نسبت فرد و جمع یکی از مهمترین مسائل علوم انسانی است؛ چه انسان از سویی واجد فردیت است و از سوی دیگر ناگزیر است در جمع زندگی کند.
این مسئله که آیا فرد باید همواره دغدغههای فردی خود را دنبال کند (حال این دغدغهها منافع اقتصادی یا باورها و احساسات فردی اوست) یا باید به مصلحت و خیر عمومی توجه کند و در جهت آن عمل نماید، مفهوم حقیقت را پیش ميکشد. آیا این حقیقت یک حقیقت فردی است یا یک حقیقت جمعی؟ نسبت این حقیقت فردی با حقیقت جمعی است که هرکدام از متفکران تلاش کردند پاسخي به آن بدهند و اين نوع پاسخگويی است که جبههبندی در بین متفکران را تعیین ميکند و امر سیاست و فلسفهي سیاست را شکل ميدهد. آنچه آشکار است این است که اگرچه عزیمتگاه هرکدام از متفکران نسبت به فرد و جمع تمایز دارد، اما همهي آنها بهجز استثناهای کوچکی مثل دیوژن یا برخی از شاخههای عرفان که فقط ابعاد فردی را صورتبندی ميکنند، به امر اجتماع توجه کردهاند.
اندیشهي سیاسی دورههای آنتیک، قرون وسطی و عصر جدید، بین دو قطبِ جهتگیری اخلاق اجتماعی ارسطو، و جهتگیری هنجاری سنت رواقي-مسیحی حق طبیعی از سوی دیگر، در حرکت بوده است. در مجموعهي آنتیک و جهان قرون وسطی، فلسفهي زندگی اجتماعی انسان در اصل حق طبیعی دیده ميشود و این امر غیرِعقلانی که وابسته به اختراع انسانی نیست، بنیانهای هنجاری یک نظم همیشگی را میگذارد و کنش حاکميتی انسان را به عدالت ارتباط میدهد.
اما ارسطو با بیان این نکته که انسان بنا بر طبیعتش یک ماهیت سیاسی دارد، اندیشهي سیاسی خود را پایهریزی ميکند. در نظر او فرم هستی سیاسی زندگی شهروند در اجتماع سیاسی رقم ميخورد. او در این باره به تمایز خانه (Haus) و پولیس (polis) در فرمهای اجتماعی و انواع حاکمیت اشاره میکند. فقط در اجتماع است که انسانها با همدیگر همسخن میشوند و با همدیگر کنش انجام ميدهند و خردمندی و زبان و کنش را تناورده ميکنند. انسان طبیعتاً بهطور اجتماعی و سیاسی شکل گرفته است و با زندگی در شهر و توجه به دغدغههای اجتماعی برای رفاه عمومی قوام ميیابد.
سیاست کلاسیک بر پایهي آموزهي خیر، زندگی درست و زندگی سعادتمند قرار دارد. در برنامهی سیاسی ارسطو، آموزهي خیر و زندگی درست برای انسان فردی و خصوصی قابل تصور نیست. فرد در مقابل اجتماع بر خرد خود برنهاده نميشود، بلکه بر یقین خود در مقابل اعتبار اخلاق اجتماعی و عرف معمول نهادهای اجتماعی استوار است. فرد سیاسی ارسطويی بیشتر یک انسان سیاسی و انسان اجتماعی است که خود را توسط بخشی از اجتماع تعریف ميکند و خود را در اجتماع از طریق همکاری فعال سیاسی در یک پراتیک جمعی واقعیت ميبخشد و اجتماع، رشد فرد را از طریق قانون و ایدهآل هدفگذاری ميکند.
آنچه در نظام فکری ارسطو ميتوان دید این مطلب است که انسان شهروند ارسطويی، انسان اقتصادی (Homooccomicus) نیست و نميتوان آن را با معنای شهر مدرن هم معنا دانست. پولیس، شهر و جامعه در معنای مدرن نیست، بلکه آنها یک اجتماع هستند که زندگی خوب یا خیر همهي شهروندان را ميطلبد. در دوران مدرن امر اقتصاد اهمیت جدی پیدا ميکند؛ امری که در نظام فکری ارسطو واجد اهمیت جدی نبود و در فلسفهي سیاسی هابز اهمیت ميیابد. سیاست و دولت مدرن تنها در رابطه با شکلگیری اجتماع بازار و ملاحظات بازار مربوط به افراد خصوصی قابل فهم است. هابز با اسلوب ویژهي خود که منبعث از ریاضیات است فلسفهي سیاسی خود را در تمامی عرصهها در مقابل ارسطو ساماندهی ميکند. او بهجای یک انسانشناسیِ همکاریِ سیاسی، یک انسانشناسیِ متکی به رقابت اقتصادی مينشاند؛ بهجای جوهری که با طبیعت هماهنگ و متکی به حکمتی خردمندانه است، گونهای دیگر از خرد که متکی به محاسبات است؛ بهجای مفهوم طبیعت غایتمند، مفهومی مکانیکی و علّی از طبیعت؛ بهجای وحدت سیاست و طبیعت، تقابل طبیعت و سیاست؛ و بهجای تئوریای برای زندگی خوب و خیر، تئوریای برای حفظ خود. فلسفهي سیاسی هابز محل تولد انسان مدرن و اتمیزه کردن افراد و تسلط مطلق فردیت است. با هابز فلسفهي سیاسی بسیار فردی ميشود اما این تمرکز بر روی فرد با قرارداد اجتماعی خصلت جمعی ميگیرد. اینکه قرداد اجتماعی بتواند روح جمعی را تعیین دهد یا نه، امری بود که مورد مناقشه قرار گرفت، چراکه خرد جمعی نميتوانست در چارچوب قانون تقلیل یابد و لازم بود تمامی عناصر فرهنگ، دین و فلسفه بهکار گرفته شوند تا این مهم تحقق یابد.
هگل با پایهریزی دستگاه مفهومی خود کوشید این مهم را به سرانجام برساند، از این رو کتاب پدیدهشناسی روح که در واقع، روایت تحول تاریخی روح است، ميکوشد تا بر آگاهی و آنگاه خودآگاهی تمرکز یابد. در اینجا خودآگاهی یعنی رسیدن به درک وحدت خویش که در «دیگر بودن» تحقق ميیابد و در «من»ی که برابرایستای مفهوم «خویش» باشد. اما در عمل من برابرایستای خویش نیست، چراکه برابرایستا میل امری است که بهدنبال خودبسندگی است، و از آنجا که خودآگاهی تنها دریک خودآگاهی زنده است که ميتواند محقق شود و بتواند برابرایستا را، که هم من و هم برابرایستا است، در بر بگیرد، ناگزیر است که من یا سوژه با مفهومی دیگر تبیین شود، لذا مفهوم روح (Geistes) بهوجود میآید.
آنچه برای آگاهی ادامه خواهد یافت جوهر مطلقی است که در آزادی و خودبسندگی که مقابل او قرار دارد رقم ميخورد، و وحدتی را برای آگاهیهای گوناگون هستندههای متفاوت، رقم ميزند. این وحدت در من و ما صورت ميگیرد و روح در نقطهي عطف به آگاهی خود دست ميیابد. از آنجا که این آگاهی فراسوی جهان ملون و رنگارنگ محسوس است، بهسوی ورود به روشنايی فهم و نظام مفهومی پیش میرود.
بدینسان هگل، سوژه و فاعل شناساي فردی را به روح، که همان خرد جمعی است، ارتقا ميدهد و این روح در تکوین تاریخی خود مراحل متفاوت را طی ميکند تا بتواند دولت را تحقق بخشد. در نزد هگل، اقوام بدون دولت تاریخ ندارند و سه مفهوم روح مطلق، دولت، و تاریخ تناورده ميشوند تا آزادی را رقم زنند. این موضوع که در ساخت خرد جمعی، فرد چگونه خود را پیدا ميکند مباحثی بودند که جریانهای پساهگلی به آن پرداختند.