نظم نوین اخلاق وال‌استریتی

  • پرینت
 
نظم نوین اخلاق وال‌استریتی
اقتصاد و اخلاق وتقدیرگرایی زندگی روزمره
اشــــاره معمولاً وقتی می‌خواهیم از ماهیت سرمایه‌داری ایرانی سخن بگوییم، اغلب از وجه کلان ماجرا، ساختارها، نظامات و فرایندها به ماجرا نگاه می‌کنیم. یعنی منظرگاه ما به سرمایه‌داری ایرانی، بیش‌تر معطوف به کلیت نظم اجتماعی و اقتصادی می‌شود. اما سرمایه‌داری متأخر که نمادش وال‌استریت است، توانسته است قابلیتی در زندگی و سنت ما بیابد که پیش از این مانعی در برابر سرمایه‌داری تلقی می‌شد. اخلاقیات ما در زندگی روزمره، ماده‌ی اخلاق مبتنی بر اعتبار و پرستیژ وال‌استریت می‌شود. این اخلاقیات سنتی، در نظم وال‌استریتی زندگی، صورتی می‌یابند که همگی به ماده‌ای برای کالا شدن و تولید ارزش پولی بدل می‌شوند. تغییر نظم اقتصادی و اجتماعی ما، این بار از کانال اخلاقیات روزمره‌ی سنتی‌مان انجام می‌گیرد؛ اما این سنت‌ها در یک نظم اخلاقی وال‌استریتی، صورتی جدید یافته‌اند.

 

  داستان تالار عروسی

هنوز که هنوز است بزرگان فامیل در هر فرصت مناسبی در قالب نصحیت و مشاوره و غیره، کنایه‌ای به رفتارم در روز عروسی‌ام می‌زنند. «آخه واقعاً خوب نبود آدم در لباس دامادی شخصاً با صاحب تالار درگیر شود. می‌دانیم جوانی و جویای نام، اما این طریقه‌ی گربه‌کشی اصلاً مناسب نبود! شما آدم درس‌خوانده‌ای هستی و باید الگو باشی! گیرم طرف کلکی زده باشد؛ شما نباید در چنین شرایط خاصی یورش می‌بردی و آبروریزی می‌کردی! به هر حال تالاردارها همین‌طوری‌اند!»

دیگر از توضیح تاریخ اقتصاد سیاسی و چگونگی تحولات اخلاق وال‌استریتی و نحوه‌های نوین اخاذی و استثمار در فرصت‌های تابویی پرستیژی، ضمن گذر از شکاف‌های قانون و قانونی نمایاندن امر غیرقانونی و وجوب حرکت انقلابی در هر شرایطی بر انسان خودآگاه، برای پیرمرد و پیرزن خسته شده‌ام. و خاصه این نکته که چطور در چرخش سرمایه‌داری در دهه‌های اخیر، تأکید از روی «ارزش مبادله‌ای کالا» در سطح برون‌شهری و کارخانه‌ای برداشته شده و بر روی «اعتبار خدماتی کالا» در سطح درون‌شهری و زندگی روزمره گذاشته شده و چطور جوامع در حال توسعه قرار است بدین‌وسیله همچنان در حال توسعه باقی بمانند، توضیحش بیش از حد برای بزرگ خاندان دشوار است.

اما واقعاً جای بسی توضیح برای اهل تأمل و درخواست همفکری و هم‌اندیشی است. این پرسش که حیات اقتصادی ما چرا از دید همگان نارسایی دارد، به‌رغم هر تلاشی که صورت می‌گیرد، پاسخ‌های بسیاری را از منظرگاه‌های بسیاری می‌طلبد. کسانی در این میان از نسبت برخورد اقتصاد مدرن با سنت یک جامعه پرسش می‌کنند و برخی پاسخشان این است که سنت‌ها مانع شکل‌گیری بازار می‌شوند و کسانی معتقدند که سنت‌ها وجه مقاومتی نیز دارند. اما منظرگاهی که من می‌خواهم اختیار کنم چیزی دیگر است. بگذارید بی‌تعارف بگویم از آنجا که اقتصاد سرمایه‌داری، «زندگی روزمره» را هدف قرار داده است، دارد یک گام از تحلیلات نظری ما جلوتر حرکت می‌کند و گمان نمی‌کنم بتوان با جدیت جامعه‌شناختی فعلی ردش را راحت گرفت. باید به خود تحولات در سازوکارهای زندگی روزمره برگشت و نظریه‌ها و متون را تا حد ممکن فعلاً معلق کرد.

  زندگی روزمره، سنت‌های اخلاقی جهان سوم و اخلاق نوین سرمایه‌داری

اگر به تحولات مالی زندگی روزمره در دو دهه‌ی اخیر در شهری در حال مدرنیزه شدن، همچون تهران، باز بنگریم؛ می‌بینیم که این شهر به‌شدت «در حال خدماتی شدن» است. ظهور پدیده‌هایی همچون «شرکت‌های هرمی» در دو دهه اخیر (که اگر نیک بنگریم عمدتاً مختص به شهرهایی همچون تهران خاصه در آسیا بودند) چیزی بیش از یک پدیده‌ی اتفاقی منتج از روندی عمومی بودند. بیش‌تر آغاز یک «اخلاق نوین سرمایه‌داری» بودند که از دید من خاص کشورهای در حال توسعه است. کشورهایی که سنت‌های کهنی از بازار مبتنی بر یک نظم اخلاقی کهن داشتند و همین امر آن‌ها را از مراحل قبلی استعمار و استثمار، دست‌کم در حفظ گونه‌های حیات شهری‌شان، جدا از ضعف‌های درونباش خودشان، نجات داد. اما این بار گویا سرمایه‌داری در حال آزمودن تاکتیک جدیدی است: دور زدن سنت‌های مبتنی بر اخلاق کهن، به کمک مصادره‌ی همان نظم اخلاقی کهن که در دل زندگی روزمره رسوخ کرده است.

هدفم از جملات اول متن، شوخی نبود؛ بلکه بر روی تک تک آن کلمات حرف‌های جدی دارم. نخست نگاهی بیفکنیم به جامعه‌مان و معنای روزمره‌ی کلمه‌ی «مسلمانی». کلمه‌ی مسلمانی نه در کتب، بلکه در دل بازار به چه معنا به کار می‌رفت و خاص‌ترین دلالتش در بازار به چه معنا بود؟

«ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند/ بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست». (سعدی)

کلمه‌ی «مسلمانی» گره‌ای ویژه در زندگی روزمره‌ بازاری با اخلاق معاملاتی دارد. با دقت در گفتار بوعلی در بخش‌های پایانی الهیات شفا، نشان داده می‌شود که چقدر بین وظیفه‌ی نبی و اخلاق بازرگانی و تجاری و بازاری نسبت وثیقی وجود دارد. اگر از یک بازاری بپرسید که «مسلمانی چیست؟»، در کنار توضیحاتش قطعاً صحبت از «عدم کم‌فروشی، ربا نخوردن، غش نداشتن و غیره» خواهد کرد. در دل زندگی روزمره، در مقابل این مفهوم از مسلمانی، مفهوم «یهودی» وجود دارد که بیش از آنکه دال بر دین و فرهنگ و قومیت باشد، دلالتی بازاری در مقابل آن مفهوم از مسلمانی دارد. در این باب هم می‌توانید بنگرید به مباحث کارل مارکس درباره‌ی نسبت اخلاق بازاری یهودی و اخلاق سرمایه‌داری. سعدی می‌گوید: «در عقد بیع خانه‌ای مردد بودم که یک یهودی گفت بیست سال است ساکن اینجا هستم، بخر. این خانه هیچ عیبی ندارد. گفتم که بلی هیچ عیبی ندارد جز اینکه تو همسایه‌ی منی!» در واقع با دقتی ویژه در نوشتار و ادبیات فارسی نزاع بین یهود و مسلمان در دل زندگی روزمره بیش از هر جایی و هر موضوعی، در فضای بازار و قواعد اخلاقیاتی [مورالیته] حاکم بر آن در می‌گیرد. احتمالاً دعوای یهودی و مسلمان را در دل زندگی بازاری روزمره دیده باشید که عمدتاً بحث بر سر اثبات حقانیت باورهای اصولی نیست، بلکه بر سر اخلاق معاملاتی است: «فلان فلان شده گولم زد!»

اینجا بحث من بدواً توصیفی است و قصد مشارکت در چالشی ایدئولوژیک را ندارم. فقط خواستم ماهیت آن حیات بازاری و مغایرش را نشان دهم که امروز در زندگی روزمره‌ی ما و شهری در حال مدرنیزه شدن که در آنیم، چونان سنت ما عمل می‌کند و بعد وارد آن چرخشی شوم که نظام سرمایه‌داری در برخورد با آن به‌نحوی ناخودآگاه و یا نیمه‌خودآگاه بنا به منطق درونی‌اش، چونان یک تاکتیک برای غلبه بر آن ضمن مصادره‌اش، انجام می‌دهد.

جمله‌ی آخر بزرگ خاندان فوق را در نظر بگیرید: «تالاردارها همین‌طوری‌اند» و نسبتش را با جملات و «اندرزهای» اخلاقی قبل بنگرید. چگونه است که این اندرزها به یک جمله‌ی «تقدیرگرایانه» ختم می‌شوند. شبیه به این جملات را زیاد شنیده‌ایم: «بنگاه‌دارها همین‌طوری‌اند»، «مزون‌کنندگان عروس همین‌طوری‌اند»، «دربان‌ها همین‌طوری‌اند»، «کارمندان اداره‌ی ثبت همین‌طوری‌اند»، «بیمه‌چی‌ها همین‌طوری‌اند» و الی آخر. خاصه به عبارت «شرایط خاص» دقت کنید. همین عبارت ما را بیچاره کرده است. کل زندگی، مجموعه‌ای از شرایط خاص جهت آبروداری است. با چه زبانی باید پرسید که چطور آن صدی یک و نیم میلیون بابت میهمان (طبق تبلیغ اولیه‌ی تالاردار)، در عمل هفت میلیون تومان می‌شود، آن هم به‌طور قانونی؟! بعد هم «شرایط خاص» یعنی چه به جز این کت‌وشلوار شیک و پاپیون و موهای فشنکه؟ سرمایه‌داری بَزَکم کرده است تا مطیع نظم جدید انباشت و سرریزی سرمایه به اسم آبرومندی شوم؟! سرمایه‌داری  برای کل زندگی‌ام هر روز یک شرایط خاص در نظر گرفته و آرایش شخصیتی تازه‌ای برایم طراحی کرده است.

  از ارزش مصرفی تا مدیریت ارزش

امروزه در زندگی روزمره در شهری همچون تهران و بالتبع آن در کل جامعه و غالب جوامع خاورمیانه‌ای، سرمایه‌داری قبل از «تولید کالا» و حتی تولید «ارزش [value] مصرفی» به فکر تولید و مدیریت «ارزش [virtue]» معطوف به «خدمات» حول کالاست. چیزی که دیگر مارکس در این عصر شگرف زندگی نمی‌کرد تا آن را دریابد. در دل زندگی روزمره‌ی فرد -فرقی نمی‌کند در باورش چپ باشد یا لیبرال یا سنتگرا یا انسان روزمره–، بسیاری از ارزش‌هایش به‌طور ناخودآگاه به کنترل نظم نوین اخلاق وال‌استریتی درآمده است. مفاهیمی همچون «موفقیت»، «خوشبختی»، «درمان‌های عامه‌پسند اعم از سنتی و مدرن»، «زیبایی»، «تربیت»، «مبارزات رزمی»، «آشپزی»، «دکوراسیون»، «جشن» و غیره و غیره، «بلندترین» ساختمان‌ها را در شهر نیم‌زیبا ایجاد کرده‌اند. این ساختمان‌ها لوله‌هایی هستند که ریشه‌های درخت‌مانند افشانی در دل زندگی روزمره ایجاد کرده‌اند که ذره‌ذره دارایی‌ها را با استفاده از سپر اخلاقیات (مورالیته؛ منظورم اتیک نیست) می‌مکند و از فواره‌ی پنتهاوس‌ها بر هوا می‌پراکنند و باد همواره تکه‌هایش را جاهای دیگری می‌باراند، هرجایی غیر از خود زندگی. این مفاهیم همواره سبب می‌شوند، انسان بدهکار زاده شود. اقساط او پیش از تولدش شروع شده‌اند. اینها ارزش‌های [virtues] نوین‌اند که در تضاد با ارزش‌های کهن نیستند بلکه از دل خود امکان‌های آن‌ها زاده می‌شوند؛ به نوعی خود آن‌ها هستند از منظرگاهی دیگر در پی یک «وا-آرایی» (منظورم چیزی همچون «بازمصداق‌گذاری» است). آن‌ها در موقعیتی خود را در خفا نگاه می‌دارند که با تأکید بر اخلاقیات، می‌توانند قوی‌تر هم بشوند. البته تا آنجا که اخلاق در نهایت به سمت گونه‌ای تقدیرگرایی و تأیید وضع موجود، چونان امر اجتناب‌ناپذیر و اگرچه حکم نهایی‌اش تلخ، می‌برد. صد البته اخلاق [اتیک] اگر خصیصه‌ی آرمان‌خواهی‌اش را حفظ کند و بر طبق اصول ایده‌آل، وضع امور را به پرسش بکشد، تنها راه رستگاری است. با این حال باید به‌جد توضیح داد که تأکید بر قانون اینجا ناکارآمد است. کسی در باب مورد فوق اگر می‌گفت شما باید شکایت می‌کردید، بنده پاسخم این است که تمامی مدارک علیه بنده بود! بنده همه‌چیز را امضا کرده‌ام! مجرم من بودم؛ که البته خسارتش را تمام و کمال پرداخت کردم و رضایت صاحب تالار را جلب کردم و اکنون آزادم!

 

  پرستیژ و اخلاقیات سنتی و هجوم منش وال‌استریتی

اما مسئله استقرار من در وضعیت خاص و ناشناس و «اعتماد اجتماعی»‌ام بر «بی‌دلالت بودن» بندهای ظاهراً بی‌آزار و تبلیغات خوشایند و رفتار باپرستیژ است؛ و مهم‌تر از همه تلاش خود خانواده‌ام برای «آبروداری». خانه‌ی همه ما امروز پر است از وسایلی که هرگز به کار نیامده‌اند و صرفاً برای شأن اجتماعی در لحظات ویژه و موقعیت‌های خاص خریداری شده‌اند. این وسایل بی‌مصرف ماحصل «کار» ما هستند. مسئله چیزی بیش از «مصرف‌زدگی» است، مسئله «ارزش‌زدگی» است. میز، «باید» آنطور باشد! در آشپزخانه «باید» این چیزها موجود باشد! این بایدها را چه کسی یا چه چیزی و به عبارتی کدام فرایند تولید می‌کند؟ ایا این‌ها نیاز واقعی است؟! نه! نظم نوین اقتصادی قبل از مدیریت تولید و مدیریت مصرف و ارزش [value] در حال مدیریت «ارزش‌ [virtue]» است. سیاست و قانون در این میان بسیار «منفعل»‌اند. در پی یک تبلیغ پیچیده و ترغیب قدرت‌مند، هر شرکتی این امکان را دارد سیاست‌مداران و سیاست‌گذاران را همراه کند. خاصه در جهان سوم که سیاست‌مداران و دولت‌ها در وضعیتی تهدیدشده به سر می‌برند، هر نوید قانع‌کننده‌ی قدرتی می‌تواند امضایشان را جلب کند.

قانون، در شکل واقعی و غیرسینماتیکش عمدتاً رفتارگرایانه عمل می‌کند و هرجا که سند باشد حکمش دفاع است. این سازوکارهای وال‌استریتی به طرز تهیه سند بسیار آشنایند. به‌طور مثال، می‌توان به ماجرای «خانه‌های» اقساطی در دهه‌ی اخیر در ایالات متحده اشاره کرد که به‌طور کاملاً قانونی وال‌استریت هزاران خانواده را راهی کوچه و خیابان کرد و افسران پلیس و وکلا، مأمور و معذور در بیرون کردن مردم از خانه‌هایشان بودند. آنچه جالب بود این بود که دولت آخرین کسی بود که خبردار شد! آنچه باعث اندوه است این است که دولت‌های ضد آمریکایی این را نشانه‌ای نیک بر سقوط آمریکا و حقانیت خویش گرفته و آن را ابزاری برای تبلیغاتشان می‌کنند، نه چونان علامت اخطاری که آغاز خودانتقادی خودشان باشد. واقعیت هرچند تلخ، این است که در این سطح و در این لایه، ما داریم در یک جهان زندگی می‌کنیم و دردهای وال‌استریتی فقط مخصوص همسایه و دیگری نیست. ما نیز در نحوه و الگوهای خاص خودمان مجروحیم. نیازی به پیمایش‌های جامعه‌شناسانه‌ی پوزیتیو دانشکده‌های علوم اجتماعی در شمارش کمی و کیفی افراد و گزینه‌های انتخابی‌شان نیست تا بگوییم که چه میزان بحران‌زایی این روح ارزش‌سازی و مصرفی‌سازی، سبب افسردگی و استرس و خودکشی و دیگری‌کشی و متلاشی شدن و دست‌کم در معرض خطربودگی دائم حیات اجتماعی در زندگی خودمان و اطراف‌ ما نشده است. ما باید دست از خودفریبی برداریم و بپرسیم تأکیدات بر ارزش‌های فرهنگی و اخلاقی‌مان، تا چه میزان بایسته‌هایی از ورژنی دیگر از ارزش‌های وال‌استریتی را ناخواسته و ناخودآگاه در خود گرفته است؟ آیا این‌ها، به‌نحو استراتژیکی در تغایر با ارزش‌های وال‌استریتی ایالات متحده قرار گرفته‌اند؟ قطعاً این پرسش شجاعت می‌خواهد. اما دیگر شاید فرصت برای محافظه‌کاری نمانده است و بهتر است صریح باشیم.

از آنجا که این خُلق‌وخو و منش وال‌استریتی، زندگی روزمره را هدف قرار داده، می‌تواند همه‌چیز را در فرصت مناسب مصادره کند؛ مارکسیسم، انواع ادیان و سنت‌ها و هر باور دیگری را به امتیازی در بازار سهام و بورس تبدیل می‌کند. زیرا اگر بی‌تعارف بگوییم، مثلاً هدفش نه حجاب است و نه عریان‌سازی، بلکه هدفش بدواً «برندی» است که می‌خواهد بچسباند، چه مارکی بر گوشه‌ی چادر باشد، چه بر مینی‌ژوپ! وال‌استریت در اصل برایش مهم نیست که یک زن در کافه‌ای و کاواره‌ای و سینما نیمه‌عریان باشد یا در دیر و مسجد و صومعه پوشیده، بلکه دنبال این است که برندش را بر آنچه او بر تن دارد، بچسباند؛ و همین است بردگی. وال‌استریت، جدال بین سنتی و مدرن را نیز همواره چونان فرصت می‌نگرد که چقدر می‌توان در این میان کاسبی کرد.

امید بیهوده به سقوط درونی‌اش هم وهم طیفی از مارکسیست‌ها بود. باید درست در مقابلش با یک تفکر عمیق و روشن و قابل هضم برای مردم و خودآگاه‌سازی عمومی در مقابل ترفندهای آن مقاومت کرد (مراد از خودآگاه‌سازی، صرفاً اطلاع‌رسانی نیست، مردم همه اخبار را می‌دانند. مسئله معنای تأملی اطلاعات و اخبار است که عموم و حتی خواص نیز عمدتاً از این وجه ناهوشیارند). در این میان هر طیفی و نگرشی می‌توانند نقش مثبت خود را ایفا کند. در اینجا صرفاً سخن از یک نگاه انتقادی نیست، بلکه نیروهای مختلف اجتماعی، به‌رغم تقابلشان، می‌توانند در این خصوص نقش‌های درستی ایفا کنند. لیبرال (لبیرالیسم اصیل کانتی نه یوتیلیتاریستی که خود سخنگوی بی‌جیره مواجب و خودجوش وال‌استریت است) می‌تواند با تلاش برای واسازی نهادها و بافتارها، انواع کمک‌ها را برای ترمیم وجه «شهروندی» انسان داشته باشد. چپ می‌تواند با ترویج خودآگاهی و حس پرسشگری به آزمون انواع شیوه‌های مقاومت در دل زندگی روزمره و اسقاط انواع برندهای وال‌استریتی، «سوژگی» انسان را واسازی کند. و اما خود فلسفه می‌تواند مهم‌ترین کار را به عهده گیرد و آن ترمیم خود ساحت انسانیت است؛ یعنی «بازگرداندن خود به خودبودگی». در معنایی کانتی، خصیصه‌ی انسان بودن آزادی است و خصیصه‌ی سوژه بودن عدالت است و خصیصه‌ی شهروند بودن رفاه؛ که وال‌استریت هر سه را همزمان هدف گرفته است. لذا بیهوده است تلاش برای تفکیک یکی و اولویت دادن بدان علیه دیگر خصایص. این سه خصیصه تفکیک‌ناپذیرند و انسان نوعی، هر سه را علیه «بردگی» می‌خواهد. برندهای وال‌استریت آخرین نحوه از داغ بردگی هستند. انسانی که برای هرگونه خندیدن و حتی گریستن باید قسط بپردازد، بدترین نوع برده است که از طریق اخلاقیات خودش و دگردیسی پنهان ارزش‌هایش [virtues] به دام می‌افتد.

 

  نگاه اسلامی و مواجهه با جهان وال‌استریتی

اما در خصوص جهان‌بینی‌های سنتی و خاصه نگاه اسلامی در جامعه‌ی ما، آنچه در این مقوله بیش‌ترین اهمیت را دارد، فراخوانی برای مطالعه‌ی عمیق در معنای بازار سنتی همراه با هرگونه خودکاوی و خودانتقادی لازمه است. نکته‌ی فوق‌الذکر در خصوص منش بازاری مسلمانان و مفاهیمی که در این میان است، از جمله «تحریم ربا» و امکان‌هایی که منش وال‌استریتی برای دور زدنشان، از جمله نحوه‌هایی از بانکداری، می‌جوید؛ وظیفه‌ای معنادار برای نگرش سنتی است. مشخص است که حرف من بر سر یکپارچه‌سازی و حتی آشتی دادن نگرش‌های مغایر و یا ظاهراً مغایر نیست، بلکه صحبت بر سر دشمن مشترکی است که افقی عام را هدف قرار داده که همه پیشاپیش در آن‌ هستند، ولو علیه یکدیگر باشند.

 

  گذر از نیازهای زیستی به نیازهای اعتباری و پرستیژی

به‌طور کلی می‌توان چنین مرور کرد که در دل زندگی روزمره ما به‌طور مدام در حال برخورد با فرصت‌های غریب و ناآشنا در دل کلان‌شهری پیچیده‌ایم تا نیازهایی را که دیگر صرفاً زیستی نیستند، بلکه اعتباری و پرستیژی‌اند برآورده کنیم. نیازهایی که پیرو ارزش‌هایی برای ما معنادار شده‌اند که از طریق گفتار روزمره با «دیگرانمان» و انواع تبلیغات، نیات ما را جهت داده‌اند. بحث بر سر صرف «مد» هم نیست، بلکه هرچیزی می‌تواند بنا به جهت‌دهی تازه‌ای از ارزش‌ها [virtues] اعتبار پیدا کند و بدل به نیاز شود. این نیازها بیش‌تر در دل زندگی روزمره، معطوف به خدماتی هستند که پیرامون کالا چیده می‌شوند. مثلاً در یک رستوران محلی، پرستیژگارسون‌ها و مشتریان، پوشش و در کل برند آن، بر کیفیت غذا برای ما اولویت می‌یابد و همین‌ها نیز چونان «فضا»، عامل اصلی تعیین‌کننده‌ی ارزش مصرفی کالا هستند. گاه مسئله بسیار پیش‌تر رفته و از «ارزش مصرفی کالا» نیز عبور می‌شود و قیمت را صرف ارزش [virtue] تعیین می‌کند؛ مثلاً شیء‌ای به‌نحو نمادین معاوضه می‌شود که در گوشه‌ی خانه بدون هیچ مصرفی انبار شده و یا همانجا دور انداخته می‌شود. مسئله صرفاً سرگرمی‌ها [entertainments] هم نیست. نظر به عبوری که از خود کالا در ارزش مبادله‌ای [exchange value] صورت گرفته، همه چیز می‌تواند در سطح ارزش [virtue] معاوضه شود. می‌توانید به قیمت‌های حواشی در انواع منوها و چارت‌ها بنگرید؛ عموماً بیش از قیمت خود کالا از کار در می‌آیند! از این جمله در کافی‌شاپ‌ها گرفته که «کنار قهوه اسپرسوتون یک شاخه‌ی گل بابونه هم بگذارم؟»! تا این جمله بنگاه‌دارها که «برای پشه‌بند روی پشت‌بوم هم باید جداگانه با صاحب‌خونه حرف بزنم شاید راضیش کردم»! همه و همه حاکی از این ارزش حواشی فراکالایی‌اند.

 

  نظم سلسله‌مراتبی‌ و تکنیک‌های وال‌استریتی توزیع و تجمیع سرمایه

آنچه اینجا مسئله است، «نظم سلسله‌مراتبی‌ای» است که در توالی عروج این سرمایه‌های اندک جذب‌شده از دل زندگی روزمره، ایجاد می‌شود و سلسله‌مراتبی از رنج را نیز ایجاد می‌کند. روزی هم‌خوابگاهی‌ای را از خودکشی نجات دادیم که بعد از فروپاشی شرکتی هرمی که در آن چندین سال فعالیت داشت، دست به این اقدام زده بود. او در حرف‌هایش نکات مهمی را گفت. اینکه آنقدر زیرشاخه داشته که هفته‌ای حداقل یک میلیون تومان به حسابش آمده است و وقتی ما گفتیم «پس باید پولدار شده باشی!» در جواب گفت «ای بابا، بیست میلیون اول که جمع شد، بالادستی‌ها برایم یک ماشین شصت میلیونی قسطی خریدند تا زیردست‌ها تشویق شوند؛ شصت میلیون بعدی که گرد آمد، بالادستی‌ها خانه‌ای دویست میلیونی به‌طور قسطی برایم خریدند تا باز زیردستی‌ها تشویق شوند و همین‌طور من چندین برابر آنچه درآمد داشتم به‌نحو تصاعدی بدهکار می‌شدم! در نهایت هنگام پاشیدن شاخه‌ی هرم من تحت تعقیب همه قرار گرفتم!» این یک حقیقت بسیار تلخ و پیچیده در نظم نوین سرمایه است که اعتبار بر سرمایه سبقت دارد و به‌طور عمومی همواره سرمایه‌دار در رنج و وحشت بدهی‌هاست تا لذت درآمدها. من نمی‌دانم این سلسله‌مراتب رنج سرمایه‌ای آیا پایانی دارد و کسی در رأس اصلاً موجود هست که کلاً طلبکار باشد یا نه، ولی آنچه مهم است مسیر این انجذاب سرمایه است که در نسخه‌ی جهان سومی‌اش بسیار ویرانگر عمل می‌کند. خاصه در جامعه‌ی ما که سرمایه‌ی اولیه بدواً و عمدتاً از طریق فروش ماده‌ی خام (همچون نفت) به دست می‌آید و به‌طور کلی عملاً «کالایی کارشده» محور پایه‌ای نیست. این سرمایه‌‌ی اولیه از طریق ایجاد مشاغل عمدتاً غیرتولیدی و خدماتی عمدتاً شبه‌کاذب و حتی کاذب، در دل اجتماع پخش و دوباره عمدتاً از طریق شیوه‌ای که در این مقاله بحث شد، یعنی تولید ارزش مصرفی و ارزش [virtue] و جهت‌بخشی بدان، جذب و متمرکز می‌شود و این سرمایه‌ی جذب و متمرکزسازی شده، با تکنیک‌های مخصوص و پیچیده‌ی وال‌استریتی (همچون تفریح، سرمایه‌گذاری خارجی، سپرده‌گذاری بین‌الملل) در نهایت از کشورهای جهان سوم خارج می‌شوند؛ در مواردی نیز مستقیماً از طریق رانت و اختلاس و غیره خارج می‌شوند.

می‌گویند زمانی که کمپانی هند شرقی بسیار نزدیک شده بود، کریم خان زند تنها راه برای جلوگیری از پدیده‌هایی مانند اختلاس و رانت و حتی استعمار را، خالی کردن خزانه و تزریق کل دارایی به دل اجتماع می‌دانست! تو گویی امن‌ترین جا برای مال دولت را جیب ملت می‌دانست! جدای از وجه اخلاقی کار (که به قول سعدی «دل دوستان جمع بهتر که گنج/ خزانه تهی به که مردم به رنج»)، یک هوش سیاسی-اقتصادی هم پشت این کار بوده است. اما امروز که نظم نوین اقتصاد وال‌استریتی یک جاروب برقی را روی ملت‌ها و دولت‌ها قرار داده است، استراتژی کریمخانی هم اگرچه در نهایت درست است، اما در این شرایط فاقد ضعف نیست. وقتی از همان اول در مرحله‌ی فروش نفت خام، از طریق تحریم و هزار کلک دیگر به‌اصطلاح «توی سر مال می‌زنند»، دیگر نباید توقع داشت که برای سایر مراحل نقشه‌ای نداشته باشند.

جامعه به‌سرعت در حال پیشروی به سوی «نژندی» است که حاصل از چیزی است که بدواً نامش را نمی‌توان «فقر» گذاشت، بلکه اساسی‌تر از فقر است یعنی «بدهکاری». تشخص و اعتماد به نفس اجتماعی را بیش از فقر، بدهکاری نابود می‌کند و از آدمی سلب اراده و شادی می‌کند و بدهکاری امری است که می‌تواند هر قشر و هر طبقه‌ای را اسیر کند و ربطی به میزان دارایی ندارد.

 

  مقاومت در برابر نظم وال‌استریتی

در نهایت باید گفت که مقاومت در مقابل چنین چیزی کار ساده‌ای نیست. این فرایندی است بسیار پیچیده که مدعی نیستم که نسخه‌ای آماده برای مقابله با آن در دست دارم. همینکه این وضع توصیف شود، امکانی برای تأمل تعاملی بین دیدگاه‌های مختلف خواهد بود تا دید که چگونه می‌توان ممانعت از وضعی رو به وخامت به عمل آورد.

ازآنجا که این نظم نوین اخلاقیاتی وال‌استریتی بدواً از طریق ارزش [virtue] عمل می‌کند، نمی‌توان با صرف ارزش‌یابی متقابل در برابر آنچه به نظر می‌رسد وال‌استریت بدل به ارزش کرده است، مقاومتی جدی داشت. چراکه همان‌طور که وال‌استریت آن ارزش را به سمت سرمایه‌داری معطوف کرد، این امکان برایش باز است که این ارزش را نیز جهت ببخشد، ولو اینکه دو ارزش مغایر به نظر برسند. چین امروز همان‌قدری برای انسان‌های مدرن عینک آفتابی تولید می‌کند که برای پیرزن‌های لر لچک و زیر هر دو نوشته است «مید این چاینا» و مهم‌تر از این، همانقدری برای عینک آفتابی پرستیژ و اعتبار و شخصیت مدرن تولید می‌کند که برای لچک، معنا و اصالت فرهنگی را تولید و یا بازتولید! و البته برای چپ‌ها پوستر چه‌گوارا!

در واقع، اگر هدف اصلی اخلاقیات و نظم سرمایه‌داری مدرن درست فهمیده شود، ما دست‌کم در بسیاری ازموضع‌گیری‌هایمان و فهممان از ماهیت خود و دیگری تجدید نظر خواهیم کرد. هدف وال‌استریت برند زدن زیر همه‌چیز است؛ که این نقش خرطومی برای مکش سرمایه را ایفا می‌کند. مسئله قیچی کردن برند از گوشه‌ی البسه نیست، مسئله قطع خرطوم است با کشف رگه‌های اخلاقیاتی وال‌استریتی در هرگونه ارزش [virtue] و واسازی خودانتقادانه‌ی آن، نه با هیجان ایدئولوژیک بلکه با تأمل و مطالعه و گفت‌وگوی همه‌جانبه. این غول بزرگ‌تر از آن است که کسی یا موضعی به تنهایی بتواند از عهده‌اش بر آید.