مقایسه‌ای میان «گلستان» و «اخلاق ناصری» در شیوه‌ی آموزش فضایل اخلاقی*

  • پرینت
مقایسه‌ای میان «گلستان» و «اخلاق ناصری» در شیوه‌ی آموزش فضایل اخلاقی* -
امتياز: 4.4 از 5 - رای دهندگان: 14 نفر
 
دکتر غلامعلی حداد عادل

آثار سعدی همانند دریایی پهناور است. در دریا صورت‌های گوناگون می‌توان خوض و غور کرد: یکی برای مروارید به عمق دریا می‌رود، یکی در سطح دریا کشتی می‌راند، یکی در دریا ماهی می‌گیرد و یکی در نزدیکی ساحل شنا و آب‌تنی می‌کند. وضع گلستان و بوستان نیز این‌چنین است. در این دو کتاب، هر کسی به فراخور حال خود دنبال غنیمت و بهره‌ای تواند بود.

این بنده می‌خواهم با عنایت به فوائد آموزشی گلستان و با توجه به هنرهایی که سعدی در آموزش اخلاق دارد، سیری در گلستان داشته باشم.مقدمتاً باید گفت که برخلاف تمدن کنونی که در آن جنبه‌های گوناگون مربوط به زندگی بشر تفکیک و تجزیه شده، در روزگاران گذشته و از جمله در روزگار سعدی، تجزیه و تفکیک میان امور مختلفی که به زندگی بشر مربوط است، کم‌تر از امروز بوده است. اصولاً یکی از تفاوت‌های بین روزگار گذشته با تمدن غربی ماشینی امروز این است که در گذشته میان امور «سودمند» و امور «زیبا» آن اندازه که امروز فاصله و اختلاف است، فاصله و اختلاف نبوده است. اگر در مصنوعات امروزی بشر نظر کنیم، می‌بینیم در موارد بسیاری، زیبایی به نفع سودمندی و سوددهی کنار گذاشته شده است.

اما اگر در کار صنعت‌گران قدیم، تأمل کنیم، خواهیم دید که آنان در عین حال که اشیاء را برای فایده و سودی می‌ساختند، زیبا نیز می‌ساختند. اگر به یک کوزه‌ی آب‌خوری ساده توجه کنیم، می‌بینیم آن کوزه‌گر ساده‌ی روستایی ـ که هنوز به کلی از حال و هوای زندگی گذشته دور نشده ـ وقتی کوزه می‌سازد، در عین حال، از زیباسازی آن غفلت نمی‌کند. بدین معنی که حتی اگر بتواند با یک چوب کوچک بر روی آن خطی بکشد و گُلی نقش کند، می‌کوشد هم‌زمان زیبایی را با سودمندی توأم کند؛ و برای این مدعا، مثال و نمونه بسیار زیاد است. و اگر ما به انواع و اقسام فرش‌هایی که از قدیم بافته می‌شد ـ و هنوز هم می‌شود ـ نگاه کنیم و فرش را با انواع موکت‌های ماشینی امروزی مقایسه کنیم، می‌بینیم غرض از این هر دو از حیث سودمندی و کارآیی، یکی است اما آن هنرمند نقش‌آفرین بافنده‌ی قدیم، فرش را در عین حال که محکم و سودمند می‌بافته، زیبا می‌بافته است و حال آن‌که در کارخانه‌ای که امروزه موکت بافته یا بهتر بگوییم ساخته می‌شود، دیگر مجالی برای جلوه‌ی زیبایی نیست. در گذشته حتی اگر سلاحی، مثلاً شمشیری و یا سپری برای میدان نبرد می‌ساخته‌اند، آن را نیز زیبا می‌ساخته‌اند. اما امروزه غالباً حساب زیبایی از سودمندی جدا شده است و معمولاً در ساختمان‌ها و افزارها و مصنوعات صنعتی جدید، زیبایی رعایت نمی‌شود.

اکنون پس از این مقدمه می‌خواهم عرض کنم که سعدی، اخلاق و حکمت عملی را با حفظ سودمندی آن، زیبا بیان کرده است. هنر سعدی آن بوده که بر قامت حکمت عملی، جامه‌ی زیبایی از ادب فارسی پوشانده است. حکمت عملی، معرفتی است که ما سخت بدان محتاجیم. گاهی به خطا گمان می‌کنیم که چون ما در علم و فن، از روزگار سعدی پیشیم، لابد در اخلاق و حکمت عملی نیز پیشیم و نیازی به علم اخلاق و حکمت عملی نداریم. حال آن‌که ما با توجه به قدرتی که علم و صنعت جدید در اختیارمان گذاشته، به آموختن حکمت عملی و به جدی گرفتن اخلاق، به مراتب از معاصران محتاجتریم. اگر ما ارزش آثار سعدی را از لحاظ بیان اخلاق فردی و اجتماعی و حکمت عملی درک کنیم، این توجه می‌تواند گره‌گشای بسیاری از مشکلات امروزین ما در اخلاق فردی و اجتماعی باشد.

کاری که سعدی کرده، این بود که نصیحت و موعظه و اخلاق و در یک کلمه «حکمت عملی» را چنان زیبا بیان کرده که سخن نصیحت‌آمیز او مقبول خاص و عام شد و به دور و نزدیک جهان رفته است. اگر ما به تاریخ آموزش زبان فارسی در کشورهای دیگر رجوع کنیم، می‌بینیم از زمان سعدی به بعد هرجا آموزش زبان فارسی بوده، گلستان هم بوده است. اگر از فارسی‌دانان هندوستان و ترکیه بپرسیم که «چشم شما به زبان فارسی با کدام کتاب روشن شد؟» پاسخ‌ها یکی است. همه گلستان خوانده‌اند؛ در شبه قاره‌ی هند، در افغانستان، سراسر ایران، آسیای صغیر و خلاصه هرجا که زبان فارسی رفته است، گلستان سعدی اولین کتاب آموزش ادبیات فارسی بوده، و این سبب هنر اوست.

توجه ما به هنر سعدی نباید ما را از فایده‌ی عظیمی که محتوای آثار سعدی از حیث آموزش حکمت عملی دارد، غافل کند. می‌دانیم که 55 سال پس از درگذشت سعدی، ابن بطوطه ـ سیاح مراکشی ـ در چین وقتی که با ملاحان چینی بر رودخانه حرکت می‌داشته است، اشعار سعدی را از آنان می‌شنیده که پاروزنان می‌خوانده‌اند: «تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام/ چون در نماز استاده‌ام گویی به محراب اندری» و این امر که تنها 55 سال از فوت سعدی در آن عهد کُندی وسایل ارتباطی، ملاحان چین اشعار او را از بَر می‌خوانده‌اند، نشانه‌ی سرعت گسترش آثار سعدی است. اما این سرعت وقتی ارزش‌مند است که بدانیم آثار سعدی در خود چه پیامی دارد. سعدی حکمت عملی را به پای «کبوتر نامه‌بر» سبک‌بال تیزپرواز شعر و ادب خود بسته و آن را در همه آفاق زبان فارسی و معارف اسلامی، کران تا کران به پرواز درآورده است. اگر گلستان و بوستان نبود، عالَم اسلام از مجموعه‌ای لطیف از اخلاق و حکمت عملی محروم مانده بود.

از جمله جهات مهمی که باید در توجه به آثار سعدی مورد نظر ما باشد، بررسی و ارزیابی این آثار از لحاظ «آموزش حکمت عملی» است. تنها برای سلاطین و ملوک نبوده که «سعدی در ساغر زرین شعر خود، داروی پند و اندرز می‌ریخته» بلکه برای توده مردم نیز چنین می‌کرده است. ما گمان می‌کنیم که فقط قدرت‌مندان و زورمندان‌ند که از نصیحت می‌گریزند و حال آن‌که قدرت‌طلبی در درون هر یک از ما ریشه‌ای عمیق دارد و سعدی با روان‌شناسی اجتماعی هوش‌مندانه خود، داروی تربیت را با شکر هنر و ذوق خود آمیخته و به همگان خورانده است. بنده برای این‌که اهمیت کار سعدی تا اندازه‌ای معلوم شود به یک مقایسه می‌پردازم؛ مقایسه‌ای بین «گلستان» و یک کتاب معتبر اخلاقی که هم‌زمان با گلستان تألیف شده و آن «اخلاق ناصری» است.

اخلاص ناصری تألیف علامه بزرگوار خواجه نصیرالدین طوسی است که آن را در 633 هجری (در حدود 23 سال قبل از تألیف گلستان) به رشته‌ی تحریر درآورده است. البته غرض ما در این مقام و مجال مقایسه سعدی و خواجه‌ی طوسی از همه جهات نیست، بلکه فقط می‌خواهیم اهمیت هنر سعدی را در بیان حقایق مشترکی که او و خواجه‌ی نصیر هر دو می‌خواسته‌اند به مردم ابلاغ کنند، بیان کنیم. می‌دانیم که خواجه متفکری است شیعی‌مذهب و مشائی‌مشرب و اشراقی‌مآب که اخلاق ناصری خود را که یک‌سره حکمت عملی است، براساس تفکر فلسفی مشائی نگاشته و این کتاب متنی کمابیش برهانی است که در آن به تکرار از حکمایی مانند افلاطون و ارسطو و کِندی و ابوعلی مُسکویه یاد شده و اصولاً کتابی است که مبانی آن با مبانی گلستان تفاوت عمده دارد و قصد ما مقایسه این مبانی نیست. سعدی مذهب دیگر دارد و از نظر فکری برخلاف خواجه، اشعری مشرب است. اما وجه مشترک خواجه و سعدی این است که هر دو می‌خواهند به مردم روزگار خود حکمت عملی بیاموزند، هر دو می‌خواهند اخلاق فردی و اجتماعی تعلیم دهند. مقصد هر دو یکی است و در کتاب‌های «گلستان» و «اخلاق ناصری» حتی مضامین مشترک و مشابه دیده می‌شود. البته بنده قرینه‌ای در دست ندارم تا اظهار نظر کنم که سعدی از اخلاق ناصری استفاده مستقیم کرده است و اصولاً در پی آن نیستم که مُقتبسات سعدی را از اخلاق ناصری، ـ به فرض آن‌که چنین اقتباسی صورت گرفته باشد ـ بیان کنم؛ اما هرکس اخلاق ناصری را بخواند، می‌بیند که همان‌گونه که سعدی به اعتدال و میانه‌روی توصیه می‌کند، خواجه نیز براساس فلسفه اخلاق مشایی، اعتدال را اساس کتاب خود قرار داده است. به هر حال، چنان‌که گفتیم از حیث مقصد و مقصود، وجوه اشتراک بسیاری میان سعدی و خواجه هست. اگرچه در اصول و مبانی و در بینش فکری میان آن دو اختلاف است.

حال باید دید سعدی چه کرده که گلستان این اندازه مقبول واقع شده و رواج یافته و در همه عالَم زبان فارسی هم‌چون ورق زر، دست به دست گشته اما اخلاق ناصری با همه استواری خود مخصوص علما و دانشمندان مانده است؟ برای این‌که این مطلب روشن بشود پنج نمونه از اخلاق ناصری را با گلستان مقایسه می‌کنیم. در این نمونه‌ها، این هر دو آموزگار اخلاق، می‌خواهند یک سخن بگویند. خواجه با لحن فلسفی خود بیانی دارد که از نظر ادبی گرچه استوار و فصیح است، لطیف و دلنشین نیست. اما بیان سعدی مرکب از شعر و نثر است. شعری که از روانی به نثر، و نثری که از لطافت به شعر می‌ماند. در این مقایسه خواهیم دید که هنر آموزش سعدی در ابلاغ پیام حکمت عملیِ او چگونه بوده است. در اخلاق ناصری می‌خوانیم:

«و یعقوب کِندی که از حکمای اسلام بوده است می‌گوید: باید که طالب فضیلت از صورت‌های آشنایان خویش آیینه‌ای سازد تا از هر صورتی، وضعی که مستتبع سیّئه‌ای افتد، استفاده کند و بر سیّئات خود اطلاع یابد. یعنی تفقد سیّئات مردمان کند و بر هر یکی از آن خود را به مذمت و عتاب ملامت کند چنان‌که گویی مگر آن فعل از او صادر شده است.[1]» و سعدی می‌گوید:

«لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت از بی‌ادبان؛ که هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.»

«نگویند از سربازیچه، حرفی

کز آن پندی نگیرد صاحب هوش

اگر صد باب حکمت پیش نادان

بخوانند آیدش افسانه در گوش»[2]

خواجه می‌گوید:

«و اگر وقتی از دوستی وحشتی یا نقصان مؤانستی احساس کند در مخالطت و استمات او جهد زیاد کند. چه اگر او نیز به سبب غیرتی یا تکبری یا احتراز مذلتی یا ارتکاب سوءخلقی طعن می‌کند، حبل‌المودّت گسسته شود و وهم به عقود صداقت راه یابد و مع‌ذلک از زوال آن حالت ایمن نتوان بود و باشد که بعد از آن حیائی و خجلتی دامن‌گیر آید که به سبب آن در قطع و مفارقت رغبت نمایند و عادت محبوب در این باب آن بود که هر چه زودتر تدارک کنند...»[3]

سعدی در گلستان می‌گوید:

«رفیقی داشتم که سال‌ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و بی‌کران حقوق صحبت ثابت شده، آخر به سبب نفعی اندک آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد و با این همه از هر دو طرف دلبستگی بود که شنیدم روزی، دو بیت از سخنان من در مجمعی همی گفتند:

نگار من چو در آید به خنده نمکین

نمک زیاده کند بر جراحت ریشان

چه بودی ار سر زلفش به دستم افتادی

چو آستین کریمان به دست درویشان

طایفه دوستان بر لطف این سخن نه، که بر حُسن سیرت خویش گواهی همی داده بودند و آفرین کرده، او هم در آن جمله مبالغه کرده بود و بر فوت صحبت دیرین تأسی خورده و به خطای خویش اعتراف نموده، معلوم کردم که از طرف او هم رغبتی هست. این بیت‌ها فرستادم و صلح کردیم:

نه ما را در میان عهد و وفا بود

جفا کردی و بدعهدی نمودی

به یکبار از جهان دل در تو بستم

ندانستم که برگردی به زودی

هنوزت گر سر صلح است بازآی

کز آن محبوب‌تر باشی که بودی[4]»

خواجه در اخلاق ناصری می‌گوید:

«و کِندی رحمه‌اللهدر کتاب دفع‌الاحزان گوید: دلیل بر آن‌که حُزن حالتی است که مردم آن را به سوءاختیار خویش به خود جذب می‌کند و از امور طبیعی خارج است، آن است که فاقد هر مرغوبی و خائب هر مطلوبی، اگر به نظر حکمت در اسباب آن حُزن تأمل کند، و به کسانی که از آن مطلوب یا مرغوب محروم باشند و بدان حرمان، قانع و راضی، اعتبار گیرد و او را روشن شود که حزن نه ضروری بود و نه طبیعی...»[5]

سعدی گوید:

«هرگز از دور زمان ننالیده‌ام و روی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای‌پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم.

مرغ بریان به چشم مردم سیر

کم‌تر از برگ تره بر خوان است

و آن‌که را دستگاه و قوت نیست

شلغم پخته، مرغ بریان است[6]»

خواجه در اخلاق ناصری، خطاب به کسانی که در دستگاه مخدومان رفت و آمدی دارند می‌گوید:

«و جهد کند در آن‌که نصب‌العین مخدوم باشد به هر وقت که او را طلب کند و از مداومت حضور که مؤذی بُود به ملامت هر احتراز نماید...»[7]

«ابوهریره رضی‌الله عنه هر روز به خدمت مصطفیصلی‌الله علیه و آله آمدی. گفت ابوهریره «زُرنی غِبّاً، تَزدُد حُبّاً»یعنی:‌ هر روز میا تا محبت زیادت شود. صاحبدلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است، نشنیده‌ایم که کسی او را دوست گرفته و عشق آورد: گفت برای آن‌که هر روز می‌توان دید، مگر در زمستان که محجوب است و محبوب.

به دیدار مردم شدن عیب نیست

ولیکن نه چندان که گویند؛ بس

اگر خویشتن را ملامت کنی

ملامت نخواهی شنیدن زکس[8]»

نمونه‌ی آخر در باب پرهیز از حرص است. خواجه می‌گوید:

«و تواند بود که اگر کس ناگاه به ریاستی یا پادشاهی رسد، روزی چند در ابتلا از آن، التذاذ یابد و چون چشمش بر مشاهده‌ی آن اسباب بنشیند بعد از آن، آن را چون دیگر امور طبیعی شمرد و القای بَصَر بر چیزهایی کند که دایره‌ی تصرف او خارج افتد و بر اقتنای آن حرص نماید تا اگر فی‌المثل دنیا و آن‌چه در دنیاست، بدو دهند؛ تمنای وجود عالمی دیگر کنند... و کدام غبن و خسران بُود بیش‌تر از آن‌که اضاعت جواهر نفیس باقی ذاتی حاضر کنند در طلب اغراض خسیس فانیِ عرضی غایب ایستند، تا اگر بعد اللَّتَیا و الّتی چیزی از آن ارسطاطالیس گفته است: کسی که بر کفاف قادر بُود و به اقتصاد، زندگانی تواند کرد، نشاید که به فضله طلبیدن مشغول گردد، چه آن را نهایتی نبود و طالب آن مکارهی بیند که آن را نهایتی نبود و ما پیش‌تر به کفاف و اقتصاد، اشارت کرده‌ایم و گفته که غرض صحیح از آن مداوات آلام و اَسقام است، مانند جوع و عطش و تَحرّز از وقوع در آفات و عاهات، نه قصد لذاتی که حقایق آن آلام بود و اگرچه به ظاهر لذت نماید...»[9]

سعدی می‌گوید:

«بازرگانی را دیدم که صدوپنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره‌ی خویش درآورد. همه شب نیارامید از سخن‌های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله‌ی فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوای آن خوش است، باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است، سعدیا سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه‌ای بنشینم. گفتم آن کدام سفر است؟ گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیده‌ام قیمتی عظیم دارد و از آن‌جا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و پولاد هندی به حلب و ‌آبگینه حلبی به یمن و بُرد یمانی به پارس، از آن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت ای سعدی تو هم سخنی بگو از آن‌ها که دیده‌ای یا شنیده‌ای.

گفتم:

آن شنیدستم که در صحرای غور

بارسالاری بیفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنیادار را

یا قناعت پر کند یا خاک گور[10]»

این پنج نمونه که اندکی از بسیار است، حکایت از این می‌کند که یک مطلب معین، وقتی به زبان سعدی بیان شده، چه‌قدر دل‌نشین شده و وقتی حکیمی بزرگوار مانند خواجه همان مطلب را در قالبی غیر هنری بیان کرده، چه اندازه از تأثیر مطلب کاسته است.

در پایان این سخن، متذکر می‌شوم، همان‌طور که ما در روزگار خودمان نمی‌توانیم بی‌التفات به گذشته باشیم، توجه‌مان به گذشته نیز نباید بدون التفات به مسائل عصر حاضر باشد. هر دو طرف به یک اندازه مذموم است. ما در روزگار خود سخنانی از آن قبیل که خواجه نصیر گفته، بسیار داریم. اما آیا امثال سعدی هم در روزگار ما، کسانی هستند تا به آن سخن‌های فلسفی استوار مستدل منطقی در حکمت عملی و اخلاق جامه‌ی هنر بپوشانند و حکمت آن را آن‌چنان دل‌نشین کنند که در همه‌ی خانه‌ها راه پیدا کند و مردم به لحاظ شیرینی بدان رغبت کنند و این همه موجب شود آن دارو درجای خود اثر کند. آن‌چه امروز، در انقلاب اسلامی، سخت بدان محتاجیم، اعمال شیوه هنری سعدی بر مفاهیمی از قبیل مفاهیم و مضامین خواجه طوسی است. ما باید با اصول مُتقن اخلاق اسلامی، کاری کنیم شبیه آن‌چه سعدی با اصول مورد نظر خواجه نصیر کرده است. این تکلیف، که همانا هنری کردن حکمت عملی به اقتضای مقتضیات روز و روزگار است، بر عهده‌ی همه ماست.

اما از همه بیش‌تر بر دوش دانشجویان امروز زبان ادبیات فارسی که نویسندگان و شاعران فردای جامعه ما هستند، سنگینی می‌کند. آنان که اکنون به برکت انقلاب اسلامی، با سعدی هم‌سخنی بیش‌تر پیدا کرده‌اند، وظیفه دارند سرّ کار سعدی را دریابند و آن لطیفه معنوی و ذوقی را که سعدی در آموزش حکمت عملی به کار بسته، در روزگار خویش، در تعلیم معارف و اخلاق اسلامی که غایت قصد این انقلاب اسلامی است، به کار گیرند تا مکارم اخلاق اسلامی و آداب زندگانی فردی و اجتماعی اسلامی برای عموم مردم خاصه جوانان که به لطایف هنری و ظرایف ذوقی راغب‌تر و مشتاق‌ترند، دل‌پذیر گردد.

 

*برگرفته از کتاب «ذکر جمیل سعدی، مجموعه‌ی مقالات و اشعار به‌مناسبت بزرگداشت هشتصدمین سالگرد تولد شیخ اجل سعدی علیه الرحمه»، جلد سوم

 

 

 


[1]. اخلاق ناصری، نوشته خواجه نصیرالدین طوسی. به تصحیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری. از انتشارات خوارزمی، 1356صفحه 166.‌

[2]. گلستان، باب دوم.

[3].اخلاص ناصری، صفحه 328 و 329.

[4].گلستان، باب پنجم.

[5].اخلاق ناصری، صفحه 198.

[6]گلستان، باب سوم.

[7]. اخلاص ناصر، صفحه 314 و 315.

[8]. گلستان، باب دوم.

[9]. اخلاق ناصری، صفحه 160 و 161.

[10]گلستان، باب سوم.

 

 

 

ارتباط با ما:

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

مطالب مرتبط:

نقش «درویش» در طنز سیاسی سعدی

تأملی در سیاست اخلاقی سعدی

مقام طنز و طیبت در سخن سعدی*

سعدی و سیاست کردن قلم

سعدی و آثار او

حكمت نظری و حكمت عملی در آثار سعدی