با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار میشوید؛ نماز خود را میخوانید، در وسط نماز، اسنوز ساعت زنگدار موبایل دوباره فعال میشود و حواستان را پرت میكند، دوباره میخوابید و كمی بعد از خواب بیدار میشوید، تلویزیون خود را روشن میكنید
؛ به موسیقی صبحگاهی كه شبكه سه برای ورزش گذاشته گوش میدهید و صدای تلویزیون همسایه خود را میشنوید كه برنامه ورزشی یك شبكه ماهوارهای را كه از قبل ضبط شده است، پخش میكند و صدای وان، تو، تری همسایه هم میآید. بقیه كانالهای تلویزیون را بررسی میكنید و میبینید همه در یك قالب برنامه اجرا میكنند و دلتان برای برنامه شهیدیفر تنگ میشود، تلویزیون را خاموش میكنید و صبحانه، نان و پنیر و چای شیرین میخورید. چون محل كارتان دور است، با تاكسی سر كار یا دانشگاه میروید و مثل همیشه اعصاب راننده تاكسی كه به جای صبحانه به یك سیگار اكتفا كرده، خرد است كه چرا كسی پول خرد ندارد و مجری خانم رادیو در گوشتان داد میزند كه “یالا چرا معطلی اخماتو وا كن” بعد چند جمله دیگر میگوید، كه شما به جای اینكه اخمهایتان وا شود، ناراحت میشوید كه چرا حیا اینقدر در جامعه كم شده است.
سر كار كه میرسید، دوستانتان از فرصت استفاده كردهاند و از ساعت 8 كارت ورود شما را هم زدهاند، به اتاق كار خود وارد میشوید و از آنها میخواهید دیگر این كار را نكنند. تا ظهر كار میكنید و همه یك جوری شما را نگاه میكنند. ظهر به یاد معلومات طب سنتی خود میافتید كه از شما میخواهند نهار نخورید، ولی نهار میخورید، چون غذای اداره تقریبا ارزان است و شاید هم به یاد این معلومات نمیافتید چون آنها را ندارید. در هر صورت بعد از نهار خواب غلبه میکند و در ادارهجایی برای خواب وجود ندارد، بر فرض که جایی باشد، مگر اداره جای خواب است؟ نماز ظهر و عصر خود را یكجا میخوانید و به اتاق كارتان باز میگردید. همكارانتان دور كامپیوتر شما حلقه زدهاند و خبری را كه شما از فلان سایت خبری باز كردهاید میخوانند و به شما میگویند چرا به ما نگفتی جشنواره فجر امسال تعطیل میشود و شما میگویید: از كجا معلوم شاید شایعه باشد و آنها اخم میكنند و میگویند: خب همین را میگفتی و شما به یاد سوره نور میافتید و شایعهسازی.
عصر خسته از سر كار باز میگردید و باز تاكسی سوار میشوید و در راه پسر نوجوانی را میبینید كه در هرگوش خود سه میخ نقرهای فرو كرده و موهایش صورتی و بنفش است، دستتان را محكم روی سرتان فشار میدهید كه مبادا شاخ در بیاورید ولی گویا قلبتان راضی نمیشود و از فرط ناراحتی كمی تیر میكشد. راننده تاكسی سیگاری روشن میكند ولی شما توجه نمیكنید چون دیگر حوصله گیردادن ندارید؛ چون راننده یك موسیقی غربی هم گذاشته و آن هم آزارتان میدهد. كمی به شعر این موسیقی گوش میدهید و به راننده تاكسی میگویید: میشه این آهنگو یه بار دیگه از اول بذارین؟ راننده خوشحال میشود و میگوید: بله حتما، چرا نمیشه، اسم آهنگش هتل كالیفرنیاس مال انگلزه
On a dark desert highway, cool wind in my hair Warm smell of colitas, rising up through the air Up ahead in the distance, I saw a shimmering light My head grew heavy and my sight grew dim I had to stop for the night...
Her mind is Tiffany-twisted, she got the Mercedes bends She got a lot of pretty, pretty boys, that she calls friends How they dance in the courtyard, sweet summer sweat. Some dance to remember, some dance to forget
به شعری كه خوانده میشود توجه میكنید و كم و بیش مطمئن میشوید راننده از معنای جملات غافل است. به كوچهی خودتان میرسید و فرصت نمیكنید معنای این آهنگ را برای راننده توضیح دهید. از او خداحافظی میكنید و او میگوید: یا حق!
به خانه میرسید و...
در این مثال كه كمتر از 24 ساعت بود و به نكات ریز هم توجه نشده بود، شما با چندین مسئله روبرو میشوید از جمله:
چرا اكثریت جامعه ما نماز جماعت مخصوصا نماز جماعت صبح را ترك كردهاند؟
چرا اكثریت جامعه ما فاصلهی میان طلوع فجر تا طلوع خورشید را، که از با کیفیتترین وقتهاست، میخوابند؟
چرا گروهی از جامعه، ماهواره را بیش از تلویزیون تماشا میكنند؟
چه نوع صبحانهای ایدهآل است؟
چرا هنوز مشكل پول خرد در تاكسیها حل نشده؟
چرا دروغگویی هنوز یكی از مشكلات جامعه ماست؟
آیا خوردن سه وعده غذایی در روز مناسب است؟
و...
عده كثیری از كنار این مسائل ارزشمند به راحتی عبور میكنند و به غر زدن بسنده میكنند و عده قلیلی كه شما و ما باشیم به آن توجه میكنیم و سعی میكنیم آن را بررسی كنیم، ولی تحت چه عنوانی؟