فلسفه‌ی زنده، فلسفه‌ی کارا

  • پرینت
 
فلسفه‌ی زنده، فلسفه‌ی کارا
تأملی در کاربردی‌کردن فلسفه‌ی اسلامی
اشــــاره آیا ردی از مبحث کاربردی کردن فلسفه اسلامی را می‌توان در تاریخ آن جستجو کرد؟ و یا این دغدغه به تبع مواجهه‌ی ما با غرب پدید آمده است؟ آیا درست است که پس از فارابی، فیلسوفان مسلمان دیگر توجهی به سیاست نکردند و این امر مورد غفلت واقع شد؟ این سؤالات بهانه‌ی گفت‌وگوی ما با دکتر نصرالله حکمت شد.

  به نظر میرسد بحث کاربردی‌کردن فلسفه بحثی قدیمی نباشد و فلسفه‌ی اسلامی همیشه با جامعهاش ارتباط و پیوند داشته است. اما چرا در دوره‌ی معاصر مسئله‌ی کاربردی‌کردن فلسفه یا طرح نظریاتی که میخواهند فلسفههای مضاف را تبیین و بارور کنند، مطرح می‌شود و دغدغه‌ی برخی شده است. چه مسائلی شرایط امکان این بحث را فراهم آورده است؟ آیا می‌توان گفت که تاریخ فلسفه در غرب سیری داشته و اکنون به جایی رسیده که مسئله‌اش کاربردی‌شدن است و به تبع آن در بین متفکران ما نیز این بحث مسئله شده است؟

مبحث کاربردی کردن فلسفه‌ی اسلامی یا کاربردی‌شدن آن جوانب مختلفی دارد. در گام نخست باید ببینیم که «کاربرد» به چه معناست. ما نباید مسائل و تعاریفی را مفروض و مسلّم بگیریم و روی آن هیچ بحثی نکنیم. بنده به یاد دارم که در دهههای چهل و پنجاه در ایران بحث زیربنا و روبنا خیلی جدی شده بود. پیرو آن دیدگاههای مارکسیستی که اقتصاد را زیربنا میدانستند، این امر جا افتاده بود که در زندگی انسان یک چیز به‌عنوان زیربنا و چیز دیگری به‌عنوان روبنا وجود دارد. حتی مذهبیون ما مثل مرحوم مطهری نیز اصرار داشتند که اقتصاد زیربنا نیست و اخلاق زیربناست. اما هیچ کس نگفت که پیش‌فرض طرح زیربنا و روبنا این است که انسان یک ساختمان است و مگر انسان ساختمان است که زیربنا و روبنا داشته باشد. انسان مجموعهای از صدها ساختمان است که در یک نفر اقتصاد میتواند زیربنا باشد در دیگری ایمان یا اخلاق. بحث کاربردی‌کردن فلسفه هم به همین صورت است. نباید به این منوال باشد که چون در فضای دیگری علوم و دانش خود را به‌نحوی کاربردی می‌کنند، ما نیز در اینجا به دنبال این باشیم که کاربردی کنیم. پس در وهله‌ی اول باید ببینیم مراد از «کاربرد» چیست.

مطلب دوم اینکه کاربردی‌کردن اَشکال گوناگونی دارد و یک شکل نیست. برخی میخواهند مؤدبانه بگویند که فلسفه‌ی اسلامی به چه دردی میخورد و چه دردی از ما را درمان میکند و مقصود خود را به این شکل مطرح می‌کنند که چطور میشود آن را کاربردی کرد. ما باید بدانیم که در چه عرصههایینیاز داریم و میتوانیم از فلسفه استفاده کنیم و آن عرصهها را معلوم کنیم. مشکل دیگر ما در مورد فلسفه‌ی اسلامی این است که ما نمیدانیم فلسفه‌ی اسلامی چیست. این فلسفه‌ی اسلامی که ما الان میشناسیم به هیچ دردی در این عالم نمیخورد و هیچ مشکلی از ما را نیز حل نمیکند و اصلاً ارتباطی با ما ندارد. این فلسفه‌ی اسلامی موجود و تاریخ فلسفه‌ی موجود نه گنجایش و ظرفیت کاربردی‌شدن را دارد و نه میتواند مشکلی از ما حل کند، چون یک چیز جعلی و ساختگی است. ما به چه چیز، فلسفه‌ی اسلامی میگوییم؟ اگر براساس تاریخ فلسفه بخواهیم راجع به فلسفه‌ی اسلامی قضاوت کنیم، این تاریخ فلسفه برای ما اصالتی قائل نیست. یعنی تاریخ فلسفه‌یاسلامی موجود که در دانشگاه نیز تدریس میشود محصول مطالعات غربی است و در چارچوب پارادایم مستشرقها نوشته شده و برای ما به‌عنوان مسلمان ایرانی، یک هویت مستقل در تفکر فلسفی قائل نیست. ما تابع و شارح یونانیها هستیم و در حاشیه‌ی فلسفه‌ی یونان پدید آمده‌ایم.

حال اگر روی این مسائل بحث کردیم که کاربردی‌کردن یعنی چه و چرا باید کاربردی شود و آیا همه چیز وقتی کاربردی شود مفید است و اینکه مراد ما از فلسفه‌ی اسلامی چیست، در پایان به شما خواهم گفت که آنچه فلاسفه‌ی ما از کِندی به بعد تأسیس و تدوین کردند و عمده مباحثی که آن‌ها در اندیشه‌ی فلسفی خود به آن پرداختند، مباحث زنده و با نشاط و قابل طرح در همین امروز برای ما است. به عنوان مثال یکی از مسائل جدی در فلسفه‌ی ما ارتباط عقل و وحی است. بنیان‌گذار نقد عقل در تاریخ فلسفه، فلاسفه‌ی ما هستند و کندی و فارابی و ابن‌عربی این بحث را مطرح کردند. همین الان ما مشکل ارتباط عقل و وحی را داریم، یعنی یک مسئله‌ی بسیار زنده و بانشاط و فعال این است که مملکت را عقل باید اداره کند یا وحی. ما باید برگردیم و پرسشهایمان درباره‌ی فلسفه‌ی اسلامی و تاریخ فلسفه‌ی اسلامی را دوباره مطرح کنیم.

وقتی میگویید فلسفه‌ی اسلامی را چطور میتوان کاربردی کرد، باید به تاریخ فلسفه‌ی اسلامی رجوع کنیم و نشان دهیم که آنچه الان به‌عنوان فلسفه‌ی اسلامی معمول و متداول است و میخوانند، به هیچ دردی نمیخورد. کتابی مثل بدایه‌الحکمه که امروز ما به‌عنوان فلسفه‌ی اسلامی به دانشجو تدریس میکنیم، بحث از مبانی است و هیچ ارتباطی با مسائل ما ندارد. دانشجوی ما در دانشگاه قبلاً فلسفه‌ی پست‌‌مدرن و فوکو را خوانده است و راجع به فلسفه‌ی بدیل روانشناسی بحث کرده است، حال او میخواهد سر کلاس فلسفه‌ی اسلامی نشسته و بدایه‌الحکمه بخواند. مقام علامه طباطبایی ‌(ره) معلوم است و ایشان بزرگ است، اما بحث فلسفه چیز دیگری است و تدریس بدایه‌الحکمه به‌عنوان فلسفه‌ی اسلامی در دانشگاه‌ها سم مهلک است.

 

  شما بیان کردید که فلسفه میتواند مسائل ما را حل کند و اینکه هنوز هم میتواند با نشاط باشد. نظر شما راجع به فلسفههای مضافی که مطرح میشود و خاستگاه آن‌ها چیست؟

در غرب فلسفه یک امر انتزاعی بیارتباط با زندگی مردم نیست و فلسفه پشتوانه‌ی زندگی مردم است. در جریان تاریخ ما هم اینگونه بوده و فیلسوف ما منفصل از مردم نبوده است و هنر و معماری‌هایی که در طول تاریخ مانده‌اند، از پشتوانهای فلسفی برخوردار هستند. اما چون به هر شکل در غرب مسئله‌ی وجود اندیشهای که کارایی داشته باشد و کاربردی باشد مهم شد، آنجا فلسفههای مضاف از اهمیت بیش‌تری برخوردار شدهاند. ما نیز پیرو آن چیزی که آنها پرداختهاند به فلسفه‌ی مضاف میپردازیم. اما بنده قائلم اگر ما اصل فلسفه‌ی اسلامی را نتوانیم احیا کنیم و نتوانیم انجماد و انسدادش را برطرف کنیم (انجماد فلسفه به دلیل عوامل داخلی است و انسداد آن بر اثر عوامل خارجی) فلسفه‌ی مضاف هم به داد ما نمی‌رسد و چیزی را برای ما کاربردی نمیکند. ما باید به تاریخ فلسفههای خود بپردازیم و برگردیم از اول مبدأ فلسفه‌ی اسلامی را بررسی کنیم و جریان تاریخ فلسفه‌ی اسلامی را درست پیش بیاییم و استقلال فلسفه‌ی اسلامی را از فلسفه‌ی یونان بپذیریم و درک کنیم و بعد آرام‌آرام به فلسفه‌ی مضاف برسیم و معنی کاربردی‌کردن و مفید بودن و به کار آمدن را مطرح کنیم. در واقع اینها به هم پیچیده و گره خورده است و تا آنها حل نشود نمیتوانیم به این مسائل بپردازیم.

 

  آیا به‌نظر شما این قرائت از فلسفه‌ی اسلامی که بعد از فارابی فیلسوفان مسلمان دیگر به سیاست توجهی نکردند، قرائت صحیحی است؟

بله، قرائت درستی است. اما باید توجه داشته باشیم که سیاست فارابی با سیاست افلاطون بسیار متفاوت است، یعنی نکات برجسته و تفاوت و تمایز زیادی بین سیاست افلاطون و فارابی وجود دارد. از جمله اینکه سیاست فارابی حکومت جهانی است، در حالی که مدینه‌ی فاضله‌ی افلاطونی یک شهر یونانی و آتن است. این نکته‌ی مهمی است که فارابی بحث حکومت جهانی را از کجا آورده است. اندیشه‌ی حکومت جهانی، اندیشه‌ای عملی نبوده زیرا جوامع، آن زمان ارتباطی با هم نداشته‌اند و از هم منفک بوده‌اند. سیاست فارابی برای این ادامه و استمرار پیدا نکرد چون او دیدگاهی شیعی داشت و از موضع فلسفه‌ی تاریخ شیعه نگاه میکرد و مطابق مبانی این فلسفه‌ی تاریخ، در زمان غیبت امام معصوم نمیشود حکومت عدل تشکیل داد.

 

  یعنی دلیل عدم توجه فیلسوفان مسلمان به سیاست یا اجتماع بعد از فارابی، این نیست که یکدفعه و بی‌دلیل روند آن ادامه پیدا نکند و منقطع شود، بلکه آن‌ها دیگر به ادامه‌ی این پروژه اعتقادی نداشتند و می‌دانستند که این پروژه محقق نمی‌شود.

فیلسوف اسلامی می‌داند که این پروژه تحقق پیدا نمیکند. در بحث سیاست چون عمده‌ی فلاسفه‌ی ما ایرانی و شیعه بوده‌اند به این مطلب توجه داشته‌اند که در زمان غیبت امام معصوم آن حکومت عدلی که مورد نظرشان است تحقق پیدا نمیکند، بنابراین به این موضوع نپرداختهاند. به‌طور مثال در بحث اخلاق هم شاهدیم که فلاسفهی ما کم‌تر به اخلاق پرداختهاند و اخلاق را به متون دینی وانهاده‌اند، اما یک فیلسوف یونانی یا غربی چون با مبانی عقلی فکر میکند و به جایی وصل نیست، باید ارزشگذاری هم بکند و از اخلاق نیز بگوید. ما چون متون مقدس و متن آیات و روایات را داریم، اخلاق را به آیات و روایات واگذار کرده‌ایم.