بازتولید بینوایی

  • پرینت
 
پساتوسعه‌گرایی و تبارشناسی فقر و بینوایی
پساتوسعه‌گرایی و تبارشناسی فقر و بینوایی
اشــــاره در میان رویکردهای انتقادی نسبت به توسعه، رویکرد پساتوسعه به‌عنوان یک مکتب رادیکال که پشتوانه‌ی فکری خود را به پساساختارگرایی برمی‌گرداند، بسیار مورد توجه قرار گرفته است. مجید رهنما اقتصاددان ایرانی که یکی از بزرگان رویکرد پساتوسعه است، در سال 2003 در کتابی تحت عنوان "Quandlamisèrechasselapauvrete"، به دیرینه‌شناسی و تبارشناسی فقر مبادرت ورزید. مترجم ایرانی، حمید جاودانی، اثر فرانسوی را بدین‌گونه ترجمه نموده است: «هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند». ترجمه‌ی این اثر از سوی مؤسسه‌ی عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه‌ریزی در سال 1385 روانه‌ی بازار شده است، اما در این مدت کم‌تر از سوی محافل تخصصی و مرتبط با حوزه‌ی توسعه مورد توجه واقع شده است. ترجمه‌ی دیگری از این اثر به وسیله‌ی نشر قطره در سال 1388 با عنوان «آبروی فقر» منتشر شده است. مطالعه‌ی این کتاب بی‌شک می‌تواند برای علاقمندان به سرنوشت کشور مثمرثمر باشد. از این‌رو در ادامه سعی شده است در ضمن مروری اجمالی بر این کتاب بصیرت‌هایی که از قبل توجه به این کتاب برای اندیشگران توسعه حاصل می‌شود، مورد تأکید قرار گیرد.

  پساتوسعه چیست؟

پساتوسعه به پارادایمی اطلاق می‌شود که متکی بر مبانی پساساختارگرایی و پسامدرنیسم در ادبیات علوم اجتماعی در جهت اِفشای ماهیت مفاهیم و مقولات فراگیر و غیرقابل نقد «گفتمان توسعه» می‌کوشد. ایشان از توسعه معنایی معطوف به سلطه را فهم می‌کنند، سلطه‌ای که به شکلی نرم کشورهای گروه هدف را تحت تسلط خود درمی‌آورد. پساتوسعه‌گرایان از منظری پساساختارگرایانه به تبیین توسعه مبادرت می‌ورزند.

«دیرینه‌شناسی» روشی است که میشل فوکو (1984-1926) برای مطالعات تاریخی خود در حوزه‌ی علوم انسانی ابداع کرده است و پارادایم «پُست‌توسعه» از آن برای بررسی مؤلفه‌های مؤثر در ظهور شبکه‌ی مفاهیم توسعه استفاده می‌کند. از منظر پساتوسعه، «توسعه‌نیافتگی» انگاره‌ای ذهنی است که مردمان کشورهای در حال توسعه از مقایسه‌ی وضع خود با وضعیت کشورهای توسعه‌یافته نسبت بدان خودآگاه می‌شوند. اما این به آن معنا نیست که این مقایسه در یک فضای واقعی صورت می‌گیرد؛ انبوهی از ایده‌های معطوف به شبکه‌ی مسلط جهانی تعریف «امر خوب» در نقش پشتیبانی این ایده جولان می‌دهند. هیمنه‌ی ارزش‌های مدرنیته و سبک زندگی آن چونان بلندآوازه است که امر خیر از منظر یک آمریکایی به بهترین نحو از سوی یک کشاورز آفریقایی درونی و موجه قلمداد می‌شود.

مشکل اساسی توسعه‌نیافتگی از منظر «پست‌توسعه»، غیربومی بودن ارزش‌های توسعه و فرآیندهای طراحی‌شده برای نیل به آن‌ها در قالب مدل‌ها و سیاست‌های توسعه است. این مدل‌ها اساساً از درون نمی‌جوشند و از کاربست فرآیندهای مشارکت‌جویانه‌ی مردمان این کشورها به دست نمی‌آیند. در یک کلام، مدل‌های توسعه با مردمان کشورهای در حال توسعه بیگانه‌اند، چراکه همگی به‌اشتباه مفروض می‌دارند که مردمانی از جنس مردمان اروپایی یا آمریکایی در این کشورها ساکن هستند. به همین دلیل است که موفقیت مدل‌های گونه‌گون توسعه بسیار کم بوده است. در اکثر موارد پیشرفت‌ها خیلی کم بوده تا جایی که حتی بعضی از کشورها در اثر انحلال نهادهای سنتی و عدم‌جایگزینی نهادهای نوپدید، دچار آسیب‌های متعددی شده‌اند. بررسی وضعیت کشورهای جهان به‌خوبی نشان می‌دهد که در مواردی هم که تجربه‌ی توسعه موفق ارزیابی شده است، کشورها هنوز «در حال توسعه» قلمداد می‌شوند و معلوم نیست در چه زمانی به انتهای این فرآیند رسیده و در کنار کشورهای «توسعه‌یافته» طبقه‌بندی خواهند شد. این در شرایطی است که آینده‌ی سنت‌ها و خرده‌فرهنگ‌هایی که هنوز افتان‌و‌خیزان در این کشورها وجود دارند، هنوز معلوم نیست. از این منظر ایده‌ها و سیاست‌های توسعه که از خلال شبکه‌ای از اقدامات از جمله سرمایه‌گذاری خارجی، آزاد کردن تجارت خارجی و نظایر آن به جهان تسری یافته است، به‌مثابه سازوکاری برای «هجوم فرهنگی» تلقی می‌شود.

همانطور که پساساختارگرایی توانست ماهیت تاریخی ایده‌های مسلط روشنگری را نشان دهد و بدین‌ترتیب لختی پادشاه را برملا سازد، پساتوسعه‌گرایی مفاهیم اصلی حاضر در پروژه‌ی توسعه را به طور جدی با چالش مواجه کرد. دیرینه‌شناسی مفاهیمی از قبیل توسعه، بازار، نیاز، محیط، منابع، فقر، برابری، جمعیت، تولید، پیشرفت و نظایر آن، در دستور کار اندیشمندان این پارادایم قرار گرفت. حالا زمان آن رسیده بود که از «گفتمان خودمخرب و استعماری» توسعه، سخن به میان آید. گفتمانی که به شکلی خاص مفاهیم نوپدیدی را برساخت و سایر مفاهیم را از گفتمان‌های رقیب حذف نمود و در حال حاضر با نئولیبرالیسم و جهانی‌شدن خود را بازتولید می‌نماید.

 

  گونه‌شناسی فقر

نویسنده در مقدمه‌ی کتاب متذکر شده است که این کتاب هیچ رشته‌ی علمی را در بر نمی‌گیرد، بلکه درصدد طرح پرسش آزاد در باب جهان پیچیده‌ای است که در آن انسان‌ها به شیوه‌های گونه‌گون فقر را معنا می‌کنند. رهنما که در طی زندگی شخصی خود با انواع مختلف فقر دست‌وپنجه نرم کرده، به گونه‌شناسی آن مبادرت ورزیده است: فقری که پدر و مادرش با اتخاذ زندگی صوفی‌مسلکانه به سبک عرفای فارسی‌زبان بدان مبادرت داشته‌اند؛ فقری که برخی از فقرای محله‌ی کودکی وی با آن دست ‌به ‌گریبان بوده‌اند؛ نکته این است که این جماعت در واقع با دارایی اندکی زندگی شرافتمندانه‌ای داشته‌اند. فقر نوع سوم، فقر زنان و مردان جامعه‌ای در مسیر مدرنیزاسیون است که حاصل کار این افراد در جامعه اصلاً مجال پیگیری نیازهای ایجادشده به وسیله‌ی این جامعه را مهیا نمی‌کند؛ فقر نوع چهارم، محرومیت غیرقابل تحمل جمعی از انسان‌هایی است که دچار بینوایی خفت‌باری شده‌اند؛ و در نهایت فقر نوع پنجم به فلاکت اخلاقی طبقات ثروتمند و برخی محافل اجتماعی خاص معطوف است. رهنما شرح تطور فکری خود را به‌خوبی بیان کرده است: جذابیت فقر از نوع اول همیشه ذهن وی را مشغول می‌ساخته اما در جوانی پیگیری‌های مکرر وی در این زمینه به این نتیخه ختم می‌شود که فقر خودخواسته و صوفیانه نه‌تنها به حقیقت خاصی معطوف نیست، بیانگر آرمان‌شهرگرایی خطرناکی است که زمینه‌ساز حفظ وضع موجود و تضعیف اراده‌ی فقرا برای «تغییر» است.

رهنما معتقد است در دنیای امروز هدف کسب ثروت نه به‌مثابه وسیله‌ای برای دستیابی به اهداف دیگر، بلکه هدفی فی‌نفسه و مستقل است و در این شرایط همه‌ی انواع دارایی‌هایی دیگر بی‌معنا می‌گردد. در عین حال و برخلاف ظاهر امر که این هدف مادی تلقی می‌شود، از قضا، در بطن خود متعلق به گفتمانی اجتماعی، انسانی، وجودشناختی و فرهنگی است. در دنیای بومی و سنتی که همبستگی اجتماعی در سطح بالایی وجود داشت، افراد، دارای ثروتی خانوادگی و اجتماعی هستند که این ثروت به‌انحای مختلف و در مواقع صعوبت و دشواری به فریادشان می‌رسید. اما در جوامع مدرن که فرد به‌مثابه ذره‌ی مستقل نمی‌تواند نسبت به همیاری و همزیستی همنوعان خود امیدوار باشد، تنها می‌تواند دستیابی به پول و ثروت را به‌مثابه پشتیبانی در روز بلا دنبال کند و بس. بنابراین برتری زندگی نوع دوم بر نوع اول، در حال حاضر، نباید به‌مثابه سبک و سیاقی ازلی-ابدی و جهان‌شمول درک شود.

رهنما متکی بر مطالعات و مشاهدات شخصی خود به این باور رسیده است که در هر صورت در اعماق وجود هر انسانی و در ناخودآگاه جمعی، یک الگوی فقیرانه، یعنی تلاش برای دستیابی به زندگی ساده اما با ارتباطات غنی، وجود دارد. از این منظر انسان‌ها در ناخودآگاه خود، کم‌تر داشتن پول را به بهای از دست دادن محیطی سرشار از عشق و اعتماد متقابل، ترجیح می‌دهند. بنابراین دو سئوال اساسی پیش روی ماست: اول، چرا انسان‌ها در عین اینکه همواره در بطن خود نوستالوژی زندگی سنتی را می‌پرورانند، از آن گریزانند؟ دوم اینکه چرا نوع زندگی متجددانه وجه اخلاقی و معطوف به امر والای زندگی سنتی را به منازعه می‌طلبد و امکان حشر و نشر مبتنی بر آن را منتفی می‌سازد؟ رهنما معتقد است که بازشناسی ابعاد زندگی مبتنی بر فقر همزیستانه، برای فهم توان و غنای فقرا در جهانی که بیش از پیش به سمت بینوایی سوق یافته و می‌یابد، لازم است. در عین حال این پروژه ما را در راه رسیدن به راه‌حل‌های واقع‌گرایانه برای مسائل مدرن یاری خواهد کرد.

رهنما در جای‌جای کتاب و به‌صورت مکرر بر این موضوع اشعار می‌دارد که مطالعات بی‌شمارش در زمینه‌ی شناخت فقر در فرهنگ‌های مختلف و البته تجربه‌ی زیستن در جهان مدرن و بازنمایی زندگی در جهان‌های سنتی، او را به این نتیجه رسانده است که گرچه گسترش عمومیت‌یافته‌ی بینوایی و تهیدستی یک فاجعه‌ی اجتماعی غیرقابل پذیرش است، نمی‌توان با افزایش قدرت دستگاه‌های ایجادکننده‌ی امکانات و تولید مادی به این فجایع پایان بخشید. چه اینکه، این دستگاه‌های عریض و طویل در بطن خود به صورتی نظام‌مند به بازتولید بینوایی همت می‌گمارند. بدین‌ترتیب، مهم‌ترین نتیجه‌ی مطالعات رهنما این‌طور قابل صورت‌بندی است که زین‌پس تغییر در سبک بنیادین زندگی مدرن، به‌ویژه در بازآفرینی فقر انتخابی و همزیستانه، به‌مثابه مهم‌ترین شرط برای هرگونه مبارزه‌ی جدی علیه اشکال جدید تولید بینوایی است. از منظر رهنما نه توسل به دامن دام‌آلود رشد و توسعه‌ی اقتصادی، بلکه این برانگیختن حسی درونی در میان آدمیان مبنی بر بی‌نیازی نسبت به تغییر دیوانه‌وار جهان برای رسیدن به سطوح بالاتری از ثروت و درآمد است که می‌تواند فقر فاجعه‌بار کنونی را چاره سازد. همچنین انتظار ارائه‌ی راه‌حلی جادویی از «بالا»، مخصوصاً از جانب نهادهای جهانی در پی رفع فلاکت مردمان، توهمی بیش نیست.

رهنما در این کتاب که از دو قسمت اصلی تشکیل شده است در بخش اول به دیرینه‌شناسی و تبارشناسی فقر می‌پردازد. همچنین دو مورد از مشهورترین انواع فقر پیشاصنعتی را طرح می‌کند: اول، فقر معنوی یا فقر خودخواسته است که بیانگر انتخابی برای رهایی است که البته در ذهن افرادی با اذهانی استثنایی پدیدار شده است؛ دوم، به فقر همزیستانه می‌پردازد که ناظر بر غنای موجود در جوامع بومی یعنی یادگیری زیستن با هم و ایجاد اخلاقی مبتنی بر عقل سلیم، همزیستی و ساده‌زیستی است. قرار گرفتن نیازهایی در ذیل توازن انسانی و محیطی یکی از مشخصات جوامعی است که مبتنی بر فقر همزیستانه برپا شده‌اند. او در بخش دوم کتاب که شامل چهار فصل است انقطاع تاریخی پدیدآمده در این تصور از زندگی انسانی را که به وسیله‌ی اقتصاد بازاری دوره‌ی مدرن موجب شده است، به تصویر می‌کشد. انقلابی که در دوره‌ی مدرن در مفهوم نیاز و همچنین پدیده‌ی بی‌سابقه‌ی تولید اجتماعی چنین نیازهایی رخ داد، مورد توجه واقع می‌شود. در واقع بحث اساسی این است که چه مکانیسمی باعث می‌شود تا فرآیندهای کسب ثروت در دوره‌ی مدرن، به بازتولید شکل خاصی از بینوایی مبادرت ورزند که ادعا دارند برای رفع آن به وجود آمده‌اند. اخلاق مدرن که به اقتصادزدگی جوامع حکم می‌کند، نیازهای القاشده‌ای را ایجاد می‌کند که رفع این نیازها دست‌کم برای بخش زیادی از مردم اساساً میسر نیست. از طرفی مکانیسم‌های تولید ثروت به گونه‌ای چینش شده‌اند که انقطاع از این چرخه منجر به فروپاشی کل سیستم می‌شود. طنز تلخ سیستم مدرن این است که عاملان آن مجبورند برای فرار از بلعیده شدن در منجلابی که از فروپاشی ساختمان اقتصاد پدیدار خواهد شد، به پاروزدنی مبادرت ورزند که از قضا خود باعث تعمیق غرق‌شدگی می‌شود. از این منظر اقتصاد مدرن که دارای چهره‌ای دوگانه‌است (تولید همزمان فراوانی و بینوایی)، نوع بشر را به مشارکت در تولید اَشکال نوین بینوایی سوق می‌دهد.

 

  پاسخ پیشاپیش رهنما به دو پرسش مقدر

آیا دفاع رهنما از فقر در این کتاب به معنای میل به ارتجاع است؟ آیا هرگونه دفاعی از فقر به معنای صحه‌گذاری بر نوعی رمانتیسم ارتجاعی نیست؟ آیا نباید به جای دفاع از فقر به فکر اصلاح برخی رویه‌های غلط‌انداز مدرن بود؟ آیا دفاع از فقر به‌معنای عبور از پیشرفت‌های خیره‌کننده‌ی تمدن مدرن نیست؟ رهنما معتقد است بدون شک بازآفرینی مستمر آینده‌ی ما، جزء جدانشدنی از احترام به گذشته است و میراث آن به دوران باستانی یا عصر روشنایی بازمی‌گردد. از نظر وی تأکید بر این نکته الزامی و معنادار است که جوامعی که شاهد زایش فقرهای همزیستانه بوده‌اند، به‌همان اندازه‌ی جوامع مؤثر در شکل‌گیری انقلاب صنعتی، دارای اندوخته‌های گرانبهایی از دانش‌های سودمند هستند. از این منظر اینکه چگونه مردمان در سنت‌های ماقبل مدرن نیازهای خود را بدون استفاده از ابزارآلات نوپدید و اغلب با لطافت بیش‌تری برآورده می‌ساخته‌اند، شایسته‌ی توجه است. رهنما معتقد است اندیشمندان بایستی به‌صورت جدی بر روی این موضوع تأمل کنند که چرا با وجود پیشرفت‌های خیره‌کننده در دوره‌ی مدرن وضع فلاکت‌بار برخی از مردمان، شامل میلیاردها انسان بی‌گناه، تشدید شده است؟ وی در اینجا قصد دارد ابتدا خود را از اتهام ارتجاع رهانیده و در وهله‌ی دوم منفی‌نگری نسبت به دوره‌ی سنتی را که در بطن دوره‌ی مدرن و اندیشه‌ی آن است، مورد نقد قرار دهد. در واقع دسترسی به آینده‌ای بهتر از وضع فعلی همانقدر که نیازمند بررسی دستاوردهای دوره‌ی مدرن است، نیازمند اصلاح بینش‌ها نسبت به دوره‌ی سنتی و اهتمام به آموختن حکمت‌هایی است که از این دوره قابل برداشت است.

رهنما در بخش دیگری از کتاب خود به سئوال دیگری که ممکن است اندیشمندان در مقابل طرح نوآورانه‌ی وی طرح کنند، پاسخ می‌دهد. سئوال بدین شرح است که آیا کمک‌رسانی به فقرا بدون داشتن یک اقتصاد شکوفا واقع‌گرایانه است؟ چگونه ممکن است که فقر در بخش عمده‌ای از مناطق جهان به عدم توسعه‌یافتگی نسبت داده شود و در عین حال به‌مثابه یکی از تبعات اقتصاد مدرن تلقی گردد؟ رهنما معتقد است تلاش در راستای تحقق اقتصادی مبتنی بر منافع جمعی نسبتی با مخالفت با هرگونه تولید اقتصادی ندارد. او درصدد است اقتصادی را پایه‌گذاری کند که سازگاری با محیط طبیعی و اجتماعی انسانی را مطابق با خصیصه‌ی نظام سنتی تولید ارزش اقتصادی با خود یدک می‌کشد.