بی‌آیندگی واگذاری یک امکان

  • پرینت
 
بی‌آیندگی واگذاری یک امکان
آدمی در کشاکش رجعت به گذشته یا بودن در آینده

انسانِ بی‌نیاز کار نمی‌کند و انسانِ بی‌پرسش فکر نمی‌کند. نیاز و پرسش است که انسان را به موجودی رو به آینده تبدیل می‌کند. انسان همواره برای رفع نیازها و یافتن پاسخ‌ها رو به آینده دارد.

تمدن و فرهنگ و علم و تکنیک و همه‌ي آفریده‌های دیگر انسان، حاصل کار او برای رفع نیازها و اندیشیدن او برای پاسخ دادن به پرسش‌هاست. با فهم نوع نیازهایی که انسان برای رفع آن‌ها تلاش می‌کند و نوع پرسش‌هایی که برای آدمی مطرح است، می‌توان زمان‌ها را از هم جدا کرد.

 نیاز و پرسش امروز ما چیست؟ امروز به چه نیاز داریم و به چه پرسش یا پرسش‌هایی می‌اندیشیم؟ این‌گونه پرسش‌ها ما را متوجه آینده می‌کند. انسان همواره با تصور آینده‌ای که در آن نیاز کنونیش را برطرف کرده و به پرسش‌های کنونیش پاسخ داده، کار کرده و اندیشیده است. امروز برای کدام آینده می‌کوشیم و می‌اندیشیم؟ می‌دانیم که به دنبال دوره‌ای از اندیشیدن و ساختن و اکتشافات و اختراعات خارق‌العاده، تفاوتی اساسی با مردمان دوران گذشته داریم. تفاوت ما با گذشته‌گانمان بسیار زیاد است. این تفاوت به صورت‌های مختلفی ظاهر می‌شود. یک نمود این تفاوت در نحوه‌ی نگریستن‌مان به آینده است. در گذشته، اغلب با خوش‌بینی و امید در انتظار آینده‌ای  به‌سر برده‌ایم که در آن نیازها و مشکلات رفع و برطرف شده‌اند. اما دیرزمانی است که به گونه‌ی دیگری به آینده می‌نگریم. هم امید داریم و هم بیم، هم خوشبینیم و هم بدبین. می‌دانیم که هر چه هست، ساخته و پرداخته‌ی خود ماست. اما ساخته و پرداخته‌هایی پیش روی داریم که گویی دیگر در اختیار ما نیستند. در مورد نسبت فکر و فرهنگ و دانایی و خواست خودمان به دریافت‌های جدیدی رسیده‌ایم. با اطمینانِ به آینده‌ی بهتر زندگی نمی‌کنیم. حتی در درستی تشخیص نیازهای‌مان تردید می‌کنیم. همه‌ی عوامل و رانه‌های سازنده‌ی آینده را نمی‌شناسیم. نمی‌دانیم جهان و انسان رهسپار کجاست.   

با هر مقیاسی که قضاوت کنیم، انسان معاصر بیش از هر زمان دیگر، دارایی و اندوخته و برساخته و قدرت دارد. همه‌چیز به تسخیر درآمده است؛ از تسخیر فضا تا تسخیر کوچکترین ذرات طبیعت. بر اطلاعات بشر به قاعده‌ی تصاعد هندسی دائم افزوده می‌شود. دانایی به معنای عمومی آن در همه‌ی زمینه‌ها افزایش یافته است. به تغییر و تحولات بزرگ و خارق عادت در همه‌ی عرصه‌ها عادت کرده‌ایم؛ به‌طوری که دیگر از ابداع و اختراع و پدیده‌های جدید شگفت‌زده نمی‌شویم.

بی‌آیندگی واقع نشدن در مرز آینده است. واگذاری یک امکان است. اگر انسان با زمان و زمان‌آگاهی، اصیل می‌شود، برای اصیل شدن باید در مرز آینده قرار گیرد

 شاید دشوارترین کارها در چنین شرایطی همراه شدن با دگرگونی‌ها باشد. اغلب خود را با دگرگونی‌ها هماهنگ می‌کنیم، اما نگرانیم. نمی‌توانیم خود را به تمامه تسلیم امواج فراگیر تغییرات کنیم. شاید این قاعده‌ای در طبیعت‌مان باشد یا از سر عادت، که هر چه سرعتِ سیر افزایش یابد پرسش از مقصد مهم‌تر می‌شود.

 

  بازگشت به گذشته یا به سوی آینده؟

در برابر چنین وضعی برخی رو به گذشته دارند و تمنای تجدید حیات چیزی دارند که در گذشته بوده و اکنون مطلوب می‌نماید. پرسش اول آن است که آیا احیای گذشته ممکن است؟ آیا تمنای ما برای تجدید امری در گذشته، دخلی در حوادث آینده دارد؟ پاسخ اجمالی این پرسش منفی است. حداکثر آن است که تمنا و خواست ما سببی از اسبابِ نحوه‌ی شکل‌گیری آینده است. بازگشت به گذشته علامت ترس از هیبت «زمان» است. در تاریخ فرهنگ همه‌ی اقوام، نشانه‌هایی از ترس ژرف آدمی از زمان و آینده وجود دارد. انسان به سوی آینده می‌رود، اما همین‌که این سیر صورت آگاهانه پیدا می‌کند، ترس وجود او را می‌گیرد. شاید در بروز این حالت، رازآلودگی آینده، به‌خصوص رازِ بزرگ مرگ دخیل باشد. گذشته وجودی قالب خورده و خنثی است. شاید گذشته و برخی خاطرات آن، آزار دهنده باشد، اما آدمی احساس می‌کند که گذشته در دست اوست. به همین سبب است که تاریخ را به صورت‌های بسیار مختلف می‌توانیم روایت کنیم. آینده این‌گونه نیست. آینده راز است. خوفی غریب در دل آینده است و انسان گریزی از آن ندارد. از آینده با همین رازآلودگی و خوفناکی، امید و تصمیم پدید می‌آید.

اما امکان دیگری هم پیش روی انسان است. این امکان بی‌آیندگی است. بی‌آیندگی واقع نشدن در مرز آینده است؛ واگذاری یک امکان است. اگر انسان با زمان و زمان‌آگاهی، اصیل می‌شود، برای اصیل شدن باید در مرز آینده قرار گیرد. اما انسان می‌تواند از آینده صرفِ‌نظر کند. مصداق فرد منتشر یا کس، به تعبیر هیدگری «dasman»، کسی است که با آینده به نحو اصیل مواجه نشده است. شرط اصالت، افق داشتن است. کسی که آینده را حس نکند و خود، رو به آینده نباشد، البته به سوی آینده کشانده می‌شود، اما این رو به آینده بودن اصیل نیست؛ همان‌ طور که بی‌زمان است، بی‌آینده است.

اما رجوع‌کنندگان به گذشته از مهم‌ترین امکان آدمی صرف‌نظر می‌کنند. می‌خواهند کارِ دشوارِ در افقِ آینده بودن را با کار دشوار و نامیسر احیای گذشته جبران کنند. زمانه‌ي ما زمانه‌ی تقابل این دو کوشش است. گذشته‌گرایی که در صورت‌های بسیار مختلف ظهور یافته، نحوه‌ای فرار از مهم‌ترین امکان آدمی است.

در زمان ما گذشته‌گرایی_سلفی‌گری_ در صورت‌های مختلف در همه‌ی فرهنگ‌ها افزایش یافته؛ از جمله در مسیحیت، هندویسم، یهود و اسلام سلفی‌گری نشانه‌ی بحران است، نشانه‌ی ترس از آینده است، نشانه‌ی بروز هیبت زمانه است. گذشته‌گرایی در گذشته هم در مقاطعی از تاریخ بروز داشته است. اما گذشته‌گراییِ گسترده‌ی کنونی نشانه‌ی بحرانی فراگیر در فرهنگ جهانی است. سلفی‌گری واکنشی به بحران‌هایی است که در فرهنگ و تمدن مدرن پدید آمده است. از بحران در محیط زیست و ترس از به خطر افتادن زمین تا ترس از بحران در تکنیک و علم و نزاع و جنگ ميان تمدن‌ها. انسان در طول تاریخ با بحران‌های مختلف در قالب  جنگ و کمبود و ناسازگای‌ها روبرو بوده است، اما به نظر می‌رسد که بحران کنونی از سنخی دیگر است. امروز تصوری از کل کره‌ی زمین و کل مردمان ساکن بر این کره و امکانات آن پیش‌روی داریم. قدرت و اطلاعات و امکاناتی داریم که در تمامی تاریخ سابقه ندارد. اتکای‌مان بیش از همیشه بر اموری است که ممکن است از فرمان ما سر بپیچند. انسان از تکنیک استفاده می‌کند و راهی برای کنار گذاشتن آن ندارد. انسان معاصر به راه‌های بی‌بازگشت کشیده شده است. انسان تکنیک و فرهنگی آفریده است که نمی‌تواند از آن‌ها فرمان نبرد. احدی از مردمان نمی‌تواند به تکنیک و هنجارهای غالب در فرهنگ جهانی «نه» بگوید. در چنین شرایطی ساده‌ترین واکنش گذشته‌گرایی است. گذشته‌ی خنثی، در مقابل وضع خوف‌آور کنونی، در قالب تصویرهایی آرام‌بخش، ما را به خود فرا می‌خواند و مایه‌ی تسکین می‌شود.

مواجهه با آینده قدرت می‌خواهد، قدرت روح و فکر. آینده، گاه به مثابه جلال الهی، در وجود آدمی خوف ایجاد می‌کند. اگر متفکر بی‌مهابا خود را به این هیبت و خوف بسپارد، چه بسا دچار فروپاشی شود. نیچه به سبب مواجهه‌ی زودهنگام با آینده و کشف نهیلیسمِ در راه، فروپاشید. همه‌ی متفکران و شاعرانی که بی‌مهابا خود را به آینده سپردند، به درجاتی همین سرانجام را داشتند.

با این وصف کار اصلی متفکر پس از تمهید مقدمات و طی راه، اندیشیدن به آینده است؛ اندیشیدن به امکانات آدمی است. آینده مَکمن امکانات است و متفکر در صدد راه‌یابی به این مکمن.

سنت نظری- فلسفی غرب، دو شیوه‌ی تفکر در باب آینده در اختیار ما قرار می‌دهد. یکی تدوین نظامی متافیزیکی درباره‌ی تاریخ و فرهنگ و استنباط آینده بر اساس مبانی نظری آن نظام؛ دیگری انتظار رخداد. شیوه‌ی اول را در متفکرانی چون هگل و مارکس سراغ داریم و شیوه‌ی دوم مربوط به هیدگر است. در متفکران دیگری که کم‌تر فیلسوفند و بر مبانی نظری اتکا می‌کنند، روش‌های دیگری پیشنهاد می‌شود؛ مثلاً رصدِ فرآیندهای جاری به قصد درک امکانات پیش روی. این روش‌ها که اخیراً در ذیل عناوینی چون آینده‌پژوهی معرفی می‌شود، حاصل مطالعات علوم مختلفی چون جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، سیاست و اقتصاد، زیست‌شناسی و مانند آن را ماده‌ی کار خود قرار می‌دهند و می‌کوشند در قلمروهای خاص تصویرهایی از اوضاع آینده عرضه کنند.

سنت نظری- فلسفی غرب، دو شیوه‌ی تفکر در باب آینده در اختیار ما قرار می‌دهد. یکی تدوین نظامی متافیزیکی درباره‌ی تاریخ و فرهنگ و استنباط آینده بر اساس مبانی نظری آن نظام؛ دیگری انتظار رخداد. شیوه‌ی اول را در متفکرانی چون هگل و مارکس سراغ داریم و شیوه‌ی دوم مربوط به هیدگر است

 در روش اول نظام متافیزیکی هگل را به عنوان نمونه، با ادعای کشف قواعد حاکم بر تاریخ سراغ داریم. دیالکتیک هگل اصول سیر تاریخ را بیان می‌کند. این سیر ضروری است. هگل با این تلقی مقصود و آینده‌ی فکر مدرن را  در قالب نظامی فلسفی به بیان آورد. دیرزمانی است که فکر و برداشت هگل از تاریخ و به‌خصوص آینده جدی تلقی نمی‌شود. زمان ما میانه‌ی خوبی با نظام‌هایی که به قاعده‌ی ضرورت و عقل به تاریخ و زمان می‌نگرند، ندارد.

هیدگر با درک بسیار متفاوتی که از وجود و نسبت آدمی با وجود دارد، دریافت  دیگری از تاریخ و به‌خصوص از زمان  و آینده را عرضه می‌کند. هیدگر متفکر کشف امکانات است، متفکر انتظار است. هیدگر می‌خواهد معنا و شیوه‌ی انتظار و روش کشف و بیان امکانات را دریابد. به همین جهت است که هیدگر کمتر از همه‌ی فلاسفه‌ی دیگر احکام قطعی و بتّی صادر می‌کند. به فکر هیدگر، متفکر اصیل گوش به سخن وجود دارد. هرچه باید بیاید و ظهور پیدا کند از سرچشمه‌ی وجود و طریق انسانِ گشوده به روی وجود است. مهم‌ترین کاری که از انسان بر می‌آید آن است که تمهیدات گشودگی به روی وجود را فراهم کند. اگر این تمهید صورت گرفت وجود از طریق او آن کند که خواهد. 

در مجموع سنت‌های فلسفی معطوف به زمان و آینده، این اصل مورد تأکید است که آینده در هر صورت نسبتی با وجود آدمی دارد و آینده در هر صورت از افق وجود آدمی طلوع می‌کند. بر همین اساس پرسش از آینده با پرسش از وضع آدمی و درکی که از خویش دارد، پیوند می‌خورد. می‌توان از آینده‌ی علم و طبیعت و سیاست و فرهنگ و هنر و اقتصاد و اخلاق و ده‌ها مقوله‌ي ‌دیگر پرسید. اما همه‌ی این پرسش‌ها به «آینده‌ی انسان» بازمی‌گردد. علم و هنر و تکنیک و فرهنگ و هنرِ آینده، همه در نسبت با «انسانِ آفریننده‌ی» آن‌ها رقم می‌خورد. اینکه تکنیک و هنر و اخلاق و علم و فرهنگِ آینده چه باشد، بستگی به این دارد که «انسان آینده» چگونه باشد. پس می‌توان آینده‌اندیشی و آینده‌پژوهی و آینده‌نگری را همه بر مبنای «انسان آینده» و با تفکر و پژوهش در باب آن بنیان دنبال کرد. اما آیا انسان معاصر می‌تواند آینده‌ی خود را خود رقم زند؟ این پرسش بزرگ دوران ماست.

در شرایط کنونی از سویی فرآیندهای جاری در علم و تکنیک و مناسبات را دنبال می‌کنیم و  می‌کوشیم جهت سیر آن‌ها را بفهمیم، و از سوی دیگر به عقل متوسل می‌شویم تا احیاناً با فهم اصول حاکم بر هستی خویش و جهان، بویی از آینده به مشاممان برسد. اما با تجارب بزرگ تاریخی، به‌خصوص تجارب سنت‌های طولانی جد و جهدهای عقلی و فکری و فلسفی، گاه در عمق جان احساس استیصال داریم؛ درمانده‌ایم و شگفت‌زده. «به سوی کدام آینده می‌رویم؟»، پرسشی است که در مراحلی بی‌پاسخ می‌ماند. گاه از همین درماندگی احساس شیرینی پیدا می‌کنیم و همان احساس را علامت گشایش افق تلقی می کنیم.

اکنون فرهنگ‌های مختلف با سابقه و تجارب و مواریث متفاوت با پرسش بزرگ آینده روبرویند. این پرسش مشترک، انسان آینده را علی‌رغم تنوعات به هم نزدیک‌تر خواهد کرد. شاید در آینده با برجسته‌تر شدن اهمیت این پرسش و احساس درماندگی، امیدی دیگر در گوهر آدمی سر زند. رنج و امید در تاریخ کارها کرده است. کسانی در آینده نقش‌های بزرگ‌تر ایفا خواهند کرد که پس از درک زمانه، با درد و امید، در امکانات آدمی و مبادی هستی غوری ژرف کرده باشند. شاید در ادامه‌ی تحولات جاری، تجربه‌ای بزرگ در پیش داشته باشیم؛ تجربه‌ای که انسانِ میانه‌ي زمین و آسمان، به نسبتی جدید با وجود نایل آید. آنچه مسلم است این نسبت در گذشته تجربه نشده است. اصلِ امید می‌گوید که انسان معاصر در آستانه‌ی برقراری نسبتی دیگر با وجود قرار گرفته، نسبتی که با آن زمین، زمین دیگر و آسمان، آسمان دیگری خواهد بود.