1- معنای انقلاب اسلامی ایران چیست؟ متدینین و انقلابیون از انقلاب در عصر حاضر چه چیزی میفهمند و چه چیزی را مراد نمودهاند؟ آیا اصل مذاکره با آمریکا و توافق هستهای این معنا را به خطر نخواهد انداخت؟ آیا انقلاب اسلامی ایران سر عقل آمده است و باید آن را تمام شده دانست؟
2- من انقلاب را اینگونه میفهمم: انقلاب یک «نه» به جهان سوبژکتیویستی و طاغوتی معاصر است، انقلابی که در سر سودای زیستی بهکلی دگرگون و متفاوت از جهان مدرن دارد و از همه مهمتر چنین «امکانی» را برای خود فراهم میبیند، نوعی گشودگی و انفتاح تاریخی که زیست دینی را در عصر غیبت و عسرت ممکن دانسته است و حالا میخواهد جهان را تغییر دهد. انقلاب اسلامی در این تغییر و صیرورت به سوی جهان و عالم جدید غیرسکولار و دینی بزرگترین مانع استکبار و عالم مدرن است، انقلاب اسلامی افقی است که ذیل آن میتوان با نادیدهگرفتن وضعیت مدرن به حیات ادامه داد، یعنی آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند! یعنی به کوری چشم دشمن ما هنوز زندهایم!
3- توافق هستهای و اصولاً اصل مذاکرهی با آمریکا میتواند این معنای از انقلاب اسلامی را در معرض خطر قرار دهد؛ ظاهراً ما قدرت بسیار عمیق آمریکا را دستکم گرفته بودیم و حالا میبینیم که شیطان بزرگ میتواند غلطهایی بکند و ما باید مقداری ملایمتر در جهان معاصر به زندگی ادامه دهیم تا بتوانیم به زندگی ادامه دهیم. این یعنی ما تا به حال تند آمدهایم و هزینهی گزاف دادهایم. یعنی تقیه را مراعات نکردیم، یعنی اشتباه کردیم و حالا باید جبران کنیم و این معنای انقلاب را به خطر میاندازد چون انقلاب اعلام پایان عصر تقیه بود، انقلاب بر سینهی شیطان کوبیدن بود، انقلاب فریاد بود، در علن! در جهان! حالا انقلاب نگران و دلواپس ما است که ما از معنا تهی نشویم؛ چون ما که دلواپس انقلاب نمیتوانیم باشیم، این انقلاب است که به ما معنا میدهد و حالا انقلاب است که دلواپس است که جهان جدید و آخرالزمانی ما را با خود نبرد و ما هم زمانزده و فانی شویم.
4- قطعنامه که پذیرفته شد ما فهمیدیم استکبار قدرت دارد چون ما خیلی انقلابی نیستیم؛ ما با قطعنامه چشممان به جهان بیشتر باز شد و شاید از همان روز معنای انقلاب چیز دیگری شد، انقلاب اسلامی حالا میخواست بماند و انقلابی هم بماند اما با لحاظ جهان، یعنی در واقع شکست خورده بود؛ اما و صد اما که قطعنامه معنای انقلاب را عوض نکرد بلکه آن را تمعیق نمود زیرا ما قبول کردیم که شکست خوردیم، قبول شکست یعنی امت و امامش با صراحت و صداقت گفتند که چنین امکانی «سخت» است. یعنی ما نباید قطعنامه را میپذیرفتیم ولی عملاً «مجبور» شدیم، ما شکست عملی و از سر قضای روزگار خوردیم و این معنای انقلاب را عوض نمیکرد بلکه میگفت حتی اگر مجبور باشیم تسلیم شویم، انقلاب هنوز انقلاب اسلامی است، او مستکبر است و ما مستضعف و اتفاقاً اجبار به پذیرش صلح نشان از مظلومیت ما است ولی چون امکان زیست بدون امریکا هست و او هیچ غلطی نمیتواند بکند، پس ما سرانجام پیروزیم.
5- با این منطق هیچ توافق، مذاکره، تسلیمِ از سر اجبار، صلحنامه و... هویت ما را به خطر نمیاندازد، زیرا شکست امری عادی برای هر انقلابی است، ما شیعیان به شکست عادتی تاریخی داریم!
6- پس چرا در این دوره از مذاکرات و توافق گروهی از انقلابیون احساس خطر دارند، یعنی فکر میکنیم هویت و ماهیت و معنای انقلاب دارد از دست میرود. این به خود مذاکرات یا نتیجهی آن یا معضلات و اشکالات فنی و حقوقی آن باز نمیگردد، هر توافقنامهای نقاط قوت و ضعفی دارد و برای کشور فرصتها و تهدیدهائی دارد، نگرانی از چیز دیگری است. نگرانی، یعنی آنچیزی که موجب شده است انقلاب در خطر معنائی قرار گیرد تفسیر دولتمردان ما از مذاکره و توافق است، معنائی است که آنان از کار خود میکنند و دائماً فریادش میکنند.
7- برادران ما در دولت فریاد مستانهی پیروزی دارند و نه نجوای خجول شکست. اگر ماجرا اینگونه بود که ما بر سر اجباری عملی اصل مذاکره و توافقنامه را بهمثابه شکستی در فرایند توفندهی انقلاب پذیرفته بودیم، اگر ماجرا اینگونه بود که ما میخواهیم هنوز شهروند خوبی برای جهان آمریکایی نباشیم اما «اکنون» و به مقتضای اجبار عملی باز به تقیه و سازش و صلح مجبوریم، کسی نگران ماهیت انقلاب نبود، ما کسانی هستیم که در تاریخ صلح حدیبیه که فتحالفتوح بود را، سکوت علیابنابیطالب (علیهالسلام) را، صلح حسنابنعلی را، خانهنشینی صادقین را، زندان موسیابن جعفر(ع) را، غیبت را، قطعنامه را، همه و همه را دیدهایم. ما به این مذاکرات و توافقنامهها عادت داریم، اما همیشه خجول بودیم زیرا شکست خورده بودیم، اما و البته امیدوار که ایمان داریم؛ العاقبه للمتقین. آنچه دل نگران میکند آدم را؛ فریاد جشن و خوشحالی است، ندیدن شکست است.