روایت کافی نیست

  • پرینت
روایت کافی نیست -
امتياز: 2.3 از 5 - رای دهندگان: 3 نفر
 
واکاوی روش نگارش تاریخ اسلام
اشــــاره نگارش تاریخ اسلام چرا و از چه زمانی آغاز شده و چه تطوراتی داشته و روش آن چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با روش سایر علوم دینی داشته است؟ این پرسش از آنجا مطرح می‌شود که در تاریخ‌نگاری برخلاف اجتهاد، اصول تقریباً ثابت و مورد قبولی وجود ندارد که مبنا قرار گیرد؛ لذا نگارش تاریخ، به استنباط و سبک استدلال مورخ بستگی داشته است. از این رو، مثلاً در جایی که اختلافی بین اعتقادات ما و تحقیقات تاریخی پیش بیاید، باید پرسید که اعتقادات اولویت دارد یا تاریخ؟ در معارف دینی ما آنگونه که باید، به تاریخ توجه نشده است؛ اما با آغاز انقلاب اسلامی، تاریخ بیش‌تر مورد توجه قرار گرفته است؛ هرچند هنوز تاریخ، آنگونه که چراغ راه آینده و راهگشای اکنون ما باشد، نوشته نشده است. در گفت‌وگو با دکتر محمدحسین رجبی به واکاوی این مسائل پرداخته‌ایم.

  توجه مسلمانان به نگارش تاریخ با چه هدفی آغاز شد و مسلمانان چه نیازی به نقل تاریخ داشتند؟

علومی که زمان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) مطرح شد، علم حدیث، قرائت قرآن، تفسیر آن و تجوید بود و زمینه هنوز فراهم نبود تا سایر علوم بخواهد در عالم اسلام مطرح شوند. هرچند طبق فرموده‌ی قرآن، وجود مقدس پیغمبر (ص)، برترین الگو بود و زندگی، رفتار و منش آن حضرت توسط مسلمانان باید مورد توجه قرار می‌گرفت و ثبت می‌شد، اما در حیات آن حضرت، مردم با علم بر آنکه آن حضرت از دنیا خواهد رفت، ویژگی‌های رفتاری و منش حضرت و سیره‌ی آن بزرگوار را ثبت و ضبط نکردند و شاید در شأن خود پیغمبر (ص) هم نبوده که بگوید رفتار من را ثبت کنید؛ باید این درک در خود مسلمانان پدید می‌آمد. وگرنه جا داشت که سیره‌نویسی که بخش مهمی از تاریخ اسلام را تشکیل می‌دهد، از زمان پیغمبر (ص)، عملیاتی می‌شد و چه‌بسا اگر مردم با نظر خود آن حضرت، این کار را می‌کردند، اصولی تدوین می‌شد که در دوران‌های بعد مبنای کار قرار می‌گرفت.

بخش مهمی از قرآن کریم تاریخ است و این امر، رهنمودی برای مسلمانان شد که تاریخ را مورد توجه قرار دهند. قرآن کتاب قصه و تاریخ نیست. قرآن کتاب هدایت و رستگاری بشریت است؛ نشان می‌دهد که از تاریخ می‌توان برای هدایت و سعادت، بهره گرفت. قرآن حدود پانصد آیه در احکام دارد اما تعداد آیات مرتبط با تاریخ بیش‌تر از این تعداد است. این نشان می‌دهد که تاریخ در اسلام بسیار مورد توجه بوده و برای هشدار به مردم، درس گرفتن و عبرت‌آموزی از آن بسیار اهمیت دارد. در تاریخ اقوام گذشته و پیامبران سلف در قرآن کریم، از آن جهت نبوده که اطلاعاتی به مردم داده شود؛ بلکه هدف این بوده که مردم از عملکرد مثبت و منفی گذشتگان درس عبرت بگیرند.

 

  در سنت تاریخ‌نویسی، مثل تاریخ هرودت، توجه بیش‌تر به نقل دقیق جزئیات اتفاقات گذشته است. اما در قرآن حتی در برخی موارد اسم و مکان هم ذکر نمی‌شود. آیا این نمی‌تواند رهنمودی در نگارش تاریخ اسلام باشد؟

قرآن کریم، تاریخ در خود دارد، اما کتاب تاریخ نیست که بخواهد جزئیات هر حادثه‌ای را نقل کند؛ حتی در برخی موارد نمی‌دانیم این حادثه در چه مقطعی و برای کدام دوره بوده است و بسیار کلی است و هدف آن عبرت‌آموزی جهت سعادت بشر و جلوگیری از شقاوت آن‌ها است. در بعضی موارد هم، بسیار جزئیات ظریفی را مطرح می‌کند که شاید به نظر ما بیاید که حالا این چه اهمیتی دارد! اما قرآن هدف دارد. مثلاً در داستان حضرت موسی و خضر (علیهماالسلام)، جزئیات ذکر می‌شود و باید دید با قضیه‌ی نهایی چه ارتباطی دارد. در قرآن، جاهایی به جزئیات توجه شده و جاهایی هم کلی از کنار قضیه عبور شده است، چون هدف تاریخ نبوده است.

 

  نگارش تاریخ اسلام از چه زمانی آغاز شده است؟ آیا شکل‌های اولیه‌ی تاریخ‌نویسی، سیره‌نویسی بوده است؟

اینکه گفته شده است که نگارش تاریخ اسلام، با سیره‌نویسی آغاز شده است، بر مبنای چیزهایی است که ما در دست داریم؛ زیرا قدیمی‌ترین کتابی که در اختیار ما است، سیره‌ی ابن‌اسحاق بوده و بعد شاگرد او ابن‌هشام آن را تکمیل کرده است. یا نقل‌هایی داریم که ابان‌بن‌عثمان به خواست عبدالملک مروان اولین تاریخ اسلام درباره‌ی دوره‌ی رسالت پیغمبر (ص) را نوشت که بعد، ولید آن را از بین برد.

قبل از این هم داریم، منتها سیره‌ی پیغمبر (ص) نبوده است. می‌توان گفت عبیدالله‌بن‌ابی‌رافع نخستین متن تاریخی در اسلام را نوشته که راجع به وقایع دوران خلافت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. بسیاری از اندیشمندان از ابن‌ندیم گرفته تا شیخ طوسی، نخستین کتاب تاریخی را به نام او ثبت کرده‌اند. اما چون شیعه بود، نگذاشتند این اثر باقی بماند و آن را از بین بردند.

در روش روایی، چند روایت مختلف راجع به یک موضوع آورده می‌شود و قضاوت بر عهده‌ی خواننده گذاشته می‌شود. در روش ترکیبی، مورخ خودش اجتهادی می‌کند که کدام نقل را می‌توان پذیرفت و جمعی بین روایت‌ها زده و حاصل آن را ارائه می‌کند

اگر این کتاب را به‌عنوان قدیمی‌ترین سند در عرصه‌ی تاریخ‌نویسی، اصل قرار دهیم، پس شروع تاریخ‌نویسی با سیره‌نویسی نبوده است. شاید عبیدالله پس از صلح امام حسن (ع) گمان برده است که چه بسا وقتی بنی‌امیه بر عالم اسلام مستولی شده‌اند، ممکن است حقایقی نابود شود؛ لذا احساس مسئولیت کرده و بیش از سیره‌ی پیغمبر (ص) به مظلومیت امیرالمؤمنین (ع) پرداخته است.

اما به هر صورت، توجه به سیره هم بوده است. برخی گفته‌اند عروه‌بن‌زبیر اولین کسی است که سیره‌ی پیغمبر (ص) را نوشته است که متوفی سال 94 هجری قمری است و بعد از عبیدالله بوده است. همانطور که اشاره کردم ابان‌بن‌عثمان هم به خواست ولید، سیره‌ای نوشت. ولید که در شام بود، در سفری برای حج، در مدینه، تحت تأثیر جو آنجا قرار گرفت و به ابان‌بن‌عثمان گفت تا من به مکه می‌روم و برمی‌گردم، کتابی راجع به رسالت پیغمبر (ص) و حوادثی که گذشته است بنویس. وقتی ولید کتاب را دید گفت این که بدگویی از بنی‌امیه است و تعریف از انصار. ابان‌بن‌عثمان هم گفت من خود بیش از هر کس از انصار دلخورم، چرا که پدرم را کشته‌اند، اما حق این است که انصار، پیغمبر (ص) را یاری کردند، قبیله‌ی من و تو، دشمنان پیغمبر (ص) بودند. ولید هم آن کتاب را سوزاند و بعد، پدرش هم بر کار او صحه نهاد.

سیره‌ی پیغمبر (ص) ملاک بود، اما تاریخ‌نگاران باید خطوط قرمز دستگاه خلافت را هم رعایت می‌کردند. حتی در کتاب‌های معتبری مثل مغازی واقدی، که کتاب تاریخ موضوعی بسیار ارزشمندی پیرامون جنگ‌های دوران پیغمبر (ص) است و هیچ اثری به غنای آن، حاوی جزئیات جنگ‌ها نیست، معلوم است که اعتقادات ـ‌اهل تسنن بودـ، دیدگاه‌های کلامی و فقهی و هم خطوط قرمز حاکمان در نوشتن آن اثر گذاشته است. مثلاً مغازی واقدی می‌گوید بنا به نقلی، محمدبن‌مسلمه در خیبر را از جا کند؛ یا راجع به ولادت امیرالمؤمنین (ع) در داخل خانه‌ی خدا که فضیلتی منحصر به فرد است، چون قابل اغماض و حذف نبود، خواسته است که از ارزشش بکاهد و می‌گویند پیش از ایشان، یک فرد معمولی همچون حکیم‌بن‌حزام نیز در کعبه به دنیا آمده بود.

متأسفانه در طول تاریخ نمی‌گذاشتند حقایق دقیقاً باقی بماند و ثبت شود. در گذشته تاریخ‌نگاران حقایق را دقیقاً ثبت و ضبط نکرده‌اند؛ مثلاً کتاب «الإمامه و السیاسه» از ابن‌قتیبه دینوری، که راجع به وقایع بعد از رحلت پیغمبر (ص) است، حمله به خانه‌ی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) و تهدید خلیفه‌ی دوم مبنی بر آتش زدن خانه و اهل آن را دقیقاً آورده است، اما عملی شدن تهدید را ذکر نکرده است. یعنی دیدگاه‌های کلامی و اعتقادی آن‌ها باعث شده است تا حقایقی را نادیده بگیرند.

 

  روش نگارش تاریخ اسلام چگونه بود؟

نگارش‌ تاریخ اسلام، به طوری که بتواند در اختیار مردم قرار بگیرد، از اواخر قرن اول شروع شد که نمونه‌ی آن، ابن‌اسحاق است و قرن چهارم با تاریخ طبری و بعد از آن هم تاریخ مسعودی، به اوج رسید. قدیمی‌ترین کتاب تاریخی ـ‌که البته تاریخ نیست، بلکه سیره‌ی اهل بیت (علیهم‌السلام) است‌ـ غیر از «بصائر الدرجات» احمد‌بن‌اسحاق قمی، کتاب «الإرشاد» شیخ مفید است.

در این دوران، دو روش تاریخ‌نگاری وجود دارد. یکی، روش روایی‌ـ‌حدیثی است؛ مشابه نقل حدیث که با واقعه فاصله دارد و راجع به دوره‌ی پیغمبر (ص)، به‌طور مستقیم اطلاعات ندارد. همانطور که حدیث را نقل می‌کردند که «حدّثنی» فلانی از فلانی تا برسد به شاهد قضیه، تاریخ را هم اینگونه نقل کرده‌اند؛ البته «أخبرنی» هم بوده است. حدیث آن است که از استادان خود می‌شنیدند، مشابه علم حدیث و خبر آن است که با اسنادی، مقابل استاد مطرح می‌کردند و استاد صحه گذاشته یا سکوت کرده است. اوج این نوع نگارش، تاریخ طبری است. تاریخ طبری گویی یک کتاب حدیثی است که یک‌به‌یک حدیث می‌کند تا به ناقل می‌رسد.

برخی مورخین هم هستند که راجع به یک موضوع اخبار را جمع کرده‌اند که بسیاری از خبرها با هم سازگار نبوده‌اند؛ این‌ها را مرور کرده و حاصلشان را بدون نقل راویان، به‌عنوان برداشت مورخ از این حادثه، به رشته‌ی تحریر درآورده‌اند. تاریخ یعقوبی ـ‌که مقدم بر طبری است‌ـ و «الأخبار الطوال» اثر ابوحنیفه‌ی دینوری اینگونه است. برخی اسم این روش را در تاریخ‌نگاری، روش ترکیبی گذاشتند که مقابل روش روایی است.

در روش روایی، چند روایت مختلف راجع به یک موضوع آورده می‌شود و قضاوت بر عهده‌ی خواننده گذاشته می‌شود. مثلاً طبری راجع به یک موضوع، روایت‌های مختلف آورده و همه را هم سند داده، اما واقعاً در بعضی موارد، مخاطب را گیج می‌کند. مثلاً در ارتباط با عکس‌العمل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیرامون قصد خلافت، پنج نقل را آورده که نقل‌ها با هم سازگار نیست و شما باید خودتان قضاوت کنید که کدام یک را می‌توان پذیرفت و کدام را نمی‌توان اعتنا کرد. بر خلاف طبری، یعقوبی و مسعودی خودشان اجتهادی کرده‌اند که کدام نقل را می‌توان پذیرفت و جمعی بین روایت‌ها زده و حاصل آن را ارائه کرده‌اند.

در اجتهاد و علم اصول، یک سری اصول هست که ثابت است و مورد قبول همه‌ی اصولیین قرار گرفته، اما تاریخ‌نگاری، چنین اصول تعریف‌شده‌ای ندارد و به استنباط و سبک استدلال مورخ بستگی دارد

به‌مرور، روش ترکیبی جا افتاد. البته کسانی مثل ابن‌اثیر (قرن 7) در «الکامل فی التاریخ» بسیاری از حوادث سه قرن اول را از طبری گرفته و بین چند روایتی که طبری راجع به یک موضوع داشته است، روایت بهتر را عیناً آورده است و دیگر نقل به حدیث نکرده است. از دوره‌های بعد از دوره‌ی طبری هم، نقل برتر را آورده است.

در عصر آل بویه که شیعه بودند و به تفکر و تعقل بها می‌دادند، کتابی تاریخی مثل «تجارب الأمم» ابن‌مسکویه نگاشته شده است که به اصطلاح امروزی، با نگاه فلسفه‌ی تاریخی است و علل و عوامل وقوع حوادث را مورد بحث قرار داده است.

در دوران معاصر ما، هم تاریخ نقلی مطرح است که سندها را از همان کتاب‌های اصلی می‌دهند و چون کتاب‌ها در اختیار است، می‌توانیم بگوییم باز همان روش روایی است. اما به‌خصوص در سه، چهار دهه‌ی اخیر بنا بر این بوده است که تاریخ را تحلیلی نگاه کنند و روایات را مورد بحث و نقد و بررسی قرار دهند. یعنی اینطور نباشد که به‌صرف اینکه مثلاً اسناد این روایت تاریخی وجود دارد، ما آن را اصل قرار دهیم و بپذیریم؛ حتی اگر نقل مشهور باشد. آثاری مثل آثار علامه‌ی جعفر مرتضی، علامه‌ی عسگری، استاد علی دوانی ـ‌استاد و پدر من‌ـ، دکتر شهیدی و تاحدی دکتر زریاب خویی، حرف‌های نو برای گفتن دارند؛ زیرا بحث‌های عقلی را وارد نقل‌های تاریخی کرده‌اند. حتی نقل‌های مشهور را مطرح و بررسی می‌کنند و با استدلال‌هایی عقلی، ثابت می‌کنند که برخی نقل‌ها قابل اعتماد نیست.

 

  تاریخ‌نگاری به لحاظ روش، چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با روش علومی مثل علم حدیث و اصول فقه دارد؟

در اجتهاد و علم اصول، یک سری اصول هست که ثابت است و مورد قبول همه‌ی اصولیین قرار گرفته و بر مبنای آن بحثی را در عرصه‌ی فقهی مورد توجه قرار می‌دهند و حرف تازه‌ای می‌زنند یا یک چیزی را رد می‌کنند. اما در تاریخ‌نگاری، چنین اصول تعریف‌شده‌ای وجود ندارد و به استنباط و سبک استدلال مورخ بستگی دارد.

برای روشن شدن بحث مثالی می‌زنم. نقل مشهوری در تاریخ هست که عبدالمطلب نذر کرده بود که اگر خدا ده پسر به او بدهد، یکی از آن‌ها را در راه خدا قربانی کند. قرعه که به نام عبدالله ـ‌پدر پیغمبر (ص)ـ درآمد، نزد کاهنی رفتند و بنا شد بین جان عبدالله و ده شتر، قرعه بیندازند و هر بار که به نام عبدالله درآمد، ده تا ده تا، شترها را بالا ببرند تا جایی که به نام شترها درآید. اما برخی به‌شدت این را از مبنا غلط می‌دانند و می‌گویند چنین نذری از فردی مانند عبدالمطلب پسندیده نیست و صورت مسئله غلط است؛ این در تمام آیین‌های الهی رد شده است.

امروزه علمای تاریخ، صرفاً به تاریخ نقلی، بسنده نمی‌کنند؛ تاریخ عمدتاً تحلیلی است و هم با نقادی روایات و نقل‌هایی که تا به حال مطرح بوده، همراه است. در حوزه‌ی تاریخ به‌خاطر وضعیتی که داشته است ـ‌تأثیر دیدگاه‌های کلامی و فقهی مورخان و خطوط قرمز خلفا و حب و بغض‌هایی که وجود داشته‌ـ برخلاف سایر علوم که شاید نتوان در آن‌ها به‌راحتی حرف نویی زد، محقق می‌تواند با یک بررسی، نقل مشهوری را به چالش بکشد و آن را زیر سؤال ببرد.

 

  تمایز تاریخ اسلام با انواع دیگر تاریخ مثل تاریخ ایران، تاریخ غرب و... چیست؟

ما تاریخ‌های عمومی هم داشته‌ایم که با خلقت آسمان و زمین شروع می‌کردند و تاریخ اقوام بزرگ در جهان و تاریخ پیامبران بزرگ را می‌آوردند تا به دوره‌ی اسلامی می‌رساندند و آن را شرح و بسط می‌دادند و به زمان مؤلف می‌رساندند. این نوع نگارش متأثر از قرآن است. زیرا قرآن تاریخ اقوام پیشین و پیامبران بزرگ را مدنظر داشت. اینگونه خواسته‌اند تا خواننده، درس‌ها و آموزه‌ها را از گذشتگان بر مبنای تعالیم قرآن بگیرد و وقتی وارد تاریخ اسلام می‌شود، بداند که حوادث چگونه اتفاق افتاد.

تفاوت تاریخ اسلام با تاریخ ایران باستان یا تاریخ یونان و تاریخ غرب یا اقوام دیگر در این است که با اعتقادات ما سروکار دارد. با تاریخ، حقایق آشکار می‌شود. مثلاً کتاب «المراجعات» که به نظر می‌آید بحث کلامی و اعتقادی است ـ‌مناظره‌ای بین علامه شرف‌الدین با شیخ سلیم بشری، رئیس وقت الازهر مصرـ بیش‌تر آن بحث تاریخی است. در جایی از این کتاب که درباه‌ی قضیه‌ی غدیرخم بحث می‌کنند، پس از اثبات مدعا، بشری می‌گوید این موضوع را رها کنیم و به بحث دیگری بپردازیم. یعنی نمی‌خواهد بپذیرد و رد می‌شود. اما شیعه اینگونه نیست و به این مسائل حساس است و روی آن‌ها کار می‌کند.

اما تاریخ‌های دیگر اینگونه نیستند. مثلاً راجع به ایران باستان دوره‌ی هخامنشیان، ما فقط تاریخ هرودت را داریم. هرودت یونانی است و دشمن ایران بوده است و معلوم است که همه‌ی حقایق را نیاورده است اما چون سند دیگری جز آن نداریم، جز چند کتیبه و سنگ‌نوشته، ناچار هستیم که به آن اعتماد کنیم. نه اینکه حقیقت همان است، بلکه جز آن اطلاعاتی نداریم. این واقعه درست یا غلط، به اعتقادات ما برنمی‌گردد. حساسیتی که در تاریخ اسلام وجود دارد، در تاریخ‌های دیگر وجود ندارد.

من در تحقیقات غربی‌ها ورود نداشته‌ام که آیا غربی‌ها راجع به تاریخ خودشان چنین حساسیت‌هایی داشته‌اند یا نه. ادعای غربی‌ها این است که می‌خواهند کار علمی بکنند و اگر اشکالاتی به نظرشان رسید، بررسی کنند. البته قضیه‌ی هولوکاستی که اجازه نمی‌دهند راجع به آن هیچ‌گونه تحقیقی صورت بگیرد، نشان می‌دهد که در غرب، خطوط قرمزی هم وجود دارد. اگر بنا باشد مثلاً افتخارات قدیم امپراتوری انگلیس به خاطر جلادی‌ها و جنایت‌های او علیه بشریت به چالش کشیده شود، قطعاً جلوی آن گرفته می‌شود.

 

  رابطه‌ی تاریخ اسلام و اعتقادات دینی ما چیست؟ مثلاً جایی که اختلافی بین اعتقادات ما و تحقیقات تاریخی پیش بیاید، اعتقادات اولویت دارد یا خود تاریخ؟ آیا معاصرت مورخ با یک واقعه و نقل آن، می‌تواند حقیقت را به ما نشان دهد یا اعتقادات است که باعث می‌شود تا ما چیزی را حقیقت بدانیم؟

معمولاً این یک امر پذیرفته شده است که وقتی مورخی وقایع زمان حیات خودش را ذکر می‌کند، از اعتبار و ارزش بالاتری برخوردار است و در رتبه‌ی بعد، نقل واقعه با یک واسطه از شاهد واقعه قرار دارد. منتها چیزهایی که به مسائل اعتقادی ما برمی‌گردد و مربوط به صدر اسلام است ـ‌مثل دیدگاه‌های پیغمبر (ص) راجع به اصحاب‌ـ سال‌ها بعد از وقوع، نوشته شده است؛ لذا باورهای کلامی بسیار مؤثر بوده است. اعتقادات در مورخین و حتی محدثین اهل تسنن، بسیار تأثیرگذار بوده است. مثلاً صاحب «صحیح بخاری»، معاصر امام عسکری (ع) است اما یک حدیث از ایشان نقل نمی‌کند؛ چون به ایشان اعتقاد ندارد. این را مقایسه کنید با مردم نیشابور در ثبت و ضبط حدیث «سلسله الذهب». جایی هم که حوادث تاریخی به مسائل اعتقادی مرتبط نیست، می‌ماند خط قرمز حاکمیت‌ها.

 

  صرف‌نظر از غرض، به لحاظ روشی رابطه‌ی تاریخ با اعتقادات چیست؟ آیا ملاکی برای ارزیابی صدق و کذب، خارج از علم تاریخ وجود دارد؟

باید اینطور باشد. اگر نقل تاریخی در تعارض با اصول مسلمی که در اعتقادات ما هست، قرار بگیرد، باید آن نقل تاریخی را کنار بگذاریم و یا حداقل بدان شک کنیم و این در آثار جدید دیده می‌شود.

 

  پس تاریخ چگونه می‌تواند مبنای عمل قرار بگیرد و از آن عبرت گرفت؟

چیزهایی که مسلم و قطعی است، می‌تواند مبنای عمل باشد؛ مثلاً چیزی است که جای شک و شبهه‌ای در آن نیست و دوست و دشمن عین هم نقل کرده‌اند.

 

  آیا فقه برای عمل کفایت نمی‌کند که باید تاریخ را مطالعه کرد؟

خیر؛ فقه چیزی است که به اعمال ما برمی‌گردد و تکالیف و واجبات و محرمات. اما تاریخ به‌عنوان مستندات این قضیه می‌آید. مثلاً در فقه داریم که باید از امام مسلمین تبعیت کرد؛ حال در جایی، پیشوای مسلمین می‌گوید قرآن را به زمین بزنید، شما باید اینطور عمل کنید و تاریخ به کمک شما می‌آید. بدون تاریخ بخواهید نگاه کنید، نمی‌توانید دقیقاً آن آموزه را از آن دریابید. چون باید یک شرایطی پیش بیاید و ببینیم که مردم در آن شرایط چگونه عمل می‌کنند.

تاریخ را باید تحلیلی نگاه کنیم و علل و عوامل حوادث را مطرح کنیم و صرفاً حوادث را نقل نکنیم. این در تاریخ نقلی درنمی‌آید. هنوز تاریخ، آنگونه نوشته نشده است که چراغ راه آینده‌ی ما باشد

من معتقدم اگر تاریخ را به‌درستی برای مردم تبیین کرده بودیم، در فتنه‌ای که چند سال پیش برای ما پیش آمد، جلوی خیلی چیزها گرفته می‌شد و خیلی زود، صفوف خائنین نسبت به نظام و اسلام و انقلاب از صفوف دلسوختگان روشن می‌شد. البته اکثر مردم بصیرت لازم را داشتند، عده‌ای در فتنه مردود شدند. تاریخ، اینگونه می‌تواند ملاک باشد. یعنی صرفاً بُعد فقهی نیست؛ بلکه بصیرت‌ها را بالا می‌برد؛ قرآن هم بنایش همین است.

 

  آیا می‌توان گفت تاریخ باید اهمیت بیش‌تری برای ما داشته باشد؟ یعنی اولاً ما باید با تاریخ انس داشته باشیم و فهمی تاریخی از دین به دست بیاوریم و بعد مبتنی بر سایر علوم دینی همچون فقه، اعمال کنونی خود را تنظیم کنیم؟

مرحوم پدرم (رضوان‌الله‌علیه) می‌گفتند اگر فقهای ما بر تاریخ تسلط پیدا کنند، فتواهایشان عوض می‌شود. در فرمایش امام معصوم راجع به یک موضوع، باید دید ایشان در چه موقعیتی قرار داشته و شرایط برای ایشان چه بوده است که آن موضوع را بیان کرده‌اند. با عوض شدن شرایط تاریخی، نظر امام عوض می‌شود. می‌بینیم که در موارد مختلفی، موضع امام با موضع قبلی خویش یا امام دیگر، متفاوت است. اینکه چرا امام حسن (ع) صلح می‌کند اما امام حسین (ع) قیام می‌کند، صرفاً بحث کلامی نسیت و تاریخ را هم باید دانست.

باید در تاریخ غور کرد. امیرالمؤمنین (ع) که به امام مجتبی (ع) می‌فرماید من تاریخ را به‌گونه‌ای خواندم که گویی با آن‌ها زندگی کردم، یعنی باید در شرایط و اوضاع و احوال هر دوره، دقیقاً قرار گرفت و درک کرد. اینکه تاریخ قابل تکرار است، حرف درستی است و ممکن است شرایط مشابهی پیش بیاید که باید درست عمل کرد.

 

  آیا می‌توان گفت آنگونه که باید، توجه به تاریخ و نگاه تاریخی در علوم دینی ما شکل نگرفته است؟

بله؛ متأسفانه تا قبل از انقلاب اسلامی، تاریخ در حوزه‌های ما جایگاهی نداشت. اگر کسی خودش علاقه‌مند بود می‌خواند. البته معمولاً علما برخی منابع تاریخی را می‌دیدند، اما به‌عنوان درسی که در حوزه مورد توجه قرار بگیرد و رسمی باشد، نبود. الحمدالله در سال‌های اخیر متوجه این ضرورت شده‌اند که دانستن تاریخ لازم است و اگر یک عالم از تاریخ به‌درستی اطلاع نداشته باشد، نمی‌تواند مسئولیت خود را به‌درستی انجام بدهد.

 

  این توجه، صرفاً به خود تاریخ است یا مباحث روشی و مبنایی هم مطرح است؟ اینکه چگونه تاریخ را آنگونه که مورد نیاز امروز ماست، بازنویسی کنیم؟ مثلاً تاریخ اسلام را باید حول حکومت‌ها بنویسیم یا جامعه‌ی مسلمین و یا اولیای الهی؟

چند سال پیش بین تعدادی از محققان مطرح کردند که ما نباید تاریخ خود را بر مبنای حکومت‌های غاصبی که روی کار آمدند، بررسی کنیم؛ بلکه باید بگوییم که بعد از پیغمبر (ص)، امامت امیرالمؤمنین علی (ع) آغاز می‌شود و تاریخ را بر مبنای امامت امامان نقل کنیم. البته این محل اختلاف است و برخی می‌گویند به هر حال، وقایع را همین غاصبین، رقم زدند. اعتقاد من این است که باید اصل را بر امامت اهل بیت (علیهم‌السلام) قرار دهیم و بگوییم، خیانت‌ها در دوران امامت آن بزرگواران صورت گرفت و لذا جامعه‌ی اسلامی آنگونه رو به انحطاط و تباهی رفت.

مطابق با تأکیدات چند سال اخیر رهبر معظم انقلاب (حفظ‌الله‌تعالی)، از تاریخ باید عبرت‌ها و آموزه‌ها را گرفت و تاریخ را باید تحلیلی نگریست. مثلاً ایشان مطرح می‌کنند باید کار و بررسی کرد که چه شد که امت اسلام، پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر (ص)، نواده‌ی ایشان را به آن صورت کشتند؛ ایشان می‌خواهد علل و عوامل را بیابیم. این در تاریخ نقلی درنمی‌آید و تحلیل و بررسی می‌خواهد. این باید اصل و ملاک قرار بگیرد و کارهایی هم صورت گرفته است؛ اما ما هنوز در اوایل راه هستیم. هنوز تاریخ، آنگونه نوشته نشده است که چراغ راه آینده‌ی ما باشد و آموزه‌ها و عبرت‌ها را برگیریم و به مردم ارائه دهیم.

مثلاً در تطبیق این سی‌وچهار سال دوره‌ی انقلاب اسلامی با تاریخ صدر اسلام می‌توان گفت بخشی از آن، با برخی از وقایع دوران پیغمبر (ص) قابل تطبیق است؛ مثلاً جنگی که به ما تحمیل شد، عین قضیه‌ی جنگ احزاب است؛ بخشی از آن مانند دوران امیرالمؤمنین (ع) است و فتنه‌هایی که برای ایشان به‌پا شد؛ بخشی از آن مثل قضیه‌ی امام حسن (ع) است و بخشی از آن مانند قضیه‌ی امام حسین (ع). اما با اینکه فتنه و بروز حادثه، عین هم است، نتایج یکسان نبوده است و این به خاطر بصیرت مردم است که نگذاشتند صلح امام حسن (ع) و فاجعه‌ی کربلا تکرار شود.

ما باید تاریخ را تحلیلی نگاه کنیم و علل و عوامل حوادث را مطرح کنیم و صرفاً حوادث را نقل نکنیم. مثلاً این شعار که «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» زیبا است،‌ اما باید توجه داشت که کوفیان، بهترین‌های عالم اسلام بودند؛ اگر بهترین نبودند، اصلاً امام حسین (ع) طرف آن‌ها نمی‌رفت و یا امیرالمؤمنین (ع) مدنیه را رها نمی‌کرد که کوفه را مرکز خلافت قرار بدهد. حال ما باید بررسی کنیم که چه عواملی باعث می‌شود که بهترین‌های جهان اسلام، بدترین فاجعه‌ی جهان بشریت را می‌آفرینند.

تا پیش از فرمایشات رهبر معظم انقلاب (حفظه‌الله‌تعالی)، احساس مسئولیت نمی‌شد که باید تاریخ را با این نگرش مورد بحث قرار داد؛ اما در سال‌های اخیر، تحولاتی در عرصه‌ی تاریخ‌نگاری ما ایجاد شده است. خود ایشان بهترین تحلیل‌ها را راجع به تاریخ اسلام دارند. من به‌عنوان کسی که مطالعاتی در تاریخ اسلام داشته‌ام، به‌ضرس قاطع می‌گویم که ایشان را واقعاً به‌عنوان برترین تحلیل‌گر تاریخ اسلام و عالِم و آگاه به زوایای تاریک تاریخ می‌دانم. سلسله بحث‌های ایشان در تحلیل حضور 250 ساله‌ی امامان، در کتاب «انسان 250 ساله» چاپ شده است. هیچ یک از علمای ما، چنین تحلیل‌های عمیق و دقیقی ارائه نکرده‌اند.

 

  آیا بازنویسی تاریخ، مختص به حوادث صدر اسلام است و یا اینکه ما باید مبتنی بر نوعی نگاه تاریخی و یا فلسفه‌ی تاریخ برآمده از دین، تاریخ کل جهان را در تمام دوران‌ها مورد بررسی و بازبینی قرار دهیم و تاریخ جهان را با نگاه خودمان دوباره روایت کنیم؟

اگر ما امامان را به‌عنوان متولیان راستین دین در نظر بگیریم، فقط آن 250 سال، تاریخ اسلام نیست؛ امروز هم هست. زیرا ما معتقدیم زمین هیچ‌گاه خالی از حجت بالغه‌ی الهی نیست. در دوره‌ی غیبت ما می‌توانیم، وضعیت شیعه را اصل قرار بدهیم.

البته می‌توان این سؤال را مطرح کرد که حال که بشر به‌طور مستقیم با امام معصوم در ارتباط نیست، وضعیت را چگونه در نظر بگیریم؟ آیا اقوام یا ملل را اصل قرار دهیم؟ با آن دیدگاه هنوز امامت ادامه دارد اما اگر بخواهیم امامت اساس قرار بگیرد، در دوران غیبت باید شیعه را اصل قرار دهیم و ظاهراً چاره‌ای جز این نیست که حکومت‌هایی را که قدرت می‌گیرند، مورد توجه قرار دهیم. البته ما معتقدیم که تنها در صورت حاکمیت ولایت، این امر ممکن است و تا انقلاب اسلامی، هیچگاه ولایت حاکمیت پیدا نکرده است. از دید ما، تا زمانی که ولایت در کار نباشد، حکومت‌ها همه غاصب هستند ولو اینکه عدل پیشه کنند. طبق اعتقاد شیعه حکومت شأن امام معصوم است، و در غیبت او اگر شرایط فراهم شود، شأن فقهاست. لذا تا جمهوری اسلامی، ما نمی‌توانیم حکومت‌ها را اصل قرار دهیم.

 

  ممکن است به لحاظ زمانی و مکانی بگوییم حوادث جهان ربط مشخصی به شیعیان ندارد اما بالاخره کل عالم در نسبت با وجود حجت خداست. آیا نباید کل تاریخ را آنگونه که راهگشای اکنون ما باشد، تحلیل کنیم؟

تا یک پایگاهی و جایگاهی مثل انقلاب ما پدید نیاید تا حق در آن جلوه کند، نمی‌شود انتظار داشت که برای بقیه‌ی دنیا، نسخه‌ای پیچید. امام خمینی (ره) یکبار خطاب به میهمانان خارجی در دهه‌ی فجر فرمود: حفظ نظام جمهوری اسلامی وظیفه‌ی همه‌ی مردم دنیا است؛ اما اکثراً نمی‌گذارند مردم دنیا بدانند؛ حتی خیلی از آن‌ها را به جنگ ما آوردند، اما شما وظیفه دارید به کشورهای خود که رفتید حقیقت این نظام و مسئولیت مردمتان برای دفاع از این نظام را گوشزد کنید. این سخن چه چیز را می‌رساند؟ نظام ولایت برای نجات دنیاست و فقط محدود به ایران یا ممالک اسلامی نیست. این پایگاه در طول تاریخ پیش نیامده است و حالا در ایران نظام ولایت حاکم شده است.

ما می‌توانیم تاریخ جهان را، مبتنی بر نگاه دینی، نقل و تحلیل کنیم. مثلاً انشاءالله به‌زودی فروپاشی و اضمحلال و نابودی کامل تمدن غرب، به‌خصوص آمریکا را شاهد باشیم. قرآن نمونه‌ی آن را دارد؛ مثل قوم سبأ که خدا ناز و نعمتی به آن‌ها داده بود؛ این سنت الهی و فلسفه‌ی تاریخ است که وقتی یک چنین امکانات و نعمت‌هایی در اختیار قومی قرار بگیرد، به‌جای اینکه آن‌ها را به خدا نزدیک کند، به شرک و کفر و ناسپاسی بپردازند، خدا آن‌ها را نابود می‌کند.

ما با این نگاه قرآنی می‌توانیم دنیا را در طول تاریخ و در عصر غیبت و زمان معاصر تحلیل کنیم. حتی با توجه به داده‌های قرآنی راجع به آینده هم سخن بگوییم. مثلاً مقام معظم رهبری (حفظه‌الله‌تعالی) اشاره‌ای کردند که این جنبش 99 درصدی، تدوام خواهد داشت. حرف‌های ایشان، همگی مبنا دارد. ممکن است همین حرکت‌ها از درون غرب، باعث شود که نظام آن‌ها فلج شود و فروبپاشد.