دوگانه‌ی غلط‌انداز

  • پرینت
دوگانه‌ی غلط‌انداز -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
دوگانه‌ی غلط‌انداز
نقدی بر طرح دوگانه‌ی ملی یا جهانی بودن ادبیات در ایران
اشــــاره ما مفاخر بسیاری در حوزه‌ی شعر و ادب فارسی داریم، و در اغلب موارد، وقتی سخن از هویت ملی‌مان می‌شود، به آن‌ها ارجاع می‌دهیم؛‌ اما مسئله اینجاست که در وضع کنونی، شعر و ادبیات که در میان ایرانیان جایگاهی ندارد، چگونه می‌تواند قوام‌بخش هویت ملی ما بوده و حتی در افق گفت‌وگو با جهانیان برآید؟ در وضعیتی که ما به داشتن امثال فردوسی، مولوی، سعدی، حافظ و دیگر اعاظم شعر فارسی می‌بالیم، چرا شعر و ادب فارسی بازاری در ایران ندارد چه رسد به اینکه سخن از ادبیات جهانی برانیم. در این نوشتار با مروری بر طرح مسئله‌ی ملیت در ادبیات ایران، طرح مسئله‌ی دوگانه‌ی ملی‌ـ‌جهانی به چالش کشیده شده است.

بحث درباره‌ی ملی بودن یا جهانی بودن در ادبیات موضوع باسابقه‌ای است. در هر حال، طرفدارِ هر انگاره‌ای که باشید این موضوع قابل اجماعی است که ادبیات داستانی و شعر امروز فارسی، جهانی نیست. دلایل این واقعیت هرچه باشد به ملی بودن ادبیات ربط چندانی پیدا نمی‌کند. مسئله شاید این باشد که بسیاری از این اصطلاحات صراحت معناشناختی خود را از دست داده‌اند. مثلاً هنگامی که امروز مجموعه شعری فروش زیادی دارد دقیقاً به این معنا نیست که «پرفروش» است چون پرفروش‌ترین کتاب‌های شعر در سالیان اخیر با فروش مجموعه‌های شعر پنجاه سال پیش ـ‌با ملاحظه‌ی جمعیتی که در قیاس دو برابر شده است‌ـ قابل مقایسه نیست. به همین ترتیب گاهی کتابی به زبانی دیگر ترجمه می‌شود اما در گفتن اینکه جهانی شده است می‌توان تردید کرد. به هر صورت بازتعریف این واژه‌ها در تصرف بازار محدودی است که در طبقه‌ی متوسط شهری وجود دارد؛ بازاری که هر نوع اتکایی را به ملی بودن یا جهانی بودن آن باید محل تردید دانست. این در شرایطی است که زمینه‌ی کتابخوانی و امکانات فرهنگی در بسیاری از شهرهای حاشیه‌ای تقریباً وجود ندارد. مخاطبی که وجود ندارد البته صدایی هم ندارد و مخاطب تعیین‌کننده، همان است که در چند شهر مرکزی زندگی می‌کند

.

در چنین شرایطی دوگانه‌ی ملی‌ـ‌جهانی عملاً تبیین‌کننده‌ی مسائل ادبیات نیست. گروهی که جهانی نبودن ادبیات فارسی را مفروض می‌گیرند در حقیقت بر مبنای نتیجه داوری می‌کنند و شرط‌بندی بر اساس نتیجه چیزی بیش از این‌همان‌گویی نیست؛ برنده برنده است چون بازی را برده است. موضوع ملیت فراتر از دوگانه‌ی ملی‌ـ‌جهانی در شکل‌های مختلفی در ادبیات فارسی مابعد مشروطیت طرح شده است که تمامی اشکال آن را می‌توان در دو گرایش عمده قرار داد؛ آن تعریفی از ملیت که از طریق بازجستن نوعی اصالت تاریخی برساخته می‌شد و آن تعریف که گفتمان استقلال و دفاع از عاملیت فرهنگی برسازنده‌ی آن بود. (در ادبیات داستانی استقلال‌طلبان غالباً داستان را رئالیستی می‌نوشتند یا از سمبلیسمِ بدیل رئالیسم که قواعد و ضرورت‌های تاریخی متفاوتی از سمبلیسم اروپایی دارد استفاده می‌کردند و این نمی‌تواند تصادفی باشد.)

گفتمان استقلال‌طلبی اکنون موضوعیت خود را در شکل‌های مسبوق آن از دست داده است. اصالت تاریخی نیز رفته‌رفته به گرایشی واپس‌مانده بدل شده است؛ زیرا دوران طلایی بازیابی هویت تاریخی و تصحیح متون به سر آمده است. اکنون مسئله‌ی واقعی همان مسئله‌ی بازار است و دریغا که منظور از بازار همان بازار مخصوص و محدود طبقه‌ی متوسط شهری است؛ در حالی که می‌دانیم دستِ‌کم چهار استان کشور حتی از پایین‌ترین میزان قابل قبول کتابخانه‌های عمومی هم برخوردار نیستند. ادبیاتی که از آن سخن می‌گوییم ـ‌که ملی می‌شود/ نمی‌شود یا جهانی می‌شود/ نمی‌شودـ همین ادبیات محصور در بازار طبقه‌ی متوسط شهری است. از سوی دیگر بار سنگین و دشوار مسئولیت‌های ادبیات مدت‌ها است که بر زمین گذارده شده است و جنبش عدم تعهد در هنر و ادبیات سکه‌ی رایج است. مسئله کوششی است که از سوی الیت ادبی با همه‌ی توهمات و نارسایی‌های آن برای پیوند خوردن با حاشیه‌ها صورت نمی‌گیرد. بی‌مسئلگی کار را به این پرسش می‌کشانَد که چرا ادبیات ما جهانی نیست در حالی که ادبیات فارسی ملی هم نیست. راه‌حل پیشنهادی ساده‌نویسی در شعر، با همه‌ی طنین سیاسی دلنشینی که به همراه دارد، نتیجه‌ای جز بال‌وپر یافتن بی‌مایگی در شعر همین طبقه‌ی محدود نبوده است؛ اگرچه با ادعای احیای شعار «ساده‌نویسی» صدر مشروطه به نظر می‌رسد شعر بایستی توانمندی‌های ارتباطی را که پیش‌تر نداشت حالا داشته باشد. (عجیب اینکه حتی لنین هم ساده‌نویسی را نقد کرده است!) مسئله در نهایت اوتیسم فزاینده‌ای است که ادبیات محصور در بازار طبقه‌ی متوسط شهری را از ربط یافتن با حاشیه‌ها باز می‌دارد و انحصار تعیین مسیر ادبیات فارسی بیش از نویسندگان در اختیار ناشران است. این در حالی است که بسامد تکرار رویدادها و اسامی غیرِایرانی در ادبیات داستانی رو به افزایش است و توجه به حاشیه‌ها حتی برای همین طبقه‌ی متوسط و الیت روشنفکران به مواقع بروز رویدادهای ناگوار طبیعی از قبیل سیل و زلزله محدود می‌شود.

از سوی دیگر هیچ امر «ملی» در معنای مورد اجماع آن، وجود ندارد. در عرصه‌ی ادبیات، حافظ و مولانا و سعدی و خیام حکم تیم ملی را در فوتبال دارند. از این‌ها که جلوتر بیاییم حتی نام‌گذاری روز ملی شعر و ادب پارسی به نام شهریار معضلات خاص خودش را پیدا می‌کند. (این در حالی است که مدرن‌ترین منتقد معاصر شعر، شهریار را صورت مثالی شاعر نامیده است.) در واقع آن چیزی که ملی است غالباً معاصر نیست چون معاصر بودن پیوند مستقیمی با سیاست دارد؛ حتی اگر آخوندزاده، میرزاملکم یا تقی‌زاده باشد، چه رسد به شهریار ـ‌انکار نمی‌کنم در نوشتن تمامی این مثال‌ها پرهیز از نزدیک شدن به هر نوع حساسیت سیاسی را ملاحظه می‌کنم و همینجا می‌شود یک انگ اپورتونیست را هم روی پیشانی‌ام چسباند.

بدون اصرار بی‌موردی برای ادا و اطوار روشنفکرانه و نک‌و‌نال خرده‌بورژوایی، باید گفت غیاب یک «رؤیای ایرانی» سراسر جهان ایرانی را فرا گرفته است؛ و نه صرفاً هنر و ادبیات ایرانی را؛ رؤیایی که در سر هر متفکر ایرانی می‌گذرد؛ آنجا که مربوط به آینده‌ای جمعی است غالباً یا صورتی از انفعال و باری به هر جهت گذراندن و سرِ خود گرفتن را به یاد می‌آورد یا صِرف اندیشیدن به آن نوعی «اقدام علیه امنیت ملی» است. آن طرفِ این رؤیا که به ایستایی (یا ایستادگی، فرقی نمی‌کند) میل می‌کند همواره برای شکل بخشیدن به رؤیای خود، چیزی را در گذشته ـ‌یا تکرار چیزی را از گذشته‌ـ لازم دارد؛ طرفِ خودـ‌ویرانگرانه‌ی رؤیای ایرانی نیز همینطور است. به نظر می‌رسد برخلاف غلط مشهور که از قضا شاملو هم یکی از مهم‌ترین منادیان آن بود ایرانیان آنگاه که ایشان را ملت می‌خوانیم بیش‌تر از هر چیز حافظه‌ی تاریخی دارند. به بیان صریح‌تر در واقع چیزی جز حافظه‌ی تاریخی در مورد ملت ایران در کار نیست. گویا به همین دلیل است که در ایران (یا بهتر است بگوییم جهان ایرانی) سیاستْ بسیار دیر به تاریخ تبدیل می‌شود. پاره‌ای حرف‌ها را درباره‌ی جنبش مشروطه یا ملی شدن صنعت نفت، دوران صفوی یا حتی دوران ساسانیان و قدیم‌تر از آن هخامنشیان، اگر به زبان بیاورید کم نیستند کسانی که گمان می‌کنند شما دارید حرف‌های «سیاسی» می‌زنید؛ چه رسد به روزگاران نزدیک‌تر. گویی که تاریخ ما عین سیاست ماست در حالی که عکس این گزاره صادق نیست. این موضوع حتی آن شیفتگی را که بابک احمدی در مقدمه‌ی زندگی در دنیای متن از کشف ریکور نشان می‌دهد نیز توضیح می‌دهد؛ گویی بابک احمدی به‌نحوی ناگفته، روایتمند بودن تاریخ(ها) را در معنای ریکوری کلمه، راه‌حلی برای رفع تناقضات سیاسی/ شخصی معرفی می‌کند. به همین ترتیب هر اکنون و هر آینده‌ای رو به پس پیدا می‌کند. در نگرش انفعالی به آینده همواره نوعی آخرالزمان‌گرایی حضور دارد و هیچ تفاوتی نمی‌کند که این میل به وقت‌کشی باری به هر جهت ـ‌در حدّ فاصل امروز و آخرالزمان‌ـ از کدام نگرش برآمده باشد؛ ممکن است از دریافتِ توصیفی محض و ساختارگرایانه از اسطوره‌ها و فرهنگ ناشی شده باشد یا در نتیجه‌ی درکی انفعالی از نظریه‌ی روانکاوی یا تصوری حتمیت‌گرایانه از نظریه‌ی استبداد و دسپوتیسم شرقی، یا حتی برداشتی منفعلانه از نظریه‌های پساساختار‌گرا. هر یک از این دیدگاه‌ها گویی سرنوشت فردی و اجتماعی را در نقطه‌ای نامعلوم در گذشته مقدَّر و رقم‌خورده می‌دانند و خواست و اراده‌ی بشری را بی‌ارزش می‌شمارند. مواجهه‌ی انفعالی همواره حاصل نوعی کمال‌گرایی و نتیجه‌گرایی است: پای ما لنگ است و منزل بس دراز/ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل؛ پس به استراحت نیمروزی‌مان بپردازیم چون نمی‌توان تمامی راه را یک‌تنه پیمود. روحیه‌ی کار جمعی و دنبال گرفتن کار پیشینیان و بنیان نهادن مسیری برای آیندگان هم که برای ما نمی‌جوشد؛ آیندگان خودشان بیایند و دیگشان را بار بگذارند. و نتیجه‌ی این نتیجه‌گرایی بی‌اراده در عرصه‌ی فرهنگ این است که ایرانی بودن ملغمه‌ای می‌شود از محصولات بی‌خاصیت داخلی و تشکیل باشگاه طرفداران ترجمه‌های ادبی. به همین دلیل است که می‌توان گفت وادادگی و داشتن رؤیای آخرالزمانی یک فرم است و به محتوا و اندیشه هیچ ربطی ندارد؛ در عین حال که به این معنا نیست که عده‌ای راه افتاده‌اند و در کوی و برزن فریاد ناتوانی سر می‌دهند. بی‌ارادگی یک مقوله‌ی پنهانکارانه و اندرونی است که تظاهر خارجی‌اش در بوق و کَرنا کردنِ مظاهری از فرهنگ (سعدی یا بورخس فرقی نمی‌کند) است که بدون درکی از ضرورتِ به‌کارگیری آن می‌توان با آن احساس اینهمانی کرد و تخت گرفت خوابید و با شبه‌معنایی روانکاوانه یا ساختارگرایانه یا پساساختارگرایانه یا... در انتظار آخرالزمان ماند. بنابراین دعوای ملی‌ـ‌جهانی بودن یا به جهت تقسیم کار موجود در بازار ادبیات دلالت خود را باز می‌یابد یا حاصل نوعی تکرار مکانیکی عمل نوشتن/ ترجمه‌ی ادبیات است که قرار است به نتیجه‌ای نامشخص در آینده بینجامد. این در حالی است که ادبیات فارسی از مشروطه تا امروز تمامی میراثی که باقی گذارده است محصول اندیشیدن به چیزی بیش از ادبیات و عمل «نوشتن» بوده است؛ حتی بوف کور از همان ذهنی بیرون آمده است که علویه خانم و حاجی آقا را نوشت. به نظر می‌رسد ترسیم هر افقی برای زبان و ادبیات فارسی موکول به همان چیزی است که بیش از ادبیات است و آن جایی بیرون از دوگانه‌ی غلط‌اندازِ ایرانی‌ـ‌جهانی است.