جنگ اتوماتیک

  • پرینت
 
جنگ اتوماتیک
تکنولوژی ارتباطات سیاست بین‌المللی را به محاق برده است*

  «سرعت ذات جنگ است»[i]

تقلیل دادن فواصل بدل شده است به واقعیتی استراتژیک با پیامدهای اقتصادی و سیاسیِ محاسبه‌ناپذیر، چراکه متناظر است با نفی مکان.

ترفند نظامی دادن زمین در مقابل گرفتن زمان معنای خود را از دست می‌دهد: در حال حاضر، اکتساب زمان یکسره مسئله‌ای است مربوط به بردارها[ii]. سرزمین[iii] اهمیت خود را در برابر موشک[iv] از دست داده است. درواقع، ارزش استراتژیک ناـ‌مکانِ[v] سرعت یکسره جای ارزش استراتژیک مکان را گرفته است، و مسئله‌ی مالکیت زمان مسئله‌ی تملکِ اراضی[vi] را زنده نگه داشته است.

در این فشردگی جغرافیایی، که شبیه است به حرکت زمینی، چنانکه آلفرد وگنر[vii] توصیف می‌کرد، «حرکت آتش» که دو مؤلفه داشت معنایی جدید می‌یابد: تمایز میان قدرت ویرانگری آتش و قدرت نفوذِ حرکت، یا نفوذ وسیله‌[viii]، «اعتبار» خود را از دست می‌دهد.[ix]

بردار فراصوتی (هواپیما، موشک، امواج هوایی) نفوذ و ویرانگری را یکی می‌سازد. آنی شدن کنش از راه دور متناظر است با شکست دشمنِ غافل[x]، اما همچنین (و به‌خصوص) متناظر است با شکست جهان به‌مثابه‌ی قلمرو، فاصله، ماده.

نفوذ آنی، یا نفوذی که آنی می‌شود، با نابودی آنیِ شرایط محیطی همسان می‌شود، چراکه پس از فضاـ‌فاصله، اکنون با فقدان زمان‌ـ‌فاصله در تسریع فزاینده‌ی کنش‌های انتقالی مواجهیم (دقت، فاصله، سرعت).

از این منظر، دوگانه‌ی آتش‌ـ‌حرکت تنها بدان سبب وجود دارد که نشانه‌ای باشد از حرکت دوگانه‌ی انفجار از درون[xi] و انفجار از بیرون[xii]؛ قدرت انفجار از درون احیاکننده‌ی قدرت نفوذِ وسایل مادون صوت است (وسایل حمل‌ونقل، پرتابه‌ها)، و قدرت انفجار از بیرون احیاکننده‌ی قدرت ویرانگر مواد منفجره‌ی مولکولی و کلاسیک است. در این ابژه‌ی پارادوکسیکال، که هم به جانب بیرون منفجر می‌شود و هم به جانب درون، ماشین جنگی جدید دو نابودی را با هم ترکیب می­‌کند: ناپدید شدنِ ماده در تجزیه‌ی هسته‌ای و ناپدید شدن مکان‌ها در انهدام وسایل.

اما باید توجه داشت که با تجزیه‌ی ماده به‌صورتی مستمر، موازنه‌ی بازدارنده‌ی همزیستی مسالمت‌آمیز به تعویق می‌افتد، اما از بین رفتن فواصل چنین نیست. در مدتی کم‌تر از نیم‌قرن، در پی افزایش سرعت، فضاهای جغرافیایی کاهش یافته‌اند. و اگر در اوایل دهه‌ی 1940 هنوز باید «قدرت حمله» نیروی دریایی را که قدرت ویرانگر اصلیِ آن دوره بود، دسته‌دسته[xiii] محاسبه می‌کردیم، در اوایل دهه‌ی 1960 این شتاب بر حسب ماخ[xiv] اندازه‌گیری می‌شد، به‌عبارت دیگر بر حسب هزاران کیلومتر در ساعت. و بعید نیست که تحقیقات جاری در باب انرژی‌های عظیم به‌زودی قادرمان سازد تا با اسلحه‌ی لیزری به‌سرعت نور دست یابیم.

اگر، چنانکه لنین می‌گفت، «استراتژی به‌معنای گزینش نقاطی است که بر آن‌ها نیرو اعمال می‌کنیم»، باید اذعان کرد که امروز این «نقاط» دیگر نقاط حساس ژئواستراتژیک نیستند، چراکه اکنون از هرجایی می‌توانیم به‌جای دیگری برسیم؛ هرجا که باشد؛ در زمان رکورد و طی چند متر...

باید دریابیم که مکان‌یابی جغرافیایی ظاهرا ارزش استراتژیک خود را از دست داده است و، به‌صورتی واژگونه، همین ارزش اکنون به مکان‌زدایی بُردار اطلاق می‌شود، برداری با حرکتی ثابت و مستمر-چه این حرکت هوایی باشد، چه مکانی، چه زیر آب یا زیرزمینی. تنها چیزی که اهمیت دارد سرعت جسم متحرک است و غیرِقابل‌شناسایی بودن مسیر آن.

از جنگ حرکتِ نیروهای مکانیزه، به استراتژی حرکت‌های براونی[xv] می‌رسیم؛ نوعی جنگ گاهشمارانه و آونگی که، به‌واسطه‌ی همگن‌سازی ژئواستراتژیکی کره‌ی ارض، نبردهای گسترده و جغرافیایی قدیمی را زنده می‌کند. این همگن‌سازی پیشاپیش در قرن نوزدهم اعلام شده بود، به‌خصوص از سوی مکیندر[xvi] انگلیسی در نظریه‌ی «جزیره‌ی جهانی» وی، که طبق آن اروپا، آسیا و آفریقا در مقابل آمریکا قاره‌ای واحد را تشکیل می‌دهند؛ نظریه‌ای که به‌ظاهر امروز، در پی بی‌اعتبار شدنِ مکانمندی به ثمر نشسته است. لکن باید به یاد داشت که علی‌السویه شدنِ[xvii] مواضع ژئواستراتژیک تنها نتیجه‌ی عملیات بُرداری نیست، چراکه پس از همگن‌سازی‌ای که امپریالیسم هوایی و دریایی خواهانش بود و در نهایت به چنگ آورد، اکنون مینیاتوری‌سازی یا کوچک‌سازیِ مکانی و استراتژیک است که رایج شده است.

به سال 1955، ژنرال چسین[xviii] چنین گفت: «این مسئله که زمین گرد است هنوز از منظری نظامی به‌قدر کفایت بررسی نشده است». و دیری نگذشت که به این وعده عمل کردند. اما طی پیشرفت بالیستیک جنگ‌افزارها، انحنای زمین هنوز از انقباض باز نایستاده است. دیگر قاره‌ها نیستند که همچون توده‌ای انباشته می‌شوند، بلکه تمامیت سیاره است که بسته به پیشرفت «رقابت» تسلیحاتی تضعیف شده است. برگردان قاره‌ای‌ای که، به‌طرزی غریب، هم نزد وگِنر (که متخصص ژئوفیزیک است) و بحث او از گسست توده‌های زمینی می‌یابیم، و هم نزد مکیندر، در بحث او از اختلاط ژئوپلیتیکی، جای خود را به پدیده‌ی جهانیِ فشردگی زمینی و تکنولوژیکی داده است که امروز ما را وادار می‌کند که به جهان توپولوژیکیِ مصنوعی‌ای نفوذ کنیم: مواجهه‌ی مستقیم هر سطح بر روی زمین.

نزاع درون‌شهری باستانی، جنگ میان ملت‌ها، چالش همیشگی میان امپراطوری‌ها در دریا و قدرت‌های قاره‌ای جملگی ناگهان ناپدید شده‌اند، و جای خود را به ستیزه‌ای بی‌سابقه داده‌اند: مجاورت تمامی محل‌ها و کل ماده. توده‌ی سیاره‌ای چیزی بیش از «توده‌ای بحرانی» نخواهد بود، سرآسیمگی‌ای ناشی از فروکاهش افراطی زمان اتصال، نزاع و برخورد هولناک مکان‌ها و عناصری که تا همین دیروز حائلی از فواصل، متمایز و منفکشان می‌ساخت، و ناگهان تاریخ‌گذشته‌ شده‌اند. آلفرد وگنر، در کتاب خاستگاه قاره‌ها و اقیانوس‌ها[xix]، که به سال 1915 منتشر شد، چنین می‌نویسد که در سرآغاز زمین جز یک چهره نمی‌توانست داشته باشد، که با در نظر گرفتن امکان اتصالات متقابل بعید هم نیست. در آینده زمین تنها یک واسط خواهد داشت...

اگر بدین‌ترتیب سرعت همچون بی‌رونق شدن نزاع‌ها و فجایع نمایان شود، «رقابت تسلیحاتی» فعلی درواقع چیزی نیست جز «تسلیحاتی شدن رقابت» و رفتن آن به جانب پایان جهان به‌مثابه‌ی فاصله، به‌عبارت دیگر به‌مثابه‌ی میدان کنش.

 

  [خلع سلاح یعنی سرعت‌زدایی]

اصطلاح «بازدارندگی»[xx] اشاره دارد به ابهام موجود در این وضعیت، که در آن سلاح جای سپر محافظ را می‌گیرد، که در آن امکانات حمله در خود و از درون خود دفاع را تضمین می‌کنند، تقابل جنبه‌ی دفاعی سلاح‌های استراتژیک با جنبه‌ی «انفجار بیرونی» آن‌ها، اما نه تقابل جنبه‌ی دفاعی با جنبه‌ی «انفجار به درون» کار‌های بردارها، چراکه برخلاف، نگهداری «قدرت حمله» مستلزم اصلاح مستمر قدرت موتور محرک است، یعنی توانایی آن در فرو کاستنِ مکان جغرافیایی به هیچ یا تقریباً هیچ.

درواقع، بدون خشونتِ سرعت، خشونت تسلیحات چندان رعب‌آور نیست. در بسترِ کنونی، خلع سلاح بدین‌ترتیب پیش از هرچیز به‌معنای سرعت‌زدایی[xxi] است، به‌معنای خنثی کردن رقابتی که در جریان است. هر معاهده‌ای که سرعت این رقابت، این سرعت ابزار نابودیِ متسلسل را، کاهش ندهد، تسلیحات استراتژیک را نیز محدود نخواهد ساخت، چراکه از این پس متعلق ضروری استراتژی مشتمل است بر حفظ نامکان[xxii] بی‌جایگاه شدن عمومی ابزاری که به‌تنهایی همچنان ما را قادر می‌سازند که کسرهایی از ثانیه‌ها را به چنگ آوریم، و اکتساب آن‌ها برای هرگونه آزادی عمل اجتناب‌ناپذیر است. همانطور که ژنرال فولر[xxiii] نوشت، «وقتی [در روزگار کهن] رزمندگان به سمت یکدیگر نیزه پرتاب می‌کردند، سرعت اولیه‌ی سلاح چنان بود که می‌شد آن را در مسیری که طی می‌کند مشاهده کرد و اثر آن را با سپر دفع کرد. اما وقتی نیزه‌ها جای خود را به گلوله دادند، سرعت چنان افزایش یافت که دفع ضربه ناممکن شد». گریختن از آماج گلوله ناممکن شد، اما می‌شد از تیررس سلاح گریخت؛ گریختن همچنین ممکن بود، به‌واسطه‌ی پناه‌گرفتن در سنگر، بیش از آنچه با سپر ممکن می‌شد. به‌عبارت دیگر، این امکان ناشی از مکان و ماده بود.

امروز، کاهش زمان هشدار که ناشی از سرعت‌ فراصوتی حملات است، زمان کمی برای تشخیص، شناسایی و واکنش باقی می‌گذارد؛ چنانکه در برابر حمله‌ای ناگهانی، فرمانده‌ی ارشد مجبور خواهد بود تفوق عالی خود بر سربازان را رها کند و اختیار تصمیم‌گیری خود را کنار گذارد، و به فرودست‌ترین سربازان نظام دفاعی چنان اختیاری تفویض نماید که بتوانند بی‌درنگ موشک‌های ضدموشک را پرتاب کنند. دو ابرقدرت بزرگ تاکنون موفق شده‌اند از طریق مذاکره و کنارگذاشتن دفاع ضدموشکی در یک زمان از این وضعیت احتراز کنند.

با توجه به فقدان مکان، دفاع فعال دست‌کم مستلزم زمان مادی برای مداخله است. اما این‌ها «مواد جنگی»اند که طی شتاب گرفتن وسائل نابودی یا تخریب متسلسل[xxiv] ناپدید می‌شوند. تنها دفاع انفعالی باقی می‌ماند که بیش از آنکه مشتمل باشد بر تجهیز کردن خویش در برابر قدرت‌ مگاتنی تسلیحات هسته‌ای، مشتمل است بر رشته‌ای از حرکات مستمر، پیش‌بینی‌ناپذیر و بی‌قاعده (یعنی حرکاتی که دست‌کم تا زمانی کوتاه به‌لحاظ استراتژیک مؤثرند). درواقع، جنگ اکنون یکسره مبتنی است بر قاعده‌زدایی از زمان و مکان. از این‌رو است که مانور تکینکی‌ای که مشتمل است بر پیچیده ساختن بردار از طریق اصلاح مستمر عملکرد آن، اکنون یکسره جای مانورهای تاکتیکی در سطح زمین را گرفته است، چنانکه دیدیم. ژنرال آیره[xxv] در تاریخ تسلیحات خویش بدین مطلب اشاره می‌کند و چنین می‌گوید که تعریف برنامه‌های تسلیحاتی بدل شده است به یکی از عناصر ضروری استراتژی. اگر در جنگ‌های مرسوم باستانی می‌شد همچنان از مانورها و حرکات ارتش در میدان‌ها سخن گفت، در وضع کنونی، اگر همچنین مانوری هنوز وجود داشته باشد، دیگر محتاج «میدان» نیست. تهاجم آنی از پی تهاجم سرزمینی می‌آید. صحنه‌ی نبرد چیزی نیست جز شمارش معکوس و واپسین مرز.

طرفین مخاصمه به‌راحتی می‌توانند جنگ باکتریولوژیکی، جغرافیایی یا هوایی را ممنوع سازند. درواقع، آنچه در مورد معاهدات محدودسازی تسلیحات استراتژیک (SALTI) اهمیت دارد دیگر نه مواد منفجره، بلکه بُردار است، بردار نجات هسته‌ای، یا به‌عبارت‌ دقیق‌تر، اجرای آن است. دلیل این امر ساده است: وقتی انفجار بیرونی مواد مولکولی یا هسته‌ای ناحیه‌ی خاصی را برای وجود نامناسب سازد، انفجار به بیرون (وسایل حمل‌ونقل و بردارها) ناگهان زمان واکنش، و زمان تصمیم سیاسی را، به هیچ فرو می‌کاهد. اگر طی سی ‌سال پیش انفجار اتمی به بیرون چرخه‌ی جنگ‌های مکانی را تکمیل می‌کرد، در پایان قرن حاضر انفجار به درون (فراسوی قلمروهای اشغال‌شده به‌صورت سیاسی و اقتصادی) آغازگر جنگ زمانی[xxvi] است. در همزیستی مسالمت‌آمیز تمام‌عیار، بدون هرگونه اعلان مخاصمه، و نیز هر نوع نزاع دیگر، شتاب ما را از این جهان نجات خواهد داد. باید با واقعیت‌ها مواجه شویم: امروز، سرعت یعنی جنگ، واپسین جنگ.

 

  [اتوماسیون و زوال سیاست]

اما بیایید به 1962 بازگردیم؛ به رخدادهای سرنوشت‌ساز بحران موشکی کوبا. در آن زمان، دو ابرقدرت دارای زمان هشداری پانزده‌دقیقه‌ای برای جنگ بودند. استقرار راکت‌های روسی در جزیره‌ی [فیدل] کاسترو تهدیدی بود به قصد کاهش توان هشدار آمریکا به سی ثانیه، که رئیس‌جمهور کندی علی‌رغم خطرات ناشی از تن زدن از این کار حاضر به پذیرش آن نبود. همه می‌دانیم که چه رخ داد: استقرار خطی مستقیم -موسوم به «خط داغ»- و ارتباط متقابل دو رئیس‌جمهور.

ده سال بعد، به سال 1972، وقتی زمان هشدار متعارف به چندین دقیقه رسید - ده دقیقه برای موشک‌های بالیستیک، و دو دقیقه اضافه برای تسلیحات ثانوی- نیکسون و برژنف نخستین معاهده‌ی کاهش تسلیحات استراتژیک را در مسکو امضا کردند. درواقع، این معاهده چندان ناظر به کاهش کمّی تسلیحات نیست (چنانکه معارضان/طرفین آن مدعی هستند)، بلکه توجه آن بیش‌تر معطوف است به حفاظت از قدرت سیاسی مشخصاً «انسانی»، چراکه پیشرفت مستمر شتاب، تهدیدی است همیشگی که می‌تواند زمان هشدار برای جنگ هسته‌ای را به کم‌تر از یک دقیقه‌ی مرگبار[xxvii] کاهش دهد -و بدین‌ترتیب قدرت رئیس دولت را در تأمل و تصمیم‌گیری به نفع اتوماسیون ناب و ساده‌ی سیستم‌های دفاعی کاهش دهد. بدین‌ترتیب تصمیم‌گیریِ ناظر به خصومت‌ها تنها به چند برنامه‌ی کامپیوتری استراتژیک محول خواهد شد. ماشین جنگی، پس از آنکه هم‌ارز جنگ تام قرار گرفت (به‌واسطه‌ی توانایی‌هایی ویرانگرش) -زیردریایی‌ای که توان شلیک کلاهک هسته‌ای داشته باشد به‌تنهایی می‌تواند 500 شهر را ویران کند- ناگهان (به‌واسطه‌ی رفلکس‌های محاسبه‌گر استراتژیک) بدل می‌شود به تنها تصمیم‌گیرنده‌ی جنگ.

در این صورت، «دلایل سیاسی» بازدارندگی چه سرنوشتی خواهند داشت؟ باید به یاد داشت که در 1962، یکی از دلایلی که ژنرال دوگل را واداشت که تصمیم بگیرد تا تکلیف مسئله‌ی انتخاب رئیس جمهور را از طریق رأی سراسری روشن کنند، اعتبار بازدارندگی بود، و مشروعیت رفراندوم یکی از عناصر بنیادین این بازدارندگی بود. آنگاه که بازدارندگی اتوماتیک شود، وقتی تصمیم‌گیری اتوماتیک شود، دیگر چه خواهد ماند؟

گذار از وضعیت محاصره‌ی جنگ‌های مکانی به وضعیت اضطراری جنگ زمانی، تنها چند دهه طول کشید، که طی آن دوران سیاسیِ سیاستمدار جای خود را به دوران سیاسی آپاراتوس دولتی داد. در مواجهه با سربرآوردن چنین رژیمی، به شگفت خواهیم آمد از این پدیده که چندان موقتی نیست.

در پایان قرن ما، زمان جهان متناهی رو به پایان است؛ ما در سرآغاز کوچک‌سازی پارادوکسیکال کنش زندگی می‌کنیم، که دیگران مایل‌اند آن را با نام اتوماسیون تعمید دهند و تقدیس کنند. اندرو استراتن[xxviii]می‌نویسد: «ما معمولاً بر آنیم که اتوماسیون امکان خطای انسانی را حذف می‌کنند. لکن واقعیت آن است که اتوماسیون این امکان [خطا] را از مرحله‌ی کنش به مرحله‌ی تصور منتقل می‌سازد. اکنون در حال رسیدن به نقطه‌ای هستیم که در آن امکانات یک حادثه طی لحظات بحرانی فرود آمدن هواپیما، وقتی به‌صورتی اتوماتیک پرواز کند، کم‌تر است از وقتی که خلبانی آن را کنترل می‌کند. شاید بپرسیم که آیا هرگز به مرحله‌ی تسلیحات هسته‌ای برخوردار از کنترل اتوماتیک خواهیم رسید، مرحله‌ای که در آن حاشیه‌ی خطا کم‌تر از زمانی باشد که انسان تصمیم می‌گیرد. اما امکان این پیشرفت ممکن است منجر بدان شود که زمان تصمیم‌گیری انسانی در سیستم بسیار کم شود یا به هیچ تقلیل یابد».

عالی است. فشردگی در زمان، ناپدیدشدن مکان سرزمین، پس از ناپدید شدن شهر حفاظت‌شده و سپر محافظ، به وضعیتی می‌انجامد که در آن انگاره‌هایی چون «پیش» و «پس» تنها در قالب جنگ به آینده و گذشته اشاره می‌کنند، جنگی که موجب ناپدید شدن «اکنون» در بی‌واسطگی تصمیم شود.

بدین‌ترتیب، قدرت نهایی دیگر نه قدرت تخیل بلکه قدرت انتظار است، چنانکه حکم‌راندن چیزی نخواهد بود جز پیش‌بینی کردن، شبیه‌سازی کردن، به خاطر سپردن شبیه‌سازی‌ها؛ چنانکه «مرکز پژوهشی» کنونی بتواند همچون نقشه‌ی اولیه‌ی این قدرت نهایی ظاهر شود، قدرت اتوپیا.

فقدان فضای مادی به حکومت چیزی جز زمان نمی‌انجامد. وزارتخانه‌ی زمان که در هر بُردار طراحی شده است در نهایت به پیروی از ابعاد بزرگ‌ترین وسیله‌ی موجود به ثمر می‌رسد، بُردار دولت. سراسر تاریخ جغرافیاییِ توزیع زمین و کشورها متوقف می‌شود تا گروه‌بندی مجدد زمان در هیأتی واحد سربرآورد، و قدرت دیگر با هیچ‌چیز قیاس‌پذیر نخواهد بود جز «هواشناسی»[xxix]. در این حکایت خطرناک، سرعت ناگهان بدل به تقدیر می‌شود، صورتی از پیشرفت، یا به‌عبارت دیگر «تمدنی» که در آن هر سرعتی چیزی خواهد بود از جنس «ناحیه‌ای» از زمان.

چنانکه مکیندر گفت، نیروهای فشار همواره در مسیری واحد اِعمال می‌شوند. حال، این مسیر واحدِ ژئوپولیتیک مسیری است که به جابه‌جایی چیزها و مکان‌ها می‌انجامد. جنگ، برخلاف آنچه فُش[xxx] گفت، مخزن توهمات در باب آینده‌ی مواد منفجره‌ی شیمیایی نیست، «کارگاه آتش» نیست. جنگ همواره کارگاه حرکت است، کارخانه‌ی سرعت است. پیشرفت تکنولوژیکی، واپسین صورت جنگ حرکتی، با بن‌بستی پایان خواهد یافت، با انحلال آنچه تفکیک می‌کرد اما همچنین متمایز می‌ساخت، و این عدم تمایز نزد ما متناظر است با نوعی نابینایی سیاسی.

تأیید این سخن حکم ژنرال دوگل است به تاریخ هفتم ژانویه‌ی 1959، که تمایز میان زمان صلح و زمان جنگ را نقض کرد. به علاوه، طی این مدت، و علی‌رغم استثنای ویتنام که این حکم را ثابت می‌کند، جنگ از مدتی چندساله به چند روز کاهش یافته است، حتی به چند ساعت.

در دهه‌ی 1960 جهشی رخ می‌دهد: گذار از زمان جنگ به جنگ زمان صلح، به صلح تمام­‌عیار که دیگران هنوز «همزیستی مسالمت‌آمیز» می‌خوانندش. نابینایی سرعتِ ابزار تخریب متسلسل، رهایی از بردگی ژئوپولیتیکی نیست، بلکه انهدام مکان است به‌مثابه‌ی قلمرو آزادی کنش سیاسی. تنها کافی است به کنترل‌ها و محدودسازی‌های ضروری زیرساخت‌هایِ خطوط راه‌آهن، خطوط هوایی یا بزرگ‌راه‌ها اشاره کنیم تا تکانه‌ی مرگبار را بتوانیم ببینیم: هرچه سرعت افزایش می‌یابد، آزادی سریع‌تر کاهش می‌یابد.

حرکت خودکار آپاراتوس‌ها در نهایت خودبسندگی اتوماسیون را نیز در بر می‌گیرد. آنچه در مورد یک راننده‌ی مسابقات اتومبیل‌رانی رخ می‌دهد، وقتی که با پریشانی مراقب امکانات فاجعه‌بار حرکت خویش است، در سطح سیاسی بازتولید می‌شود، آنگاه که شرایط کنشی را در زمان واقعی ایجاب کنند.[xxxi]

برای مثال، یک وضعیت بحرانی را در نظر بگیریم: «از همان آغاز جنگ شش‌روزه‌ی 1967، رئیس‌جمهور جانسن بر مسند قدرت در کاخ سفید تکیه زد، در حالی که یک دستش روی تلفن مستقیم بود و دست دیگرش مشغول فرماندهی جوخه‌ی ششم. ضرورت اتصال میان این دو، زمانی آشکار شد که اسرائیل به کشتی آمریکایی لیبرتی[xxxii]حمله کرد و موجب مداخله‌ی هواپیماهای نیروی دریایی شد. مسکو پابه‌پای آمریکا هر نشانه‌ی کوچک روی رادارها را رصد می‌کرد: آیا روس‌ها تغییر مسیر هواپیماها و نزدیک شدنشان را اقدامی خصمانه تلقی خواهند کرد؟ اینجا بود که تلفن مستقیم مداخله کرد: واشنگتن بی‌درنگ دلایل حمله را توضیح داد و نگرانی مسکو برطرف شد» (هاروی ویلر[xxxiii]).

در این نمونه‌ی کنش سیاسی استراتژیک در زمان واقعی، رأس قدرت در واقع «ناخدای بزرگ»[xxxiv] است. اما منزلت باشکوه رهبر تاریخی مردم جای خود را به رهبری عادی و حتی مبتذلی می‌دهد در مقام «ناخدای موقتی» که می‌کوشد کشتی خود را در حاشیه‌ای محدود براند. ده سال از این «وضعیت بحرانی»[xxxv] گذشته است، و مسابقه‌ی تسلیحاتی موجب شده است که حاشیه‌ی امنیت سیاسی از این هم محدودتر شود، و ما هرچه بیش‌تر به مرز بحرانی و حساسی نزدیک شده‌ایم که در آن امکانات کنش سیاسی خاص انسان در «وضعیت اضطراری» ناپدید می‌شود؛ آنجا که تماس تلفنی میان سیاستمداران متوقف شود، و احتمالاً جای خود را به ارتباط دوجانبه‌ی سیستم‌های کامپیوتری و محاسبه‌گرهای استراتژی بدهد، و در نهایت، محاسبه‌گرهای سیاست. (بد نیست به یاد بیاوریم که نخستین وظیفه‌ی کامپیوترها این بود که به­‌طورهم­زمان رشته‌ای از معادلات پیچیده را حل کنند، به این قصد که مسیر یک موشک با مسیر یک هواپیما تلاقی کند).

اینجا با کوتاه شدن هولناک عناصری سروکار داریم که حاصل «تکوین دوزیستی» هستند؛ نزدیکی شدید طرفینی که به‌سبب آن بی‌‌واسطگی اطلاعات بلافاصله منجر به بحران می‌شود؛ شکنندگی قدرت استدلال، که معلولِ کوچک‌سازی کنش است و کوچک‌سازی کنش خود حاصل کوچک کردن مکان است به‌مثابه‌ی قلمرو کنش.

حرکتی غیرِقابل ‌ادراک بر صفحه‌کلید کامپیوتر، یا حرکت هواپیماربایی که جعبه‌ای نوارپیچی‌شده را در دست تکان می‌دهد، می‌تواند منجر به زنجیره‌ی فاجعه‌بار رخدادهایی شود که تا همین اواخر قابل درک نبود. ما سخت مشتاقیم که منکر این واقعیت شویم که، همراه با تهدید تکثیر که ناشی از تصاحب مواد منفجره‌ی هسته‌ای توسط گروه‌هایی بی‌مسئولیت است، نوعی تکثیر تهدید وجود دارد که ناشی از بردارهایی است که منجر می‌شود مالکان تسلیحات یا کسانی که تسلیحات را قرض می‌گیرند نیز به همین میزان بی‌مسئولیت شوند.

 

  [عقب‌نشینی، پیروزی است]

در اوایل دهه‌ی 1940، فاصله‌ی پاریس تا مرز فرانسه با پای پیاده شش روز بود، با اتومبیل سه ساعت، و یک ساعت با هواپیما. امروزه پایتخت فرانسه تنها چند دقیقه با هر نقطه‌ی دیگری فاصله دارد، و هر نقطه‌ی دیگر نیز تنها چند دقیقه با سرحد خودش فاصله دارد-به شکلی که تمایل به تقویت ابزارهای ویرانگر خود در نزدیکی قلمرو دشمن (که چندسال پیش همچنان وجود داشت) در حال معکوس شدن است (چنانکه در بحران موشکی کوبا می‌بینیم). تمایل کنونی تمایلی است به جانب انفصال و دوری جغرافیایی، حرکت عقب‌نشینی‌ای که تنها وابسته است به پیشرفت بردارها و گسترش بُرد آن‌ها (مثلاً زیردریایی آمریکایی ترایدنت[xxxvi]، که موشک‌های جدید آن می‌توانند 8 تا 10000 کیلومتر را بپیمایند، برخلاف بُرد پسیدن[xxxvii]که بُرد آن 4 تا 5000 کلیومتر است).

از این‌رو، نیروهای هسته‌ای استراتژیکی مختلف (آمریکایی و روسی[xxxviii]) دیگر لازم نیست ناحیه‌ای را در قاره‌های موردنظر پوشش دهند و از آن مراقبت کنند؛ از این ‌پس می‌توانند به درون حدود سرزمین خویش عقب‌نشینی کنند. این تأییدی است بر این تصور که این قدرت‌ها در حال ترک‌گفتن صورتی از نزاع ژئواستراتژیک هستند. پس از رها کردن جنگ جغرافیایی، احتمالاً شاهد رها کردن پایگاه‌های پیشرفته خواهیم بود، از جمله مورد عجیبِ رها کردن سلطه‌ بر کانال پاناما توسط امریکا... این نشانه‌ای است از حال‌وهوای زمانه‌ای تازه، زمانه‌ی جنگ زمانی.

در عین حال، باید اشاره کنیم که این عقب‌نشینی استراتژیک دیگر ربطی به آن عقب‌نشینی ندارد که ارتش‌های سنتی را مجاز می‌داشت که به قیمت از دست دادن زمان زمین به دست آورند. در این عقب‌نشینی که حاصل از بُرد گسترش‌یافته‌ی بُردارهای بالیستیک است، ما درواقع زمان کسب می‌کنیم از طریق از کف دادن مکانِ (ثابت یا متغیر) پایگاه‌های پیشرفته، اما این زمان به بهای ازکف‌رفتن نیروهای خودمان کسب می‌شود، به بهای عملیات موتورهای خودمان، و نه به بهای دشمن، چراکه، به‌صورتی متقارن، دشمن نیز در این جدایی ژئواستراتژیک شریک است. همه‌چیز به ناگاه چنان واقع می‌شود که گویی زرادخانه‌ی هر شخصیت در این داستان، به‌واسطه‌ی پیشرفت زیاده سریع آن، بدل به ارتش (درونی) وی شده است. حرکت انفجاری درونی عملیات بالیستیکی، همچون لگد زدن اسلحه به وقت شلیک، میدان نیروهای استراتژیک را کاهش می‌دهد. درواقع، اگر طرفین متخاصم/ یا همپیمانان ابزار تخریب ارتباطی خود را، در زمان افزایش دادن بُرد آن‌ها، عقب نکشند، سرعت بالای این ابزارها پیشاپیش زمان تصمیم‌گیری در باب کاربرد آن‌ها را به هیچ فرو می‌کاهد. درست همانطور که به سال 1972، در مسکو، طرفین این بازی برنامه‌های ضدموشکی دفاع موشکی را رها کردند، پنج سال بعد هم مزیت سرعت را به بهای کسب سود کاملاً موقتی بسط بیش‌تر موشک‌های قاره‌پیما از دست دادند. ظاهراً هر دو طرف از اثر تکثیرشونده‌ی سرعت در هراس‌اند-و در عین حال در پی آن‌اند؛ اثر همان فعالیت سرعت‌محوری که از زمان انقلاب [کبیر فرانسه] چنین نزد تمامی ارتش‌های جهان محبوب بوده است.

 

  [بازدارندگی اتوماتیک]

در برابر این عقب‌نشینی عجیب دوران معاصر در زمینه‌ی معاهدات کاهش تسلیحات استراتژیک، عقل حکم می‌کند به همان اصل بازدارندگی بازگردیم. هدف ذاتی دور ریختن تسلیحات قدیمی یا به کار بستن تسلیحات جدید هرگز این نبوده است که دشمن را بکشند یا آنچه دارد نابود سازند، بلکه هدف بازداشتن وی بوده است؛ به‌عبارت دیگر، واداشتن دشمن به متوقف کردن حرکت خویش. فارغ از این که این حرکت فیزیکی حرکتی است که آنکه را مورد حمله واقع ‌شده است قادر می‌سازد تا حمله‌کننده را دربرگیرد یا حرکتی است تجاوزگرانه، «توان جنگ توان حرکت است»، همانگونه که استراتژیستی چینی بدین صورت بیانش می‌کند: «ارتش همیشه به‌قدر کفایت قدرتمند خواهد بود، وقتی که بتواند رفت‌وآمد کند، پراکنده شود و باز جمع شود، هرگونه که بخواهد و هر زمان که بخواهد».

اما طی سال‌های اخیر، این آزادی حرکت نه‌تنها با توانایی مقاومت یا واکنش دشمن، بلکه با اصلاح محورهای مورد استفاده متوقف شده است. به‌نظر می‌رسد که بازدارندگی ناگهان از مرحله‌ی آتش (یا به‌عبارتی مرحله‌ی انفجاری) عبور کرده است، و وارد مرحله‌ی حرکت محورها شده است، چنانکه گویی واپسین درجه‌ی بازدارندگی هسته‌ای سر برآورده است، که هنوز بازیگران عرصه‌ی استراتژیک جهانی بر آن چیره نشده‌اند. اینجا نیز، بار دیگر، باید به واقعیت‌های استراتژیکی و تاکتیکی تسلیحات بازگردیم تا واقعیت لجستیکی کنونی را دریابیم. چنانکه سون تسو گفت، «تسلیحات ابزارهای طالع منحوس‌اند». تسلیحات نخست ترسناک‌اند چون تهدید دانسته می‌شوند، بسی پیش از آنکه مورد استفاده قرار گیرند. خصلت «شوم» آن‌ها را می‌توان در قالب سه مولفه تحلیل کرد:

 تهدید کاربستِ آن‌ها در لحظه‌ی ساخت یا تولیدشان؛

 تهدید استفاده از آن‌ها علیه دشمن؛

 تأثیر کاربرد آن‌ها، که انسان‌ها را می‌کشد و اموالشان را نابود می‌سازد.

هرچند دو عنصر نخست بدبختانه شناخته‌شده‌اند، و دیری است که آزموده‌ شده‌اند، اما از سوی دیگر، عنصر نخست، یعنی طالع منحوس (لجستیکی) ابداع عملکرد آن‌ها، کم‌تر در سطحی گسترده شناخته شده است. با وجود این، در این سطح است که پرسش بازدارندگی مطرح می‌شود. آیا می‌توان دشمن را از ابداع تسلیحات جدید، یا از کامل­کردن عملکردهای این تسلیحات بازداشت؟ مطلقاً خیر.

مخمصه‌ای که بدان گرفتار آمده‌ایم از این قرار است:

تهدید کاربرد سلاح هسته‌ای (دومین عنصر) جلوی هراس کاربرد واقعی و بالفعل آن را می­‌گیرد (سومین عنصر). اما اگر بنا باشد که این تهدید باقی بماند و استراتژی بازدارندگی را ممکن سازد، مجبوریم سیستمی تهدیدگر بنا کنیم که مبتنی بر نخستین عنصر است: یعنی طالع منحوس ظهور کاربردها و عملکردهای جدید برای ابزارهای تخریب متسلسل. به زبان ساده، این است معنای پیچیدگی جاودان ابزارهای نبرد و قرار دادن پیشرفت تکنولوژیکی به‌جای پیشرفت ژئواستراتژیک، یعنی مانورهای لجستیکی عظیم.

باید با این واقعیت­‌ها روبه‌رو شویم: برخلاف تسلیحات قدیمی که نمی­‌گذاشتند حرکت را مختل کنیم، تسلیحات جدید نمی‌­گذارند رقابت تسلیحاتی را مختل کنیم. به‌علاوه، تسلیحات جدید به‌واسطه‌ی منطق تکنولوژیکی (سرعت‌شناختی[xxxix]) خود مستلزم پیشرفت و بسط توان ماشین‌های ویرانگر هستند، نه تعداد آن‌ها، چراکه قدرت آن‌ها افزایش یافته است (خیلی ساده است، کافی است میلیون‌ها موشک استفاده شده در جنگ‌های جهانی را با چندین هزار راکت در زرادخانه‌های کنونی مقایسه کنید)، اما درواقع منجر به افزایش توان اجرایی جهانشمول آن‌ها شده است. توانمندی‌های ویرانگرانه‌ی تسلیحات حرارتی-هسته‌ای به واپسین حدّ امکان خویش رسیده‌اند، و «استراتژی‌های لجستیکی» دشمن بار دیگر متوجه قدرت نفوذ و سهولت و انعطاف‌پذیری کاربرد شده است.

بنابراین موازنه‌ی وحشت در مرحله‌ی صنعتی جنگ توهمی بیش نیست، مرحله‌ای که در آن عدمِ‌موازنه‌ای همیشگی حکم می‌راند، پیشنهادی که همیشه مطرح است، و می‌تواند ابزارهای جدید ویرانگری را پیوسته ابداع کند، بی‌آنکه پایانی برای آن بتوان تصور کرد. از سوی دیگر، نشان داده‌ایم که نمی‌­توانیم تسلیحاتی را که تاکنون تولید کرده‌ایم منهدم سازیم (بازیافت «ضایعات» صنعت نظامی همانقدر دشوار است که بازیافت ضایعات صنعت هسته‌ای)، بلکه به‌ویژه با تهدید ظهور آن‌ها نیز نمی‌توانیم کاری کنیم.

بدین‌ترتیب، جنگ از مرحله‌ی کنش به‌مرحله‌ی تصور منتقل شده است، که چنانکه می‌دانیم، ویژگی اتوماسیون است. حال که دیگر نمی‌توانیم ظهور ابزارهای جدید ویرانگری را کنترل کنیم، بازدارندگی برای ما چیزی نیست جز مستقر ساختن رشته‌ای از اتوماتیسیم‌ها، روندهای صنعتی و علمی واکنش‌گرانه‌ای که انتخاب سیاسی در آن‌ها جایی ندارد. به‌عبارت دیگر، از طریق «استراتژیک شدن»، از طریق تلفیق حمله و دفاع، تسلیحات جدید مانع از آن می‌شوند که بتوانیم حرکت رقابت تسلیحاتی را متوقف سازیم، و «استراتژی لجستیکی» تولید این تسلیحات بدل می‌شود به تولید ناگزیر ابزارهای ویرانگر به‌مثابه‌ی عامل اجباری عدم جنگ-دور باطلی که در آن گریزناپذیری تولید جای گریزناپذیری ویرانگری را می‌گیرد. ماشین جنگی اکنون دیگر نه‌تنها تمامی جنگ را تشکیل می‌دهد، بلکه همچنین بدل می‌شود به دشمن اصلی رقیبان/طرفین منازعه، چراکه آن‌ها را از آزادی حرکت محروم می‌سازد.[xl] بازیگران این صحنه، که ناخواسته به «بردگی بی‌ارج» بازدارندگی گماشته شده‌اند، از این پس به «بدترین سیاست» متوسل می‌شوند، یا دقیق‌تر بگوییم، به «بدترین ناسیاست[xli]»، که ضرورتاً منجر بدان می‌شود که روزی ماشین جنگی بدل شود به تصمیم‌گیرنده‌ی جنگ -تا بدین‌ترتیب خودبسندگی خویش را در حد اعلا کسب کند. این است اتوماتیک شدن بازدارندگی.

همنشینی دو کلمه‌ی بازدارندگی و اتوماتیک شدن قادرمان می‌سازد تا درک بهتری از محور ساختاری رخدادهای نظامی‌ـ‌سیاسی معاصر کسب کنیم، چنانکه اچ. ویلر می‌گوید: «مرکزیت‌بخشی، که به‌لحاظ تکنولوژیکی ممکن شده است، بدل به ضرورتی سیاسی گشته است». این نسبت یادآور ضابطه‌ی سن ژوست[xlii] است [که می‌گفت]: «وقتی مردمی قابلیت سرکوب شدن داشته باشند، سرکوب خواهند شد» -تفاوت اینجاست که این سرکوب تکنولوژیکی‌ـ‌لجستیکی دیگر تنها ناظر به «مردم» نیست، بلکه «تصمیم‌گیرندگان» را نیز شامل می‌شود. اگر دیروز آزادی مانور (توانایی حرکت که برابر شده است با توانایی جنگ) موقتاً مستلزم واگذاری قدرت به سطوح ثانوی بود، تقلیل‌دادن حاشیه‌ی مانور به‌واسطه‌ی گسترش انهدام ابزار ارتباط منجر می‌شود به تمرکز حاد مسئولیت‌ها برای تنها تصمیم‌گیرنده‌، که اکنون کسی نیست جز رئیس دولت. اما این تقلیل به هیچ‌وجه کامل نیست؛ این تقلیل بر اساس رقابت تسلیحاتی تداوم می‌یابد، با سرعتی برابر با سرعت امکانات جدید بُردارها، تا زمانی که این واپسین انسان را روزی طرد کند. درواقع، حرکتی واحد است که تعداد پرتابه‌ها را محدود می‌کند و نیز تصمیم یک فرد محروم‌ از مشاوران را به هیچ فرومی‌کاهد. مانور همان چیزی است که امروز ما را وادار می‌کند قلمروها و پایگاه‌های پیشرفته را ترک گوییم، و همان چیزی است که روزی ما را وادار خواهد کرد که تصمیم‌گیری انسانی تنها را رها کنیم و به‌جای آن به کوچک کردن مطلق قلمرو سیاسی متوسل شویم، که همان اتوماسیون است.

اگر در زمانه‌ی فردریک کبیر پیروزی برابر با پیشرفت بود، از نظر مدافعان بازدارندگان پیروزی یعنی عقب‌نشینی، ترک گفتن مکان‌ها، آدمیان و فرد و رها کردنشان در جای خویش-تا بدانجا که پیشرفت سرعت‌شناختی شباهت بسیاری به رانه‌ی واکنشی موتور جت پیدا کند، که ناشی از رها کردن مقدار خاصی از حرکت است (محصول جرم ضرب در سرعت) در مسیری مخالف با آنچه ما می‌خواهیم.

در این جنگ رکودی[xliii]میان شرق و غرب -که نه با محدودسازی موهوم تسلیحات استراتژیک بلکه با محدودسازی خود استراتژی همزمان است- قدرت انفجار حرارتی‌هسته‌ای همچون افقی مصنوعی عمل خواهد کرد برای رقابتی که قدرت انفجار درونی ابزاری را تشدید می‌کند. چاره‌ناپذیری پیشرفت قدرت نفوذ، از طریق ایمان داشتن به دشمن، منجر می‌شود به انکار استراتژی به‌مثابه‌ی معرفت پیشین. خصلت اتوماتیک تسلیحات و وسائل، و نیز خصلت اتوماتیک فرماندهی، برابر است با انکار توانایی استدلال: فکر کردن ممنوع! فرمان فردریک دوم را انسدادی تکمیل می‌کند که ما را وادار می‌سازد آزادی‌ خویش را تقلیل دهیم، نه‌تنها آزادی کنش و تصمیم‌گیری، بلکه همچنین آزادی تصور و اندیشه. منطق نظام‌های تسلیحاتی هرچه بیش‌تر از چارچوب نظامی می‌گریزد، و به جانب مهندسی می‌رود که مسئول پژوهش و پیشرفت است-و البته در انتظار خودبسندگی سیستم. دو سال پیش الکساندر سنگینتّی[xliv] چنین نوشت: «دیگر نمی‌توان ساختن مراکز حمله را تصور کرد، که قطعات جانبی‌شان میلیون‌ها دلار هزینه در بر دارد، مراکزی که بمب‌هایی را حمل کنند که قادر باشند یک ایستگاه قطار را در وسط بیابان نابود کنند. چنین چیزی آشکارا به صرفه نیست». این منطق جنگ عملی، که طبق آن هزینه‌های عملیاتی بُردار (هوایی) به‌صورتی اتوماتیک مشتمل است بر بالابردن توان ویرانگری آن (به خاطر استلزامات منتقل کردن یک سلاح هسته‌ای تاکتیکی)، به مراکز حمله محدود نمی‌شود؛ بلکه همچنین در حال بدل شدن به منطق آپاراتوس دولت است. این روبه‌عقب بودن پیامد لجستیکی تولید ابزار است به‌منظور انتقال ویرانی. ازاین‌رو، خطر سلاح هسته‌ای، و سیستم تسلیحاتی که لازمه‌ی آن است، درواقع چندان این نیست که ممکن است این سلاح منفجر شود، بلکه این است که چنین سلاحی موجود است و در اذهان ما در حال انفجاری درونی است.

 

  [جمع‌بندی]

بگذارید این پدیده را خلاصه کنیم:

-دو بمب جنگ را در اقیانوس آرام متوقف می‌کنند، و چندین زیردریایی اتمی کافی است برای تضمین همزیستی مسالمت‌آمیز...

این جنبه‌ی عددی است.

-با ظهور کلاهک حرارتی-اتمی چندگانه و پیشرفت سریع تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی، شاهد کوچک شدن شدت انفجار هستیم...

این جنبه‌ی حجم‌سنجی[xlv] است.

-پس از زدودن سطح سیاره از آپاراتوس دفاعی عظیم از طریق کاهش تسلیحات استراتژیک زیردریایی و زیرزمینی، تسلیحات دامنه‌ی جهان را ترک خواهند گفت، از طریق کاستن از نقاط دشواری و پایگاه‌های پیشرفته...

این جنبه‌ی جغرافیایی است...

-جنگ‌افروزان، استراتژیست‌ها و سرهنگ‌ها، که زمانی مسئول عملیات بودند، از مقام خود خلع می‌شوند و کارشان محدود می‌شود به حفظ و نگهداری عملیات‌ها، صرفاً برای منفعت رئیس دولت...

این جنبه‌ی سیاسی است.

اما این قلت کمی و کیفی متوقف نمی‌شود.

خود زمان است که دیگر کافی نیست:

-توانایی‌های محورها که پیشاپیش فراصوتی شده بود، با افزایش مستمر، جای خود را به انرژی‌های عظیمی می‌دهد که ما را قادر می‌سازند به سرعت نور نزدیک شویم.

این جنبه‌ی مکانی‌ـ‌زمانی است.

پس از زمان نسبیت سیاسی دولت به‌مثابه‌ی واسطه‌ای غیرانتقالی، با بی‌زمانی سیاست نسبیت مواجهیم. جنگ تمام‌عیار که کلازویتس از آن واهمه داشت با فرارسیدن وضعیت اضطراری پیش‌روی ماست. اکنون خشونت سرعت هم عرصه است و هم قانون؛ تقدیر و فرجام جهان است.

 


[i]*این متن ترجمه‌ای است از فصل آخر کتاب سرعت و سیاست با عنوان وضعیت اضطراری (The State of Emergency) نوشته‌ی پل ویریلیو:

Virilio; Paul; Speed and Politics; Translated by Marc Polizzotti; The MIT Press: 2007.

-  جمله‌ای از سان تزو (Sun Tzu)

[ii]-  vectors

[iii]-  territory

[iv]-  projectile

[v]-  Non-place

[vi]-  territorial appropriation

[vii]-  Alfred Wagner

[viii]-  vehicle

[ix]-  Alfred Wgener, The Origin of Continents and Oceans, a theory of continental drift (fifth edition).

[x]-  unprepared adversary

[xi]-  implosion

[xii]-  explosion

[xiii]-  in knote

[xiv]-  Mach: دو برابر سرعتِ صوت

[xv]-  Brownian movements یاBrownian motions:

در فیزیک، حرکت براونیدر مقابل حرکتِ وایتالبه‌نوعی از حرکت تصادفی ذرات غوطه‌ور درمایع یا گاز بر اثر برخورد این ذرات با اتم‌ها یا مولکول‌های سیال گفته می‌شود. م.

[xvi]-  Mackinder:

 سر هلفورد مکیندر، یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان ژئوپولیتیک. م.

[xvii]-  Indifferentiation

[xviii]-  Chassin

[xix]-  The Origin of Continents and Oceans:

آلفرد لوثار وگنر (Alfred Wegener) زمین‌شناس و هواشناس آلمانی قرن نوزدهم. بر اساس نظریه‌ی «جدایش قاره‌ها» وی معتقد بود که قاره‌های زمین دارای حرکت بطئی‌اند. م.

[xx]-  Deterrence

 

[xxi]-  Decelerate

[xxii]-  Non-place

[xxiii]-  General Fuller

[xxiv]-  communicating destruction

[xxv]-  General Ailleret

 

[xxvi]-  War of time

[xxvii]-  Fatal minute

[xxviii]-  Andrew Stratton

[xxix]-  Meteorology

[xxx]-  Foch

[xxxi]-  از منظر کنترل، معنای این زمان تابعی است از میدان زمانمندی که در آن ادراک، تصمیم و کنش دخیل‌اند.

[xxxii]-  Liberty

[xxxiii]-  Harvey Wheeler

[xxxiv]-  Great Helmsman

[xxxv]-  Crisis state

[xxxvi]- Trident

[xxxvii]- Poseidon

[xxxviii]-  مقصود شوروی است. م.

[xxxix]-  Dromological

[xl]-  زیردریایی هسته‌ای حامل موشک در خود واجد قدرت تخریبی است برابر با تمام مواد منفجره‌ای که در جنگ دوم جهانی به کار گرفته شد.

[xli]-  Apolitics

[xlii]-  Saint-Just

[xliii]-  War of recession

[xliv]-  Alexandre Sanguinetti

[xlv]-  Volumetric