توسعه چگونه به علم بسته‌ است

  • پرینت
توسعه چگونه به علم بسته‌ است -
امتياز: 4.4 از 5 - رای دهندگان: 5 نفر
 
توسعه چگونه به علم بسته‌ است
تأملی در نقش علم در شکل‌گیری آرمان توسعه
اشــــاره علم و تکنولوژی و برنامه‌ریزی در کشورهای غیرِغربی جایگاه ویژه‌ای دارند چراکه این کشورها برای رسیدن به توسعه خود را نیازمند آن‌ها می‌دانند. این تصور که نسبت علم و توسعه مانند نسبت اسب و درشکه است، مدت زمان زیادی نیست که فراگیر شده و سیاست‌گذاران این کشورها را وادار ساخته تا سیاست‌های خود را بر پیشرفت در این عرصه‌ها متمرکز کنند. پروفسور کلاود آلوارز*، که از منتقدان پروژه‌ی توسعه در هند است، در مقاله‌ی «علم»** در کتاب «دیکشنری توسعه» به ریشه‌های شکل‌گیری این تصور از علم و برنامه‌ریزی در کشورهای در حال توسعه پرداخته و نقش علم مدرن در پیشبرد آرمان توسعه را واکاوی کرده است. ترجمه‌ی بخشی از این مقاله را با هم می‌خوانیم.

علم مدرن کم‌تر از 200 سال است که به مثابه یک فعالیت ویژه‌ی مشخص در جوامع غربی مطرح شده است، واژه‌ی «ساینتیست» (که در قیاس با واژه‌ی «هنرمند»[i] به کار می‌رود) نخستین بار توسط ویلیام هیول در اواخر 1833 در نشست انجمن بریتانیا برای پیشرفت علم، پیشنهاد شد. اما باید پرسید چه عاملی موجب شده تا علم در زمانه‌ی ما بر تخیل انسان نفوذ سنگینی پیدا کند؟

یک عامل اصلی این واقعه، پیوند نزدیک علم و توسعه بوده است. این دو نمی‌توانند جدا از هم فهمیده شوند، همانطور که قانون‌گذاران هند، سی سال پیش این نکته را روشن کرده‌اند: «کلید موفقیت ملی در عصر مدرن، جدا از روح و روان مردم، در ترکیب مؤثر سه عامل قرار می‌گیرد؛ فناوری، مواد خام و سرمایه، که از این میان، عامل نخست شاید مهم‌ترین باشد؛ چراکه در واقع ایجاد و پذیرش فنون علمی جدید می‌تواند کمبود و ناکارایی منابع ملی را جبران کند و تقاضا را برای سرمایه کاهش دهد»[ii].

در واقع اگر کسی بر روی وقایع دهه‌های اخیر تأمل کند، خواهد دید که علم و توسعه در طول این دوره همانند اسب و درشکه همواره همراه هم بوده‌اند. ما، جوامع غیرِغربی، طالب توسعه بوده‌ایم، دقیقاً به این خاطر که توسعه با علم پیوند داشت. ما فکر می‌کردیم آنچه قبل از توسعه داشته‌ایم، چه در شکل طبیعت خالص یا معیشت غیرِغربی، همانند علم مدرن، عقلانیت و جذابیت و کارایی لازم را ندارد. مردم و جوامع و خود طبیعت به خاطر عدم بهره‌گیری از علم مدرن عقب مانده‌اند. تصمیم‌گیران به تمام نواحی غیرِغربی برچسب «عقب‌مانده» می‌زنند، صرفاً به این خاطر که آن‌ها از کارخانجات محرومند (کارخانه، تا به امروز نماد ملموسی از فرایندهای جدیدی که توسط علم متحول شده‌اند را تداعی می‌کند). راه چاره‌ی عقب‌ماند‌گی جانشین ‌شدن توسعه است؛ یعنی سازماندهی انسان و طبیعت بر اساس بینش‌های غنی علم امروزی، راهکاری که مدعی است بهترین است.

علم، به نوبه‌ی خود، مطلوب است به خاطر اینکه توسعه را ممکن می‌سازد. اگر بتوان مهارت‌های پیوند‌یافته با علم را متحول کرد، می‌توان توسعه‌ای نامحدود و ثروتی زیاد به‌دست آورد. علم و توسعه نیاز به یکدیگر را تقویت می‌کنند؛ آن‌ها به شیوه‌ای دایره‌وار به یکدیگر مشروعیت می‌بخشند. اما اگر توسعه هیچ ارتباط خاصی با علم نمی‌داشت، نیازی نبود تا نحوه‌ی معیشت مردم با معیارهای جدید زندگی که توسعه ایجاب می‌کند، جابه‌جا شود. در حقیقت، این علم است که مشخص می‌کند توسعه‌یافتگی چه ملاک‌ها و شاخص‌هایی دارد و او است که تعیین می‌کند برای توسعه‌یافته بودن باید چگونه بود. به بیان دیگر، میل به توسعه‌ی صنایع بزرگ در غرب، با پروژه‌ای به همان اندازه قوی برای بازشناسی جامعه با طرح و نقشه‌ی علمی (یعنی سودمندی) موازی بود. اگوست کنت طراح این نقشه‌ی کلی بود؛ رؤیای وی برای اعمال بندبند اصول عقلانیت و تجربه‌گرایی و روشنگری بر جامعه‌ی انسانی، نفوذی فراگیر بر جوامع به‌اصطلاح توسعه‌یافته گذاشت.

با استقلال سیاسی ملت‌های جهان سوم یک رؤیای کنتی تقریباً مشابه، جان تازه‌ای گرفت. در نواحی به‌اصطلاح فقیر جهان، برای علم (یک ابزار مثالی) نقش نویدد‌هنده‌ی استانداردهای آسایش مادی غیرِقابل باوری تصور شد. مشهورترین چهره‌ی این دیدگاه در هند، جواهر لعل نهرو -اولین نخست‌وزیر هند آزاد- بود. به باور وی علم و توسعه مترادف‌اند. نهرو بر اینکه سلوک علمی شرط ضروری توسعه‌ی مادی است، پافشاری می‌کرد. به نظر وی (در کتاب «کشف هند») «این علم و تنها علم است که می‌تواند مسائل بهداشت و بی‌سوادی، خرافات و سنت و رسوم دست‌وپا گیر، اتلاف منابع گسترده و زندگی مردمانی گرسنه در کشوری غنی را حل کند». به همین سان، نویسندگان برنامه و چشم‌انداز پنج سال نخست کشور هند، خاطرنشان کردند که «در اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده‌ی کشور، علم ضرورتاً باید نقش ویژه‌ای بازی کند ... برنامه‌ریزی، علمِ در کنش است و روش علمی یعنی برنامه‌ریزی».

با این حال، این «حقایق بدیهی» بزرگ برای بسیاری از مردمان عادی جهان سوم واضح و بدیهی نبود. مخصوصاً برای قبایل و دهقانان و دیگرانی که هنوز در پارادایم غربی مسخ نشده بودند. در حقیقت نه مزایای علم مدرن مستقیماً برای آن‌ها وضوح داشت و نه توسعه نماد یک روش بهتر در انجام کار‌و‌بارهای روزمره بود. برعکس، برای مردم عادی، توسعه چیزی بیش از یک شیادی نبود. به باور این ناظران، توسعه در واقع در ازای یک زندگی کم‌تر ایمن، مواردی مانند قربانی‌های بیش‌تر، زحمت بیش‌تر و کار خسته‌کننده‌ی بیش‌تری را طلب می‌کند. توسعه لازم می‌آورد که در ازای وابستگی به کار مزدبگیر و عدم امنیت آن، معیشت (و استقلال مربوط به آن) را رها کنیم.

توسعه، به خودی خود در جهان، کار چندانی از پیش نبرده است. اینکه توسعه سرانجام نیروی محرکه یافت، صرفاً ناشی از قدرت فشار دولت‌-ملت‌های جدیدی بود که اکنون علاوه‌بر نقش کنتر‌لگر قبلی‌شان، یک نقش هدایت‌کننده نیز برای خود در نظر ‌گرفتند. همه‌ی دولت‌-ملت‌ها مختارانه، اغلب با کمک پلیس و دادرس‌ها، در به ‌پیش‌راندن توسعه گام نهادند. اگر شهروندان تا این حد جاهل بودند که آن‌ها نمی‌توانستند شخصاً «مزایای توسعه» را بشناسد، آنگاه دولت‌های جدید هیچ راهی نداشتند جز اینکه «به زور آن‌ها را آزاد کنند».

باید توجه کرد که تعهد دولت برای توسعه از تعهد مشابهی که به علم مدرن دارد سرچشمه می‌گیرد. علم یک انتخاب ایده‌آل است؛ به این خاطر که مدعی است می‌تواند واقعیت را از نو بسازد. علم، ماهیت و قوانین را بازتعریف و ابداع می‌کند و از این طریق، واقعیت را نیز بازسازی می‌کند. علم، نظریه‌های جدیدی را درباره‌ی اینکه چگونه طبیعت کار می‌کند، یا مهم‌تر، چگونه باید کار کند، تولید می‌کند. بنابراین هنگامی که دولت‌ها در جهان غیرِغربی نقش یک پیش‌برنده و طالب ایجاد یک جامعه و اقتصاد جدید را بازی می‌کنند، علم طبیعتاً، بدل به جذاب‌ترین و حیاتی‌ترین ابزار برای نیل به این هدف می‌شود. نهایتاً این نهرو بود که پروژه‌های تحول ماموت[iii] را «معابد امروز» نامید.

دولت‌ها این را حق خود می‌دانند تا مردم و طبیعت را بر مبنای تصوری از پیشرفت که در چشم‌انداز علم مدرن وجود دارد، به توسعه برسانند. در این «ماجراجویی بزرگ» مردم ناظرانی بیش نیستند یا نقشی بیش از چرخ‌دنده‌های ماشین علم را بازی نمی‌کنند. در عوض، آن‌ها یا برخی از آن‌ها می‌توانند معجزه‌های تکنولوژیک را که محصول اتحاد اثرگذار توسعه و علم است مصرف کنند. در نگاه یک دولت خودکامه، این مقدار مابه‌ازا کافی است تا مردم حقوق طبیعی خود را واگذار کنند. آن‌ها می‌توانند دست از منابع خود بکشند و در عوض منابع آن‌ها به صنعت بزرگ انتقال خواهد یافت. بنابراین برنامه‌ریزی و علم و تکنولوژی -تکنوکراسی-  به ابزارهای اصلی برای سلب حقوق مردم در قلمروهای دانش و تولید، خارج کردن مردم از دایره‌ی تولید دانش، و کوچک‌کردن دایره‌ی حق آن‌ها در دخالت در مصلحت عمومی‌شان، یا تحت تأثیر قرار دادن معیشت و بقای آن‌ها بدل شدند.

مذاکره‌ناپذیری علم مدرن، عینیت بسیار ستایش‌شده‌ی معرفت علمی، اطلاعات به ظاهر بی‌طرف آن، همه‌ی این ویژگی‌ها برای اکثر انسان‌های معقول و تحصیل‌کرده از مذاهب و فرهنگ‌ها و ملت‌های متفاوت، مثبت و مطلوب به نظر می‌رسد. عقلانیت و خلق‌وخوی علمی و تحصیلات مدرن سرمایه‌هایی غیرِقابل چون‌وچرا و ضروری برای زندگی بشر به نظر می‌رسند. با این وجود، در حالی ‌که خود علم از طریق اختلاف و نزاع، یعنی برخورد و نزاع میان فرضیه‌ها، توسعه پیدا می‌کند، مخالفان خود را صرفاً به خاطر محتوایشان، یا روش‌ها و نحوه‌ی عقل‌ورزی‌شان به هیچ می‌گیرد. مذاکره‌ناپذیری مفروضات و روش‌ها و معرفت علمی، بدل به اسطوره‌ی قدرتمندی شدند که استادانه روی هم چیده شده‌اند. چنین اسطوره‌ای، از جهل و غفلت ساختگی مبلغان علم از این واقعیت تغذیه می‌کند که چگونه علم مدرن ترقی و موقعیت به ظاهر مستحکم خود را در گذشته به مذاکره و بحث گذاشته بود.

معرفت علمی -که به‌عنوان احساسات، طبقه، جامعه، زبان و مذهب برتر و همچنین امری فراملی لحاظ می‌شود- بدل به ماشین اصلی و ممتاز دگرگونی و تحول شد، این ماشین نه تنها فراتر از سود و مصلحت همگانی کار می‌کرد بلکه بسیار مهم‌تر، همگان ملزم به کار کردن با آن شدند. در حقیقت هیچ‌گاه میان روشنفکران از شمار بسیار زیادی از ملت‌های متفاوت، خواه لیبرال، کمونیست‌، واپس‌گرا، گاندی‌گرا، محافظه‌کار و حتی انقلابی‌، چنین اتفاق نظری نبوده است؛ همگی در برابر وسوسه‌ی یکه‌تازی علم تسلیم شده‌‌اند.

آنچه راجع به رابطه‌ی قدرت علم مدرن با دیگر معرفت‌شناسی‌ها گفته‌‌ایم، درباره‌ی آنچه میان علم و فنون پدید آمد نیز صادق است. توسعه مبتنی بر علم مدرن یک قدرت پویا (استعماری فعال) را به منصه ظهور رساند که متعهد بود تا امکان‌های بقا و جایگاه توده‌های بیش‌تر و بیش‌تری از مردم را به معامله بگذارد. در کل، این تحول، دانش مردم را رقیبی برای خود و لذا یک دشمن تلقی کرد، و از آنجا که رویکردی تحقیرآمیز نسبت به علم و دانش عامه داشت، به حق مردم برای استفاده از منابع به روش خودشان، با بی‌احترامی می‌نگریست.

نکته‌ی مهم‌تر این است که علاقه‌ی دولت‌های مدرن در راه توسعه، بیش‌تر معطوف به تحقیقات مداومی بر روی روش‌ها و ابزارهای به معامله گذاشتن، سائیدن و اغلب تقلیل‌شدید استقلال شخصی، قوه‌ی ابتکار و آزادی سیاسی مردم بود. در یک نظام دموکراسی، مردم می‌توانند بر خودشان حکومت کنند، اما این کار به‌سختی شدنی است اگر که دولت‌هایشان در همان حال شدیداً در تلاش باشند تا ببینند که آیا در اداره و کنترل و تغییر رفتار مردم موفق بوده‌اند یا نه. هنگامی که حقوق معرفت‌شناختی مردم عادی کم‌ارزش شد، دولت‌ها توانستند به استفاده از معیارهای به اصطلاح علمی برای ریشه‌کن کردن این حقوق، با کمک احساسات و نیازهای تعریف‌شده و رسماً حمایت‌شده ادامه دهند.

دانش، قدرت است ولی مسئله این است که قدرت نیز دانش است. قدرت تصمیممیگیرد که چه چیز دانش باشد و چه چیز نباشد. به همین دلیل علم مدرن در واقع تلاش کرد تا حتی روشها و نحوههای غیرِرقابتی و فقط متفاوت تعامل با انسان و طبیعت و جهان را منکوب کند. علم مدرن برای تهی کردن زمین از جریانهای واگرای معرفت جنگید تا هژمونی بیرقیب مجموعهی قواعد و ادراکات خودش را اثبات کند و همچنین اثبات کند که به وضوح با نیروهای فشار متهاجم فرهنگ غرب پیوند دارد.

 


[i]* ClaudeAlvares

** این مقاله از کتاب زیر انتخاب شده است:

The Development Dictionary: A guide to knowledge as power, edited by: Wolfgang Sachs, second edition, 2010.

لازم به ذکر است بخشی از ویرایش اول این کتاب تحت عنوان «نگاهی نو به مفاهیم توسعه» در سال 1377 توسط نشر مرکز منتشر شده است.

- Artist

 

[ii]- IndianSciencePolicyResolution,1958, in W. Morehouse, Science in India, Bombay: Popular Prakashan,1971, P.138.

 

[iii]- mammothdevelopmentprojects