امکان‌های برنامه‌ریزی توسعه برای آینده

  • پرینت
 
آیا برنامه‌ریزی توسعه منجر به توسعه کشورها خواهد شد؟

توسعه یک ضرورت است و ما با جبر آن کنار آمده‌ایم؛ چراکه گمان می‌کنیم تکامل تاریخ است و خود آن را انتخاب کرده‌ایم. اما به راستی ما راهی جز توسعه داریم؟

زندگی ما بسته به توسعه شده است، توسعه چنان افق آینده‌ي ما را تصرف کرده‌است که هیچ آینده‌ي دیگری غیر از توسعه‌یافتگی را برای خود متصور نیستیم. توسعه، به معنای پیشرفت و برخورداری از رفاه و بهبود معیشت و امکانات زندگی و شکوفایی توانمندی‌های انسان است. اما چرا در دوران‌های دیگر سخنی از توسعه به میان نیامده است. مگر نه اینکه در همه‌ي ادوار تاریخ، انسان چنین تمایلی داشته است؟ پس چرا در نیمه‌ي دوم قرن بیست به ظهور رسید؟

توسعه مرحله‌‌ای از تاریخ تجدد است؛ به گونه‌ای که امتداد تجدد به آن بسته شده است. چراکه توسعه در پی تحقق صورت زندگی غربی است. توسعه وصول به آرمان‌شهر مدرنیته است. آرمان‌شهر مدرنیته غیر از آرمان‌شهرهای ادوار دیگر تاریخ است. مدرنیته تحقق عالمی بود که به سوژه قوام داشت. ظهور تجدد با ظهور انسانی همراه بود که خود را آگاه و قادر مایشاء و منفرد می‌یافت و این وصف همه‌ي انسان‌ها بود؛ به همین سبب امکان جهاني شدن داشت. سوژه با عالم اتوپی که در آن از رنج و زحمت و تکلیف خبری نباشد و یکسره رفاه و آزادی باشد هستی می‌یافت. از این رو، فکر انسان مدرن آبستن طرح‌هایی برای تاریخ و جامعه بود که حاصل انعکاس عالم اتوپی و آرمان‌شهر مدرنیته در روح و جانش باشد. از این‌رو، تاریخ تجدد تاریخ بسط روح اومانیته در اجتماع و تحقق آرمان‌شهر مدرنیته بود. توسعه نیز در این تاریخ، افقی دیگری نمی‌توانست داشته باشد و به این غایت معطوف بود. به همین سبب است که در تمامی تعاریف، توسعه با آزادی، رفاه، بهبود معیشت و رفع فقر مواجه می‌شویم. اما چرا توسعه در ابتدای این تاریخ رخ نگشود؟ 

تجدد با جان اروپائیان گره خورده، طرح‌های آرمانی آن با وجود آنان یگانه و هستی آنان در گرو چنین تمنایی بود؛ باری، رهرو با راه یکی شده بود؛ از این رو، تجدد خود راه خود را می‌گشود و نیاز یه برنامه‌ریزی نداشت. آنگاه که تجدد به تحقق تاریخی اجتماعی رسید و در عرصه‌ي سیاسی و اقتصادی و فرهنگی تجلی یافت، فرصت سنجش وضع عملی تاریخی با آن خیال فراهم شد. در این هنگام، بحران‌های مختلف اخلاقی، معرفتی، سیاسی و اقتصادی ظاهر گشته بود و نه تنها آنچه که انسان مدرن در آستانه‌ي این تاریخ تمنا کرده بود محقق نگشت بلکه آینده‌ي چنین وضعی را نیز نگران کننده‌تر می‌نمود. بحران رشد در سرمایه‌داری که با توزیع در تضاد بود و به شکاف طبقاتی منجر می‌شد خبر از توقف مدرنیته می‌داد. تجدد دیگر خود با پای خود جلو نمی‌رفت چون در جان مردمان سست شده بود. پس وقتی که تحقق مدرنیته متوقف و با بحران مواجه شد، آنگاه توجه به سوی توسعه رفت. توسعه چیزی غیر از بسط و تکرار و امتداد تجدد نیست اما به شیوه‌ي ‌برنامه‌ریزی و خودآگاه. در این وضع است که پروسه‌ي مدرنیته تبدیل به پروژه می‌شود. اما چرا در کشورهای تازه استقلال‌یافته زودتر از کشورهای توسعه یافته این نیاز احساس شد و به این امر مبادرت گرديد؟

البته همزمان با بحران مدرنیته، فروپاشی استعمار و ظهور کشورهای تازه استقلال یافته -که حاصل بحران جهانی شدن مدرنیته در ساحت سیاسی بود و دیگر به علت تفاوت وضع تاریخی این کشورها، امکان عملی نداشت- موجب گشت نیاز به توسعه در این کشورها بیشتر احساس شود. چراکه این مردمان تنها آرزوی تجدد را داشتند و نه اراده‌ي آن را. اگر کشورهای توسعه‌یافته در امید به آینده‌ي مدرنیته نگران شده بودند، کشورهای توسعه نیافته هنوز دلبستگی وجودی به آن نداشتند و تنها نتایج آن را می‌خواستند و طرح‌های مدرنیته با جانشان یگانه نشده بود. پس مدرن شدن آن‌ها نمی‌توانست امری طبیعی باشد و می‌باید تحت برنامه‌ريزي پيش مي‌رفت. بدین‌سان ضرورت توسعه برای آنان بیش‌تر بود و مگر نه اینکه جان که قصد مقصدی را کند راه مهیا می‌شود و دیگر به برنامه نیاز نیست. برنامه وقتی ضرورت دارد که جدایی میان جان و مقصد وجود دارد و به اجبار باید طی طریق کند. اما آیا برنامه‌ریزي توسعه می‌تواند کاری پیش برد و به توسعه‌ي این کشورها منجر گردد؟

کشورهای جهان سوم از سویی از سنت خود بریده‌اند و دیگر آن سنت‌ها برای آینده‌ي آنان طرحی ندارد و از سوی دیگر تجدد را خواهانند ولی اراده‌ي آن را ندارند و تنها نتایجش را می‌خواهند. حتی اگر آن را اراده کنند امکانش دیگر نیست چراکه مدرنیته به پایان خود رسیده است و نمی‌توان به طرح‌های سست شده دل بست؛ پس میان دو پایان قرار دارند. آنان از تجدد، برنامه‌ي توسعه‌اش را در اختیار دارند و سیطره‌ي آن را نه می‌توانند کنار بزنند -چراکه جایگزینی ندارند- و نه می‌توانند همچون اروپائیان از ابتدا تاریخ توسعه را تجربه کنند -چراکه روح تجدد در جانشان حلول نکرده است- پس به برنامه‌های توسعه دچارند. برنامه‌ي توسعه نه تنها طرح‌های آرمانی مدرنیته نیستند بلکه حجاب آن‌اند. برنامه‌هاي توسعه مجموعه‌ي شاخص‌هایی هستند که به طرح حاکم بر آن وقوف و دلبستگی‌اي وجود ندارد. برنامه‌ریزی توسعه تحویل آماری و شاخصی طرح‌های مدرنیته است. شاخص و آمار نیز توسعه نمی‌آورد چراکه برنامه‌ریزی، تغییر در ظاهر است و تا تغییر در باطن نباشد، تغییر در ظاهر توفیق نمی‌یابد. باطن توسعه نیز دلبستگی به طرح‌های مدرنیته است و چون این هم مهیا نیست و کشورهای توسعه‌یافته نمی‌دانند که دنبال چه طرحی هستند و اراده‌ي توسعه ندارد، بنابراین برنامه‌های توسعه امکان تحقق توسعه و تجدد در آن کشورها را ندارد. پس آيا برنامه‌ریزی توسعه امکان هیچ توفیقی را ندارد؟

برنامه‌ریزی که تغییر در ظاهر است، متناسب با وضع باطن، توفیق دارد. چراکه تغییر ظاهر بدون تغییر در باطن امکان ندارد. وضع باطن یعنی نسبت ما و تجدد که در اندیشه‌ي سیاسی تجلی دارد. اندیشه‌ي سیاسی تجلی وضع فکری تاریخی ماست.

اکنون بايد از خود بپرسيم کجا هستیم؟ به چه آینده‌ای رو داریم؟ و چگونه به این  وضع رسیده‌ایم؟  به نظر مي‌رسد  برای توفیق برنامه‌ریزی توسعه باید نسبت خود با تجدد را مورد ملاحظه‌ي عميق قرار دهيم.