منطق گسست در سیاست ایرانی

  • پرینت
منطق گسست در سیاست ایرانی -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
منطق گسست در سیاست ایرانی
رادیکالیسم در اندیشه، محافظه‌کاری در رفتار

نتيجه‌ي انتخابات پيروزي آقاي روحاني بود؛ شعار مهمشان اعتدال بود. اغلب اساتيدمان در دانشگاه معتدل‌الرأي بودند؛ مديريت دولتي کلاسيک را نقد مي‌کردند، مديريت دولتي نوين را هم.  بعد که مي‌پرسيديم حالا نظر شما در مجموع درباره‌ي فلان مواضع متضاد چيست؛

اغلب همه را با هم جمع مي‌کردند: مديريت‌گرايي را با شهروندمداري، فردگرايي با جمع‌گرايي، پوزتيويسم را با هرمنوتيک و.... اين تقريباً همان بي‌نظري است و فرار از موضع نقد و دفاع از يک نظر.  همين استادمان که مسئوليت اجرايي مي‌گرفت، راديکال مي‌شد و تا آنجا که مي‌توانست اطرافيانش را عوض مي‌کرد. سنتي که از دولت اصلاحات  به ياد داريم؛ تغييرات مديريتي آن زمان، حتي به مدير مدرسه‌ي ما هم رحم نکرد! دولت احمدي‌نژاد هم اين سنت را ادامه داد، البته به گمانم نه به‌خوبي دولت اصلاحات. ما درست در جايي که جايگاه تساهل است، راديکال هستيم  و در نظرورزي معتدل. اتفاقاً سياست جايگاه اعتدال و محافظه‌کاري است، اهل سياست، واقعيت‌هاي دم‌دستي را مي‌بيند؛ او يوتوپيانيست نيست، سياست‌مدار است.  در اکنوني زندگي مي‌کند که حاصل گذشته است؛ آينده او را مي‌فشارد، اما گذشته نيز او را دربرگرفته است. بر خلاف متفکر، هم در زمان است و هم در مکان. سياست‌مداري  امتداد گذشته و ساختن راه آينده است از همين وضع موجود.

آنچه  قصد دارم از آن سخن بگویم، ناظر به مسئله‌ای دراز دامن و پرتأثیر است که کم‌تر در رابطه با آن سخن گفته شده است. توجه عمیق به بسیاری از مسائلی که ما امروز با آن درگیریم، ما را به همین مسئله‌ي بنیادین می‌رساند؛ مشخصاً، حتی همین انتخاباتی که اخیراً آن را تجربه نمودیم؛ رقابت‌هایش، نقدهایش، شعارها و تبلیغاتش و مهم‌تر از همه، شرایط سیاسی که در آن این انتخابات انجام گرفت، در پرتوي توجه به همین مسئله برای ما فهمیدنی‌تر می‌شود. شاید برای آغاز نمودن تحلیل‌های مربوط به امور سیاسی در دوره‌ای جدید در تاریخ سیاسیمان، که البته به یک معنا جدید نیست و پیوسته تکرار می‌شود، باید التفات به بعضی ملاحظات نظری داشته باشیم.

ما ایرانیان در وضعیتی بسیار پیچیده و مبهم در گذار تاریخیمان قرار گرفته‌ایم. به تعبیر ساده، برای ما همه‌چیز در هم و بر هم شده است. وضعیت ما در امروز تاریخیمان، «بی‌وضعیتی» است. بی‌وضعیتی ناظر بر امتناع فهم شرایطی است که در آن قرار داریم. چه کسی می‌تواند بگوید ما امروز در کجای تاریخمان قرار داریم. فهم وضعیت اکنونی، متوقف بر فهم وضعیت تاریخی است. هروقت دانستیم کجا بوده‌ایم، می‌توانیم بگوییم الان کجاییم و در چه مسیری قرار داریم. این بی‌وضعیتی، همه‌چیز را برای ما آمیخته کرده است؛ هم قدیمی هستیم و هم جدید، هم دینی هستیم و هم عرفی، هم سنتی هستیم و هم شهری، هم راست هستیم و هم چپ.... بی‌وضعیتی یعنی عدم امکان آگاهی نسبت به جایی که از آنجا به عالم گشوده شده‌ای و سخن می‌گویی. این بی‌وضعیتی حداقل دو نتیجه خواهد داشت: میانه‌روی در اندیشه‌ورزی و تندروی در رفتار. چرا ملت ما که در صحنه‌ي اندیشه محافظه‌کار و محتاط است، در صحنه‌ي عمل رادیکال عمل می‌کند؟

  انديشه‌ورزي ميانه‌روانه

ما عادت کرده‌ایم که در همه چیز «راه میانه» را نکو بداریم. این عادت بیش از هر حوزه‌ي دیگری در عرصه‌ي اندیشیدن برای ما جلوه پیدا کرده است. در مباحثات مختلفی که خصوصاً در حوزه‌ي علوم انسانی و اجتماعی و به‌ویژه در موضوعات مفهومی در کشور ما صورت می‌گیرد، همه تلاش دارند تا با نگاهی معوج به قاعده‌ي «خیر الامور اوسطها»، راهی میانه را در پیش گیرند. وقتی از نظریات مختلف بحث به میان می‌آید، طرفی توفیق بیش‌تری دارد که بهتر از دیگر طرف‌ها جمعی میان نظریات ارائه دهد. اگر از نگرگاه او به مسئله بنگریم، تلاش می‌کند تا «نقاط مثبت» اندیشه‌های مختلف را شناسایی کند و در نظر خویش جمع کند. به این وسیله او توانسته است «نه نظریه‌ای را رها کند و نه خود را متوقف بر نظریه‌ای خاص نماید». به این واسطه او در مباحثات پیروز می‌شود، صرفاً به این دلیل که راه میانه را در پیش گرفته است. اگر از این فرد نوعی بپرسیم که سنت بهتر است یا مدرنیته، می‌گوید: هر دو خوبند، اگر بپرسیم اندیشه‌ي راست برای جامعه ما بیش‌تر پاسخگوست یا اندیشه‌ي چپ، می‌گوید؛ باید از ظرفیت هر دو نوع اندیشه استفاده نمود، اگر بگوییم باید فلسفه اسلامی را به‌عنوان بنیان اندیشه‌ورزی بپذیریم یا فلسفه‌ي غربی را می‌گوید؛ مگر این دو با هم تناقض دارند که چنین می‌پرسی؛ اگر بگوییم که در علوم مختلف چون سیاست، اقتصاد، مدیریت، حقوق و از آن جمله، چه رویکردی باید در پیش گیریم، حتماً به ما می‌گوید: باید از ظرفیت داشته‌های خود و ظرفیت اندیشه‌ورزان غربی در این حوزه‌ها توأمان سود جست. این سیاق اندیشه‌ورزی در میان نخبگان ما تبدیل به الگوی مطلوب شده است؛ یافتن نقطه‌ي تعادل و میانه‌روی و دوری جستن از تندروی و افراطی‌گری در ساحت اندیشه. به گمان من این مرض اندیشه‌ورزی در «جامعه‌ی بی‌وضعیت» است. وقتی همه‌ي خطوط و مرزها مبهم باشند معلوم نیست به واقع راست چیست و چپ کدام است، پذیرش مدرنیته و سنت چه تفاوت‌هایی با هم دارد، پوزیتیویست بودن و مذهبی بودن یعنی چه، دنبال توسعه بودن و همچنان ارزش‌های انقلابی خواستن چه معنایی دارد و قص علی هذا. در چنین جامعه‌ي بی‌وضعیتی آنچه به آسانی در زمان اندیشیدن رخ می‌دهد، تلاش جهت «تلفیق و گزینش» است. رویکردهای تلفیقی بین نظریات مختلف با در پیش گرفتن مشی میانه‌روانه و به اصطلاح متعادل اتفاق می‌افتد. راه برای حرکت با چنین روش‌هایی به آسانی باز و بلکه با اقبال همراه است. شاید خواننده‌ي این سطور در این لحظه نگارنده را متهم کند که چگونه از میانه‌روی در اندیشه‌ورزی انتقاد کرده و به تلویح از تندروی دفاع می‌کند! این اتهامی کاملاً به‌جاست.

محافظه‌کاری تؤامان منطق و راهبردی در راستای تداوم است و اجتناب از گسست. محافظه‌کاری یعنی احتیاط در رفتار و اجتناب از در آغاز قرار دادن خود. کسی که خود را در آغاز قرار می‌دهد، همواره بدون اقتضا رفتار می‌کند، در حالی که برای فردی که در تداوم یک تاریخ قرار دارد، رفتار دشوار و محتاطانه می‌گردد

یکی از مهم‌ترین مسائل یا به تعبیر بهتر مصایب ما دراندیشه‌ورزی خصوصاً در حوزه‌ي مفاهیم پایه، مشی میانه‌روانه است. ما می‌خواهیم همه‌چیز را با هم جمع کنیم و البته آن‌ها که بیش‌تر خوانده‌اند می‌دانند که این جمع‌کردن‌ها جز سرهم‌بندی چیز دیگری نیست. این میانه‌روی و در نقطه‌ي تعادل ایستادن، چیزی جز ابتذال را به همراه نمی‌آورد. از همه‌چیز سخن می‌گویند و در واقع از هیچ‌چیز سخن نمی‌گویند. از این روست که این مشی میانه‌روانه نه بحثی جدی در ساحت اندیشه‌ورزی راه می‌اندازد و نه اساساً به درد می‌خورد. بهره‌اش صرفاً معطوف به افزايش حجم رزومه‌ي نویسنده است. شاید در اینجاست که باید از «رادیکالیسم» در حوزه‌ي اندیشه‌ورزی دفاع نمود. رادیکالیسم به این معنا که در جایی قرار بگیری مشخص، و تا می‌توانی موضع نظری خویش را آشکارتر و تیزتر کنی و تمام لوازم و تبعات آنگونه نظرورزی را بپذیری و خود اعلام کنی. رادیکالیسم، اندیشه را مرزدار می‌کند و به حریف این امکان را می‌دهد تا با شدت بیش‌تری بتازد. میانه‌روی به معنایی که در بالا آمد، ریشه‌ي اندیشه‌ورزی را خشک نموده و آثار ذيل را خواهد داشت.

اول؛ امتناع پرسشگری: میانه‌روها تلاش می‌کنند همه‌ي مسائل را حل کنند و حل نیز می‌کنند. در کشور ما از این دست زیاد به چشم می‌آید؛ نویسندگان متعددی که به‌واسطه‌ي رویکرد میانه‌روانه خود توانسته‌اند مشکل نسبت میان دموکراسی و اسلام را حل کنند؛ نویسندگانی که اقتصاد اسلامی و مدیریت اسلامی ساخته‌اند و آن‌ها که با ابتکار کم‌نظيرشان تکنولوژی را نیز اسلامی نموده‌اند! زمانی که نویسنده‌ای با این سیاق رساله‌ای بنویسد، پایان رساله، پایان مسئله است، مسئله‌ای که البته مسئله نیست، بلکه صرفاً نوعی گرفتاری است که همه از روزنامه‌نگار تا استاد دانشگاه درکی از آن دارند. میانه‌روها با طرح ساده‌ي مسئله، آن را به‌سادگی حل می‌کنند و راه را برسر «امکان طرح پرسش‌های اصلی» می‌بندند. آیا به‌واقع از درون رساله‌های با موضوع سیاست اسلامی (با صورتی که در کشور ما نوشته می‌شود)، پرسش نسبت اقتضائات اندیشه‌ي سیاسی جدید و اندیشه‌ي اسلامی مشخص می‌شود؟ آیا با این رساله‌ها آشکار می‌گردد که باید در فهم نسبت میان نهادهای اقتصادی جدید چون بانک، و اقتضائات اندیشه‌ي اسلامی، بر چه پرسش‌هایی تمرکز نمود؟ آیا در مباحث عمیق‌تر، مثلاً در روش‌شناسی و معرفت‌شناسی، به‌واسطه‌ي مشی میانه‌روانه می‌توان پرسش‌های اصلی را شناخت؟

میانه‌روی، آنگونه که در کشور ما رایج است، پرسش‌های اصلی را مثله می‌کند و به این سبب، راه را بر سر اندیشیدن و پرسیدن و تداوم پرسشگری می‌بندد. در نتیجه ما هیچ‌گاه به مرز بلوغ در اندیشه‌ورزی نمی‌رسیم و خردی ضعیف داریم. میانه‌روی پاسخی سریع به گرفتاری‌ها (و نه پرسش‌های) ماست و اجازه نمی‌دهد رنج ناشی از این گرفتاری‌ها ما را به طرح پرسش سوق می‌دهد. این سیاق اندیشیدن همچون مسکنی موقت عمل می‌کند، هم رنج و گرفتاری را نگه می‌دارد و هم با ارائه‌ي پاسخی سریع، اجازه‌ي طرح پرسش نمی‌دهد.

دوم؛ امتناع گفت‌وگو. گفت‌وگو در زمینه‌ای که در آن اندیشه‌ها مرزدار نیستند شکل نمی‌گیرد. زمانی می‌توان از گفت‌وگو سخن گفت که امکان تقابل و رویارویی در ساحت اندیشه فراهم آید. مشی میانه‌روانه اساساً با مرزدار شدن اندیشه سرناسازگاری دارد، چراکه به دنبال پذیرش همه‌چیز، یا به تعبیر میانه‌روها، گزینش چیزهای خوبِ چارچوب‌های اندیشه‌ای مختلف است. گفت‌وگو زمانی شکل می‌گیرد که مرزهای دو اندیشه که قرار است با هم گفت‌وگو کنند، کاملاً مشخص شود و بر این سیاق نسبتی دیالکتیکی شکل بگیرد.

اگر گفت‌وگو را در رابطه‌ای رفت و برگشتی میان دو کانون اندیشه تصور کنیم، چند نوبت سخن‌گویی شکل خواهد گرفت؛ نوبت اول برای «الف» است و طبیعتاً نوبت دوم برای «ب». گفت‌وگو یعنی آنکه، «الف» در نوبت سوم چیزی بیش‌تر از آنچه در نوبت اول اشاره نمود، بیان کند؛ چراکه میان نوبت اول و نوبت سوم، نوبت دومی که از آنِ «ب» بوده، فاصله انداخته است و بدون شک در یک رابطه دیالکتیکی در نوبت سوم باید چیزی بیش‌تر (یا متفاوت) در صورت‌بندی گفتار یا در محتوا بر کلام افزوده شده باشد. همین حرکت در رابطه با نوبت دوم و نوبت چهارم طرف «ب» نیز صادق است. این حرکت، گفت‌وگو را می‌سازد. حال تصور کنید که گفت‌وگو میان (حداقل) دو طرفی شکل بگیرد که اندیشه‌هایشان مرزدار نیست. آن‌ها در طول حرف‌ها و صحبت‌هایشان به دلیل آنکه بر موضعی مشخص قرار نگرفته‌اند، صرفاً با هم پراکنده‌گویی می‌کنند و بی‌نوبت سخن می‌گویند. سیاق میانه‌روی، مرزداری اندیشه را از ما گرفته است. تا زمانی که سیاق اندیشه‌ورزی در کشور ما این باشد، انتظار فراهم شدن امکان گفت‌وگو بسیار بی‌جاست.

هر دولتی در هنگامه‌ی آغاز کار خود، خود را «در آغاز» قرار می‌دهد. این در آغاز بودن، همانگونه که دولت جدید ادعا می‌کند و هم آنگونه که مردم می‌فهمند، معنایی «رو به عقب» دارد. به تعبیر ساده یعنی ما آمده‌ایم که آنچه پیش از ما گذاشته‌اند را پاک کنیم. تمامی رفتارهای ما از رفتارهای علمی گرفته تا سیاسی پیرو همین منطق گسست است

رادیکالیسم، آنگونه که در بالا آمد، بیش از آنکه اهمیتی متدولوژیک در برابر میانه‌روی داشته باشد، اهمیتی راهبردی جهت خلاصی از شرایط آشفته‌ي کنونی دارد. چنانچه هر کس که در قلمروي اندیشه‌ورزی وارد شود، موضع خود را صریح کند و در جایی مشخص بایستد و از آنجا سخن گوید و در یک کلام موضع خود را مرزدار بنمايد.

از این رو، اخلاق اندیشه‌ورزی کاملاً متفاوت با اخلاق اجتماعی است. در اخلاق اجتماعی از آنجا که متعلَق افراد جامعه است، معمولاً به تساهل توصیه شده و تلاش می‌شود موضعی میانه‌روانه اتخاذ شود. از این روست که در فرهنگ ما، رودربایستی نمودن، حیا به خرج دادن، تعارف نمودن و صراحت لهجه را کم‌تر کردن، اموری ممدوح است. اما نفوذ اخلاق اجتماعی به ساحت اخلاق علمی سبب شده، مشی اندیشه‌ورزی ما آسیب ببیند؛ ما در اندیشه‌ورزی نیز تعارف می‌کنیم و از صراحت فرار می‌نماییم. در حالی که متعلَّق اخلاق علمی، اندیشه‌هاست و یک اندیشه برای آنکه اندیشه باشد، نیاز دارد تا مرزدار گردد. به عبارت دیگر مشخص شود که این اندیشه از چه چیزهایی سخن نمی‌گوید و در برابر چه اندیشه هایی قرار می‌گیرد. در وضعیت رادیکالیسم اندیشه‌ورزانه، آن‌ها که با سیاق میانه‌روی اندیشه ورزیده بودند یا موضع خود را مشخص می‌سازند یا از گفت‌وگوهای علمی خودبه‌خود طرد می‌شوند.

  راديکاليسم در رفتار (سياسي)

آنچه در رفتار مهم است، تکیه بر سنت رفتاری است. در اینجا رفتار به معنای عام مراد است و به‌صورت خاص شامل رفتار سیاسی و نحوه‌ی سیاست‌ورزی نيز می‌شود. عدم اتکای رفتار بر سنت رفتاری سبب می‌شود که «منطق گسست» به‌جای «منطق تداوم» بنشیند و یک ملت همواره، ملتی «درآغاز» باشد. در آغاز بودن وجهی از «بی‌تاریخ بودن» است؛ اینکه ‌نتوانی قرائتی از گذشته ارائه دهی که به امروز متصل شود؛ اینکه ‌نفهمی در «کجای» تاریخ قرار داری و این درک «از کجا بودن»، چه نسبتی با فهمی که از گذشته داری برقرار می‌کند. در طول تاریخ از آن زمان که ملت ما به‌واسطه‌ي جا باز کردن هویت غربی، هویت‌های چندگانه رقیب پیدا کرد و درک خود را از «وضعیت» خود از دست داد، تاریخ را گم کرد و وجودی همیشه در آغاز را تجربه نمود. تاریخ معاصر ما چنين بوده است. در آغاز بودن، به‌تعبیر ساده، ارجاع به عدم انباشت تجربه‌های تاریخی دارد. منظور از انباشت تجربه‌های تاریخی، عبرت از گذشته آنطور که معمولاً به نوجوانانی که درس تاریخ می‌خوانند آموزانده می‌شود، نیست؛ انباشت تجربه‌های تاریخی ناظر به سیر تداوم یک ملت در گذر تاریخ است؛ سیر تداومی که برای او هویت می‌سازد و سبب استواری هرچه بیش‌ترش می‌گردد. ملتی که در تداوم تاریخی خود قرار بگیرد؛ آینده را در ادامه‌ي حال تعریف خواهد کرد و از هر چیزی در این سیر، سرمایه خواهد ساخت.

نخبگان اداره‌کننده‌ي کشور در بالاوپایین‌شدن تاریخ سهم مهمی دارند و قرائت ما از تاریخ معمولاً قرائت افعال و تصمیمات آن‌هاست. پرسش مهم این است که تا چه میزان نخبگان تأثیرگذار ما خود را در تداوم تاریخی می‌بینند؟ تجربه‌ي بعد از انقلاب گویاي اين ماجراست. شاید بتوان یکی از دلایل وقوع انقلاب اسلامی را تلاش جهت سامان دادن هویت یک ملت برای شروعی تاریخی دانست، شروعی که پایه‌ای محکم برای تداوم یک ملت پس از آن گردد. امروز با گذشت بیش از سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی ما در چه وضعیتی قرار داریم؟ حرکت ما پس از آن واقعه‌ي بزرگ رو به تداوم بوده است یا رو به گسست؟

اگر شاخص را آمد و شد دولت‌ها بگیریم، خوب است نوع درک هر دولت را نسبت به دولت پیش از خود بررسی کنیم. هر دولتی در هنگامه‌ي آغاز کار خود، خود را «در آغاز» قرار می‌دهد. این در آغاز بودن، همانگونه که دولت جدید ادعا می‌کند و هم آنگونه که مردم می‌فهمند، بی‌شتر از آنکه معنایی «رو به جلو» داشته باشد، معنایی «رو به عقب» دارد. به تعبیر ساده یعنی ما آمده‌ایم که آنچه پیش از ما گذاشته‌اند را پاک کنیم. گویا اجتماع و سیاست ما نیز همچون ساخت‌وساز ما منطق «خانه‌ي کلنگی» را دنبال می‌کند. خانه‌ کلنگی هیچ‌گاه برای ماندن ساخته نمی‌شود، خانه‌ي کلنگی از همان ابتدا ساخته می‌شود تا خراب شود نه اينکه نوسازی و تعمیر شوند. تمامی رفتارهای ما از رفتارهای علمی گرفته تا سیاسی، پیرو همین منطق است؛ منطق گسست. این منطق اثر بسیار مهمی در پی خود می‌آورد؛ امتناع در تاریخ‌نویسی و تاريخ داشتن. ملتی که همواره خود را انکار کند، چگونه می‌تواند تاریخ خود را بنویسد. آیا ما امروز می‌توانیم تاریخ بعد از انقلاب را بنویسیم. نگاشتن تاریخ پس از ارتحال امام (ره) و پایان یافتن جنگ بسیار دشوار شده است. چگونه امروز اسامی افرادی را بیاوریم که بعضی به خارج شدگان از مسیر انقلاب و حامیان جریان برانداز، بعضی به سکولار بودن و تلاش برای براندازی و همین آخر، بعضی به انحراف از ارزش‌ها و حتی اصل دین خوانده شده‌اند. اهمیت افراد که همان نخبگان اثرگذار باشند، از آنجا در اینجا ذکر شد، که آن‌ها ادوار تاریخی کشور را نمایندگی می‌کنند. امروز ما مانده‌ایم که چگونه تاریخ خود را بنویسیم و چگونه از این دوره‌ها یاد کنیم.

این امتناع در تاریخ‌نویسی، از مهم‌ترین موانع انباشت تجربه‌ي تاریخی و قرار گرفتن در مسیر تداوم است. در ادامه‌ي همین مسئله، امتناعی در انباشت سرمایه‌های انسانی پدید می‌آید. پدیده‌ي «سال آخر رئیس جمهور» نمونه‌ي جالبي است. سال آخر هر رئیس جمهوری در کشور ما، سال اپوزیسیون‌سازی او و همراهانش است. نگاهی اجمالی به دولت‌های پس از جنگ به‌راحتی این نکته را به اثبات می‌رساند. همچنین پدیده‌ي جالب «مدیران اتوبوسی» نیز به‌عنوان ضرب‌المثلی میان مردم رایج شده است. مدیرانی با اتوبوس می‌آیند و جای مدیران سابق را که با اتوبوسی دیگر جایگاه‌های خود را ترک می‌کنند، می‌گیرند. امتناع در تاریخ‌نویسی می‌تواند نشانگان مهمی از بی‌اهمیت شدن تاریخ برای ما باشد.

محافظه‌کاری در رفتار یعنی اهمیت یافتن تداوم به‌جای تحول. تداوم در این معنا با انباشت و تلاش جهت استوار نمودن تاریخ و هویت یک ملت مرتبط است. زمانی که چنین مشی و روشی در رفتار حاصل شود، گذر زمان سبب رسوب تجربه‌های تاریخی و محکم و استوار شدن هویت یک ملت می‌گردد

در رفتار آنچه مهم است، تکیه بر سنت رفتاری است و این اتکا، پیروی از منطق محافظه‌کاری را به ما یادآور می‌شود. محافظه‌کاری برخلاف عنوان بدنام شده‌ای که دارد، توأمان منطق و راهبردی در راستای تداوم است و اجتناب از گسست. محافظه‌کاری یعنی احتیاط در رفتار و اجتناب از در آغاز قرار دادن خود. کسی که خود را در آغاز قرار می‌دهد، همواره بدون اقتضا رفتار می‌کند، در حالی که برای فردی که در تداوم یک تاریخ قرار دارد، رفتار بسیار دشوار و محتاطانه می‌گردد. محافظه‌کاری در رفتار، پیش‌فرض شناخت تاریخ پیش از خود را دارد؛ باید بدانی در کجای تاریخ قرار گرفته‌ای و ضرورتاً حال و امروز را با گذشته و دیروز ببینی. محافظه‌کاری در رفتار یعنی اهمیت یافتن تداوم به‌جای تحول. آغاز با تحول و رادیکالیسم آمیختگی دارد، اما کسی که خود را در آغاز نبیند همواره به دنبال تداوم خواهد بود. تداوم در این معنا با انباشت و تلاش جهت استوار نمودن تاریخ و هویت یک ملت مرتبط است. هر تغییر و تجدید نظری با لحاظ نمودن این تداوم انجام می‌شود. زمانی که چنین مشی و روشی در رفتار حاصل شود، گذر زمان سبب رسوب تجربه‌های تاریخی و محکم و استوار شدن هویت یک ملت می‌گردد. هویت یک ملت چیزی بیش‌تر از رسوب تاریخی تجربیات آن ملت نیست. اگر چنین نگاهی در رفتار حاکم نباشد، جامعه، جامعه‌ي کلنگ به دستان خواهد شد؛ کلنگ به‌دستانی که همواره در پی تحول، خانه‌ي گذشته را خراب می‌کنند تا خود خانه‌ای کلنگی در امروز برای آیندگان به‌جا گذارند.

در آغاز انگاشتن خود در عرصه‌ي عمل (و نه نظر)، خصوصاً در عالم سیاست، به ایدئولوژیک شدن فضای سیاسی و انتخاباتي کشور می‌انجامد. ایدئولوژیک شدن در اینجا صرفاً به معنای طرفداری کردن از یک مرام سیاسی خاص نیست که در این صورت سیاست در صحنه‌ي عمل همواره با ایدئولوژی همراه است، بلکه به معنای غیرتاریخی بودن و نداشتن بنیادی نظری است. وقتی صحنه‌ي سیاست، ایدئولوژیک گردد، تصمیم‌گیری‌ها ایدئولوژیک می‌شود، وقتی تصمیمات ایدئولوژیک شد، جایی برای نگاه‌های بلندمدت و استراتژیک نمی‌ماند؛ چراکه نگاه ایدئولوژیک امکان توجه به آینده به‌مثابه آینده را فرومی‌بندد. از همین روست، سیاستی که در دام ایدئولوژی گرفتار شده باشد، چیزی را برای یک ملت نمی‌تواند بسازد که بماند و زمینه‌ای برای تداوم آن ملت باشد.

شاید خواننده‌ای ظریف، این وضعیت آشفته را که یک ملت همواره خود را انکار می‌کند و بر گذشته‌ي خود قرار نمی‌گیرد، ناشی از وضعیت آن ملت و هویت‌های چندگانه‌ي آن بداند و به همین جهت، راهبردی شدن محافظه‌کاری در رفتار را عبث و بیهوده تلقی کند؛ اما در هر صورت اگر نمی‌توان در مورد «وضعیتی که هست» تا اطلاع ثانوی فکری نمود، نباید در رابطه با ترجیحات رفتاری ساکت ماند. سکوت در وجه اخیر نه فقط مسئله‌ای از ما درمان نمی‌کند، بلکه سبب شکل‌گیری بحران‌ها و تنش‌های اجتماعی می‌گردد. از این روست که به نظر مشی محافظه‌کاری و کنارگذاردن رادیکالیسم در رفتار، باید به‌عنوان موضوعی مهم مورد توجه قرار گیرد.

ما نیازمند رادیکالیسم در اندیشه‌ورزی و محافظه‌کاری در رفتار هستيم و امروز در جامعه‌ي ما، درست برعکس اين حاکم شده است. در اندیشه‌ورزی جلوی شتاب اندیشه را می‌گیریم و با ملاحظه و احتیاط حرکت می‌کنیم، اما در رفتار بی‌محابا رادیکال عمل می‌نماییم. این دو مسئله‌ي به هم مرتبط، ما را به ویژگی «وضعیت» امروزمان برمي‌گرداند.