خانه‌ای که چار دیوار است

  • پرینت
 
خانه‌ای که چار دیوار است
تأملی در تحول ارزش‌گذاری‌های ما درباره‌ی «خانه»
اشــــاره حتماً شنیده‌اید کسانی را که چون نفرین می‌کنند، می‌گویند خانه‌ات خراب و عده‌ای دیگر را که چون دعا می‌کنند گویند خانه‌ات آباد. این گفته حالت تعجب نیز در مخاطبه پیدا کرده است، اما خاستگاه این سخن همان دعا و نفرین است. خانه چیست و نزد ما چه جایگاهی داشته است؟ اکنون خانه چه جایگاهی برای ما دارد؟ ارزش خانه به چه بوده است و اکنون به چیست؟ آنکه خانه دارد چه دارد و آنکه خانه‌اش ویران می‌شود چه از دست می‌دهد و چه را ویران می‌بیند؟ آیا مراد از خانه همان چاردیواری است که امروز خطاب می‌کنیم؟ امروز خانه‌ی ما چیست و ما چه خانه‌ای داریم؟

از قدیم‌الایام انسان در خانه به دنیا ‌آمده و در آن آرام ‌گرفته است، با خانه بوده و قبل از آنکه هیچ دیوار و چاردیواری بشناسد، خانه را شناخته و در آن زیسته است، با خانه و در خانه شاد بوده و دوری از آن را گواه محزونی خویش دانسته است و هرکجا که سفر کرده، امید بازگشت به آن را در دل داشته‌است، حتی در مواردی! در سفر بی‌بازگشت خود نیز در همان خاک خانه، آرام گرفته و خاموش مانده است تا آنکه سفر اخروی خود را نیز از همانجا آغاز کند.

خانه برای ما پدر و مادر و یا برادر و یا خواهر بوده است و در خانه بودن را با آن‌ها بودن می‌دانیم، اما تنها این‌ها نبوده، نشان به آن نشان که چون مادر از دست می‌دهیم بی‌قراریم و شکسته، اما خانه داریم و به خانه می‌رویم و در آن آرام می‌گیریم. دوست داریم که در آن بمانیم و از این آرامش لذت ببریم. چون پدر از دست می‌دهیم باز هستیم و می‌مانیم؛ تکیه به دیوار می‌دهیم و محکم می‌مانیم که مبادا دیوار خانه فرو ریزد و خانه‌ خراب شود. از دست رفتن خانه را خسارتی سخت برای خود می‌دانیم. برادر و خواهر نیز هرکدام به نوعی. و اگر هیچ‌یک از این‌ها نباشد باز در خانه می‌مانیم و خانه را داریم. در خانه سود و زیان و غم و اندوه می‌بینیم، اما چون سود و زیان را می‌بینیم به حساب خانه نمی‌گذاریم. خود را بسته به خانه می‌بینیم و رفتن از آن را هلاکت خود می‌دانیم.

خانه، خانواده است؛ همین است که بودن در آن را می‌پسندیم و در آن بودن را با خانواده بودن می‌دانیم. ولی گمان نبریم که خانه، خاطرات آن‌هاست. که خاطرات فراموش می‌شوند اما خانه می‌ماند. بین ما و خانه جدایی نیست، همچنانکه با خانواده جدایی نداریم. اما آیا کسی که چون به دنیا آمده تنها بوده است و پدر و مادر و خواهر و برادری را بالای سر خود ندیده است، خانه‌ای ندارد؟ چرا او نیز خانه دارد، اگرچه آن خانه، خانه‌ی پدری نباشد. خانه تمثیلی از حیات دنیوی انسان است و لاجرم این حیات، منزلی می‌خواهد و خانه همان منزل است. اما اگر باز دقیق‌تر بگوییم، خانه نه که خانواده، که خود ما هستیم، همین است که آبادانی و ویرانی آن آبادانی و ویرانی ماست. اگر این حرف دور از ذهن است بهتر است که کسانی را که مورد هجوم واقع شده‌اند و خانه‌شان را ویران می‌کنند، ببینید!

خانه جغرافیای آدم‌ها نیست که اگر چنین بود، با انتقال آن تعلق آدمی نیز می‌رفت و ما دائم با هر جابه‌جایی خانه‌ای داشتیم و با هر خانه‌ دلی. از طرفی هم انسان نمی‌تواند بدون خانه باشد. بی‌خانه بودن برای انسان هولناک است و هلاکناک. خانه ظرف وجود ماست و ما همواره در خانه‌ایم. بنابراین اگر جایی می‌خواهیم بمانیم، آنجا باید برای ما خانه شود. کسی که خانه ندارد، آواره است و آواره‌گی صفت روح است. آواره نمی‌داند کجا ایستاده است و به کجا می‌رود و چنین انسانی هلاک است. و اگر در نهجالبلاغه توصیه به آبادانی خانه‌ها شده (إلی منازلکم ألّتی أمرتم أن تعمروها)، آبادانی در چنین فضایی برای ما قابل فهم است.

در روایات آمده است که اولین جایی که از زمین خلق شد کعبه بوده است؛ بیت‌الله‌الحرام. اولین جای زمین، خانه بوده است. یعنی که پیش از هرجا خانه وجود داشته است و آن خانه، بیت معمور بوده است. یعنی خانه با آبادانی همراه بوده است. در آن خانه مقام ابراهیم است و هر که در آن راه یابد در امان است. شگفت است که گرامی‌ترین جای زمین «بیت» خوانده شده است. در کلام‌الله نیز شریف‌ترین انسان‌ها و افضل بندگان خدا اهل‌بیت پیامبرند.

امروز ما با چنین معنایی از خانه فاصله گرفته‌ایم ولی باز آن خانه را می‌فهمیم و برای ما حضور دارد، از آن سبب که چون ذکر خانه می‌کنیم خانه‌هایی از دل قدیم و از گذشته‌گان برایمان پدیدار می‌شود. حتی در آرزوهایمان و در نقاشی کودکانمان به آن خانه‌ها دل‌بسته‌ایم. در این معنا خوب و بد و زشتی و زیبایی آن هم در جلوات آن، محلی از اعراب ندارد. هرچند که در آن خانه نیز شاخصه‌هایی را برای خانه‌ی‌ خود می‌پسندیم و مثلاً بزرگ بودن آن برایمان مهم است، ولی هرگاه ذکری از آن داریم به کم‌وکاست آن‌ها نظر نداریم و تنها دلمان به خانه بودن آن‌ها و خانه‌ی ما بودنشان خوش است. خانه‌ی پدری برای ما نمود چنین خانه‌ای است، حیاط است و حوض و باغچه، آسمانی بر سر، و روز و شبی که از پی هم می‌آیند و ما همچنان هستیم. همین است که غصه‌ها در آن محبوس نمی‌شود و ما در آن به یأس و دل‌مردگی گرفتار نمی‌شویم. ما به فکر نو کردن آن نیستیم و کهنه‌اش را می‌پسندیم.

اما خانه‌ای که امروز برای ماست، خانه‌های بتونی و آهنینی که در آن نشسته‌ایم همان چاردیوار است؛ آپارتمان. دیوارهایی که ما را محصور کرده‌اند که حفظ شویم و ایمن باشیم. ما امروز از خانه چه می‌فهمیم و از چه چیز خانه یاد می‌کنیم! اینکه در کدام موقعیت است؟ دسترسی‌اش چگونه است؟ چند متر است؟ چند خوابه است؟ در کدام طبقه واقع است؟ تزئیناتش چگونه است؟ نوساز است یا قدیمی که اگر قدیمی باشد چندان ارزشی ندارد و چه‌بسا متقاضی نیز نداشته باشد و ترجیح این است که قبل از ما در آن احدی هم ننشسته باشد؛ نوساز باشد، بلکه اکازیون! اصلاً برای ساخت آن باید به فروش و سود و سودا توجه نمود که آیا خانه‌ای با این موقعیت، فروش دارد یا نه؟ خانه نشان از تمول است و متمولین ترجیحشان این است که چند خانه داشته باشند.

از آنجا که نسبت انسان با خانه عوض شده است، و دیگر خانه مأمن انسان نیست و خوابگاه است، این خوابگاه هر جایی می‌تواند باشد، هر جایی که اسباب رفاه فراهم باشد. مصرف است که تعیین می‌کند کجا خانه باید باشد و کجا نباشد. می‌گوییم خانه آنجا خوش است که دل خوش باشد و اسباب خوشی هم که بر ما معلوم است! اما حقیقتاً نمی‌دانیم در کدام خانه دل خوش است. در خانه جشن می‌گیریم، روز تولد، سالروز ازدواج، روز مادر، روز پدر و... . جشن می‌گیریم که خوش باشیم، ولی خوشی‌ها لزوماً نمی‌تواند در ساختاری که ما بنیاد می‌نهیم، رخ دهد. خوشی‌ها در خانه‌های خوش‌اند و ما آن خانه‌ها را از کف داده‌ایم. سعی می‌کنیم امکانات بیش‌تر و وسیع‌تری به خانه‌ی خود آوریم که مایه‌ی راحت ما باشد و فرزندانمان نیز در آسایش باشند.اما تنها خود را شلوغ می‌کنیم که دلتنگی‌مان از یاد برود و ندانیم که کجاییم و به کجا می‌رویم.

نظاماتی که در جامعه‌ی ما هستند خود نیز به ظهور رساننده‌ی چنین اوضاعی هستند و هردم برزننده‌ی نسبت بین انسان و خانه و خانواده. مدل‌ها و نقشه‌هایی که تابع عرفند و همرنگ شدن ما را با جماعت در پی دارد که دیگر خودمان نباشیم؛ مصوبات شهرداری و قاعده و مناسک نظام مهندسی نیز از این جمله‌اند و به‌راحتی می‌توانند تو را از خانه‌ای بر کنند و در جای دیگر مستقر کنند. وقتی که ما در خانه‌ای هستیم که آن خانه از نیازهای اصیل انسان سر بر نیاورده و ما خود را در خانه‌ای یافته‌ایم که دیگران بنا کرده‌اند و آن دیگران تا فرق سر، غرق در ارزش‌های دنیای جدیدند، دیگر چگونه اهل خانه باشیم!؟  البته از سویی این ما هستیم که سعی داریم کم‌وکاستی‌هایی که خود در زندگی داریم در سطحی با ساختارها و در سطحی دیگر با قوانین و دستورالعمل‌ها بپوشانیم که قراری پیدا کنیم؛ اطاقی را به فرزند اختصاص می‌دهیم که بهایش داده باشیم، اطاقی را به خود و همسر اختصاص می‌دهیم که عشق را گرم‌تر در آغوش بگیریم و برای آن منزل و مأوایی یافته باشیم، اما حاشا! که عشق و قرار رفته است و در خانه جای ندارد.

امروز نام خانه به جاهای دیگری نیز نسبت داده شده است و تصورمان شاید این است که با نام خانه، افراد و صنوف را زیر یک سقف آرام کنیم و الفتی بدهیم. مدرسه را خانه‌ی دوم می‌نامیم و مثلاً جایی به اسم خانه‌ی هنرمندان داریم. اما توجه نداریم که خانه چگونه خانه می‌شود و بر هر چاردیواری نمی‌توان اطلاق خانه کرد. و چنین جاهایی تنها، محل تجمع می‌شود و خانه‌ای شکل نمی‌گیرد. بدتر آنکه ما امروز جایی به نام خانه‌ی سالمندان داریم و به خیال خود برای آنان خانه‌ای عَلَم کرده‌ایم، پدر و مادر را که قوام خانه‌اند از جای بلند می‌کنیم و در قبرستانی دور از شهر زنده نگه می‌داریم، که فقط باشند و نگهداری شوند. گویی که در این دنیا، پدر و مادر نیز به‌مثابه کالایند و اکنون دیگر نیاز ما به آن‌ها تمام شده است و ما نیازهای دیگری داریم. در این دنیایی که اکنون زیست می‌کنیم ما نه‌تنها خانه که پدر و مادر را نیز مصرف می‌کنیم.