شاخص‌های نمایشی

  • پرینت
 
شاخص‌های نمایشی
ناکارامدی شاخص‌ها در پایش و راهبری به سوی توسعه
اشــــاره وقتی طلب مدرنیته در جهان غیرغربی پدید آمد، تصور اولیه این بود که با گذشت زمان و به‌تدریج همه‌ی جهان به کاروان مدرنیته خواهند پیوست؛ اما چون چنین نشد، توسعه یا همان مدرنیته‌ی برنامه‌ریزی شده یا مدرنیزاسیون طرح شد و در ادامه‌ی مدرنیزاسیون، برنامه‌ریزی توسعه مطرح شد. ما که از آغاز طرح توسعه در آن گام نهادیم، وقتی به تاریخ معاصر سپری‌شده‌یمان نظر کردیم، دیدیم که توسعه برای ما محقق نشده است. بعد از آنکه از مدرن شدن به برنامه‌های توسعه بسنده کردیم و نشد، رو به شاخص‌های توسعه آوردیم. به جای توسعه یافتن، درگیر بهبود شاخص‌های توسعه شدیم. اکنون بهبود شاخص‌های توسعه برای ما عین توسعه‌یافتگی شده‌اند و توسعه به بهبود و رشد در چند شاخص تقلیل یافته است. ما وقتی با مدرنیته مواجه شدیم، خواستیم در یک تاریخ جدید مشارکت کنیم، بعد تصور کردیم که می‌خواهیم با توسعه، یک برنامه‌ی تغییر اجتماعی گسترده را اجرا کنیم. اکنون فقط می‌خواهیم با بهبود کارایی در چند بخش، چند شاخص را بهبود دهیم. نمی‌دانم این چه سرنوشتی برای توسعه‌ی ایران رقم می‌زند.

معمولاً هر از چند گاهی از رسانه‌ها و خبرگزاری‌ها آمار و ارقامی ارائه می‌شود با هدف اینکه خبر از رشد و پیشرفت کشور بدهند. مثلاً از تعداد مقالات پژوهشی در سال می‌گویند و با استناد به آن، پیشرفت علم در کشور را می‌سنجند؛ یا اینکه خبر از افزایش سرانه‌ی سلامت می‌دهند و امیدوارند که این افزایش، جایگاهمان را در دنیا بهبود دهد. یا با خرسندی، به امید افزایش تولید سالانه‌ی خودرو در پی تأمین قطعات آن هستند و اعلام می‌کنند که اگر قطعات تأمین شود، تا فلان درصد تولید خودرو را افزایش می‌دهند و بسیاری خبرهای مشابه.

تعداد مقالات پژوهشی چه ارتباطی با پیشرفت علم دارد؟ آیا افزایش سرانه‌ی سلامت ارتباطی با بهبود وضعیت بهداشت و سلامت در کشور دارد؟ چرا باید افزایش تولید خودروهایی این‌چنین، برای مسئولان خرسندکننده باشد؟ اگر ما نخواهیم براساس تعداد مقالات و اختراعات، رشد علم را بسنجیم یا اینکه نخواهیم بر اساس سرانه‌ی سلامت و نرخ مرگ‌ومیر و امید به زندگی، وضعیت سلامت کشور را بسنجیم بر چه چیزی می‌توانیم تکیه کنیم؟ طبیعی است که ما برای اداره‌ی کشور نیاز به برنامه‌ریزی و کنترل و برای برنامه‌ریزی و کنترل نیاز به سنجش داریم، یعنی باید در عرصه‌های مختلف وضعیت فعلی را بسنجیم و برای رسیدن به وضعیتی مطلوب در آینده برنامه‌ریزی کنیم. این سنجش بر اساس معیارها و شاخص‌هایی صورت می‌گیرد که هر شاخص باید نشان‌دهنده‌ی وضعیتی در یک یا چند موضوع باشد. چراکه صرف اندازه‌گیری همه‌چیز به‌کار برنامه‌ریز و سیاست‌گذار و مسئول نمی‌آید. مثلاً اگر ما مقدار تولید همه‌ی محصولات کشاورزی را بدانیم، مقدار مصرف همه‌چیز را بدانیم، مقدار تولیدات صنعتی را بدانیم، نمی‌توانیم برنامه‌ریزی کنیم، زیرا به‌صرف دانستن این اعداد و ارقام نمی‌توانیم دریابیم که چه‌مقدار از هر چیز خوب است و باید برای یک سال دیگر به چه میزان از هر یک برسیم. پس باید در یک فرایند مشخص این اعداد و ارقام در بستر شاخص‌ها و معیارهایی ترجمه شود که نسبت هر یک از آمار موجود با آن شاخص سنجیده شود و امکان برنامه‌ریزی در عرصه‌های مختلف مهیا شود.

پس ظاهراً اداره‌ی کشور بدون برنامه‌ریزی برای آینده ممکن نیست. بدون سنجش نیز نمی‌توان دست به برنامه‌ریزی زد و سنجش هم بدون شاخص و معیار ممکن نیست. لذا در عرصه‌ی اداره‌ی جامعه، در برنامه‌ریزی‌های چندساله، در نهایت همه‌چیز به شاخص‌ها برمی‌گردد و با عینک شاخص‌هاست که همه‌چیز دیده می‌شود. اداره‌ی کشور، بستگی ناگسستنی با شاخص‌ها پیدا کرده است. همه‌ی آمار و ارقام و گزارش‌ها در شاخص‌ها هضم می‌شوند و این شاخص‌ها هستند که با مسئولان و مدیران حرف می‌زنند و مسئولان نیز به‌مدد آن خبر از پیشرفت یا پسرفت در حوزه‌ای خاص به مردم می‌دهند. آنچه در دستگاه هاضمه‌ی شاخص‌ها قابل هضم است، صرفاً اعداد و ارقام است و تنها آن چیزهایی که قابل اندازه‌گیری به زبان ریاضی باشد در این دستگاه هاضمه وارد می‌شود و فقط همان‌هاست که بر آمار و ارقام خروجی از این دستگاه مؤثر است و گزارش‌هایی را که به مسئولین یا به مردم داده می‌شود، می‌سازد. چیزهایی که به‌سختی تن به ضرب و تقسیم‌ها و اعداد ریاضی می‌دهند، باید هرطور شده خود را به این زبان ترجمه کنند وگرنه نادیده انگاشته می‌شوند. مثلاً فعالیت‌ها و خدمات فرهنگی و خیریه‌ای که افراد به‌صورت شخصی و غیرسازمانی انجام می‌دهند، نمی‌تواند دیده شود و اندازه‌گیری شود. پس مهم است که بسنجیم دستگاه هاضمه‌ی شاخص چه ورودی را می‌پذیرد و در چه معادلاتی این ورودی‌ها تحلیل می‌شوند و سپس چه خروجی‌هایی برون داده می‌شود.

اما چه چیزی تعیین می‌کند چه مقدار از هر شاخص عالی، خوب یا ضعیف است؟ طبعاً این مقدار بر اساس یک مدل مطلوب سنجیده می‌شود. یعنی یک مدل ایده‌آلی وجود دارد که در آن شاخص‌ها اندازه‌ی خاص دارند و به‌میزان اینکه در جاهای دیگر شاخص‌ها چه مقدار از مدل ایده‌آل دور یا به آن نزدیک باشند، وضعیت خوب یا بد در آن حوزه سنجیده می‌شود. به‌عنوان مثال سال‌ها بود که تولید ناخالص داخلی[i] (GDP) از شاخص‌های اساسی توسعه و از شاخص‌های مهم اقتصاد کلان بود و هنوز هم به‌رغم انتقادات مختلف واردشده به آن، یکی از معیارهای محوری توسعه می‌باشد. اینکه چه‌میزان از تولید ناخالص داخلی مطلوب است، بر چه اساسی مشخص می‌شود؟ یعنی مقدار مطلوب از این تولید ناخالص داخلی چقدر است و ما از کجا باید دریابیم که وضعیت فعلی ما در این شاخص خوب یا پایین است؟ به نظر می‌رسد کشورهای توسعه‌یافته که مدلِ مطلوبِ محقق‌شده هستند، مقداری از این شاخص را دارا بوده‌اند و اکنون کشورهای در راه توسعه باید برای نزدیک‌شدن به توسعه، خود را به آن مقدار نزدیک کنند. کشورهای در راه توسعه باید بتوانند در شاخص‌های توسعه خود را به کشورهای توسعه‌یافته برسانند. همه‌ی برنامه‌ریزی‌های بلندمدت در عرصه‌های مختلف و به‌ویژه اقتصادی بر همین اساس صورت می‌گیرد. قضاوت‌های مسئولین و سیستم‌های تحلیل اقتصادی و بهداشتی و... جهانی نیز بر همین اساس صورت می‌گیرد. رتبه‌ی کشور در حوزه‌های مختلف در عرصه‌ی جهانی توسط سازمان‌های جهانی نیز با همین شاخص‌ها مشخص می‌شود و بر اساس همین رتبه است که تصمیماتی درباره‌ی ارائه‌ی تسهیلات و... به کشورهای در حال توسعه گرفته می‌شود.

لذا چندان دور از انتظار نیست که مسئولی با خرسندی به عموم مردم از افزایش تولید خودرویی مثل پراید خبر بدهد. افزایش تولید این خودرو در محاسبه‌ی GDPتفاوتی با افزایش تولید خودرویی با کیفیت و امنیت بیش‌تر ندارد. در نظر گرفتن معیارهایی برای سنجش کیفیت و امنیت و... برای خودرو در اولویت‌های پایین‌تر قرار می‌گیرد که عملاً در محاسبه‌ی میزان‌توسعه‌یافتگی چندان نقشی ندارد. اینکه این خودروها چه تأثیری بر آلودگی و تصادفات و ترافیک و... دارد، چندان در این شاخص‌ها سنجیده نمی‌شود. بودریار این حذف برخی پارامترها در شاخص‌ها را چنین تشریح می‌کند: «هر چیزی که تولید شده باشد، به‌صرف این واقعیت، تقدیس می‌شود. هر چیز تولیدشده، و هر چیز قابل اندازه‌گیری، مثبت است. طی پنجاه سال گذشته از میزان شفافیت هوای پاریس سی درصد کاسته شده است، این مسئله از دیدگاه ذی‌حسابان، بی‌اهمیت و قابل اغماض است. اما اگر این امر به مخارج بیش‌تر در زمینه‌ی انرژی برق، لامپ، عینک و غیره منجر شود، آنگاه از اهمیت برخوردار می‌شود و از آن به عنوان مازاد تولید و ثروت اجتماعی یاد می‌شود!».[ii] در جای دیگر او توضیح می‌دهد که: «اقتصاددانان ارزش کلیه‌ی محصولات و خدمات از همه نوع، بدون هیچ تمایزی میان خدمات دولتی و خدمات خصوصی، را با هم جمع می‌کنند. آسیب‌ها و مسکّن‌های آن‌ها نیز همتراز با تولید کالاهای مفید وارد محاسبات می‌شوند. "تولید الکل، نشریات فکاهی، خمیردندان... و موشک‌های هسته‌ای، فقدان مدرسه، جاده و استخر را می‌پوشانند" (گالبرایت) ».[iii]

در GDPبرخی فعالیت‌ها و خدمات مثل خانه‌داری یا برخی کارهای فرهنگی محاسبه نمی‌شوند. چون این جور چیزها به‌سختی خود را به‌دست ارقام و اعداد می‌سپارند و لذا در این شاخص بی‌تأثیر هستند. شاید یکی از دلایلی که برای مسئولان و به‌ویژه مسئولان اقتصادی کار زنان در بیرون خانه مطلوب می‌نماید و همواره مورد حمایت بوده است، همین امر باشد. البته در شاخص‌های جدیدی که برای توسعه مطرح کرده‌اند سعی شده است تا حد امکان پارامترهایی چون مسئولیت اجتماعی، رفتارهای شهروندی و... را لحاظ کنند. اما مسئله این است که اولاً این شاخص‌گذاران توسعه تا چه اندازه می‌توانند جنبه‌های مختلف زندگی مردم ما را ببینند و لحاظ کنند (مثلاً کارهای خیریه‌ای شخصی که در بالا ذکر شد) و ثانیاً آیا تقلیل همه‌چیز به اعداد و ارقام ما را از خود چیزها دور نمی‌کند؟ از این روست که بودریار در تشریح راز تولید ناخالص ملی از آن به‌عنوان خارق‌العاده‌ترین بلوف جمعی جوامع مدرن یا نوعی عملیات «جادوی سفید» بر روی ارقام که جادوی سیاه افسون جمعی را پنهان می‌کند، نام می‌برد.

شاخص‌ها برخی چیزها را می‌بینند و برخی دیگر را طرد می‌کنند. در همان مثالی که درباره‌ی تعداد مقالات پژوهشی و سنجش پیشرفت علمی کشور بر آن اساس، ذکر شد نیز این مشکل صدق می‌کند. تعداد مقالات و اختراعات تأثیر اساسی بر جایگاه علمی کشور دارد. اما اینکه محتوای این مقالات چه ارتباطی به حل مسائل این کشور داشته یا چه پیامدی داشته و... قابل محاسبه نیست. جالب بود که اخیراً دانشمندان جهان اسلام را بر اساس مقالات ISIو ISCمعرفی کردند. اگر به شخصیت‌های معرفی‌شده دقت کنیم درمی‌یابیم که تفاوت آن‌ها با دانشمندان غیر جهان اسلام نه در محتوای پژوهش‌هایشان که در مسلمان‌بودنشان بوده است!

می‌بینیم که مشکل مضاعف می‌شود. یعنی قبل از اینکه ما بخواهیم از امکان‌ها و مشکلات رسیدن به مقادیر مطلوب در شاخص‌های توسعه حرف بزنیم، این سؤال قابل طرح است که آیا این شاخص‌ها بر اساس گزارشی واقعی و همه‌جانبه از جامعه‌ای است که قرار است ما مثل او بشویم؟ می‌دانیم عوامل قابل‌سنجش و غیرقابل‌سنجش بسیاری در رسیدن یک کشور به وضعیتی خاص تأثیرگذار بوده است و از میان این عوامل صرفاً برخی که قابل اندازه‌گیری بوده‌اند و دیده شده‌اند در دستگاه هاضمه‌ی شاخص هضم شده‌اند و ما نیز خود را با چنین شاخص‌هایی تنظیم می‌کنیم. حال اگر بر فرض نزدیک به محال ما کاملاً در همه‌ی شاخص‌ها به مقدار مطلوب برسیم، با وجود چنین نواقصی در شاخص‌ها، آیا نتیجه‌اش این نخواهد بود که ما صرفاً در برخی پارامترها شبیه آن کشور بشویم؟ آیا نتیجه‌اش رشدی کاریکاتوری نخواهد بود؟ و این رشد کاریکاتوری بحران‌ها و آسیب‌های جبران ناپذیری در پی نخواهد داشت؟ ممکن است بگویید که شاخص‌ها در طول زمان اصلاح می‌شوند و هم‌اکنون مباحثی چون شاخص‌های توسعه‌ی انسانی یا توسعه‌ی پایدار و... مطرح شده است، اما مگر ما تا چه اندازه فرصت آزمون و خطا داریم؟ تا چه اندازه پیامدهای عملکردها در سال‌هایی که بر اساس شاخص‌های قبلی گذشت، قابل جبران است؟ و اصلاً چه ضمانتی وجود دارد که شاخص‌های جدید عاری از اشکالات فاحش نباشد؟

 

  پرسش از امکان شبیه شدن جامعه‌ای متمایز به جامعه‌ای با تاریخ دیگر

سؤال بعدی که قابل طرح می‌نماید این است که آیا اساساً ممکن است که جامعه‌ای با فرهنگ و تاریخ متمایز در بیش‌تر عرصه‌های اساسی مانند جامعه‌ای دیگر با فرهنگ و تاریخی دیگر بشود؟ تصور «دیگر» ی آنچنان که او را پیش چشمانمان بگذاریم و بخواهیم مثل او بشویم، به نظر امری بی‌سابقه در تاریخ به نظر می‌رسد. اساساً برنامه‌ریزی به‌معنای امروزی برای جامعه‌ی ما با چنین تصوری ممکن می‌شود. برنامه‌ریزی کنونی به‌نحوی پیش می‌رود که گویی می‌تواند با زور قانون و... همه‌چیز کشور را در چنگ خود نگه دارد و بر اساس گام‌های پیش‌بینی‌شده امورات را به پیش ببرد. برنامه‌ریزی کنونی با سوژه‌ای بزرگ و همه‌کاره یعنی دولت[iv] ممکن شده است. کشورهای جهان‌سومی، کشورهای دیگری را خواسته‌اند (این خواستن لزوماً به معنای اراده‌کردن نیست) و برای رسیدن به آن متمسک به برنامه‌ریزی توسعه شده‌اند. برنامه‌ریزی توسعه‌، برنامه‌ریزی برای شدن، «غیر» از آنچه هستیم است، نه برنامه‌ریزی برای پیشرفته‌ترشدن در تداوم آنچه تاکنون بوده‌ایم. این نکته را اگر دریابیم تفاوت جنس برنامه‌ریزی‌های کنونی کلان برای جامعه را با آنچه که قبلاً حکومت‌ها برای اداره‌ی جامعه‌شان در نظر داشتند، درخواهیم یافت. کشورهای توسعه‌یافته برنامه‌ریزی توسعه مثل ما ندارند. آن‌ها در تداوم تاریخشان و به پشتوانه‌ی آن به‌صورت طبیعی راه خود می‌روند و با این رفتن توسعه را معنا می‌بخشند[v]. برای آنکه مؤسس است، برنامه‌ریزی چه معنایی می‌تواند داشته باشد. ما در مسیر «شدن» غیر از آنچه بوده‌ایم، قرار گرفته‌ایم. آن‌ها که توانستند از تاریخ خود خارج شوند و در خط تاریخ غرب قرار بگیرند، مجال‌هایی در توسعه یافته‌اند، ولی آنانکه تاریخشان اجازه‌ی این خروج را نمی‌دهد چه کنند؟

شاید ما اگر می‌خواستیم ـ‌یا اگر می‌توانستیم بخواهیم‌ـ که در ادامه‌ی تاریخ خودمان حرکت کنیم چه‌بسا شاخص‌هایمان را به‌نحو دیگری تعیین می‌کردیم و شاید اصلاً نیازی به تعیین شاخص به‌معنای امروزی آن نداشتیم. ما سال‌ها در مسیر توسعه، تمنای «غیر» کرده‌ایم. این غیریت همه‌چیز را عوض می‌کند، مواجهه‌ی ما را با اشیا و طبیعت و انسان‌های پیرامونمان دگرگون می‌کند، تاریخ را عوض می‌کند. این تمنا آنچنان غلبه پیدا کرده که ناخودآگاه همواره غیر را می‌بینیم و خود را نمی‌بینیم. شما از یک مسئول بپرسید که می‌خواهد مشکلات مردم را حل کند یا می‌خواهد کشور را به توسعه برساند؟ برای او این سؤال بی‌معنی است چراکه برایش دوطرف سؤال کاملاً یکسان است. مفروض است که اگر ما توسعه‌یافته شویم همه‌ی مشکلاتمان حل خواهد شد. همین نکته باعث شده که ما مشکلات و مسائل خودمان را نبینیم و اگر هم ببینیم فوراً در پس حجاب آرمان توسعه‌یافتگی محو می‌شود. طنزآمیز است که سیاست‌های بلندمدت ما قبل از آنکه ناظر به حل مسئله باشد، ناظر به توسعه یافتن است. و طنزآمیزتر آنکه در مدتی که در حال نزدیک شدن به این شاخص‌ها هستیم یادمان می‌رود که رسیدن به شاخص را برای چه می‌خواستیم و قرار بود چه فرجی حاصل نماید و گویی صرف نزدیک‌شدن به شاخص برای ما مطلوب است.

 

 


[i]- کل ارزش ریالیمحصولات نهاییتولیدشده توسط واحدهایاقتصادیمقیم کشور در دوره‌یزمانیمعین (سالانه یا فصلی) را تولید ناخالص داخلیمی‌نامند.

 

[ii]- بودریار، ژان، جامعه‌یمصرفیاسطوره‌ها و ساختارها، ترجمه پیروز ایزدی، تهران: نشر ثالث، صفحه 44.

 

[iii]- همان،ص44.

 

[iv]- امیدوارم که ذهن خواننده، مدل نظام بازار آزاد را در مقابل این «دولت» یکه ذکر شد، قرار ندهد. بحران‌هایکنونیاین نظام و سیاست‌هایدولتیبرایمهار بحران نشان داده که نظام بازار آزاد نیز تا آنجا آزاد است که در محدوده‌یخواسته‌هایدولت حرکت کند!

 

[v]- البته گرچه ذر طیدهه‌هایاخیر به‌خاطر سستیکه در مدرنیته پدید آمده، آنجا هم تا حدودیبرنامه‌ریزیصورت می‌گیرد و برنامه‌ریزیکارها را به پیش می‌برد.