هجــرت از هجر

  • پرینت
هجــرت از هجر -
امتياز: 4.5 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
پست‌سکولاریسم در مغرب زمین
معرفی و تحلیل برخی دیدگاه‌های مابعد غیر‌دینی شدن یا پست‌سکولاریسم در مغرب زمین
اشــــاره از آن زمانی که اندیشمندان اجتماعی، متأثر از اتمسفر فکری دوره‌ی روشن‌گری بحث از دین‌زدایی جوامع به موازات توسعه را مطرح کردند، دیر زمانی نمی‌گذرد. سخن آشنای هر محفل آکادمیکی حول بی‌میلی و بی‌رغبتی انسان‌ها به دین، خرج می‌شود و ضرب می‌خورد؛ تا جایی که در ابتدا یک مد فکری و پس از آن تبدیل به سنتی فکری شده بود. این امر البته گرچه زمان مدیدی نپایید، با این حال اثرات فراوانی از خود به جای گذاشت. آثاری که فطرت فروخفته‌ی انسان عصر جدید را تکانه‌ای داد و او را متوجه خواب غفلت‌زای خویش نمود. در این حال و هوا اتفاقی عظیم نیز به وقوع پیوست که در گستره‌ی جغرافیایی جهان ساز مخالفت با تفکر بی‌دینی و سکولار را سر داد و چه فطرت‌های بیدار‌شده‌‌ای که به گوش جان شنیدند. پس از این واقعه، تئوری‌های انقلاب دیگر ناگزیر دین را نه پدیده‌ای حاشیه‌ای، که عنصری محوری برای قیام یک ملت پذیرفت. این البته تمام ماجرا نبود و این واقعه ی عظیم تاریخی پس از استقرار تفکر نظام ولایی در ایران، موفق به نفوذ فکری نیز شد و اسباب چرخشی در ساحت معرفت و از جمله در علوم اجتماعی فراهم گردید. یکی از آثار معرفتی این واقعه، چرخشی بود که در نظریات معروف به «غیر‌دینی شدن» (Post-Secularization) اتفاق افتاد. چرخشی که از آن تعبیر به «مابعد غیر دینی شدن» می‌شود. متن حاضر، سخنرانی دکتر علی ربانی، مدیرگروه علوم اجتماعی دانشگاه اصفهان است که در سلسله جلسات «دین و علوم اجتماعی» در جمع دانشجویان و محققین حوزه‌ی علوم اجتماعی دانشگاه‌های اصفهان با موضوع دیدگاه‌های مابعد غیر دینی شدن ارائه شده است. در ابتدای این جلسه خلاصه ای از کتاب «مقدس و عرفی» نوشته «رونالد اینگلهارت» و «پیپا نوریس» ارائه گردیده و سپس استاد به بیان مباحث خود پرداخته اند.

یکی از صاحبنظران و پژوهشگرانی که تحقیقات قابل اهمیتی دارد، رونالد اینگهارت است. موضوع بحث کتاب «مقدس و عرفی»اینگلهارت، دین در جهان معاصر است. جنبهی مثبت كار آقای اینگلهارت این است كه به دادههای تجربی اتكا دارد و سعی میكند كه در چارچوب علمی كار كند و تعلق خاطر به نظریهای خاص نداشته باشد؛

اینكه آمار و اطلاعات در اختیار مخاطب میگذارد خوب است؛اما در تفسیرهایش جهتگیریهای خاص خودش را دارد؛ یعنی مباحثش بینش و تفكر مخاطب را نسبت به جهان ارزشها زیاد میكند؛ و او را نسبت به روش كارهایی كه در حوزهی علوم اجتماعی وجود دارد، آشنا میسازد. این جنبه آماری کار اینگلهارت، وجه مثبت کار اوست و یک نمونه مهم از كارهای آماری در علوم اجتماعی خصوصا كارهای تطبیقی در سطح بینالمللی به حساب میآید.

اما اشكالی كه در اینگونه كارها وجود دارد این است كه واقعیتهای اجتماعی به سطح قابل سنجش با ابزارهای آماری تقلیل پیدا میكند؛ و خود اینگلهارت هم در کتاب «مقدس و عرفی» بحثش را به چند فرضیه تبدیل میکند و در پی آن است که این فرضیهها را با استفاده از اطلاعات پیمایش جهانی ارزشها، بسنجد.

ماندن در این سطح، یعنی در سطح كار پیمایشی در حال حاضر بسیار مورد اشكال است؛ زمانی عشق و علاقهی زیادی به پیمایش و سنجش کمّی بود؛ اما امروزه در بین صاحبنظران علوم اجتماعی توافق زیادی وجود دارد مبنی بر اینكه اینروشها كافی نیست؛ یعنی تحلیلی که صرفا براساس دادههای كمی است، تحلیل ضعیفی است. این یك اشكال کار ایشان است؛ و عارضهای است كه گرفتار همهی اهل علم میشود؛ آنهایی كه واقعا اهل علم هستند، نوعی دلمشغولی و حتی عشق به چیزی ـ كه به اصطلاح ـ علمشان و دانششان است، پیدا میكنند و چارچوبی میسازند كه درونش میافتند و از آن پس همه چیز را میخواهند در چارچوب آنجا بدهند. به تعبیر دیگر برای قامت واقعیت یك پیراهنی میدوزند و سعی میکنند این واقعیت را به زور در این لباس جا بدهند. به تعبیر دیگر یك عینك میزنند و همه چیز را میخواهند با آن عینك ببینند. این امر در مورد ایشان نیز صادق است.

یک نمونهی بارز از اشکالاتی که در کار ایشان قابل ذکر است، شیوهی تحلیلی است که در رابطه با بحث امنیت دارند. یکی از فرضیات اینگهارت این است که هرچه سطح پیشرفت و توسعه بالا میرود و احساس امنیت بیشتر میشود، دینداری كاهش پیدا میكند. ولی فرضیهی او اشكال زیادی دارد. صاحبنظران دیگری وجود دارند كه قبل از ایشان اهمیت احساس امنیت برای انسان را بیان كردهاند. یکی از این نظریهپردازان آنتونی گیدنز است که این موضوع را در کتابی تحت عنوان «پیامدهای مدرنیت» بحث کرده است. گیدنز در این کتاب بحث اهمیت امنیت هستیشناسی را مطرح میکند و مشكل دنیای مدرن را در این میداند كه این احساس امنیت و این امنیت وجودی الآن از بین رفته است ویا در مخاطره افتاده است.

همهی دیدگاههای غیردینی شدن دارای یک هستهی مرکزی و یک جوهره هستند و آن همانا «اصل تفکیک» است. تفکیک به معنای آن است که همهی این صاحبنظران معتقد هستند که بین دین و جامعه ـ همه عرصههای زندگی اجتماعی انسان ـ شکاف و فاصله ایجاد شده است.

تعبیری كه گیدنز دارد، این است که میگوید در افسانههای هندی اشاره به گردونهای میشد كه این گردونه خیلی لذتبخش است؛ منتها كسی نمیتواند متوقفش كند. نهایتا همین گردونهای که فرد سوارش شده و آن را میچرخاند و این طرف و آن طرف میبرد ـیعنی همه چیزش بوده و همه جا میبرد و آرزوهایی كه مثلا هیچ وقت فكرش را نمیكند برآورده میکند ـ فرد را از بین میبرد. گیدنز آن را «گردونهی بیمهار» نام مینهد و معتقد است مدرنیته مثل این گردونه بیمهار است که انسان بسیاری از آرزوهایش را با آن برآورده کرده ولی این گردونه امنیت وجودی انسان را از او گرفته است و انسان دچار یك حالت سرگردانی شده است؛ مثل این كه در خلا رهاست و این خلا آفت و آسیب هستیشناسی بزرگی است.

پس اینگونه نیست كه بحث امنیت را بتوان به راحتی با یک فرضیهی آماری، ساده کرد. اینگلهارت تعبیر دیگری دارد که به بحث ما مرتبط میشود. وی در كتاب «تحولات فرهنگی در جوامع صنعتی پیشرفته» كه مربوط به چند دهه پیش است، میگوید که در دوران مدرن سطح نیازهای انسانها خیلی بالا رفته است و دیگر، انسانها یک نوع نیازهای فرامادی دارند؛ در واقع انسانها دیگر نیازهای مالی مثل غذا و حتی لذتهای معمولی و... ندارند، و برایشان اهمیت ندارد. در پی این لذتها بودن نشانهی پیشرفت بزرگی درجهان مدرن است. در اینجا مسئله این است كه برآورده كردن این نیازها الآن با كمیابی مواجه است و بهراحتی قابل برآورده شدن نیست و رقابت بر سر برآورده کردن این نیازهاست؛ مثلا در زمینهی علم و هنر و ارزشها. بدین ترتیب ارزشهای دینی مورد نیاز و مطلوب انسان مدرن است و دیدگاههایی كه راجع به غیردینی شدن جهان مطرح شده، ملازم با تاریخ مدرنیته است. اصل حرف این است كه وقتی غرب در دوران مدرن شروع به پیشرفت كرد، جوامع بیدین شدند. سطح بحث مربوط به جامعه است؛ مربوط به تاریخ است؛ یعنی یك تجربهی تاریخی است و یك بحث كلان اجتماعی است. جامعهی غرب به موازات پیشرفت، غیردینی میشود. استدلالات زیادی در این زمینه مطرح شد و نظریههای زیادی ارائه شد. بزرگان علوم اجتماعی مغربزمین اكثرا این دیدگاه را داشتند و بهندرت میتوان کسی را در میان نظریهپردازان قدیمی آنها پیدا کرد که چنین دیدگاهی نداشته باشد.

معرفی و تحلیل برخی دیدگاه‌های مابعد غیر‌دینی شدن یا پست‌سکولاریسم در مغرب زمین

بورسکی كه تخصصش تاریخ اجتماعی است، در یک مقاله در باب نظریههای غیردینی شدن یک تقسیمبندی از این نظریهها ارائه داده است. لب حرفش در این مقاله این است که همهی دیدگاههای غیردینی شدن دارای یک هستهی مرکزی و یک جوهره هستند و آن همانا«اصل تفکیک» است. تفکیک به معنای آن است که همهی این صاحبنظران معتقد هستند که بین دین و جامعه ـ همه عرصههای زندگی اجتماعی انسانـ شکاف و فاصله ایجاد شده است. این نظریات غیردینی شدن برای این اصل یک کمربند حمایتی ایجاد کردهاند که آن را حفظ میکند. وی  معتقد است که در این کمربند چهار قطب اصلی وجود دارد که نظریهی غیردینی شدن را بیان کردهاند: عدهای از آنها معتقد به«اضمحلال» دین هستند. میگویند به موازات پیشرفت جوامع، دین از بین میرود. جملهی «خدا مرده است» ناظر به همین مفهوم است. کنت، همآهنگ همین برداشت، ساز میزند و میگوید هرچه علم پیشرفت میکند، خدا عقبنشینی میکند. دیدگاه دیگر، «کاهش یا عقبنشینی دینداری» است. به تعبیری دیگر، دینداری از بین نمیرود، ولی کم میشود؛ وبر یک چنین دیدگاهی دارد. دیگر دیدگاه موجود، «تغییر شکل دین» است؛ پارسونز صاحبنظر این دیدگاه است. و نهایتا دیدگاهی که معتقد به «خصوصی شدن دین» است؛ لاکمن در کتاب «سایهبان مقدس» تلفیقی از نظریههای خصوصی شدن دین و تغییر شکل یافتن آنرا به نمایش میگذارد. بر طبق این دیدگاه، دین وارد عرصهی خصوصی میشود و به تعبیری شخصی میشود.

نظر پیتر برگر دربارهی غیر دینی شدن جهان و چرخش جدیدی که طی نیم قرن اخیر وعمدتا از دههی هفتاد و هشتاد به بعد ـبعد از انقلاب اسلامیـ ایجاد شده این است که بعضی از این صاحبنظران مباحثی متفاوت را راجع به دنیای مدرن مطرح کردهاند که اصل این قضیه مربوط به جامعهی آمریکاست. تحقیقاتی که این صاحبنظران انجام دادند، نشان داد که دین در دنیای مدرن وجود دارد و از بین نرفته است. این امر بهخصوص در جامعهی آمریکا پررنگتر است. این امر سوالی ایجاد کرد. این سؤال که چه شد که اندیشمندانی معتقد شدند که دین در دنیای مدرن از بین رفته است؟ در واقع مشخص شد که با همین شاخصهای آماری محققین، دینداری در آمریکا زیاد است و دین در این جامعه مهم و زنده و تأثیرگذرا است. برخی در پاسخ به این سؤال معتقد شدند که آمریکا یک استثنا است. برگر از این دست اندیشمندان است؛ که در ابتدا این مطلب را بیان کرد.

اما یک سری تحولات در سطح بینالمللی اتفاق افتاد و آن بحث خیزش جهانی دین( در آمریکای لاتین، خاورمیانه، بخشهایی از اروپا و آفریقا) و فراتر از آمریکا بود. تحقیقات نشان داد که خیزشی جهانی در چهار قارهی دنیا ایجاد شده است. این اتفاقات اسباب چرخش 180 درجهای در نظریات امثال برگر گردید. برگر پس از این چرخش تئوریک میگوید: «من وقتی به جهان مینگرم، میبینم که بهجز در مواردی، مثل گذشتهی مذهبی جهان(قبل از دوران مدرن) و در برخی جاها مذهبیتر از گذشته است. اما این سخن بدان معنا نیست که چیزی به نام غیردینی شدن وجود ندارد؛ ولی به هیچ وجه نتیجهی اجتنابناپذیر مدرنیته نیست.» وی در ادامه میگوید: «آنچه من و بیشتر جامعهشناسان امور مذهبی در مورد غیردینی شدن نوشتهاند، تنها یك اشتباه بوده است. این یک تئوری احمقانه بود؛ مداركی برای آن وجود داشت اما من فكر میكنم كه این نظریه اساسا اشتباه بود؛ امروزه بخش معظمی از جهان بهصورت كاملا مادهگرایانه و جدا از روحانیت نیست؛ بلكه بسیار مذهبی است. ایالات متحده نیز همین طور است. تنها استثنا برای این قضیه، اروپای غربی است.» در واقع برگر در اینجا برخلاف گفتهی پیشینش که گفته بود آمریکا یک استثناست، با چرخشی 180 درجهای میگوید: «حالا واقعا میگویم اروپای غربی ـ بخشهایی از شمال و شمال غرب اروپاـ است كه هنوز تحت حاکمیت دیدگاههای غیردینی است؛ کشورهایی مثل فرانسه، هلند و كشورها اسكاندیناوی.»

امروزه دیگر دینداری و بنیادگرایی مسئله و استثنا نیست؛ بلکه مسئله و استثنا در حال حاضر، اروپای غربی و لائیسیته است.

این مطلب مربوط به سال 2007 است. وی مینویسد: «در حال حاضر جالبترین سؤال در رابطه با جامعهشناسی دین، پرسش از بنیادگرایی در ایران نیست. این مسئله دیگر اهمیتی ندارد. مسئلهای مهمتر از این وجود دارد.» وی مینویسد: «افرادی كه با جامعهشناسی دین سروكار داشته باشند، لاجرم با آخوندهای ایران سروكار دارند آخوندهای ایران مدتهاست كه فعالیت میكنند. ما میدانیم كه آنها چگونه و چرا تلاش میكنند» برگر تصور میکند بنیادگرایی به تعبیر آنها یک امر جا افتاده است؛ اینها توانستند برای خودشان چارچوبی درست كنند و ایران بنیادگرا را بشناسند و بفهمند. مسئلهی جالب از منظر جامعهشناسی دینی، نه آخوندهای ایران بلكه رانندههای تاكسی در استكهلم و اساتید جامعهشناسی در پاریس هستند.» وی معتقد است هنوز در استكهلم عدهای هستند كه آدمهای عادی هستند و دین را قبول نمیكنند؛ یا در پاریس از یك مذهب لائیكی كه هنوز هم پرچمدار اصلیاش فرانسه است، حمایت میشود.

در واقع دیگر مسئلهی اصلی این است که ببینیم این لائیکها چطور آدمهایی هستند كه هنوز تكان نخوردهاند؟ امروزه دیگر دینداری و بنیادگرایی مسئله و استثنا نیست؛ بلکه مسئله و استثناء در حال حاضر، اروپای غربی و لائیسیته است.

هابرماس هم همین نظر را دارد؛ دو سه مقاله از وی در همین رابطه منتشر شده است. در واقع این افراد حرف از غیردینی شدن میزنند. هابرماس در سخنرانیخویش كه تحت عنوان «دین در عرصهی عمومی» ایراد کرده است، معتقد است که اروپا بایستی بهتنهایی رسالت غیردینی شدن را به دوش بکشد. در واقع هابرماس میپذیرد كه این جنبهی غیردینی شدن در حال حاضر در دنیا پیش نمیآید. برگر ادامه میدهد: «آن چیزی كه بیشتر از همه تعجب برانگیز است، این است كه در همین اروپا، نقش سیاسی دین در قلب جامعهی غرب زنده شده است.»

البته تعداد كسانی كه دیدگاه اول برگر را دارند، هنوز بیشتر از كسانی مثل خود برگر است. در واقع دیدگاههای غیردینی شدن دو دستهاند: یك دسته آنهایی هستند كه سعی كردهاند نشان دهند هنوز آن هستهی غیردینی شدن وجود دارد؛ یعنی اصل تفكیك، كه هرچه جامعه به سمت پیشرفت میرود، دین بیشتر به حاشیه رانده میشود،. اینگلهارت از زمرهی این صاحبنظران است. دسته دیگر ـکه برگر از آنهاستـ گروهی هستند که بیشتر توانسته است این مسئله را واقعی نگاه كنند. اینان میپذیرند نظریهی غیردینی شدن افول كرده است.

قائلین به وجود هستهی اصلی غیردینی شدن، معتقدند كه هنوز آن هستهی اصلی غیردینی شدن به موازات پیشرفت وجود دارد؛ میگویند آمریكا استثناست و نه اروپا؛ دلیلی هم كه میآورند بیشتر مبتنی بر دیدگاه و مبنایی در علم اقتصاد است كه به تئوری گزینش عقلانی معروف است. صاحبنظران این دیدگاه معتقدند که عقلانیت اقتصادی در حوزههای مختلف علوم اجتماعی مدرن، از جمله در  مطالعات دین هم وارد شده است. مبنای این تئوری این است كه رفتار انسانها عقلانی است. منظور از عقلانی بودن، مبتنی بر سود و زیان بودن است؛ عقلانیت صوری یا ابزاری. معتقدند دین هم همینگونه است؛ و براساس همین عقلانیت میتوان تحولات دینی دنیای مدرن را تحلیل کرد. پاسخ به سؤال «چرا در آمریكا دین مورد اقبال است؟» براساس تئوری انتخاب عقلانی، تفاوت عرضهی دین در آمریکا با اروپاست که بازار دین را در آمریکا گرم کرده است.

این نظریهپردازان مدلی تحلیلی طرح کردهاند تحت عنوان «مدل مبتنی بر عرضه». این مدل مبنایی اقتصادی دارد: اگر عرضههایت را در بازار مرتب تغییر بدهی؛ یعنی یك محتوا باشد ولی دائم این را تغییر بدهید، این کار نیازهای تنوعطلب انسان را جواب میدهد و شما میتوانید همیشه بازار را در اختیار داشته باشید. سؤالی مطرح است که چرا در آمریكا بازار دین داغ است؟ پاسخ این است که چون عرضهی دین خیلی متنوع است یعنی دیگر یك كالای دینی وجود ندارد، تعبیر كالا هم از متعلقات همین دیدگاه است. افراد میتوانند انواع متفاوتی دین داشته باشند و با هر ذوق و سلیقهای برای افراد دین وجود دارد. به همین سبب برای جذب پیروان یکدیگر، رهبران این فرقهها و کیشها، کالاهای متفاوتی را در رقابت با یکدیگر عرضه میکنند که آنچه در آنها غایب است، شرکت در مراسم کلیساست. فعالیتهای مختلفی بهعنوان دین به حساب میآید که اصلا مربوط به دین نیست. فعالیتهای فرهنگی، هنری، خدماتی رفاهی، محلهای و حتی فعالیتهایی مثل آشپزی و کارهای منزل، کارهای مربوط به کودک، کارهای تعاونی و انساندوستانه همه در قالب دین ارائه میشود. همانطور که کالاهای صنعتی را صادر میکنند، اینها را هم صادر میکنند. یکی از بازارهای پرفروش اینگونه محصولات ـ دین، فرقه و دیگر کالاهای دینی_ اروپاست.

برخی از این دیدگاه، تکثرگرایی را نتیجه میگیرند و برای جامعهی ما نسخهپیچی میکنند. میگویند اگر میخواهید مردم دیندار بمانند، راهش این است که کالا را تنوع بدهید و آن را محدود به یک نوع و مدل نکنید. در واقع معتقدند که نباید به دین رسمی و سازمانیافته اهمیت داد تا میزان دینداری افراد افزایش یابد.

اما دیدگاه مقابل معتقد است که نظریهی غیردینی شدن جامعه همراه با پیشرفت کردن جامعه احمقانه بود و ما اشتباه کردیم. برگر معتقد است اروپای غربی استثنای افول دیدگاه غیردینی شدن  است؛ علاوهبر این معتقد است این نظر یک استثنای جامعهشناختی هم در سطح جهان دارد. از نظر وی غیردینی شدن در جهان افول کرده است ولی یک استثنا دارد و آن هم حضور یک قشر است: «اجتماعی نسبتا وسیع از نظر نفوذ اما کوچک از نظر تعداد». به عقیدهی وی این جماعت هنوز دنبال غیردینی شدن جامعه خود  هستند و عوض نشدهاند: روشنفکران سکولار.

غیر دینی شدن در جهان افول کرده است ولی یک استثنا دارد و آن هم حضور یک قشر است: «اجتماعی نسبتا وسیع از نظر نفوذ اما کوچک از نظر تعداد.» به عقیدهی وی این جماعت هنوز دنبال غیردینی شدن جامعه خود هستند و عوض نشدهاند: روشنفکران سکولار.

وی روشنفكران را یك قشر استثنا در دیدگاهش میداند؛ غیردینی شدن برای این قشر كوچك ولی با نفوذ روشنفكران بینالمللی نه فقط به یك واقعیت تبدیل شده است، بلکه حتی برای برخی از اینها در حد یك ایدئولوژی به حساب میآید. به عبارت دیگر اینها یک تعلقی دارند و بهعنوان یك رسالت روشنفكری میخواهند حتما جامعهشان را غیردینی كنند. فقط این نیست كه حالا خودش غیردینی است و مظهر غیردینی شدن باشد، بلکه رسالت روشنفكری خودشان را هم به این میدانند كه جامعهشان را غیردینی بكنند.

این را باید از جمله استثنائات به حساب آورد. استثنائات اروپا و آمریكا مربوط به جغرافیایی خاص بود؛ ولی این استثناء بینالمللی است. در رابطه با این قشر میگوید: اینها دارای تحصیلات بالایی بهویژه در علوم انسانی و اجتماعی هستند. این افراد در هر جامعهای یافت میشوند. در واقع اینها قشر كوچكی از افراد تحصیلكردهای هستند كه تحت عنوان نخبگان فرهنگی در همهی جوامع حضور دارند. برگر میگوید: «من مشاور تحقیقی بینالمللی(در سال 2007) روی یازده كشور جهان شدم كه تضاد هنجاری را بررسی كنم.» منظور ازتضاد هنجاری، تضادهای اساسی است كه روشنفكران هر جامعه در مسائل اساسی فلسفی و اخلاقی با مردم جامعهشان دارند. وی میگوید: «در آن تحقیق دریافتیم كه در بیشتر كشورها میان فرهنگ قشر برتر و بقیهی مردم تضادی بنیادی وجود دارد».

برگر نهایتا نتیجه میگیرد كه «بسیاری از جنبشهای مردمگرا در سراسر جهان، به دلیل رنجش و خشم عمومی در مقابل این برگزیدگان ایجاد میشود. به این دلیل كه این نخبگان و برگزیدگان بسیار تابع جداسازی دین و سیاست هستند، بنابراین اعتراضها جنبهی مذهبی به خود میگیرد. این مطلب در سراسر جهان اسلام، در قارهی هند و در اسرائیل مصداق دارد. و من فكر میكنم در ایالات متحده هم صدق میكند.» خود برگر آمریكایی است و مركز كارش ـمؤسسه پژوهشی دانشگاه بوستونـ آمریكاست. وی نهایتا میگوید: «جنبشهای مسیحی،یهودی و سایر جنبشهای مشابه را نمیتوان جز بهعنوان واكنش در برابر روشنفکری سكولار درك كرد.»