بدانیم تا زمانی که فرهنگستان خود را در معرض پاسخ‌گویی و در دسترس اهل علم قرار ندهد، امکان ارزیابی آن نخواهد بود.