تصادف و دیگر هیچ

  • پرینت
تصادف و دیگر هیچ -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
سریال ساعت صفر
تأملی در سریال چند قسمتی «ساعت صفر»
اشــــاره امروز تمایلی برای صبر کردن و مرارت کشیدن به منظور حصول به شرایطی بهتر نیست. تنها می‌توانی هر روز منتظر باشی تا روزِ تو فرا رسد، روز تو روزی است که اتفاقی، حادثه‌ای و یا تصادفی در آن باشد و این همان در کمین نشستن شانس است. اتفاق امر سترگی نیست ممکن است جوابی به پیامک شما باشد، اگر بخت با تو یار باشد خوشبخت می‌شوی و اگر نه، صبر می‌کنی تا یار شود. لذا شخص پیروز کسی است که خوش‌شانس است و اتفاقاتی از قبیل آنچه که گفته شد، در زندگی او فراوان رخ داده است. سریال‌های ایرانی امروز، آیینه‌ای از چنین زندگی است، آیینه‌ای برای انعکاس زندگی خوش‌شانس‌ها.

علارغم آنکه دیدن سریال برایم جذابیتی ندارد! خصوصاً سریال‌های ماه رمضانی. چند روز پیش به تماشای سریالی از تلویزیون نشسته بودم، قسمت پنجم سریال «ساعت صفر». داستان جوانی که با زنی پولدار ازدواج کرده و این وصلت حواشی و مشکلاتی را برایش فراهم آورده است. جوانی برخورده به مشکلات مالی که دائم در تلاش‌های مالی خود شکست می‌خورد. سعی دارد وضعیت مالی مناسبی برای خود فراهم کند اما دائم با«بدشانسی» مواجه می‌شود و بالاجبار از صفر شروع می‌کند. شکست‌ها به رفتاری در وضعیت کمین و گریز منجر شده است.

زندگی یک شانس است! لذا باید بگردد تا شانس زندگی با او یار شود. جوان بخت برگشته که سیاوش خیرابی است، روزی و در یکی از سفرها در حالیکه راننده‌ی وانت پیکان برادر خویش است با ماشینی گران‌قیمت «تصادف» می‌کند، تصادف همانا و شانش ادامه‌ی زندگی همان. چنین اتفاقی ناخودآگاه انسان را به بالیوود و سینمای هند می‌برد. جامعه‌ی هند به علت ساختار طبقاتی پیچیده‌ی آن و دشواری تعالی از طبقه‌ای فروتر به فراتر و شکاف بین فقیر و غنی، بسیاری را در منتهای فقر به دنیا می‌آورد و در همان منتها می‌میراند و این راهیابی به طبقات فراتر، عملی است که تنها در فیلم‌ها تحقق می‌یابد لذا تمایل به تحقق این عمل در بالیوود بسیار نمایان است. اصطلاح هندی برای ما، پوشاننده‌ی این ویژگی سینمای هند است. «میلیونر زاغه نشین» که فیلمی نام آشنا برای ماست خود از این دسته است. در این گونه فیلم‌ها اگر چه این فراتر رفتن محور اصلی داستان نباشد، هماره اتفاقی مهم است.

مهندس و یا دکتر شکرچیان راننده‌ی ماشین گرانقیمت و مصدوم «تصادف» است که نقش اول فیلم را ایفا می‌کند، انسان بدی نیست، اما مورد ظلم خود واقع شده است و این حادثه فرصتی است تا به خود آید و زندگی دیگری را تجربه کند اما تصادف برای زندگانی خیرآبادی شانس بهتری است و باعث می‌شود مهندس شکرچیان همه‌ی بدهی‌های او را صاف کند و صفری از نوع دیگر، به زندگی او بخشد. اینکه داستان چه می‌شود برای من مهم نیست تنها آنچه که در خلال این قسمت نظر مرا به خود جلب کرد، وجود تصادف یا شانس برای رقم زدن زندگی این افراد است که اگر چه در قصه به هندی بازی‌های بالیوود نمی‌رسد اما اصل ماجرا همان است. پخش این سریال آن هم در شب‌های قدر تلاش دارد تحول این آدم‌ها و «تقدیر» و تغییر و سرنوشت آنها را بگوید کما اینکه تصاویری از شب‌های احیاء نیز در آن گنجانده شده است، اما هیچگاه قادر به فرارفتن از مفهومی به اسم شانس نیست و نمایش شب‌های احیاء نیز جز در حد ادا و اطوار چیزی نمی‌گوید. چون همه‌ی سریال‌های ناموفق معنوی ماه رمضانی که باید طرحی از معنویت را در خود بگنجانند. این معضل، معضل خاص این سریال نیست و این نوع هندی‌بازی در سریال‌های دیگر هم هست. دردسرهای عظیم 2 و مرگ شوهری پولدار نیز چنین قصه‌ای را در خود دارد که البته باید ایستاد و تماشای آن قصه نیز کرد. بنده منکر اتفاق و رویداد در تغییر مسیرهای زندگی از قِبل رویدادی ولو ساده نیستم ولی این اتفاق اگر معنادار نباشد و با زندگی پیشاتصادف پیوند نخورد فراتر از شانس نخواهد رفت. چرا استفاده از شانس در چنین سریال‌هایی اینقدر پررنگ است؟ شانس چگونه وارد سینما و تلویزیون ما شده است و وجود آن حکایت از چیست؟

وجود شانس در چنین فیلم‌هایی بی‌نسبت با زندگی امروز ما نیست. بسیاری از ما امروز ایستاده‌ایم و منتظریم که روزی بخت بر در زندگی ما بکوبد و این را باید در انتخاب‌هایمان در جای‌جای زندگی دید. شرکت در مسابقه‌های پیامکی از طریق رسانه‌ی ملی و غیر آن چنین داستانی است. شانس در زندگی امروز ما جایگاهی رفیع دارد و ما نمی‌توانیم به آن بی‌توجه باشیم. این سریال‌ها و فیلم‌های سینماییِ از این قبیل، آیینه‌ای از چنین زندگی است.

توجه به شانس در این سریال وقتی مرا به خود جلب کرد که دو روز بعد از آن شبکه‌ی افق «بچه‌های آسمان» را پخش کرد. شاهکاری از مجید مجیدی. داستان تلاش معیشتی مشقت‌وار از طبقه‌ای اگر چه فرودست! اما زیبا و دوست داشتنی. بچه‌های آسمان هیچگاه در گیر و دار تصادف نیست و نمی‌خواهد طومار زندگی پیشین را در هم بپیچد و زندگی‌ای خیالی و وهمی را به نمایش بگذارد. بچه‌های آسمان تبار زندگی جفت کفشی کهنه است و آن کهنه کفش، روایت تاریخ زندگانی خانواده‌ای ایرانی است که تقدیر خود را پذیرفته و با آن انس گرفته و دل به بخت و اقبال نسپرده است. در این فیلم، انسان ایرانی با زندگی مقدر خویش کنار آمده است و البته این کنار آمدن به تلاش نکردن نیز منجر نمی‌شود. این قصه‌ جایی خوب به تصویر کشده می‌شود که مرد خانواده برای بهبود معیشت خود و کاستی مشکلات ناشی از آن به همراه فرزند خود به منطقه‌ی بالانشین‌ها می‌رود و درِ خانه‌ای اشرافی را برای انجام امور باغی و باغچه‌ای می‌کوبد. اما قصه در این زمان به سوی شانس و تغییر معیشت و وضعیت گل و بلبل و رفاه من‌بعد نمی‌رود، اگر چه تخیل در مورد وضعی بهتر در فیلم طبیعی است. مردِ خانواده در برگشت از محله‌ی بالانشین‌ها به خانه، با دوچرخه حرکت می‌کند، خیلاتی از امن و آسایش در مخیله‌ی مرد ‌پرورده می‌شود و با فرزند سوار بر دوچرخه طرح می‌شود. اما ناگاه ترمز دوچرخه بریده می‌شود و دوچرخه سرعت می‌گیرد. تصادف دوچرخه بر زمین، اتفاقاً استحکام زندگی پیشین می‌کند و او را به زندگی خود برمی‌گرداند و زندگی شیرین همراه رنج، شیرین‌تر می‌شود. تقدیری که شانس نمی‌تواند در آن جایگاهی داشته باشد.