آرامش و تشویش خیال

  • پرینت
آرامش و تشویش خیال -
امتياز: 3.0 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
آرامش و تشویش خیال
سنخ‌شناسی خیال در رویکردهای فلسفه، عرفان و هنر جدید
اشــــاره خیال چه تأثیری در کلیت زندگی ما دارد؟ چه رویکردهایی در پرداختن به خیال می‌تواند برای کلیت زندگی ما مهم باشد؟ چه نوع رویکردی در مسئله‌ی خیال، این موضوع را به‌عنوان یک امور خرد در زندگی ما برجسته می‌کند؟ در چه رویکردهایی حضور یا عدمِ‌حضور خیال، نوعی سلیقه در نسبت با دنیای ما تلقی می‌گردد و در چه رویکردهای، خیال به‌عنوان عامل تغییردهنده‌ی کل ساختار زندگی و جامعه مطرح است؟ در زندگی امروز، پرداختن به هر امر که ناظر به آینده است، بیش‌تر از جنس تکنولوژیک یا رفتارهای صرفاً اقتصادی، ساختاری و مدیریتی است. در گذشته مباحث و مقولاتی مانند فلسفه و هنر نقش تعیین‌کننده را در ساخت جامعه و تعیین آینده‌ی زندگی مردم داشتند. فهم نظرات اصلی مورد توجه و اختلاف در مباحث فلسفه، عرفان و هنر می‌تواند فهم نوعی زندگی دیگر را برای ما نزدیک کند. سنخ‌شناسی مفاهیم و معانی مختلف فلسفی، عرفانی، هنری می‌تواند تأثیرات ماهوی در معرفت و هستی آینده و حتی حال ما داشته باشد.

آدمی، موجودی پیچیده و معجونی تمام‌عیار و مرکب از قوایی گوناگون است که هر یک او را در مسیر پرفراز و نشیب دستیابی به اهداف جزئی و قریب یا اهداف کلی و غایی، مدد می‌رسانند.

از جمله‌ی این قوا، قوه‌ی خیال است. خیال‌شناسی‌ در همه‌‌‌ی حوزه‌های‌ فکری‌ از جمله‌ حکمت‌، فلسفه‌، دین‌، اسطوره‌شناسی‌ و روان‌شناسی‌ همواره‌ مورد پرسش‌ و تأمل‌ و بحث قرار گرفته‌ و توجه‌ اندیشمندان‌ قدیم‌ و جدید را به خود جلب نموده است. از مهم‌ترین کارکردهای نیروی خیال در انسان، تخیل است. تخیل به معنای خلق صورت‌های موهوم و صورت‌هایی است که در عالم واقع وجود ندارند؛ این امر غالباً با ترکیب صورت‌های واقعی و ساختن ترکیبی غیرِواقعی انجام می‌گیرد. کارکرد دیگر خیال در انسان این است که‌ با ‌قوه‌ی خیال‌ آدمی می‌تواند عالم‌ و آفریننده‌ی آن را متعلق‌ شناسایی‌ خویش‌ سازد؛ به اینگونه‌ از تفکر، تفکر خیالی‌ می‌گویند. خیال‌ می‌تواند اسباب‌ وصول‌ به‌ صورت‌های‌ روحانی‌ و مثالی‌ و برزخی‌ شود؛ خیال‌ موجب‌ می‌شود انسان‌ از عالم‌ حس کنده‌ شده و به‌ عالم‌ جامع‌ و وسطی که‌ نه‌ مادی‌ محض‌ است‌ و نه‌ مجرد محض‌، تعلق‌ پیدا کند. شما وقتی‌ آتش‌ را در خیالتان‌ تصور می‌کنید؛ این‌ آتش‌ سوزاننده‌ نیست‌ و هویت‌ مادی‌ ندارد. اگر چنین‌ نبود امکان‌ تصور و تخیل‌ و محاکات‌ آتش‌ و نیز هر شی‌ء دیگری‌ وجود نداشت‌. ممکن‌ است‌ بسیاری‌ در خواب‌ و خیال‌ خود، آدم‌هایی‌ را بکشند یا به‌ آدم‌هایی‌ عشق‌ بورزند و از انسان‌هایی‌ متنفر باشند. این‌ها همه‌ در عالم‌ خیال‌ چهره‌ می‌گشاید و حکایت‌ از آکندگی‌ آدمی‌ از عالم‌ خیال‌ می‌کند. آنچه‌ از عالم‌ خیال‌ متعارف‌ گفتیم‌، رجوع‌ به‌ عالم‌ حس‌ می‌کند و معطوف‌ به‌ صورت‌های‌ حسی است. گاهی‌ از همین‌ صورت‌های‌ محسوس‌، صورتی‌ کلی‌ در نظر می‌آید که به آن‌ خیالِ منتشر می‌گویند. اکنون به بررسی خیال از وجوه گوناگون علمی می‌پردازیم.

 

  خیال فلسفی

 

  فلاسفه‌ی یونان

یونانیان‌، خیال‌ را صرفاً در قلمرو حسی‌ می‌دیدند. افلاطون‌ اگرچه‌ عالم‌ برزخی‌ صُوَر ریاضی‌ را پذیرفته‌ بود، اما قائل‌ به‌ صور خیالی ‌(icons) برزخی‌ نبود. ارسطو و یونانیان‌ متأخر نیز چنین‌ نظری‌ داشته‌اند. این‌ها خیال‌ را به‌ همین‌ جهان‌ و به‌ سایه‌های‌ اشباح‌ و تصاویر حسی،‌ محدود می‌کردند. در نظر آن‌ها، خیال‌، محدود به همین‌ عالم‌ محسوس‌ است،‌ ولی‌ از آن‌ جدا شده‌ و در ذهن‌ قرار گرفته‌ است‌. از این‌ مرتبه‌ی‌ خیال‌ و تخیل‌ به‌ مخیله‌ و صورت‌ متخیل‌ تعبیر شده‌ است‌. این‌ صورت‌ها می‌توانند جنبه‌ای‌ سمبلیک‌ پیدا کنند.

از این‌ نظر، انسان‌ می‌تواند در عالم‌ خیال‌ خود با قوه‌ی‌ متخیله‌، از صورت‌های‌ حسی‌، هیئت‌های‌ جدید بسازد. این‌ صورت‌ها در یونانی‌ با وجوهی از خرافات ‌ و اشباح، قرین‌ می‌شوند که به آن‌ها «فانتاسیا» یعنی‌ صور متخلیه‌ و «ایکاسیا» یعنی‌ عکس‌ و تصویر خیالی‌، گفته می‌شود. عکس‌ و تصویری‌ که‌ قوه‌ی‌ مدرکه‌ی‌ انسان‌ تصرف‌ می‌کند و از واقعیت‌های‌ محسوس‌ دور می‌سازد، موجودات‌ هیولایی‌ را به‌ وجود می‌آورد. صور خیالی‌ نیز در آن‌ مستقل‌ از انسان‌، به‌ تناظر قوه‌ی‌ خیال‌ و صورت‌های‌ خیال‌ موجود در مشاعر انسانی‌ تقرر دارند. یونانیانِ‌ سقراطی،‌ خیال و مراتب‌ خیال‌ انسانی را بعد از مرگ‌ نابود می‌دانستند و بقایی‌ برایش‌ قائل‌ نبودند.

اما قبل‌ از سقراط‌، یونانیان‌ هرگز چنین‌ نیندیشیدند. از دوران‌ قدیم‌ در شرق‌ و غرب‌، خیال‌ صرفاً به‌ امر محسوس‌ محدود نمی‌شود. آن‌ها به‌ موجودات‌ خیالی‌ فوقِ حسی‌ ولی‌ واقعی‌ قائل‌ بودند و هرگز این‌ موجودات‌ را خرافی‌ و دروغین،‌ تصور نمی‌کردند و آن‌ها را صورت‌های‌ وضعی‌ و جعلی‌ که‌ بشر با تصرف‌ و کاستن‌ و فزودن‌ و ترکیب‌ در صورت‌های‌ حسی‌ به‌ وجود آورده‌ و به‌ شیوه‌ای‌ موجب‌ انتزاعی‌شدن‌ صورت‌شکنی‌ آن‌ها شده‌ باشد، نمی‌دانستند. آن‌ها برای‌ خیال‌ و آیکون‌ها حقیقتی‌ ماورایی‌ نیز قائل‌ بودند. به عبارتی وجود خیال‌ به‌ عالم‌ بیرون‌ از مشاعر انسانی‌ و فراتر از صورت‌های‌ محسوس‌ رجوع‌ می‌کرد. در نظر آن‌ها، عالم‌ محسوس‌، خود، سایه‌ای‌ از عالم‌ خیال‌ است‌. از اینجاست‌ که‌ هومر خیال بشری‌ را سایه‌ی‌ خیال‌ تلقی‌ می‌کند. آن‌ها در واقع‌ به‌ مبادی‌ اعلایی‌ متصل‌اند و از حقایق‌ متعالی‌ بهره‌مندند. مراتب‌ صورت‌ خیالی‌ و حسی‌ و عقل‌ و مانند این‌ صورت‌های‌ متکثر، در دوران‌ متأخر پس‌ از پیدایی‌ متافیزیک‌ یونانی‌ در تاریخ‌ بشر تماماً ظهور کرده‌ است‌. این‌ خیالات‌ به‌ هیچ وجه‌ به‌ انسانِ حسی‌ و جسمانی‌ تعلق‌ ندارد و حتی‌ نمی‌توان مدعی شد که این تخیلات در مراحلی‌ از حیات‌ تشبیهی‌ اساطیری‌ انسان‌ شکل‌ گرفته‌ و با دوران‌ میتولوژی‌ و سحر و اسطوره‌ و جادو مناسبت‌ داشته‌اند بلکه این‌ ترکیب‌بندی‌ صُوَر مخیل‌، خود حکایت‌ از آزادی‌ بشر می‌کند. در حقیقت‌، انسان‌ در عالم‌ خیال،‌ گونه‌ای‌ از آزادی‌ را تجربه‌ می‌کند که‌ در قلمرو فلسفه، امری‌ محال‌ است‌. از اینجاست‌ که‌ بسیاری‌ از متفکران‌ مانند کانت‌ و هیدگر مقام‌ هنر را مقام‌ آزادی‌ بشر تلقی‌ کرده‌اند. آزادی‌هایی‌ هست‌ که‌ جز در این‌ عالم‌ تحقق‌یافتنی‌ نیست‌ و در عالم‌ عینی‌ ناممکن‌ است‌. انسان‌ بسیاری‌ از طلب‌ها و تمناها را در عالم‌ خیال‌ می‌بیند. در قلمرو علم‌، چنین‌ خیالات‌ و آمال‌هایی‌ نامعقول‌ است‌. به عبارت دیگر، صورت خیالی اولاً و بالذات نه صادق است و نه كاذب (زیرا شأنیت اتصاف به راست و دروغ را ندارد)؛ ثانیا و بالعرض، متصف به راست و دروغ می‏شود. مسئله‌ی صدق و كذب در دیدگاه فارابی با تفصیل بیش‌تری بررسی خواهد شد.

 

  فلسفه اسلامی

اهل حکمت و فلسفه‌ی اسلامی، اصطلاحات خیال و مثال را در دو زمینه مورد استفاده قرار داده‌اند. اولاً از منظر انسان‌شناسی، قوه‌ی خیال یکی از قوای باطنی انسان است. ثانیاً دیدگاه هستی‌شناسانه، عالم مثال دنیایی حقیقی، بیرونی و برخوردار از ویژگی‌های خاص خویش است. قبل از پرداخت به این دو، منظر مختصری به صور خیالی که از اندیشه‌های فارابی برمی‌آید، اشاره می‌کنیم.

 

  فارابی و صور خیالی

فارابی می‌گوید «اتفاق می‏افتد كه برخی تركیبات موافق با امور محسوس باشد و برخی مخالف»[1]. هنگامی كه خیال دو صورت محسوس را تركیب می‏كند و صورت سومی می‏سازد (یا یك تصویر را به چند پاره تجزیه می‏نماید)، اگر موافقت با محسوس به معنای موافقت اجزای صور با محسوس است، همواره این اجزا از محسوسات اخذ می‏شوند و با آن‌ها موافقت دارند؛ اما اگر موافقتِ نتیجه‌ی تصرفات با محسوسات منظور است، این نتیجه همواره محصول تصرف ذهن است و بنابراین متفاوت با اجزایی است كه از عالم حس اخذ شده‏اند. علاوه بر این، فارابی صدق و كذب را به صور متصرفه محدود نكرده است؛ مثلاً او درباره‌ی هنر موسیقی می‏گوید: «تخیلات صادق و كاذب حاصل در نفس، پایه‌ی عمل استعداد قرار می‏گیرند».[2]

ارسطو و یونانیان‌ متأخر خیال‌ را به‌ همین‌ جهان‌ و به‌ سایه‌های‌ اشباح‌ و تصاویر حسی،‌ محدود می‌کردند. در نظر آن‌ها، خیال‌ همین‌ عالم‌ محسوس‌ است،‌ ولی‌ از آن‌ جدا شده‌ و در ذهن‌ قرار گرفته‌ است‌. این‌ مرتبه‌ی‌ از خیال‌ و تخیل‌ به‌ مخیله‌ و صورت‌ متخیل‌ تعبیر شده‌ است‌. این‌ صورت‌ها می‌توانند جنبه‌ای‌ سمبلیک‌ پیدا کنند

برای تحلیل معنای صدق و كذب در صور خیال، باید خیال را در هر یك از اقسام صور خیال به طور جداگانه مورد تأمل قرار داد. فارابی قائل به سه دسته صور خیالی است: 1) صوری كه به طور مستقیم از محسوسات اخذ می‏شوند؛ 2) صوری كه ناشی از تصرفات و تجزیه و تركیب‏های قوه‌ی متخیله‏اند؛ 3) صوری كه از محاكات به دست می‏آیند. محاكات دارای دو شکل است: اول محاكات محسوس توسط محسوس که همیشه در یك وضعیت و مأخوذ از حس و مطابق با محسوسات‏اند؛ محاكات از معقولات نظری و معقولات عملی به واسطه‌ی صور محسوس که ساخته‏های قوه‌ی متخیله‏اند و صدق در معنای مطابقت با محسوس، درباره‌ی آن‌ها بی‏معناست، اما فارابی موافقت و مخالفت خیال با محسوس را بر آن‌ها حمل می‏كند.[3] به نظر می‏رسد، مخالفت خیال با محسوس در مورد این صور به معنای محال وقوعی و موافقت با محسوس به معنای ممكن وقوعی است. مثلاً می‏توان گفتار ارزشمند حكیمان را با گوهر و مروارید، كه دارای امكان وقوعی هستند، محاكات نمود. همچنین، می‏توان بخل و حرص را با مار عظیم‏الجثه‏ای محاكات كرد كه ساختمان‏ها، آدم‏ها و... را می‏بلعد و ممتنع وقوعی است. فارابی بر آن است كه افلاك و كواكب، محال را تخیل نمی‏كنند و تخیل آن‌ها نمی‏تواند كاذب باشد؛ بلكه آن‌ها تنها امور واجب را تخیل می‏نمایند، زیرا عوامل و اسباب تخیل كاذب كه عبارت است از: فساد مزاج، عدم تعادل مزاج، آشفتگی فكر و تهی‌بودن فكر از قوه‌ی عقل، هیچ یك در فلك راه ندارد.[4]

 

  خیال از منظر انسان‌شناسی فلسفی

از دیدگاه انسان‌شناسی فلسفی، انسان دارای پنج نیروی ظاهری و پنج قوه‌ی باطنی است. نیروهای ظاهری و بیرونی انسان همان حواس پنجگانه‌ی او یعنی لامسه (بساوایی)، ذائقه (چشایی)، شامه (بویایی)، باصره (بینایی) و سامعه (شنویایی) است و در باطن نیز انسان دارای قوایی است که به طور مختصر عبارتند از:

حس مشترک: نیرویی که دریافت‌های حواس گوناگون و تصاویر برآمده از تمام آن‌ها را می‌گیرد، در کنار هم می‌نشاند، حل و هضم می‌کند، آن‌ها را به یکدیگر ارتباط می‌دهد و نهایتاً باعث می‌شود تا انسان بتواند چیزی را که به حس دریافته است، واقعاً احساس و ادراک کند.

خیال: نیروی ثبت و حفظ صور جزئیه در انسان، قوه‌ی خیال است. خیال در واقع خزانه و گنجینه‌ی حس مشترک است.

وهم: نیروی درک معانی جزئیه در انسان وهم نامیده می‌شود.

حافظه: حافظه، نیروی ثبت و حفظ معانی جزئیه و در واقع خزانه‌ی نیروی وهم است.

متصرفه: وظیفه‌ی این نیرو، درک یا ثبت نیست، بلکه این قوه، دریافت‌های انسانی را تحلیل و ترکیب می‌کند، آن‌ها را به تصرف خود تغییر می‌دهد و به آن‌ها صفت رد و قبول می‌بخشد. این نیرو را در صورتی که در خدمت عقل باشد، مفکّره و اگر در خدمت وهم باشد، متخیله می‌نامند.

پس، اهمیت خیال در انسان‌شناسی از آن جهت است که خیال در واقع دریچه‌ی پنجره‌ای برای تلقی انسان از جهان بیرون، برخورد او با عالم خارج و ثبت و نگهداری مجموعه‌ای از صور جزئیه است که از عالم خارج به ذهن آدمی منتقل می‌شود.

 

  خیال از منظر جهان‌شناسی اشراقی

در جهان‌شناسی شیخ اشراق سخن از چهار عالم به میان آمده است که عبارتند از: عالم انوار قاهره، عالم انوار مدبره، عالم برزخ، عالم صور معلقه. سهروردی عالم صور معلقه را به دو بخش تقسیم می‌کند و بر یکی نام صور معلقه مستنیر و بر دیگری نام صور معلقه‌ی ظلمانی می‌نهد. منظور او از جهان صور مستنیر همان عالم مثال است که نسبت به طبیعت که از دید او عالم صور معلقه‌ی ظلمانی است در مرتبه‌ای بالاتر قرار دارد.

اشراقیین و صوفیه معتقدند که مابین عالم عقلی که عالم مجردات محضه است و عالم حسی که عالم مادیات محضه است عالمی است که موجودات آن عالم مقدار و شکل دارند اما فاقد ماده هستند. پس مجردات محضه مجرد از ماده و مقدارند، و مادیات محضه ملتبس به ماده و مقدارند. لیکن صور خیالیه، متحقق در ذهنند نه در خارج و عالم مثال در واقع یا خارج متحقق است. الحرکات و السکنات و الاوضاع و الهیئات و الطعوم و الروائد و غیر ذلک من العرض و وجود، موجود مجرد در این عالم بر سبیل تنزل است.

عالم خیال تنها عالمی است كه جمع اضداد در آن ممتنع شمرده نمی‏شود؛ عالم خیال در دلالت‌داشتن بر حق تبارك و تعالی از سایر عوالم نزدیك‌تر است. زیرا حق تبارك و تعالی هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن؛ در واقع بهترین راه فهم خداوند درک حالت جمع اضداد است

تشبیه عالم مثال به صور خیال بیانگر آن است که در فلسفه، تلقی حضور چنین عالمی، مناسبت میان انسان و جهان را القا می‌کند. یعنی، همانطور که در انسان‌شناسی از قوه‌ی خیالی نام برده می‌شود که از قوای باطنی انسان و جایگاه ثبت صور جزئیه را دارد، نظام هستی هم دارای قوه‌ی خیالی‌ای است که آنچه از عالم عقلانی می‌خواهد تا عالم ماده تنزل یابد، باید از این حلقه‌ی پیوند و برزخ جامع فاصل بگذرد و این گذار نه تنها در حرکت نزولی رخ می‌دهد، بلکه در حرکت صعودی از عالم ماده به جهان تجرد نیز باید انجام پذیرد.

 

  خیال از منظر نفس‌شناسی صدرایی 

ملاصدرا نیز اگرچه با همان قطعیت شیخ اشراق و سهروردی عالم مثال را می‌پذیرد، اما پذیرش او با دقت و ظرافت از دریچه‌ی قوه‌ی خیال است. او در مسیر حرکت فکری خویش، از قطعیت قوه‌ی خیال در وجود آدمی می‌گذرد و از این طریق، معتقد به عالم مثال در عالم خارج می‌شود. به عقیده ملاصدرا تمام صور عالم برزخ که در قوس صعودی فراهم آمده، از ناحیه‌ی خود انسان است. برزخ صعودی هر کس، جهانی خودساخته است و همه‌ی انسان‌ها با خروج از عالم دنیا به جهانی گام می‌نهند که خود آن را ساخته و پرداخته‌اند. به عبارت دیگر، ملاصدرا عالم مثال را از مسیر عالم خیال اثبات می‌کند. اما، عالم مثال در قوس صعود، مطلق و مقید را از طریق خاصیت جهان‌سازی انسان می‌پذیرد و عقیده دارد، آنچه فردای برزخ آدمی و فضای اخروی حیات او می‌شود، همان ملکات، سجایا، فرآورده‌ها، صورت‌‌ها و ساخته‌های خود اوست. به عبارت دیگر این صورت‌بندی باطنی اوست که تجسم پیدا می‌کند.

 

  خیال عرفانی

 

از آنجا که  نفس آدمی حد واسط میان روح مجرد و بدن مادی انسان است، دو نقیض یعنی «روح لایتناهی الهی» و «جسم متناهی» آدمی را در خود جمع کرده است. ساحت نفس در بُعد معرفتی همان ساحت خیال است که جامع تجرد عقل و مادیت حواس ظاهری است. عالم خیال در عرفان، شاهراه کشف و شهود، و در فلسفه، حد فاصل میان عالم مجردات و عالم ناسوت است. لذا در قوس نزول، بدون عالم خیال، ایجاد عوالم جسمانی و ارتباط میان عقول مجرد با مواد متکاثف محال است. خیال همان حضرتی است كه موقف انبیای الهی است. خداوند متعال که برای به سعادت رساندن بندگان، دستورات و فرامین خود را بر قلب پیامبران نازل می‌کند، معانی را در قالب و مجرای محسوسات و صور منقسم و متجزی و قابل افزایش و كاهش برای مخاطبان قرار می‌دهد. این معانی در حضرت خیال تجسد می‌یابند. حق تعالی با جمع میان اضداد، شناخته می‌شود و تنها قوه‌ی خیال است كه اضداد در آن جمع می‌شوند.

در نظر ابن‌عربی، قدرت الهی به چیزی عام‌تر و بزرگ‌تر از خیال تعلق نگرفته است. حضرت خیال چه در قیامت و چه در اعتقادات، تجلای ظهور حق است. در عالم حس و عالم عقل جمع میان اضداد تحقق‏پذیر نیست؛ و عالم خیال تنها عالمی است كه جمع اضداد در آن ممتنع شمرده نمی‏شود؛ عالم خیال در دلالت‌داشتن بر حق تبارك و تعالی از سایر عوالم نزدیك‌تر است. زیرا حق تبارك و تعالی هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن؛ در واقع بهترین راه فهم خداوند درک حالت جمع اضداد است و این حقیقت نیز جز در خیال تحقق نمی‏پذیرد. خیال از آن جهت كه تمام صوری را كه حس و مصوره به او می‌دهند می‌پذیرد همانند هیولا است؛ یعنی در پذیرش صور، قابلیت زیادی دارد و هیچ قوه‌ای از جهت قبول صور مانند خیال نیست.[5]

 

  خیال و تفكر

فكر از جمله قوایی است كه خادم عقل است و علی‌رغم برتری و سیادتی كه عقل بر فكر دارد، عقل مجبور است صور علمی خود را از فکر بگیرد. فكر صورت‌های خود را از خیال و خیال از قوای حسی می‌گیرد. محل تصرف فكر، قوه‌ی خیال است و فکر در اینجا باید حق را از باطل جدا كند. وسعت و تبدل دائمی صور در قوه‌ی خیال سبب حیرت شخص عاقل می‌شود، زیرا هر دلیلی در اینجا ضد و نقیضی دارد و به همین جهت شخص دچار شك و شبهه می‌گردد.

صورتی را كه قوه‌ی مصوره در خیال می‌سازد گاهی به فرمان عقل و با قوه‌ی فكر برای شناخت امری خاص به وجود می‌آید. گاهی هم قوه‌ی مصوره صورتی را می‌سازد که تابع حكم وهم است؛ نه از آن حیث كه عقل در آن تصرف نموده بلكه از این حیث که حاصل فرمان وهم است. این صورت ناپایدار است زیرا وهم به خاطر اطلاق و گستردگی، سریع‌الزوال است. از آنجا که عقل بدون تصویر، صورت معنا را ادارك نمی‌كند و صورت را نیز قوه‌ی مصوره تحت فرمان وهم به وجود می‌آورد، پس عقل در علوم نظری و آنچه كه به واسطه‌ی نظر كسب می‌كند مقید به وهم است و به همین جهت است که خطا می‌كند؛ البته در علوم ضروری عقلی، وهم تأثیری ندارد و عقل به واسطه‌ی این علوم ضروری، به اینكه پاره‌ای معانی در ماده یا اعیان، مادی نیستند، عالم می‌شود.

در این سلسله و مراتب تجلیات حق، رابطه‌ی طولی حاكم است و هر مرتبه‌ی مادونی ظل مرتبه‌ی مافوق است و همانطور كه در سیر نزولی این مراتب طفره نبوده است و یكی بعد از دیگری در نظام تجلی الهی ظهور دارد در مقام شناخت و معرفت عارف نیز طفره محال است. لذا عارف حقیقی در سیر و سلوك خود از عالم شهادت شروع می‌كند تا به عالم اسماء و صفات و بالاتر از آن برسد. اولین مرتبه از مراتب غیب عالم كه برای عارف حاصل می‌شود، معرفت به عالم خیال و مثال مطلق است و بعد از عبور از مراتب برزخی، به عالم معنی و عقول مجرده می‌رسد و حقایق را با چشم قلب شهود می‌كند. بعد از عبور از عالم عقول به عالم اسماء و صفات می‌رسد و اسماء و صفات و تعینات آن‌ها نیز حجاب بین او و حق است و شهود واقعی و كشف حقیقی به جز با محو وجود مجازی و فنا در وجود حقیقی و شهود وجود صرف، حاصل نمی‌شود. اگرچه عارفان حقیقی، معرفت واقعی را در سایه‌ی شهود وجود صرف و فنا در وجود حق می‌دانند، لیكن برای معرفت حاصل از خیال، مقام و جایگاه خاصی قائل هستند.

در حضرات و مراتب عالم، جز این حضرت خیالی چیزی یافت نمی‌شود كه امری را آنگونه كه در خور هست، به دست دهد؛ زیرا این حضرت، میان دو نقیض جمع می‌كند و حقایق در آن آنگونه كه فی‌نفسه هستند پدیدار می‌شوند.[6] خیال شعبه‌ای از نور و نور، علت كشف و ظهور است، زیرا اگر نور نباشد هیچ‌چیز با چشم دیده نمی‌شود و خداوند خیال را نوری قرار داده كه به واسطه‌ی آن، صورت هرچیزی ادارك می‌شود؛ نور خیال در عدم محض نفوذ می‌كند و آن را وجود می‌دهد. خیال در مقایسه با سایر موجودات موصوف به نور، شایسته‌ترین موجود به اسم نور است.[7]

 

  خیال در فلسفه‌ی هنر مدرن

قوه‌ی‌ خیال‌ که‌ عالمی‌ درونی‌ است‌، یک‌ مصداق‌ خارج از موضوع‌ شناسایی‌ و انسان‌ مُدرِک‌ دارد که‌ همان‌ عالم‌ محسوسات‌ و صُوَر حسی‌ است‌. فرض‌ کنید در فضایی‌ مانند سینما یا آمفی‌تئاتر به‌سر می‌برید و بعد از آن‌ خارج می‌شوید. در این‌ حال‌، در ساحت‌ خیال‌ به‌ یاد آن‌ فضا می‌افتید و آن‌ را به‌ مخیله‌ی خویش‌ راه‌ می‌دهید. این‌ نوع‌ خیالات‌ معطوف‌ به‌ عالم‌ حس‌ و خیال‌ راجعه‌ به‌ محسوسات‌ است‌. لذا می‌توان‌ دریافت‌ که‌ این‌ خیال،‌ خیال‌ مذموم‌ و باطل‌ است‌؛ مانند خیال‌ جادوگران‌ و شیاطین‌ و وسوسه‌کنندگان‌. خیال‌ مجرد حتی‌ با خیال‌ حسی‌ طبیعی‌ نیز مناسبتی‌ ندارد و شاید به‌ صورت‌ نفسانی‌ صُوَر متخیله‌ نزدیک‌ باشد. خیال‌ طبیعی،‌ انسان‌ را محدود به‌ اشیا و افق‌ طبیعی‌ و زمین‌ می‌کند و به اصطلاح‌، خیال‌ رئال‌ است‌. در دوران کنونی با این‌ خیال‌ طبیعت‌ را محاکات‌ و بازنمایی‌ می‌کنند و پرسپکتیو و عناصر کمی‌ و کیفی‌ طبیعت‌ را با تصرف‌ متناسب‌ با تناسبات‌ طبیعی‌ در کار می‌آورند.

از آنجا که عقل بدون تصوير، صورت معنا را ادارك نمي‌كند و صورت را نيز قوه‌ي مصوره تحت فرمان وهم به وجود مي‌آورد، پس عقل در علوم نظري و آنچه كه به واسطه‌ي نظر كسب مي‌كند مقيد به وهم است و به همين جهت خطا مي‌كند؛ البته در علوم ضروري عقل، وهم تأثيري ندارد و عقل به واسطه‌ي اين علوم ضروري به اينكه پاره‌اي معاني در ماده يا اعيان مادي نيستند، عالم مي‌شود

خیال‌ دوران کنونی را هرگز نمی‌توان خیال‌ متصل‌ دانست‌، زیرا رویش‌ به‌ عالم‌ طبیعت‌ و حس‌ است‌؛ در حالی‌ که‌ خیال‌ متصل‌ اتصالش‌ به‌ خیال‌ منفصل‌ است‌. خیال‌ طبیعی‌ و رئال‌ هنگامی‌ که‌ صورت‌شکنی‌ می‌شود و انتزاعی‌ می‌گردد، ماده‌ی‌ هنر جدید و مدرن‌ می‌شود و با خیال‌ مجرد وحدت‌ پیدا می‌کند. به این ترتیب خیال‌ رئال‌ و سوررئال‌ جدید و مدرن‌ با یکدیگر متجانس‌اند و ربطی‌ با خیال‌ مثالی‌ و ملکوتی‌ و قدسی‌ کهن‌ ندارند.

خیال‌ حسی‌ در آغاز دوره‌ی‌ جدید صرفاً در قلمرو اشیاء حسی‌ بوده و هنوز وارد عالم‌ سوررئال‌ نشده‌ بودند. سوررئال‌ در واقع‌ خیالی‌ است‌ که‌ به‌ حال‌ خود رها شده‌ و دائماً بر عالم‌ طبیعت‌ حجاب‌ می‌کشد و در آن‌ تصرف‌ می‌کند و صورت‌های‌ انتزاعی‌ جدید از آن‌ می‌سازد تا مرحله‌ای‌ که‌ شکل‌های‌ مدرن‌ کاملاً از عالم‌ طبیعت‌ فاصله‌ بگیرند و هیچ‌ رابطه‌ای‌ با عالم‌ واقعیت‌ نداشته‌ باشند. البته باید توجه کرد که‌ آن‌ موجودات‌ عجیب ‌و غریب‌ و شگفت‌انگیز جادویی‌ و سحرآمیز اساطیری،‌ ربطی‌ به‌ امور سوررئال‌ ندارند؛ زیرا نفسانی‌ محض‌ نیستند.

صورت‌های‌ سوررئال‌ در عمق‌ خود، نفسانی‌ و ذهنی‌ و سوپژکتیوند و به‌ جهانی‌ ورای‌ سوژه‌ تعلق‌ ندارند. بشر، موجودات‌ سوررئال‌ و هیولاهای‌ خویش‌ را از طریق‌ نفوذ در چاله‌های‌ نفس‌، خلق‌ می‌کند. این‌ صورت‌ها و هیولاهای‌ سورئال‌ حتی‌ ربطی‌ به‌ صورت‌های‌ طبیعی‌ و زمینی‌ عادی‌ نیز ندارند، بلکه‌ با تحریف‌ در آن‌ها شکل‌ می‌گیرند. همانطوری‌ که‌ خیال‌ حسی‌ و خیال‌ متصل‌ و خیال‌ منفصل‌ عالمی‌ دارد، خیال‌ مجرد نیز در نهایت‌ عالمی‌ دارد که‌ نفس‌ اماره‌ و ملک‌ اسفل‌ است‌؛ از اینجا خیال مجرد در مقابل‌ خیال‌ متصل‌ قرار می‌گیرد که‌ انعکاس‌ صورت‌های‌ خیال‌ منفصل‌ و مثالی‌ و ملکوت‌ در نفس‌ مطمئنه‌ی‌ آدمی‌ است‌. عالم‌ خیال‌ منفصل‌ عالم‌ زیبایی‌ ملکوتی‌، عالم‌ خیر و عالم‌ حقیقت‌ است‌، اما خیال‌ مجرد عالم‌ زشتی‌، عالم‌ شر و عالم‌ باطل‌ شرعی‌ است. در این‌ حالت‌، از خیال‌ انسان‌ تصاویری‌ را ادراک‌ می‌کند که‌ از عالم‌ زیرزمین‌، عالم‌ شیاطین‌، عالم‌ ارواح‌ خبیثه‌ و عالم‌ اجنه‌ و پریان‌ می‌آید.

به عبارتی سه‌ افق‌ برای‌ انسان‌ در هنر به‌ وجود می‌آید: اول‌ افق‌ اعلی‌ و قدس‌، دوم‌ افق‌ وسطی‌ و طبیعت‌ و سوم‌ افق‌ اسفل‌ و مادون‌ طبیعت‌. در اولی‌ و دومی‌، زیبایی‌ مثالی‌ حقیقی‌ و زیبایی‌ طبیعی‌ زمینی‌ و در سومی‌ زشتی‌ بر هنر غلبه‌ پیدا می‌کند. در اینجا اشیاء دورریختنی‌ درهم‌ می‌آمیزند و صورت‌ هیولایی‌ ترکیبی‌ ایجاد می‌کنند. گاهی‌ هنرمندان خودشان‌ یا فضله‌شان‌ را رنگ‌ می‌کنند و به‌ نمایش‌ می‌گذارند! این‌ها شعبده‌بازی‌های‌ مدرن‌ و کارهای‌ جادویی‌ مدرن‌ است‌؛ جادوگری بدون‌ جادو و شیطان‌پرستی‌ بدون‌ شیطان‌. زشتی‌ و وحشت‌ صورتک‌های‌ جادوگران‌ قدیمی تفاوتی‌ ظاهری‌ با صورت‌های‌ آبستره‌ و انتزاعی‌ هنر مدرن‌ ندارد.

در آثار فرانسیس‌ بیکن‌ و پیکاسو یا مونش‌ یا انسور که‌ چهره‌های‌ هیولایی‌ انسانی‌ را در فرم‌ خنزیر و خوک‌ و میمون‌ و مار و غیره‌ به‌ نمایش‌ می‌گذارند، این‌ صورت‌ها صرفاً در تجربه‌های‌ سیال‌ ذهن‌ به‌ ظهور می‌آید؛ لذا اعتقادی‌ به‌ مبدأ ملکوتی‌ برای‌ این‌ تصاویر نمی‌بینید و از طرف دیگر در نظر آن‌ها این‌ تصاویر از عالم‌ ملک‌ اسفل‌ نیز مشاهده نمی‌شوند؛ بلکه‌ این‌ جریان‌های‌ سیال‌ ذهن‌ دم‌به‌دم‌ بر ذهن‌ فرود می‌آیند.

 



[1]-   فارابی،آراءاهلالمدینةالفاضله،ص154.

[2]-   فارابی،موسیقیكبیر،ترجمه‌یآذرتاشآذرنوش،ص13.

[3]-   فارابی،آراءاهل‌المدینة‌الفاضلة،صص197-193.

[4]-   فارابی،التعلیقات،ص148.

[5]-   ابن‌عربی، الخیال؛عالمبرزخوالمثالمنكلامالشیخ‌الاكبر،جمعوتألیفمحمودغراب،دمشق: انتشاراتدارالفكر،ص40.

[6]-   الفتوحات‌المکیه،تصحیحعثمانیحیی،ج2،صص379- 378.

[7]-   الفتوحات‌المکیه،ج1،ص306.