علم در ثنویت خدا-جهان

  • پرینت
 
علم در ثنویت خدا-جهان
بنیان‌های دینی علم جدید

  مسئله ربط میان دانش و ارزش زمانی در فلسفه طرح شد که تلقی نوینی از علم به منصه‌ی ظهور رسید. این تلقی نوین از علم هم‌زمان مفهوم «ارزش» را تولید و معنادار ساخت و چنین بود که سؤال از ربط دانش و ارزش به یکی از مسائل عمده‌ی فلسفه و علوم اجتماعی بدل گشت. پس اولین سخن آن است که این نحوه‌ی طرح پرسش، خود امری است که مفروضات و مبانی بسیاری را با خود حمل می‌کند. شاهد مدعا آن است که در میان مسایل عمده‌ی معرفت شناسانه‌ای که فلسفه و حکمت پیش از دوران مدرن طرح می‌کرد، سراغی از این پرسش نمی‌توان یافت. بلکه مابازاء مفهومی این دوگانه را نیز نمی‌توان پیدا کرد.

مفهوم ارزش به نظر نگارنده هیچ معادل دقیق مفهومی، در میراث حکمی و دینی سنت ندارد. مدلول معنایی ارزش مصداقاً پدیده‌هایی است که در عالم سنت معمولاً ذیل معانی کلی «دین»، «تقدس»، «حرمت» و «فضیلت» و فرزانگی و حکمت از آن تعبیر می‌شود.

مفهوم دانش به معنی مدرن کلمه نیز، با وجود سابقه‌ی مشترک معنایی با عالم سنت در مصداق واجد تفاوت‌های عمده‌ای است که همین تفاوت‌ها است که این دوگانه را پشتیبانی می‌کند. و الا در مفهومی چون «حکمت» همزمان مدلول‌های معنایی دانش و ارزش نهفته است و اینگونه می‌بینیم که اگر از چنین مفاهیمی استفاده کنیم، اساس دوگانه‌ی دانش و ارزش رنگ می‌بازد.

 

  ادعای ما اینک این نیست که با اساس دوگانه‌ی دانش و ارزش مخالفت کرده و آن را رد کنیم و به جای آن از خرد و حکمتی ناب سخن به میان آوریم که در آن دوپارگی و انشقاق رخ نداده باشد. این سودایی است که با درک عمیق از وضع عالم جدید رنگ می‌بازد. از زمان افلاطون و خصوصاً با ظهور فلسفه‌ی ارسطویی، واقعیتی گریبانگیر فلسفه شده که نمود آن گسیختگی عقل نظری و عقل عملی از یکدیگر است.

سه پارگی عقل در نظر «کانت» نیز در امتداد این سیر طبیعی محسوب می‌گردد. البته بعد از کانت و در روزگار تجدد متأخر، روان انسان به پاره‌ها و اضلاع نامحدودی متجزی گشته و همین امر موجب امتناع شکل‌گیری هویت‌های یکپارچه در عصر موسوم به «پست‌مدرن» شده است.

 

  در عالم مدرن تقدیری رقم خورده که متعاقب آن دو مفهوم دانش و ارزش تکوین یافته‌اند.

در ساحت معرفت ایده‌ی علم بی‌طرف و دانش سکولار، با ظهور سوژه‌ی دکارتی منسلخ از هستی و بیگانه با عالم پیوندی وثیق دارد و در ساحت نظم اجتماعی نیز ظهور «عقلانیت ابزاری» در مظاهر اجتماعی آن ماهیت نظم اجتماعی را از نظمی دینی‌ـ‌اخلاقی به نظمی قراردادی، صوری و شبه‌مکانیکی بدل کرده است. با لحاظ چنین بنیانی برای نظم اجتماعی که به وجهی ره آورد «سرمایه‌داری» مدرن محسوب می‌گردد، دین و اخلاق ماهیت وجودی و متعالی خود را از دست داده و به ساحت توافقات اجتماعی تنزل می‌کنند. مرحله‌ی واپسین این تنزل نیز تنزل از مرحله‌ی توافق اجتماعی به مرحله‌ی نیرویی از نیروهای کور و بی‌معنای طبیعت است که در تحلیل نهایی قواعد تجربی علم می‌تواند آن را توضیح دهد. این همان بستری است که در آن مفهوم ارزش به عنوان بنیان نظم اجتماعی ظهور می‌کند و هم‌زمان ابژه‌ی دانش تجربی مدرن می‌گردد. به همین سبب است که همواره میان دانش و ارزش نسبتی یک‌سویه به سود دانش برقرار است. ساحت ارزش‌ها همان ساحت «ناخودآگاه» است که در فرایند تمدن‌یابی به دست آگاهی مهار می‌گردد. حتی رویکرد رمانتیک که در این دوگانه طالب دفاع از ارزش‌ها در برابر دانش است، فهم متمایزی از دانش ارایه نمی‌دهد؛ بلکه در تکوین چنین مفهومی در تاریخ تفکر مدرن سهمی دارد.

 

  تنزل «دین» به «اخلاق» و سپس تقلیل «اخلاق» به «هنجار» و ارزش، کل توضیح نگارنده از سیر تاریخی امکان‌دهنده به ظهور دوگانه‌ی دانش و ارزش می‌باشد. در اینجا مجال آن نیست که به مرحله‌ی نخست یعنی تنزل دین به اخلاق بپردازیم. اتفاقی که در ساحت حکمت عملی رخ می‌نماید و البته حکمای مسلمان برای رفع آن چاره‌جویی‌ها و تدابیر عقلی سترگی انجام داده‌اند. در اینجا از تقلیل اخلاق و دین به «هنجار» سخن می‌گوییم. چه شد که این تقلیل و تنزل رخ داد؟

برای توضیح این مطلب باید اشاره کنیم که در دین ساحتی موازی هنجار می‌یابیم و آن ساحت «احکام عملی» و «شریعت» یا فقه اصغر است. به نظر نگارنده مرحله‌ی واسط تنزل دین به هنجار، تقلیل دین به ساحت احکام و شریعت می‌باشد. در این مرحله‌ی واسط، ظاهر دین به جای حقیقت آن می‌نشیند و آن را در پس حجاب مستور می‌سازد.

بنیان الهیاتی ظهور مفهوم ارزش و مدلول اجتماعی و تاریخی آن، که هم‌زمان با دانش مدرن تولد می‌یابد، نوعی «شریعتگرایی» خشک دینی است که در یک کلام و بی هیچ ابهام، از سنت عهد عتیق و هویت دینی و تاریخی یهودیت اشراب شده است. تنها یک مقایسه‌ی ساده میان مسیحیت و یهودیت نشان می‌دهد که یکی از عمده‌ترین تفاوت‌ها، ماهیت دینداری و سهم شریعت در آن است. در حالی که مسیحیت «ایمانگرا»، با نسخ احکام شرعی تورات تکوین یافت، یهودیت در طول تاریخ روز به روز به سمت شریعتگرایی و قانون‌مداری بیش‌تر سوق پیدا کرد و متعاقب آن از دیانتی ایمانگرا و باطن‌اندیش به دیانتی عملگرا و ظاهراندیش بدل گشت.

از سوی دیگر، تکوین عالم مدرن و مشخصاً سرمایه‌داری مدرن، با انتقال همین شریعت‌گرایی به مسیحیت پروتستان در ارتباط وثیق است. تحلیل‌های «وبر» و «سومبارت» در این مسیر هم‌داستانند که بنیان اخلاقی سرمایه‌داری «شریعتی دنیاگرا» است که به‌واسطه‌ی آن، جهان اجتماعی ماهیت طبیعی و خودانگیخته‌ی خود را از دست داده و به دست نظمی هنجارین و عقلانی کنترل می‌شود. تحول مسیحیت پروتستان به سوی تقلیل دین به شریعت، عمدتاً تحت تأثیر یهودیت تاریخی اروپایی بوده است که شواهد آن فراتر از حد احصا است.

 

  این اشارات موجز که محتاج تفصیل بسیار است، نشان می‌دهد که دانش سکولار مدرن در بی‌نسبتی خود با دین، نسبتی با دین دارد که بالاترین نسبت‌هاست. سرآغاز و سررشته‌ی ظهور این دانش، تلقی دینی خاصی از هستی است که پیش از عالم مدرن در یهودیت و جهان معنایی و اجتماعی یهود، مقدمات اساسی آن تمهید شده است. این جهان، جهان تقلیل دین به نیروی تحمیل‌کننده و قاهر شریعتی است که دیندار آن را نه سببی برای نوعی ارتقاء معنوی و سلوک باطنی برای قرب به خدا، بلکه تکلیفی محتوم می‌داند تا به‌واسطه‌ی آن از عقاب «یهوه» ـ‌این خدای سلطه و استیلا‌ـ‌ در امان ماند و هم‌زمان در مقام یک یهودی راستین، این سلطه را در نسبت با دیگران ‌ـ‌‌در طبیعت و اجتماع‌ـ منعکس سازد. این تلقی در اساس به ثنویتی بازمی‌گردد که در یهودیت میان خدا و جهان برقرار است. ثنویتی که در یک فراگرد، روح نظم وجودشناختی تجدد را قوام بخشیده است.