از کجا می‌آید این آوای دوست

  • پرینت
 
ایرج نعیمایی
جدال موسيقي اسلامی و موسيقی يونانی در دوره‌ی عباسيان
اشــــاره تناسب هنر و تفکر امری نیست که پذیرش آن نیازمند مرور شواهد تاریخی باشد، اما بررسی این نسبت در تاریخ، زوایای پنهان این رابطه را هویدا خواهد کرد. این نسبت نه محدود به هنر خاص و نه محدود به تفکر خاصی است؛ پس بررسی رابطه‌ی موسیقی و اسلام و همچنین داستان جدال آن موسیقی با موسیقی‌ برآمده از تفکر یونانی در دوره‌ی خلافت عباسیان از زبان کسی که هم تحصیلات حوزوی و هم پژوهش‌های فراوان در زمینه‌ی موسیقی انجام داده، بسیار شنیدنی است. ایرج نعیمایی عضو گروه موسیقی فرهنگستان هنر و مدیرعامل سابق انجمن موسیقی ایران و مدرس دانشگاه می‌باشد. آنچه می‌خوانید نتیجه‌ی مصاحبه‌ی ما با ایشان است که به‌صورت یادداشت تنظیم شده است.

معنای موسیقی و اسلام

برای درک مفهوم «موسیقی اسلامی» باید این دو عنوان را كمی توضیح دهیم كه منظور ما از موسیقی و از اسلام چیست؟ یك اطلاق عمومی برای موسیقی وجود دارد كه بهطور کلی هر نوع آوایی كه دارای ساختاری است كه قابلیت هنری دارد و برای شنونده قابل درك و مطبوع است یا جذابیت دارد اصطلاحا موسیقی میگویند؛ البته

بعضی به هر نوع آوایی موسیقی میگویند ولی بعضی به آوایی كه یك معنی بر آن مترتب باشد و ساختاری داشته باشد موسیقی میگویند، چه ساختارهارمونیك داشته باشد كه تعریف موسیقی كلاسیك است یا ساختاری كه صرفا بتواند ملایم طبع شنونده باشد که حالا به جزئیات این تعاریف کاری نداریم.

ولی در بخش دوم، منظور از اسلامی چیست؟ آیا منظور موسیقی در بین مسلمانها است؟ یا منظور موسیقی بین مذاهب اسلامی است؟ یا منظور نسبت موسیقی با تفكر اسلامی با قطع نظر از گرایشهای مذهبی است؟

ما میتوانیم به هر یک از این معانی جداگانه توجه کنیم، یکبار با همان معنای كلی و با قطع نظر از مذهب، نسبت موسیقی با تفكر اسلامی را بیان كنیم كه این تفكر شامل همهی مذاهب اسلامی میشود كه ریشه در توحید و اصول دین دارد. و همچنین میتوانیم اسلام را به معنی مسلمانها در نظر بگیریم که آن معنی دیگری دارد که هم جغرافیا پیدا میكند و هم زمان، آنوقت باید مشخص کنیم که مسلمانهای كدام كشور و كدام مذهب و در چه تاریخی. ما شاید ناچار باشیم به نوعی یك نوع تعاملی بین نسبت موسیقی و تفكر و نسبت آن با مسلمانی برقرار کنیم.

از کجا می‌آید این آوای دوستدر بحث نسبت موسیقی با مسلمانها هم میتوانیم سیر تاریخی را بررسی کنیم. بررسی این سیر محسناتی دارد و معایبی. از محسناتش این است كه چون به روند موسیقی آشنا میشویم میتوانیم چالشهای مربوط به مباحث اعتقادی حوزهی موسیقی را در این بخش بهخوبی درک کنیم، چون گاهی كه بهصورت تخصصی وارد بحث میشویم میبینیم كه بحث ابهامات زیادی دارد و اشتباهات زیادی را مرتكب شدهاند،بعضا موسیقی دورهی پس از اسلام را با صدر اسلام و قبل از اسلام قیاس كردند، که این قیاسها معالفارغ و باطل است.

ولی بحث نسبت موسیقی و تفكر بحثهای بنیادیتری را در بر دارد، مثل جایگاه موسیقی در وجود، نسبت انسان با موسیقی، و... آنوقت موسیقی بخشی از حقیقت وجود تلقی شده و یكی از راههای ادراك بشر نسبت به وجود میشود که این معنی فراتر و عمیقتر از آن نگاهی است كه موسیقی را بهعنوان یك هنر كاربردی مطرح میکند و یا موضوع حلیت و حرمت قرار میدهد.

البته بررسی این نسبت مختص موسیقی نیست و تمام هنر را شامل میشود. تمام هنر یك حقیقت است و فقط تجلیاتاش متفاوت است؛ یعنی اگر در قالب صوت تجلی کند موسیقی میشود؛ اگر در قالب کلمه تجلی كند ادبیات میشود، كه كمالش شعر است؛ اگر در قالب حركت تجلی كند میشود رقص، فیلم، پویانمایی و چیزهایی شبیه آن؛ و اگر در قالب تجسم تحقق پیدا كند میشود هنرهای تجسمیاعم از نقاشی، گرافیك، طراحی، مجسمه، معماری، خوشنویسی، تذهیب و... این چهار قسمِ صوت، کلمه، حرکت، وتجسم در واقع تجلی یك حقیقت است و کلا هنر ظهور حقیقت است.

ادراكات انسان یا از طریق قوای ظاهری مانند حس و سمع و بصر است یا از طریق قوای باطنی مانند عقل و وهم و خیال. هنر علاوهبر قوای ظاهری، خیال را هم در بر خواهد گرفت، چون ساختار ذاتیاش مبتنی بر خیال است. اگر خیال را در منطق یا در تعینات و حقایق خارجی به كار ببریم كاربرد غلطی خواهد بود و فقط در هنر است كه خیال كاربرد دارد؛ به همین دلیل است كه مثلا میگویند احسن شعر اكذب شعر است، یعنی بهترین شعر دروغترین آن است. چون خیال بر خلاف عقل، که كلی است و صورت خارجی پیدا نمیكند، در ذهن به یكی از این چهار شكلی كه عرض كردم صورت پیدا میكند.

با این بیان كه عرض كردم هنر ظهور حقیقت میشود. این تعریفی است كه از افلاطون تا بوعلی سینا و دیگران به آن اقرار دارند.

موسیقی كشورهای تمدن اسلامی دارای یك «ماهیتی» است كه مبتنی بر تفكر توحیدی شكل گرفته و دارای یك «هویتی» است كه مبتنی بر جغرافیا، زبان و قابلیتهای منطقهای شكل گرفته و یکی ایرانی، یکی ترك، یکی عرب، یکی هندی، یکی چینی و یکی آفریقایی شده است.

 جایگاه موسیقی در میان هنرها

وقتی هنر ظهور حقیقت شد، موسیقی هم یكی از شاخههای هنر است كه تجلیاش ظهور حقیقت در قالب مسموع است. اگر بخواهیم در بین این چهار نوع تجلی یك طبقه بندی قائل بشویم، یقینا موسیقی به دلیل این كه لطیفتر است و به تجرد نزدیكتر، میتواند جایگاه بالاتری را برای خودش در هنرها كسب بكند.

این که بعضا مطرح میشود شعر از همهی هنرها بالاتر است منظور معنی اصطلاحی شعر نیست، بلکه منظور از شعر مطلق تخیل است. شعری كه به زبان میآید فقیر میشود، چون زبان فقیر است و نمیتواند خیال را بیان كند. بخشی از تخیل را شعر بیان میكند، به همین دلیل كسانی كه مینویسند نمیتوانند تمام آنچه كه تخیل میكنند بنویسند، زبان همیشه كمتر از آن چه كه تخیل میكند بیان میكند. این كه گفته میشود شعر مطلق هنر است از این جهت است که خیال را با شعر مقارن و مصادف و مرادف گرفتهاند. به این معنی موسیقی هم شعر است، سینما هم شعر است، نقاشی هم شعر است. شاید بیدلیل نباشد كه در نقد آثار هنری مثلا میگویند سینمای شاعرانه، یا میگویند نقاشی سهراب شبیه شعر است، این معنایش این است كه تخیل در این هنر غلبه دارد.

مجسمه هنر فقیری است چون نیاز به سه بعد دارد و چون فقیر است جایگاه پایینتری دارد. نقاشی فقرش كمتر از مجسمه است، ولی پرسپكتیو دارد و در تحققش به سطح اكتفا میكند، بنابراین میتواند برتر از مجسمه باشد. به گمان من حتی شعر توصیفی و ادبیات داستانی، هیچگاه نمیتواند تخیل باشد، چون تخیلاتش متعینات است و هنرمند آن چیزی كه در طبیعت و خلقت است را به شكل دیگری بر اساس خواستهی ذهنیاش میسازد؛ یعنی یك حادثهای را بر اساس بافت دراماتیكی و گرههایی داستانی درست میكند، ولی متعین است و انگار یك واقعهای در طبیعت اتفاق افتاده است و او همان را بیان كرده است، لذا در بین این چهار نوع هنر، موسیقی از برتری قابل توجهی برخوردار است، چون نیازش کمتر و غنیتر از هنرهای دیگر است.

 موسیقی و وجود

ما یك طبقهبندی بین نوع وجود داریم. بر این اساس که تحقق تعینات یا ثابتات خارجی، مبتنی بر قابلیت ظهور آنهاست؛ اگر قابلیت صوتی داشت بهصورت موسیقی تجلی میکند. حتی حرف انسان هم موسیقی است. شما میتوانید بر اساس نوع حرف زدن افراد آنها را طبقه بندی كنید و هیچ اشكالی ندارد كه ما این را هم موسیقی بدانیم، به دلیل این كه گاهی حرف بعضی افراد به حدی خشونت دارد كه هیچ لطافتی در آن نیست و گاهی آنقدر ملایمت دارد كه انسان مشتاق شنیدن آن است.

وجود، تجلی حق است.حافظ میگوید: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد» یعنی پرتو حسن خداوند متجلی شد، چون حافظ مثل محیالدین معتقد است كه همهی وجود مربوط به خداست، اگر ما گمان میكنیم وجود داریم، وجود وهمی، سایهای، ظلی و آینهای است، «عكس روی تو چو در آینهی جام افتاد/ عارف از خندهی میدر طمع خام افتاد// حسن روی تو به یك جلوه كه در آینه كرد/ این همه نقش در آئینهی اوهام افتاد» و هم معتقد است که همه کثرات در اثر «یك» تجلی است. البته تفاوتهایی در اندیشههای عرفانی وجود دارد كه آیا وجود نتیجهی یك تجلی یا نتیجهی تجلیات متفاوت بوده است؟ كه محیالدین و حافظ و... معتقدند كه این همه کثرات در اثر یك تجلی به وجود آمدهاند.

وقتی بدانیم اصل وجود تجلی خدا است، و بر اساس روایاتی كه داریم،خداوند جهان را بر مثال خویش آفریده است و جهان را بر صفت خویش خلق كرده است، لذا همهی مخلوقات در نگاه عرفا خیر مطلقاند و شر امر عدمی است.

با این نگاه، همهی تجلیاتی كه به وجود آمده است كه ما اسم وجود را بر آنها میگذاریم، اعم از همهی موجودات و آنچه كه در طبیعت است، و از جمله موسیقی، تجلی حق میشوند و همه زیبا و خوب میشوند؛ پس نمیتواند منفی باشد. امر منفی، مربوط به اعمال اختیاری انسان است كه سبب گناه و عِقاب میشود،لذا در خلقت همه چیز سر جای خودش است و همه چیز درست است.

به دلیل لطافت موسیقی، این هنر از باقی هنرها مؤثرتر است و میتواند انسان را زودتر به حقیقت نزدیك كند. اهمیتش هم به همین دلیل است. موسیقی هنری نیست كه قوه اختیار بتواند مانع ورودش شود و نمیتوانید بگویید كه من موسیقی را گوش نمیدهم. موسیقی جزء موجوداتی است كه برای تأثیر نیاز به گوش هم ندارد!

پس با این نگاه، اگر بگوییم موسیقی مطلقا حرام است حرف کفرآمیزی زدهایم؛ چون نسبتهایی كه در موسیقی داریم مثلا فواصل، نسبتهای كشفی است، نه اختراعی. یعنی مثلا سهگاه، چهارگاه، راستپنجگاه، نوا، و ماهور قالبهایی است كه در وجود است، با نسبتهایی كه گوش انسان نسبت به آن ملایمت یا تنافر دارد.

بر اساس اصل كلیای كه در اعتقاد فقهی است كه هر چیزی كه به طعم انسان زشت و تلخ و بد میآید میتوان برای آن حرمت قائل شد، آن قسمتهایی از موسیقی که با طبیعت، خلقت، و وجود انسان تنافر دارد، میتوان در مورد حرمت آن بحث کرد. چون موسیقی فواصلی است كه بخشی از آن به گوش انسان ملایم میآید و بخشی از آن متنافر میآید و آنهایی كه تنافر دارد تعادل انسان را به هم میزند و اختیار و شعور و آگاهی را از انسان میگیرد، حتی میتواند فواصل سلولی ایجاد كند و انسان را به شكنجه برساند و او را بكشد!

یك بخش از فواصل هم هست كه با گوش انسان ملایمت دارد. روی این موضوع علماء و دانشمندان دورهی اسلامی بسیار كار كردهاند و آن را بیان نمودهاند، افرادی مانند «قطبالدین شیرازی» و «میرسید شریف جرجانی» -استاد حافظ- كه كتابهای «عوامل فی النحو»، «صرف میر»، «انموذج»، «كبری فی المنطق»، «رساله در وجود» و... كه كتابهای درسی است و هنوز هم در حوزهها تدریس میشود را نگاشته است، در این مورد تألیفاتی دارد. او 132 دور، از ادواری را که در خلقت وجود دارد و با طبع بشر یا ملایمت دارد و یا نزدیك به ملایمت است را برشمرده است. هنوز كه هنوز است از قرن 8 تا الان هیچ دانشمندی و هیچ فیزیكدانی نتوانسته است یك كلمه به حرف ایشان اضافه كند.

ما هیچگاه نمیتوانیم نسبت به وجود و خلقت بگوییم اگر طور دیگر میشد بهتر بود، چه برسد به این كه بگوییم چیز بدی وجود دارد. حكمای الهی میگویند كه جهان بر احسن شكل خلق شده است، لذا درست نیست كه ما تصور كنیم كه بخشی از خلقت حرام است.

به همین جهت من حرف كسانی را که کل موسیقی را حرام میدانند، حمل بر جهل به موضوع میكنم. ممكن است یك نوع موسیقی خاص بر اساس کارکرد و یا نوع تصرفات انسانی بر اساس خواستههای نفسانی حرام باشد اما نباید آن را مطلق گرفت.

 اهمیت موسیقی

به دلیل اینكه این نوع تجلی و ظهور حقیقت لطیفتر است، مؤثرتر است و میتواند انسان را زودتر به حقیقت نزدیك كند. اهمیت و حساسیت آن هم به همین دلیل است. موسیقی هنری نیست كه قوه اختیار بتواند مانع ورود آن شود و کسی نمیتواند بگوید كه من موسیقی را گوش نمیدهم. اگر موسیقی در مکانی ارائه شود نمیتوانید از هیچ طریقی مانع آن بشوید، حتی اگر گوشتان را ببندید. موسیقی جزء موجوداتی است كه برای تأثیر نیاز به گوش هم ندارد! یعنی وقتی به اجسام میرسد، خود به خود بر آنها تأثیر میگذارد. موسیقی روی فیزیك انسان، فیزیك حیوان، فیزیك نبات، و فیزیك اجسام تأثیر دارد.

شاید به همین دلیل است كه حساسیت مذاهب در طول تاریخ نسبت به موسیقی بالا است و تمام مذاهب حتیالامكان سعی كردهاند كه موسیقی را بیشتر از دگران، حتی بیشتر از آحاد جامعه، به كار بگیرند. تقریبا ما آداب و عباداتی كه با موسیقی همراه نباشد نداریم.

در اسلام ما حق نداریم كه قرآن را، که مقدسترین موجود در خلقت است، دكلمه كنیم، بلکه باید آن را به ترتیل یا به تحقیق، كه هر دو موسیقی است، بخوانیم؛ حتی باید حروف را به مخارج خودش ادا كنیم و ساختار موسیقی حروف را حفظ كنیم. اصلا تجوید یعنی رعایت موسیقی حرف، كلمه و كلام.

به همین دلیل باورهای دینی ما مبتنی بر موسیقی شكل گرفته است. مثلا عاشورا که اتفاقی است در قرن اول هجری که در كربلا رخ داده است، هیچگاه به آن صورتی كه افتاده است بیان نمیشود؛ یعنی وقتی كسی میخواهد آن را بیان كند، در قالب شعر، نوحه، سینهزنی، روضهخوانی و... بیان میکند. مسلم است که حضرت عباس (علیهالسلام) در کربلا در بحر رمل شعر و رجز نخوانده است و ما آن را به این شكل درآوردهایم. یعنی حتی واقعیتهای خارجی را ما تبدیل به حقایق هنری كردیم و واقعیت را آن طور كه منطبق با تفكرمان بوده شكل دادهایم.

به همین دلیل است كه وقتی ما در اول بحث از نسبت موسیقی با تفكر صحبت میکنیم، حتی بحث از اسلام نیز فراتر میرود. تفكر توحیدی شامل همهی ادیان میشود و هر كدام به تناسب قابلیتهایشان و نسبتی كه با وجود دارند، موسیقیشان تعریف میشود.

وقتی در مورد طبقهبندی علوم بحث میشود، بین فلاسفه و عرفا اختلاف است که آیا موسیقی جزء عرفان است یا جزء ریاضی؟ فلاسفه معتقدند كه موسیقی ریاضی است و عرفا معتقدند كه موسیقی جزء عرفان است. مثلا در مقدمهی كتاب «تمهید القواعد» ابن تركه این بحث مطرح شده است.

ما كتابی داریم با عنوان «رساله فی الفرق بین ابراهیم بن المهدی و اسحاق الموصلی فی الغناء» و در آن فرق بین موسیقی یونانی دربار عباسی و موسیقی اسلامی اسحاق موصلی شرح داده میشود. علیرغم اینكه حكومت عباسی از موسیقی یونانی حمایت میكرده، موسیقی اسحاق جا افتاد و موسیقی «مقام» شد و بعدها تبدیل به «ردیف» گردید.

فلاسفه میگویند كه موسیقی تعداد نغمه است و وقتی تعداد شد پس عدد است و وقتی عدد شد پس ریاضی است. از علم جدید هم فركانس را مؤید این بحث میآورند، به همین دلیل موسیقی «كم» و با معادلاتی كلی قابل بیان میشود. ولی عرفا میگویند اگر موسیقی کم است چرا نغمهای که زده میشود و خوانده میشود انسان گریه میكند یا میخندد؟ پس موسیقی كم نیست، «كیف» است. واقعش این است که بشر هنوز نتوانسته است این مسئله را حل كند كه موسیقی كم است یا كیف؟ در جایی به كیفیت نزدیک میشود و در جایی به كمیت.

پس لطافت موسیقی گاهی به حدی است كه در طبقهبندی علوم به علوم اعلی و عرفان نزدیك میشود. یعنی وقتی كیف تلقی شد، خیلی با وقتی که كمیت و تجسم در نظر گرفته شود متفاوت است. کمیت در وجودش فقیر است. هنر هر چه مادیتر باشد فقیرتر است و پایینتر میآید، متغیرتر و زوال پذیرتر میشود.

به دلیل همین قابلیتها است كه انسان همواره با اختیاری كه دارد از آن استفاده نامربوط كرده است. این استفادههای مصداقی و نادرست انسان، موسیقی را در حضیض قرار داده است. ما موسیقی را برای هوای نفس به كار گرفتیم، چون به كارگیریاش آسانتر است. در عین حال كه لطیف است، در عین حال در دسترستر است. از حنجره انسان گرفته تا اسباب گوناگون، میتوان موسیقی ساخت و فواصلی را به كار گرفت كه این فواصل میتواند نیازهای شهوانی و حیوانی انسان را پر كند، یا نیازهای علمی و روحانی او را.

 غنا در صدر اسلام

اگر به سیر تاریخی موسیقی نگاه كنیم، در صدر اسلام آنچه كه میان اعراب رواج داشت كه به گمان من مصداق تمام احادیث مربوط به موسیقی است -با قطع نظر از صحیح بودن یا نبودن سند این احادیث و با فرض صحت همهی آنها- موسیقیهایی بوده است كه عموما كاركرد منفی داشته است. یعنی نوع موسیقیهایی كه میان اعراب جاهلی و اعرابی كه با پیامبر یا ائمه مخالف بودند كه بعدها بنیامیه هم همین روند را ادامه دادند رواج داشته، به این صورت بوده که مغنیان و كنیزان به همراه سازی که عموما هم دایره بوده -الان تعبیر دف در مورد آن به كار میرود- آواز میخواندند که بیشتر شعرهای آن از شُعرایی مثل «امروء القیس» و شعرهای عاشقانه در وصف شراب و زن و رقص و... بوده است یا راجع به جنگهای اعراب یا اشرافیگریهای خودشان، در فضایی به همراه شراب و رقص. یعنی محافلی كه كاركرد غنایی و شهوانی داشته است. شما تاریخ را هم كه نگاه میكنید -مثلا در کتاب «الاغانی» ابوالفرج اصفهانی- تمام موسیقیهای مربوط به دوره اول اسلام تا قرن سوم و چهارم عموما این كاركرد را دارد و نوع موسیقیاش اصلا موسیقی هنری نیست، حتی موسیقی یونانی هم نیست، تنها چیزی كه از ساز به جز دایره آنجا وجود دارد عود است كه آن هم از ایران بهعنوان رود رفته است. بعضا هم نوازندههایی از ایران داریم كه به كشورهای عربی میروند و آنجا مینوازند. پس چیزی که آنجا هست، اصلا موسیقی به معنا و مفهومی كه ما الان به كار میگیریم نیست.

این نوع موسیقی توسط كسانی كه در تقابل با ائمه و یا شخصیتهای عرفانی و دینی بودند برای اذیت و آزار آنها به كار گرفته میشده است. طبیعی است كه انسان با این نوع موسیقی نه تنها از نظر شرعی بلکه از جهت عقلی مشكل دارد، چون جز شهوت و دوری انسان از خودش به چیز دیگری نمیانجامد.

 آغاز جدال موسیقی یونانی و موسیقی اسلامی

ما از قرن دوم به بعد تقریبا جای پای یونان را در تفكر اسلامی میبینیم. متون یونانی در زمینهی منطق و فلسفه و اخلاق و علوم دیگر ترجمه میشود. اینکه این ترجمهها به واسطهی چه كسانی انجام گرفته است و چه كسانی در این كار خیلی دخیل بودند خودش قابل بحث است که الان بحث ما نیست. از جمله چیزهایی كه وارد میشود، موسیقی بهصورت علمی و نظریاش است. این اتفاق هم بیشتر در دورهی عباسی شكل میگیرد نه در دورهی اموی؛ دورهی اموی همان استمرار موسیقی دورهی جاهلیت است.

در دورهی عباسی موسیقی معنای هنری پیدا میكند و گسترده میشود، و تعداد موسیقیدانها به حدی زیاد میشوند كه تقریبا در كمتر دورهای از تاریخ بشر ما اینقدر موسیقیدان داریم. در اینجا، همانگونه كه بقیهی علوم هم به تدریج شكل میگیرند و ساختار علمی و تعریفی پیدا میكنند، موسیقی هم به این سمت میرود و دانشمندان اسلامی در این دوره درگیر این موضوع میشوند. طبق چیزی كه ما در متون داریم اولین آنها که بنیان موسیقی جدیدی را میگذارند «ابراهیم موصلی» و «منصور زلزل» هستند که هر دو ایرانیاند، و بعد «اسحاق موصلی» پسر ابراهیم، که زلزل دایی اسحاق است. ابراهیم موصلی از مناطق جنوبی ایران و فارس، و زلزل از ری است. اسحاق نابغهای است كه در همهی علوم برتر است، از جمله در زمان خودش بهعنوان محدث مطرح میشود. در دورهی عباسی، بعد از خلیفه، قاضیالقضات و محدثین مطرح بودند که او در این طبقه قرار داشته است و ترجیح میداده كه او را بهعنوان موسیقیدان مطرح نكنند. یعنی با این كه توانایی نواختن داشته عملا به كار موسیقی نمیپرداخته است. اینها بنیان یك موسیقی را میگذارند كه بعدها ما به آن موسیقی دورهی اسلامی میگوییم و هنوز میراثدار آن هستیم، که موسیقی آیینی هم بخشی از آن است.

كار بسیار مهم و سختی که اینها از جهت تاریخی كردند این بود که به همان نسبت که بهطور حِكمی به موسیقی پرداختند، بهطور عملی هم این کار را کردند و این دو حوزه را به هم گره زنند. خود اسحاق میگوید كه ما دو گونه موسیقیای كه وجود داشت، یعنی یكی همان موسیقیهای مبتذلی كه از قبل رواج داشت و هیچ شأن هنری نداشت و یكی هم موسیقی یونانی كه معمولا در دربار از آن استفاده میكردند، هر دو اینها را وانهادیم و كنار گذاشتیم، چون اینها تناسب با تفكر اسلامی نداشت و فواصلی جدیدی را وضع كردیم و اختراع كردیم و علایمی را برای آن تعیین كردیم.

موسیقی كه ما الان در اختیار داریم موسیقی ساخته شده در دورهی اسلامی است، كه ساختارش مبتنی بر بخشی از قابلیتهای زبان عربی -مثل ایقاعات، بحرها، و وزنهای آن- و بخشی از قابلیتهای موسیقی ایرانی است. الان هم كه بیش از هزار سال از آن گذشته است، اگر مثلا در تونس به یكی از اساتید بگویید مقامات را بنواز و اسامیاش را بگو، اسامی گوشههای ایرانی مثل سهگاه، دوگاه، خارا، نوروز، حجاز، نهاوند و... را میگوید. تا چین و هند هم كه بروید همین طور است. این نشانگر آن است كه تركیب قابلیتهای زبان عربی مثل بحرهای هفدهگانه عربی و ایقاعات آن با قابلیتهای ایرانی منطبق با تفكر اسلامی كه توحید هم به آن اضافه شده است، منجر به این ساختار شده است.

این ساختار در غرب نبوده است، برای اینكه این زبان نبوده است، یعنی زبان آنها ساختار هجایی داشته اما موسیقی ما هجایی نیست. اصلا ایقاعات و عروض از زبان عربی به زبان فارسی آمده است و شكل گرفته و ایرانیان اینها را به هم گره زدهاند.

در همان زمان حكومت عباسی موسیقی یونانی هم وارد شده است، اما موسیقی یونانی را دربار عباسی رواج میداد. «ابراهیم بن المهدی» یعنی پسر المهدی -سومین خلیفهی عباسی و پدر هارونالرشید- یكی از موسیقیدانهای بزرگ دورهی عباسی است كه به همین شیوهی یونانی و تركیب موسیقی عامیانه با آن، موسیقی را رواج داده بود و با زلزل و ابراهیم و اسحاق موصلی درگیر بود.

زلزل اصرار میكند كه این فواصل، فواصل غلط و بیگانهای است ولی ابراهیم بن المهدی میگوید كه مردم همین را كه ما میگوییم باید بنوازند. این درگیری منجر به این میشود كه زلزل 11 سال برای دفاع از فواصل نوع موسیقی كه اسحاق اختراع كرده است به زندان میرود و در آخر هم به وساطت ابراهیم و اسحاق از زندان خارج میشود. ما بعدها كتابی داریم با عنوان «رساله فی الفرق بین ابراهیم بن المهدی و اسحاق الموصلی فی الغناء» و در آن فرق بین این دو جریان موسیقی را شرح میدهد. به تدریج به دلیل قابلیتهای موسیقیای كه اسحاق ساخته و تناسب آن با تفكر، علیرغم اینكه حكومت از موسیقی یونانی حمایت میكرده، این موسیقی جا افتاد و موسیقی «مقام» شد كه موسیقی آیینی بخشی از آن است و بعدها تبدیل به «ردیف» شد. به همین دلیل شما در هر جای جغرافیای اسلام چه الان اسلام آنجا هست یا نه، از آندلس تا چین و از هند تا بالكان، بروید هنوز مقام به همین تعبیر مقام وجود دارد.

شاید بهترین تعبیر و درستترین تعبیر این باشد كه موسیقی كشورهای تمدن اسلامی دارای یك «ماهیتی» است كه مبتنی بر تفكر توحیدی شكل گرفته و دارای یك «هویتی» است كه مبتنی بر جغرافیا، زبان و قابلیتهای منطقهای شكل گرفته و یکی ایرانی، یکی ترك، یکی عرب، یکی هندی، یکی چینی و یکی آفریقایی شده است.

ماهیت این موسیقی به فواصل است كه مبتنی بر عروض و ایقاعات شکل گرفته و «صفیالدین ارموی» آن را در کتاب «الادوار» بیان میکند؛ چیزهایی مثل سهگاه، چهارگاه، راستپنجگاه و نوا و مقامهای دوازدهگانه. اینها همه مبتنی بر تفكر توحیدی است.

این خصلت در موسیقی ما هست و همهاش در یك نقطه دور میزند و حرکت دایرهای دارد؛ یعنی مفاهیمی مثل توحید، بی نهایت،وحدت، كثرت، و همهی آنچه كه ما در باورهای دینیمان داریم در ساختار موسیقیمان و همهی هنرهای دیگرمان داریم. پس به اعتقاد من ساختار موسیقی ما در دورهی اسلامی منطبق با باورهای توحیدی است. مثل بقیهی هنرهای ما که ارتباط مستقیم بین فرم و محتوا وجود دارد و تمامی تزئینات معماری، نگارگری، خوشنویسی، تذهیب و بقیهی نقوشی که در هنرهای سنتی کشورهای اسلامی وجود دارد تماما منطبق با تفکر توحیدی و اسلامی شکل گرفته و ما به راحتی میتوانیم مفهومی مثل بینهایت و یا وحدت و کثرت را درشکلی مثل شمسه در تذهیب یا نقشِ فرش اثبات کنیم. هیچیک از هنرهای دورهی اسلامی وجود ندارد که از جهت نماد و فرم با تفکر الهی تضاد داشته باشد، از شعر گرفته تا موسیقی و هنرهای دیگر. به همین دلیل هر نقشی از هنر اسلامی از جهت تطبیق با تفکر دینی قابل بحث و توجه است. لذا ما میتوانیم بهصورت جزئیتر مفاهیمی مثل وحدت و کثرت، بینهایت، تعالی و... را در انواع موسیقی رایج در جهان اسلام بیابیم.

آنچه که عرض شد مربوط به میراث گرانبهایی است که در دورهی اسلامی با تلاش دانشمندان و علماء و با همت هنرمندان طی قرون متمادی به وجود آمد. متأسفانه این میراث گرانبها در سدههای اخیر دچار آسیب و تأثیرپذیری از فرهنگ بیگانگان گردیده و موسیقی حاضر اگر از آلودگیهای حاصل آمده از حکومتهای طاغوت و ابتذال غرب زدوده نشود قطعا مصداق آن موسیقی که ذکر شد نیست.

اگر بنا باشد موسیقیهای رایج مصداق مفاهیمی که ذکر شد و در گذشته بین اقشار معتقد و باورمند رواج داشت گردد میبایست از همهی آلودگیهای برگرفته از تهاجم فرهنگهای مبتذل پاک گردد.