حكمت نظری و حكمت عملی در آثار سعدی*

  • پرینت
حكمت نظری و حكمت عملی در آثار سعدی* -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 5 نفر
 
دكتر غلامحسین ابراهیمی‌دینانی

اگر بخواهیم شیخ اجل سعدیعلیه‌الرحمه را مانند هر بزرگ دیگری بشناسیم، باید براساس دو عامل این روند را طی كنیم؛ یكی مدرسه و یكی محیط. من گاهی به دیگران می‌گویم كه: بگو در چه مدرسه‌ای درس خوانده‌ای تا بگویم تو چه كسی هستی. مدرسه برای شناختن شخص مهم است. این‌كه از چه مدرسه‌ای فارغ‌التحصیل می‌شود و بعد در چه محیطی زندگی می‌كند، دارای اهمیت است. مدرسه و محیط هر دو عامل تعیین‌كننده هستند و محیط كمی فراتر از مدرسه هست و گاهی ممكن است بین محیط و مدرسه تعارض باشد. من به طور اجمال عرض می‌كنم كه محیط یك اقتضائی دارد و مدرسه یك اقتضائی دارد. حالا بعد ببینیم كه آیا انسان محصول محیط و مدرسه هست یا نه، یك عامل دیگر هم این وسط هست.

بدون تردید سعدی در نظامیه بغداد درس خوانده و با صراحت خودش به این نكته اشاره كرده: «مرا در نظامیه ادرار بود». او درس خوانده نظامیه است. او در بغداد درس خوانده كه مركز نظامیه‌ها بوده. یكی از مهم‌ترین دانشگاه‌های جهان اسلام، دانشگاه‌های نظامیه در سراسر جهان اسلام بوده كه دقیقاً مثل دانشگاه‌های امروز ضوابط داشته. این امر تدبیر خواجه نظام‌الملك بوده و از نظر تشكیلات منظم بوده، اما محتوای این دانشگاه‌ها فقه شافعی و كلام اشعری بوده و بس. البته ادبیات را كه مقدمات بوده، باید می‌خواندند. ادبیات عربی و فقه شافعی و كلام اشعری. سعدی درس خواندۀ نظامیه است. در این امر هیچ تردیدی نیست و مسلماً در او اثر داشته، اما محیط سعدی «در اقصای عالم بگشتم بسی» بوده، اما اقصای عالم كجاست؟ ظاهراً سعدی تا مراكش رفته بوده و شمال آفریقا را هم دیده است. شاید هم چین و ماچین. خیلی سفر كرده بوده و با اشخاص بسیاری از جمله همام تبریزی، صفی‌الدین اردبیلی و... ملاقات داشته. این‌ها افراد بزرگی هستند و ملاقات اشخاصی مثل سعدی هم یك ملاقات معمولی نیست، خیلی چیزها كسب می‌كنند. آدم‌های جهان‌دیده، آدم‌های بزرگ‌دیده، سرد و گرم روزگار چشیده آن هم نه در مدت كم. خداوند به او تفضلی داشته و عمر درازی به او داده است. شاید در بین گویندگان و بزرگان ما كمتر كسی طول عمر سعدی را داشته. شیخ اشراق نبوده كه در 38 سالگی شهید شود. بیش از 90 سال عمر كرده است. یك چنین استعدادی از آن مدرسه و در اقصای بلاد عالم و سرد و گرم روزگار چشیده با یك عمر دراز. حالا سعدی محصول مدرسه، روزگار دراز و اشخاص و تجربیات سفر است.

اما هیچ یك از این‌ها سعدی را نساخته، سعدی را زمان خود ساخته و سعدی معاصر عصر خود بوده است. یعنی عصر خودش را دریافت. اگر می‌خواست حرف‌های دیگران را تكرار كند، تكرار می‌كرد. اگر می‌خواست حرف‌های نظامیه را تكرار كند، یك قران به درد نمی‌خورد. نه فقه شافعی و نه كلام اشعری هیچ كدام به درد نمی‌خورد.

اما سعدی روح زمانۀ خود را گرفت. آن استعدادی كه خدا به او داده بود. او معاصر با عصرش بود و مبدأ تاریخ و دوران‌ساز شد و تا زبان فارسی، در حیات است، سعدی هم‌چنان می‌درخشد و بلكه تا سعدی، سعدی است، زبان فارسی هم‌چنان می‌درخشد.

روح اشعریت سعدی، اشعری به ذات است؛ یعنی تحصیلات اشعری كرده، نظامیه اشعری بوده و اشعری ساخته است. غزالی و امام‌الحرمین جوینی ساخته. این‌ها همه هم‌مدرسه‌اند، اما با فاصله زمانی و سعدی هم آن‌جا بوده. حافظ الحمدلله آن‌جا را ندیده. ولی این‌ها درس‌خوانده‌های نظامیه‌اند. درس‌خوانده‌های نظامیه همه اشعری هستند و از جمله سعدی. بیت اول بوستان:

به نام خداوند جان آفرین

حكیم سخن در زبان آفرین      (سعدی، 1385: 305)

است. «حكیم سخن در زبان آفرین» یك جمله است و مصرع دوم یك جمله است. تمام تاریخِ جدال فكری و كلامی اسلام را این یك مصرع در بردارد و حالا می‌گوییم چرا. در كمبریج، آكسفورد، واشنگتن و هاروارد، امروز مهم‌ترین و رایجترین جریان فكری فلسفی، فلسفه تحلیل زبانی است. عصاره تمام حرف‌های فلاسفه مغرب زمین در اروپا و آمریكا تمام ماجرای جنگ مشاهیر معتزله در تمام طول اسلام، در همین یك مصرع سعدی نهفته است. «حكیم سخن در زبان آفرین». زبان سخن را می‌آفریند یا سخن در زبان آفریده می‌شود؟ زبان سخن می‌گوید. الان من دارم با زبانم حرف می‌زنم یا سخن در زبان آفریده می‌شود؟ امروز فلسفۀ تحلیل زبانی جنگش بر سر همین موضوع است. تحلیل می‌كند كه زبانِ من می‌سازد. خوب بله زبان نقش دارد و می‌سازد. واژه‌ها، الفاظ، جمله‌ها و بعد می‌رود روی مصادیق یا نه زبان من می‌چرخد و یك معنی در آن آفریده می‌شود؟ سعدی تكلیف خودش را روشن كرد و اشعریتش را ثابت كرد. «حكیم سخن در زبان آفرین». من سخن نمی‌آفرینم، در زبان من سخن آفریده می‌شود. چه كسی می‌آفریند؟ خدا. خدا در زبان من سخن می‌آفریند، اما من آفرینندۀ سخن نیستم. تمام جنگ اشعری و معتزلی همین كلمه است. اشاعره چه می‌گفتند؟ قائل به قِدَم كلام بودند. سخن قدیم است و مال ما نیست. در كل تاریخ یك شعر است كه تمام فلسفه اشعریت در این یك شعر خلاصه شده است:

ان الكلام لفی الفواد و انما

جعل اللسان علی الفواد دلیلا

كلام یعنی سخن، در دل است. دل هم مركز تجلّی خداوند است. از طرف خداست. زبان چه كاره است؟ زبان نماینده آن سخن است. «و انما جعل اللسان علی الفواد دلیلا» و سعدی همین مطلب را به عنوان فلسفه اشعریت در این مصرع دوم آورده. «حكیم سخن در زبان آفرین». سخن در زبان من آفریده می‌شود. من آفریننده سخن نیستم. من سخن‌گو نیستم. من زبانم را حركت می‌دهم. خدا در زبان من سخن می‌آفریند. این خلاصه اشعریت است و سعدی این است.

ما تحصیل‌كرده نظامیه در جهان اسلام ایرانی فراوان داریم كه غزالی از جمله آن‌هاست. غزالی و سعدی دو چهره بزرگ هستند. این‌ها اشعری مسلك بودند و اشعری‌المدرسه، اما به حكم این‌كه به عالم عرفان قدم گذاشته‌اند و سعدی هم وارد حوزه‌ی عرفان شده، عارف بزرگی است. عارف نمی‌تواند كه اشعری بماند و باید عبور كند. ممكن است اصطلاحات اشعری به‌كار ببرد و می‌برد و ممكن است شكل و قیافه اشعری‌گونه در بیانش باشد و هست، اما عارف دیگر نمی‌تواند اشعری باشد؛ حالا می‌گویم چرا. مولوی هم اشعری بوده، مكتب او و پدرش مكتب اشعری بوده. عطار اشعری درجه یك بوده و همین‌طور همه‌ این بزرگان، ولی هیچ یك از آن‌ها دیگر اشعری باقی نماندند. این خصلت عرفان است. عرفان كیمیایی است كه دیگر اشعری را می‌گذارد كنار و باید عبور كند. چون یك اصل اولیه عرفان، وحدت وجود است. وحدت وجود سمّ مهلك اشعریت است. دیگر نمی‌تواند آدم وحدت وجودی و اشعری هم باشد. عطار و مولوی دیگر نمی‌توانند اشعری باشند. غزالی هم آخر عمرش عبور كرد، ولی سعدی از همان جوانی. سعدی هم عبور كرد:

چو سلطات عزّت عَلَم بركشد

جهان سر به جیب عدم دركشد    (سعدی، 1385: 393)

این آدم می‌تواند اشعری باشد؟ سعدی فیلسوف به معنای مصطلح كلمه نیست. ما نمی‌توانیم بگوییم سعدی یك فیلسوف است، اما فلاسفه اصحاب نظرند. حالا در عمل به كار آید یا به كار نیاید، بحث دیگری است. بعضی فلاسفه اصحاب عمل هم هستند، بعضی‌ها هم اصلاً با عمل كاری ندارند. آن‌چه مسلّم است، فیلسوفان اصحاب نظرند و سعدی خودش مفتی اصحاب ملت نظر است. این‌جا یك نكته است، مفتی اصحاب نظر نیست، مفتی اصحاب ملت است و این هم خودش یك نكته است كه چرا می‌گوید ملت اصحاب نظر. اصحاب نظر مفتی ندارند، اصحاب نظر اگر مفتی داشته باشند كه دیگر نظر نیست. اگر اصحاب نظر مفتی داشته باشند، باز هم اصحاب نظرند، نه. ما مفتی اصحاب نظر نداریم، مفتی ملت اصحاب نظر داریم و سعدی مفتی ملت اصحاب نظر است. فیلسوف نیست، اما حكیم است بدون هیچ تردیدی. حالا حكیم چه كسی است؟ فیلسوف چه كسی است؟ ما غالباً فیلسوف و حكیم را گاهی جابه‌جا می‌گوییم یا مثلاً می‌گوییم فیلسوف حكیم است یا حكیم فیلسوف است یا گاهی می‌گوییم فیلسوف است و منظورمان حكیم هم است. این دو خیلی به هم نزدیك هستند، اما من در یك كلمه این تفاوت را بیان می‌كنم. واژه حكمت در آن حكم، تصمیم و عمل است. فلسفه واژه یونانی است. فیلوسوفیا یعنی دوست‌دار حكمت و دانش. این واژه یونانی است و فلسفه هم یونانی است به ذات، اما حكمت هم به ذات ایرانی است حتی به پیغمبر ایرانی، زردشت، حكیم می‌گفتند. به او می‌گفتند حكیم زردشت. حكیم حكمت. این خاخام یهودی هم از حكیم استخراج شده. خاخام عبری است به معنای حكیم. آن‌ها این واژه را از ما و از ایران باستان گرفتند. حكمت یعنی اتقان صنع. این‌طور ترجمه و تفسیر كردند. اتقان صنع یعنی چی؟ یعنی هر سخنی گفته می‌شود، عملی به دنبالش است كه محكم است و حكیم هم یعنی محكم، استحكام، حكم قطعی، اتقان صنع یعنی محكم است. یعنی خلل‌ناپذیر است. صنعی است كه متقن است. این صنع یك حكمت است. حكیم یعنی كسی كه كار درست انجام می‌دهد. حالا فیلسوف یعنی چه؟ فیلسوف یك نظر می‌دهد، می‌خواهد درست باشد، می‌خواهد درست نباشد. مگر هر فیلسوفی درست می‌گوید؟ اگر یك فیلسوف آخرین حرف را می‌زد كه دیگر همه چیز تمام می‌شد. فلسفه كه بنا نیست تمام شود. فلسفه همین‌طور پیش می‌رود، اما تا كجا؟ نمی‌دانیم. بدون فلسفه حكمت هم نظر است، اما اتقان صنع در حكمت هست. این را می‌گوییم حكیم. پس حكیم یك مقدار كارش محكم‌تر است. سعدی فیلسوف به معنای مصطلح كلمه نیست. فلسفه هم نخوانده. اصطلاحات فلسفی را هم نمی‌داند. در آثار سعدی هم اصطلاحات فلسفی نمی‌بینیم. در آثار حافظ گاهی می‌بینم. حافظ با این‌كه نمی‌خواهد اصطلاح به كار ببرد، اما گاهی اصطلاح به كار برده تا نشان بدهد كه ما این‌ها را بلدیم، اما من اصطلاح فلسفی در آثار سعدی ندیدم، اما او هم حكیم است، یعنی نظر محكم دارد. متقن است و محصول زمانش است.

من به طور اجمال از بوستان و گلستان صحبت می‌كنم. حافظ به شعر سخن گفت و سعدی به نظم و نثر. نثرش از شعرش كم‌تر نیست و شعرش از نثرش كم‌تر نیست. نثرش این‌قدر زیباست كه به شعر نزدیك است. این مرد بزرگ در این دو كتاب سخن‌هایی گفته كه تا عالم و آدم در روی كره زمین زندگی می‌كنند، به این حرف‌ها نیازمند هستند و ما اگر این سعدی را عَلَم می‌كردیم، به جای چیزهای دیگر، حرف اول را در دنیا می‌زدیم. گلستان چیست؟ و بوستان چیست؟ چه تفاوتی با هم دارند؟ مطالب هر دو درباره انسان است. اما گلستان از انسان و جامعه صحبت می‌كند آن‌چنان كه هست و واقع هست. در بوستان از انسان و اجتماع آن‌چنان كه باید باشند. دو تا واژه به كار بردم. انسان و جامعه انسانی آن‌چنان كه هست و انسان و جامعه انسانی آن‌چنان كه باید باشد. خیلی میان این دو تفاوت است. انسان اگر خودش را آن‌چنان كه هست، نشناسد، درباره آن‌چه كه باید باشد، نمی‌تواند تصمیم بگیرد. اول باید آن‌چنان كه هست، خودش را بشناسد، بعد می‌تواند بفهمد آن‌چنان كه باید باشد، چگونه است. حالا می‌خواهیم وارد این بحث بشویم. سال‌ها وقت می‌خواهد نه چند دقیقه كه این «باید» را از كجا درآورده؟ منشأ این «باید» چیست؟ از كجا درمی‌آید؟ وارد بحث فلسفی‌اش نمی‌شوم، چون رشته درازی است، اما همین «باید» اگر نباشد، انسان متوقف می‌ماند. من آنم كه هستم. در همین حد كه باقی بمانم كافی است. یك لحظه نه، یك دقیقه نه، یك سال نه، صد سال اگر من همین‌طور كه هستم باقی بمانم، مرگ من است و مرگ هر آدمی. مولا علیعلیه‌السلام می‌فرماید: وای بر كسی كه دو نفسش یكسان باشد، در این صورت او مرده است. من باید باشم. خدا فقط می‌گوید من آنم كه هستم. خدا چگونه خود را معرفی كرده؟ خدا می‌گوید من آنم كه باید باشم؟ هیچ معنی ندارد. خدا هیچ وقت نمی‌گوید من آنم كه باید باشم. گفته من آنم كه هستم. ما باید چه بگوییم؟ ما نمی‌توانیم بگوییم من آنم كه هستم. در این حرف انحطاط هست. من آنم كه می‌شوم. من كی‌ام؟ نمی‌دانم. در آخرین نفس و در آخرین وقت معلوم می‌شود من چی هستم. حالا منم، یك لحظه دیگر یك چیز دیگر هستم. یك لحظه دیگر ممكن است من 180 درجه تغییر كنم. من آنم كه می‌شوم. خدا می‌گوید من آنم كه هستم. فرق بین انسان و خدا همین است.

حالا سعدیعلیه‌الرحمه در گلستان از آن «من آنم كه هستم» سخن می‌گوید و این هم خیلی مهم است كه سعدی به طور دقیق آن را ریشه‌یابی كرده. روان‌شناسان و روان‌كاوان در مقابل گلستان و تئوری‌های آن عاجزند. سعدی چه‌قدر دقیق ماهیت انسانی را شناسایی كرده. سعدی درون انسان را كاویده كه انسان و جامعه چه هست و در بوستان می‌گوید كه چه باید باشیم. این حكمت عملی است. سعدی حكیم است و دارد درس اخلاق می‌دهد و چه اخلاقی. من برای گلستان این شعر سعدی را بیان می‌كنم:

تو كز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید كه نامت نهند آدمی        (سعدی، 1385: 31)

اگر یك آدمی باشی كه از محنت دیگران بی‌غم باشی، بی‌خیال باشی، حالا هر چه شد، شد. این آدم هست یا نه؟ این آدم نیست. همه گلستان در این یك بیت خلاصه می‌شود.

اما بوستان اخلاق است. اخلاقی است كه لحظه به لحظه باید مواظب باشی. این اخلاق را هم سعدی ریشه‌اش را به عشق می‌رساند. باید دوست داشته باشی كه خوب باشی. چه‌قدر می‌خواهی خوب باشی. باید عاشقانه بخواهی.

هزار جهد بكردم كه سرّ عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم كه نجوشم        (سعدی، 1385: 785)

همین نكته وصف‌الحال سعدی است. او عاشقانه انسان را دوست دارد و عاشقانه خدا را می‌پرستد و بر سر آتش می‌جوشد و نمی‌تواند كه نجوشد. آتش زیر آن است. آتش چیست؟ دردمندی انسانی. آتشی كه انسان را می‌سوزاند، این آتش ظاهری بدن است. بدن را می‌سوزاند. آتشی كه روح آدمی را می‌سوزاند، دردمندی است. هم عصر بودن همین است. سعدی می‌جوشد. دردمند است و دردمندانه سخن می‌گوید و چه زیبا سخن گفته. بی‌تردید سازمان ملل و جوامع بین‌المللی حقوق بشری حق دارند كه امروز این شعر سعدی را بنویسند. باید به آب طلا آن را بنویسند: «بنی‌آدم اعضای یك پیكرند» این است تربیت ما. ای كاش همه زمان‌ها همین‌طور بودیم و این شعر سعدی را سرمشق قرار داده بودیم.

كَرَم بین و لطف خداوندگار

گنه بنده كرده‌ست و او شرمسار       (سعدی، 1385: 4)

بنده گناه كرده، حالا چه كسی شرمسار است؟ خدا. از این محكم‌تر می‌شود حرف زد؟ این را سعدی خود سروده و یا مدد از اسلام یا قرآن گرفته؟ این سخن قرآنی است. این كلام را خودش نگفته. از قرآن كمك گرفته است. مضامین آیات قرآن «سبقت رحمتهُ غضبه» خدا هم غضب دارد و هم رحمت. جمال و جلال هر دو صفات خداوند است، اما كدام مقدّم است؟ اول غضب بعد رحمت؟ یا اول رحمت است بعد غضب؟ اول بودن یعنی چی این‌جا. اول زمانی است یعنی یك لحظه قبل است. یعنی اولویت با رحمت است یعنی غضب غرق در رحمت است. یعنی رحمت مستولی می‌شود بر غضب. حالا سعدی این‌گونه به این زیبایی می‌گوید. ابن‌ عربی اما عذاب جهنم را از عذب می‌داند. واژه عذب یعنی گوارا. «عذب العذاب من العذب» یعنی گوارا و خوب و قشنگ است. كسی كه در جهنم رحمت حق را می‌بیند، هم زیباست و اگر كسی از معرفت حق بیگانه باشد، بهشت هم برایش جهنم است، ولی سعدی چه‌قدر زیبا می‌گوید: «گنه بنده كرده است و او شرمسار» اگر ما این رحمت را سرمشق زندگی‌مان قرار دهیم، در یك جامعه این‌گونه رحمت خداوند را در كائنات و در بشری كه مظهر صفات جلال و جمال خداوند است، در آن صورت جامعه‌ای خواهیم داشت كه دیگر نه در آن افسردگی وجود دارد، نه غضب و نه شرّ.

رحمت الهی این است. ما یك چنین خدایی داریم. اصلاً در خدا شك نیست. مسئله‌ای كه هست و از همه مهم‌تر بوده و در موردش غفلت شده و كم‌تر روی آن بحث شده، مسئله‌ای است كه از اثبات صانع مهم‌تر است. می‌دانید آن چیست؟ ارتباط انسان با خداست. این مسئله كم‌تر مورد توجه قرار گرفته كه ارتباط انسان با خدا چه ارتباطی است؟ ارباب و نوكری است؟ سرهنگ و سرباز است؟ این چه ارتباطی است؟ حالا می‌گوییم خالق و مخلوق. بله می‌فهمم. مفهوم خالق و مخلوق كمی بیش‌تر از این‌هاست. می‌دانید چرا؟ من نمی‌گویم. خود خدا دارد نوع رابطه‌اش را بیان می‌كند. خودش می‌گوید من خالق شما هستم، ولی ببینید آیاتی وجود دارد مثل: «و هو معكم اینما كنتم». خدا هر جا هستید با شماست. خدا با شماست یعنی چه؟ معكم یعنی چه؟ معیت قیومی با شما دارد. در خواب و بیداری، در سفر و حضر، پیری و جوانی، حیات و مرگ «معكم اینما كنتم» است. این رابطه خدا با انسان است. سعدی این‌ها را در بوستان و در گلستان به ما گفته است. نمی‌دانم گلستان قوی‌تر است یا بوستان،‌ اما می‌دانم گلستان انسان را آن‌چنان كه هست و بوستان آن‌چنان كه باید، می‌پرورد.[i]

 

 

 

*سعدی شناسی اردیبهشت 1392 دفتر شانزدهم


[i]1. سعدي، مصلح‌بن عبدالله (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرميس، مركز سعدي‌شناسي.

 

ارتباط با ما:

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

مطالب مرتبط:

نقش «درویش» در طنز سیاسی سعدی

تأملی در سیاست اخلاقی سعدی

مقام طنز و طیبت در سخن سعدی*

مقایسه‌ای میان «گلستان» و «اخلاق ناصری» در شیوه‌ی آموزش فضایل اخلاقی*

سعدی و سیاست کردن قلم

سعدی و آثار او