سوره در دوره جديد

  • پرینت
سوره در دوره جديد -
امتياز: 4.1 از 5 - رای دهندگان: 9 نفر
 
سوره در دور جديد
سرمقاله شماره اول (46-47)

آیا ما به انقلاب دیگری نیاز نداریم؟

اکنون بعد از گذشت سی سال از آغاز انقلاب اسلامی، این سؤال ما را به خود میخواند که انقلاب در کجای تاریخ خود قرار گرفته است؟ تا با تأمل در آن، به بازنگری در نسبت میان خود و آن بنشینیم و به تجدید عهدی میانمان برخیزیم.

آیا هنوز در آغاز راه خود است؟ یا به سرانجام خود رسیده است؟ یا در پایان خود است؟ یا...

هرچند مورخان و تحلیلگران بر سر زمان آغاز انقلاب با هم متفق نیستند، اما ظاهراً در زمان به سرانجام رسیدن انقلاب اختلافی نیست: بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت، و ناحق هم نمیگویند اگر معیارشان سقوط سلطنت محمدرضا و تغییر رژیم سیاسی ایران باشد. اما اگر ملاکِ به سرانجام رسیدن انقلاب - بلکه ملاک به سر انجام  رسیدن هر چیزی- تحقق تمامیت دایرهی وجودی و رسیدن به مقاصد آن باشد، سؤال از به سرانجام رسیدن انقلاب، عین سؤال از پایان آن است.

اما آیا انقلاب در  بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت به پایان رسید؟ یا اکنون پس از گذشت سی سال به پایان راه خود رسیده است؟ یا هنوز در آغاز راه خود است؛ در شأنیت آغازی بر یک پایان و اگر آن پایان، پایان مدرنیته و مدرنیسم باشد؟

اگر انقلاب به پایان خود نرسیده است و راه همچنان ادامه دارد؛ پس چرا به وضع کنونی دل بستهایم؟ ارادهی تحولی از جنس انقلاب اسلامی خواب از چشمان کداممان ربوده است؟ انقلاب به مقصد رسیده است یا انقلابیون از آرمانها منصرف گشتهاند؟ یعنی آیا انقلاب به قصد چنین روزی رخ داد؟ آیا آرمانشهر و وضع موعود انقلاب چیزی غیر از همین وضع کنونی نیست؟ اگر نیست چرا از تداوم انقلاب و تحولات بعدی در ادامه راه فارغ از قیل و قالها، اثری مشاهده نمیشود؟ مگر زمینهظهور دولت مهدوی فراهم شده است؟ یا مگر مسیر موجود به تحقق آرمانهای انقلاب ختم میشود؟ شاید هم انقلابیون از آن منصرف گشتهاند یا رسالت ادامه راه، به دوش کسان دیگری است؟ شاید هم ما دیگر از جنس انقلاب نیستیم و چشم ما بصیرت رؤیت حرکت انقلاب را ندارد؛ همچنانیکه در وقوعش برای بعضی چنین بود. اکنون بعد از گذشت سی سال از آغاز انقلاب اسلامی، این سؤال ما را به خود میخواند که انقلاب در کجای تاریخ خود قرار گرفته است؟ و در آینده چه پیش خواهد آمد؟

آیا انقلاب به انقلاب دیگری نیاز دارد؟ یا انقلاب جریانیست دائم و پیوسته و در تقدیر خود به خواست من و تو وابسته نیست، بلکه ما در تقدیر خود به او وابستهایم؟ آیا ما به انقلاب دیگری نیاز نداریم؟

 ساخت جامعه اسلامی مد نظر بود!

از آنجا که میدانستیم که انقلاب با تسلط سیاسی در بهمن57 به پایان نرسیده است و نیاز به انقلابهای دیگر در علم و ساختار و فرهنگ و اقتصاد و... وجود دارد؛ از همان ابتدا «ساخت جامعه اسلامی» مدّ نظر بسیاری از انقلابیون بود. راهی بس خطیر و دشوار و البته روشن تا تحقق کامل همه آرمانهای انقلاب پیشروی همگان بود و این باور عمومی وجود داشت که تا ایجاد یک جامعه کاملا دینی و اسلامی نباید از پای نشست. درگیریهای فکری و اندیشهای در سالهای نخستین انقلاب و مباحثات بر سر سیاستگذاری در خصوص چگونگی اداره جامعه و نیز مجادلات بر سر چگونگی تحول در عرصه علم و آموزش، همگی شواهدی بر این دغدغهها در آن دوران است.

در پی این دغدغهها، ترافیک جاده تهران قم به واسطه رجوع کارگزاران به علماء و حضور روحانیون در سازمانهای دولتی از قبیل سازمان برنامه و بودجه برای استخراج احکام حکومتی از میان متون دینی، بسیار سنگین شد! بحث از اقتصاد اسلامی، مدیریت اسلامی، سیاست اسلامی، دانشگاه اسلامی، مجلس اسلامی، دولت اسلامی و... نقل محافل شد و تصمیم بر یافتن مدلی اسلامی در هر یک از این عرصهها، آن هم در کمترین زمان ممکن، قرار گرفت.

تمنای اسلامی کردن ضربتی همه چیز و آرزوی به ثمر رسیدن این مباحث در زمان اندک و با یک عمل سرپایی، بسیار زود دود شد و به هوا رفت؛ جادهی قم تهران خلوت شد و رفته رفته ارتباطات کاهش یافت تا در نهایت حوزه راه خود در پیش گرفت و دستگاههای اجرایی راه خویش.

تغییرات زمانه و تنگنای شرایط و فشارها و نیازهای جامعه و نیز دوری و ناتوانی حوزه از پاسخ به این مقتضیات و نیازمندیها، باعث شد تا کارشناسان و متخصصین رشتههای مختلف علمی، مرجع رفع و رجوع نیازهای کشور گردند. این مسائل برای یافتن پاسخ خود به موطن و بستر تولد و رشد خود رجوع کرد. حوزهی علمیه هم که در موضع مسؤلیت و ادارهی جامعه قرار گرفته و با سیل مسائل جدید مواجه شده بود، گویا ترجیح داد همان راه سابق در پیش گیرد و دامن خود به دنیا نیالاید! لذا امر اداره را به کارشناسان واگذار کرد و مسؤلیت حل معضلات و مسائل حکومت اسلامی را نپذیرفت. البته قلیلی هم بودند که ماندند و استقامت كردند و از هر دو طرف رانده شدند.

 بدنهی اجرایی خسته و دلزده از مباحثی که همچون موج سینوسی، روزی بازارش رونق میگیرد و دیگر روز کساد میشود و هیچ نتیجهی عملی و کاربردی در پی ندارد، نسخههای عملی و کاربردی هم شرقی و هم غربی و بعدها فقط غربی را بر مباحث انتزاعی ترجیح داد. ما ماندیم و این دوگانگی در ساخت جامعه، چون استخوانی لای زخم.

فردای اتمام جنگ، مستغنی از دانش و الگوهای اسلامی در دامان دانش و الگوهای اقتصادی و سیاسی غرب لغزیدیم و ضرورت اداره جامعه از یکسو و نداشتن الگوهای بدیل از سوی دیگر، توجیهگر راه ما شد. یک روز اقتصاد معرکهدار اداره کشور بود و روز دیگر سیاست با اتکا بر همان اقتصاد. تولید دانش و الگوهای اسلامی را به فردا و نسل بعد احاله دادیم و فردا هم باز ما و باز احاله و باز فردا...

با آنکه رابطه ضروری تحقق کامل آرمانهای انقلاب را با تفکر و فرهنگ و الگوهای اسلامی میدانیم باز هم خود را توجیه میکنیم و سیلی نقد الگوهای حاضر و آماده غربی را به حلوای نسیه الگوهای اسلامی ترجیح میدهیم. در این سی سال برای اداره وضع موجود و تأمین نان شب -ظاهراً از روی اضطرار- به ابزارها، روشها و تکنیکهای غربی و در مجموع به تمنای توسعه غربی دست زدیم، غافل از اینکه عالمی که توسعه امر اصلی در آن است با عالمی که مورد تمنای انقلاب اسلامی بوده متفاوت است.

بسیاری از ما نیز شور و شوق به انجام رساندن کارها با روحیه جهادی را به آرامش خمارگونه انجام کار طبق روالهای فرسوده و بیمار اداری فروختیم، گویی دیگر تکلیف از ما ساقط گشته و همهچیز بر عهده مسؤولین است. نتیجه آنکه ما طلبکار از حکومت و ناراضی از آن شدیم. در حقیقت ناراضی از خودمان. حتی برخی از ما به این توهم دچار شدند که صاحب و مالک انقلاب هستند و نه توفیق یافته به آن و خود را محور و معیار قرار دادند؛ آنگاه بود که انقلاب از آنها روی گرداند. برای خود مصونیتی قائلند كه هرگاه نقدی مطرح میشود تلخی شفابخش داروی نقد را با تلخی سم ناامیدی و یأس اشتباه گرفتند و از پاسخگویی به انقلاب طفره میروند و منتقد را متهم میسازند.

 بیخود با غرب در ستیزیم!

اکنون بعد از گذشت سی سال از آغاز انقلاب اسلامی، این سؤال ما را به خود میخواند که آیا انقلاب به پایان راه خود رسیده است؟ اگر به پایان نرسیده و راه همچنان ادامه دارد؛ چرا به وضع کنونی دل بستهایم؟ ارادهی تحولی از جنس انقلاب اسلامی خواب از چشمان کداممان ربوده است؟ انقلاب به مقصد رسیده است یا انقلابیون از آرمانها منصرف گشتهاند؟

در پاسخ گفته میشود مگر شما اینهمه تلاش و تکاپو را نمیبینید؟ بلافاصله سؤالی دشوارتر در پی میآید که «حرکت فعلی و مسیر موجود رو به سوی چه غایتی دارد؟» انقلاب به دنبال تحقق کدام عالم بر روی پهنه این کره خاکی بود؟ آیا وقت آن نرسیده است که بدون واهمه و ترس بپرسیم که قرار بود به کجا برویم و اکنون کجا هستیم؟ و عزم کجا داریم؟ آیا نباید پرسید که بعد از انقلاب، تحول در ظاهر و باطن جامعهبه چه میزان بوده است؟ کدام یک از ابعاد و سطوح زندگی ما دینیتر و اسلامیتر شده است؟ سبک زندگی؟ معماری؟ شهرسازی؟ نظام اقتصادی و فرهنگی؟ نحوه فکر و اندیشه؟ نوع نگاه به عالم و آدم؟

ممکن است در مقابل این سؤالات با لحنی تند گفته شود که اینها چه سؤالاتی است که میپرسید؟ مگر این موارد به این سادگی و سرعت محقق میشود؟ اما اکنون سخن ما این نیست که چرا آرمان مورد انتظار محقق نشده است؛ سخن آن است که چرا راهی را انتخاب کردهایم که به ناکجاآباد میانجامد؟ سخن بر سر موانع تحقق آرمانها است. و سؤال این است که مسیر و روند موجود به کدام سو میرود؟ آیا ما با انقلاب همآهنگیم؟

بعد از سی سال از انقلاب جز تحولاتی که در اوائل انقلاب در محتوا، ساختارها و برنامهها رخ داد، دیگر تحولی از جنس انقلاب نداشتهایم که اگر چنین تحولی محقق شده بود، باید مصادیقش در یکی از نهادهای اصلی کشور مانند مجلس؛ در نحوهی قانونگذاری، یا آموزش و پرورش؛ در متون یا سبک آموزش یا در بانکداری مشاهده میشد. همواره به دنبال اداره و کنترل وضع موجود بودهایم. البته پیشرفت و توسعه و رشد در همهی زمینهها داشتهایم اما تحول کمتر. حتی ادبیات جدید تحول که توسط رهبری در قالب جنبش نرمافزاری، نقشهی جامع علمی کشور، الگوی پیشرفت ایرانی اسلامی و مهندسی فرهنگی پیگیری میشود، هر چند در ظاهر نقشهی تحولاند اما در باطن بعلت اندیشهی کارگزاران آن، حداکثر چیزی جز نقشهی تنظیم و رشد نیستند.

دغدغه حفظ وضع موجود و تأمین نان شب که اکنون دیگر با مخلفاتی همراه شده بود و البته بر همه چیز اولویت داشت و بیتوجهی به دغدغهها و حرکتهای پا گرفته در راستای ایجاد مدل جامعه اسلامی، باعث شد تا بسیاری از انقلابیون و مسؤولین و مدیران جامعه از درک و شناخت صحیح تاریخی، اجتماعی و فلسفی غرب و انقلاب اسلامی غافل بمانند و این یعنی غفلت از مبادی و مبانی و نحوه حرکت تمدن غالب بر جوامع بشری. به موازات این غفلت، تهاجم فرهنگی و نیز شبههافکنی روشنفکرزدگان وطنی _ که هیچگاه به انقلاباسلامی ایمان نیاوردند و همیشه از زمان عقب-تر هستند و در حد مطلوب تنها «مدرنیته اسلامی» را تمنی کرده بودند،_ موجب شد که استقرار هویت جدید اسلامیانقلابی ملت ایران با مشکلاتی مواجه گردد. عدم شکلگیری و قوام این هویت ما را بدان سو کشانید که بعضی علوم و آداب و شیوههای زندگی غرب را فرا گرفتیم و مغلوب و مقهور ظاهر غرب شدیم و به ناچار و با عجله و خودباختگی بارها صورت اسلام را بر مبنای این تغییرات زمانه، و در هماهنگی با آن، مورد تفسیر قرار دادیم که مبادا اسلام و مسلمانی از غافله ترقی و پیشرفت عقب بماند!

تحلیل ظاهر غرب و سطحینگری نسبت به آن و قضاوتهایی چون کاربرد استعاره چاقو و امکان استفاده خوب و بد از آن موجب شد که تکنولوژی غرب بدون خاستگاه فرهنگی اجتماعی و مبانی فلسفی و تعلقات عرفانی آن ملاحظه گردد.

اگر ما تمنای غرب بدون ناهنجاریهای اخلاقیاش را داریم، اگر آرمانشهر ما،اگر شیوه و سبک زندگی مطلوب ما شبیه به غرب است البته با قید اسلامی، اگر از تکنیک و علم غرب خوشمان میآید، اگر شعار مرگ بر غرب میدهیم و آنگاه که از منصب اجتماعیمان فارغ میشویم همچون دیگران تفریح و استراحت و زندگی میکنیم، اگر جز از یکسری ظواهر زننده و موارد محرمه از زندگی غربی ابایی نداریم، اگر از شیوه زندگی خود معذب نیستیم، بیخود با غرب در ستیزیم و در اینصورت متأسفانه باید گفت برخی که غربزده مینامیمشان راست گفتهاند که«درگیری اسلام و غرب فراتر از یک درگیری ایدئولوژیک نیست.» و در نتیجه اسلام هم یک ایدئولوژی است، در مقابل مارکسیسم و لیبرالیسم، و اکنون هم که عصر پایان ایدئولوژیهاست!!!

ما، خود، انقلاب و غرب را نشناختهایم. ظاهر را حمل بر باطن کرده و به شناخت و تحول سیاسی اقتصادی به جای شناخت و تحول فکری فرهنگی بسنده کردهایم. اما حقیقت آنست که اگر تحول سیاسی قرین تحول فكری نشود جز تغییر پوستین چیزی بیش نیست. باطن همان باطن است و تغییری صرفاً در ظاهر رخ داده است و نمیتوان به آن اطلاق انقلاب كرد. شاید هم علت این عدم مقارنت این باشد كه تحول فکری و اندیشهای پس از تحول سیاسی، تحمل درد و رنج تفکر را میطلبد و حوصله و صبر تأمل را و این نه با عجله سازگار است و نه صد البته با تنبلی و آسودگی و نه با غفلت و روزمرگی.

عجول بودن،دغدغه زمان خریدن را میآورد و زمان خریدن دغدغه کاربرد و کاربردی کردن میآورد و کاربردی کردن بدون پشتوانه فکر و تأمل لازم چیزی جز زمان را هدر نمیدهد. پس ضد خود است؛ زیرا تأمل زمان میخواهد. آخر عجول بودن از ویژگیهای انسان غربی است که بیخود نیست که با آن در ستیز هستیم و بیخود نیست که بیشتر مسئولین با مهندسان و پزشکان که دایهداران کارآمدی هستند راحتند و آنها را در این سیسال به مسؤلیت گماشتهاند.

 مبارزه بستر گشایش تفکر است و تفکر بستر امکان مبارزه!

با انقلاب اسلامی توبه تاریخی بشر آغاز شده است و در آیندهای نه چندان دور، در شب قدری بشر به سوی وحی منزل الهی روی خواهد آورد. اکنون سخن در جایگاه ما در این حرکت تاریخی و امتحانی است که هر یک از ما در بستر این آزمایش بس سنگین و دشوار پس میدهیم. وگرنه انقلاب اسلامی مسیر خود میرود و کار خود میکند و نسیم آن در تمامی دنیا وزیده است؛ فراتر از آنچه به خیال ما گذر کند.

انقلاب ما را میآزماید و از آن فراری نیست. انقلاب که اتفاق افتاد همه را میآزماید چه آنان که موسسان آن بودند، چه آنان که حافظانش بودهاند، چه آنان که منتظرانش هستند و چه آنان که بیطرف یا معاندان آنند و در این آزمایش است که ریزشها و رویشها شکل میگیرند و تنها کسانی که تعلق، تفكر و سبک زندگیشان براساس مبارزه است میتوانند بمانند و باقی رفتنیاند؛ فرقی هم نمیكند كه از سابقون باشند یا از لاحقون.

ساخت عالم موعود انقلاب اسلامی نیازمند آدم و تفكری دیگر است و انقلاب در آزمایشهایش در جستجوی آنهاست. انقلاب خود را در قلوب و تفكر پاك و مبارز و بزرگ مییابد و آنان را که اینجایی و اکنونیاند راهی به آن نیست. با گذشت زمان بر انقلاب، منطق دستیابی به آرمانها تغییر نمیكند. انقلاب نیازمند تولید فكر و تربیت انسان و عمل جهادی است. زیرا كه تفكری كه با عمل جهادی همراه نباشد و عملی كه با تفكر جهادی همراهی نكند در ساخت آدم و عالمی دیگر عاجزند. تفکر قائم همدوش مبارزه است؛ مبارزه بستر گشایش تفکر است و تفکر بستر امکان مبارزه و هر دو بر دوش انسان مبارز. تفكری كه رهآموز انقلاب اسلامی است تفكر قائم است و نه قاعد. چرا كه جنس انقلاب، قیام است و نه قعود و تفكرش هم باید همجنس خودش باشد. یكی از آفتهای جدی سالیان گذشته نیز همین بوده است كه تفكر قائم، رهآموز عمل جهادی در تمام سطوح نبوده است. تفكر قیامكننده، بنیانافكن و رهاییبخش است؛ چشمانداز عالم دیگر را ترسیم میكند و عالم جدید در پرتو این افق ظاهر میشود؛ از منظر عالم موعود به عالم موجود مینگرد و به همین خاطر است كه كلگرا و تأویلگراست نه جزءنگر و سطحیگرا. با آن به كیستی، كجایی و تاریخ و آیندهمان وقوف پیدا میكنیم. با آن از ظلمات غفلت عالم تجدد رهایی مییابیم و راه خود را در این آشفتگی مییابیم. غفلت و آشفتگیسختی كه قریب به دویست سال است ما را در میان خود گرفته است و با آغاز انقلاب اسلامی به پایان خود نزدیك میشود.

 کار حرفهای بر مدار مد میچرخد!

در این میان مجله سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند، که متوجه باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد.

اگر سوره هم مثل بسیاری از مجلات با یک ایده ثابت و البته با بکارگیری فنون کثرتزای رسانهای به تولید محتواهای متنوع بپردازد، همانند جاماندهها، از انقلاب عقب خواهد افتاد. از اینکه سوره با استقبال مواجه شود استقبال میکنیم، اما اگرکارآمدی و پرتیراژ بودن و پرفروش بودن را مقصد خود سازیم، باید هماهنگ با ذائقه زردپسند عمل کنیم و همان فنون و حیلههایی را به کار گیریم که خلاف غایت و مبنای حرکت ماست. برای حرفهای شدن باید از بزاق دهان مشتریهای تحریک شده ارتزاق کرد و بر موج طبیعت انسان معاصر سوار شد و بر کمبودها و ضعفهایش تکیه کرد.

اما راه دیگری در پیش گرفتهایم، تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیهو تئوریپردازی برای توسعهی تغافل،میگوئیم که سوره «آیینه«ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست.

به این خاطر است که بجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه میکنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مد میچرخد و مد بر مدار ذائقه بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

اجتناب از همه نفیها و تحقق همه بایستههای پیشگفته بر ظرفیت وجودی دستاندرکاران مجله سوره متكی است. پس میدانیم كه در سوره اهتمام به حقیقت خود مهم است. در سیر تولید سوره قرار است اول خودمان راهی افق تکامل شویم؛ زیرا اثرگذاری از هر نوعش و در هر جهتی در گرو شدت و ایمان صاحب اثر در همان مسیر است. چرا كه فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد. پس خودمان اولین خوانندگان آن خواهیم بود.

رسانهای که بخواهد ناقد وضع موجود در فرهنگ و تمدن جهانی غرب باشد، نه در محتوا و نه در شکل نمیتواند پیرو استانداردهای پذیرفته شده باشد؛ چرا که این معیارها در نهایت در جهت تثبیت و استقرار عالم غربی است. مجلههای علمی پژوهشی یا علمی ترویجی عموماً، ابزار توسعه تغافل عمومی و تخصصی است. معیار و اصول مقالات آنان در نهایت مؤید وضع فرهنگ و تمدن مسیطر است و غایت آن چیزی جز ساخت جامعه غربی نیست. زمانآگاهی و خروج از این عالم و ساخت عالم جدید نمیتواند با تخصصیزدگی پیش رود چراکه در پسزمینه تخصصزدگی مفروضات عالم غربی پذیرفته شدهاست. از این رو به جای غرق شدن در کثرت تخصصزدگی باید به نگاه حکمی روی آورد.

اگر قرار است در این مجله گذار از وضع موجود به وضع مطلوب را پیگیری کنیم بایستی توجه کنیم که انتقال از وضع موجود به وضع موعود مستلزم نقد است و نقد نیازمند شناخت. این شناخت چگونه شناختی است؟ مسلم نمیتواند شناخت علمی- تخصصی باشد؛ چون این شناخت در غایت، مبنا و ساخت با آن شناخت منتقل کننده و تحولساز متمایز است. شناخت علمی متعلق به همان عالمی است که ما در تمنای گذار از آنیم. پس نمیتواند مقدمه نقد گردد. البته نه اینکه شناخت علمی- تخصصی به معنای مصطلح، نمیتواند مقدمه نقد باشد، میتواند؛ اما آن نقد، انتقالی و رهاییبخش از وضعیتی و استقرار در وضعیتی جدید نمیتواند باشد. آن نقد، نقد اصلاحی است به کام وضع موجود و اصلاح آن.

شناخت علمی متعلق به دوران استقرار است نه گذار. به همین خاطر است که جزءنگر و تخصصگراست تا به این واسطه تمدنسازی کند. در آن سو، شناخت متکفل گذار اینگونه نمیتواند باشد و چارهی ما برای رهایی از وضع موجود نیست. بنابراین حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. حال این «کلنگری» چگونه قابل دسترسی است؟ کلیت جامعه چیست و کجاست؟ و چگونه باید به آن پرداخت؟ در ساحت علم و تکنولوژی؟ در علوم اجتماعی؟ در فلسفه؟ یا در عرفان؟ یا همه این ساحات است؟ چرا که مهندسان مدعیاند که آنها معماران جامعههستند. اما علمای علوم اجتماعی میگویند تا ایشان نباشند تکنولوژی و سختافزار به کار نیاید. از سوی دیگر فیلسوفان معتقدند که علمای اجتماعی و مهندسان در طرح و نقشه آنان مشغول بازی هستند و در سوی دیگر برخی میگویند عرفان اجتماعی است که جامعه را میسازد. اما حقیقت آنست كه تمام اینها در ساخت جامعه نقش و سهم دارند و همه آن کسان راست میگویند؛ ولی هر كدام شأن و جایگاه خویش را دارد و نسبت به دیگری تقدم و تأخر. یعنی هر کدام ظاهر دیگری یا باطن آن است. کلنگری نباید با کلینگری مشتبه شود. در کلنگری تفصیل است که کل و جزء با هم لحاظ میشوند. بدین سان کلنگری، سیری از اجمال به تفصیل را ایجاب میكند. از این رو شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود. پس منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است: سبک زندگی، نظام اجتماعی، نظریه اجتماعی، تفکر، هنر؛ یعنی از ظاهر به باطن؛ کلنگری هم در سطح و هم در عمق. پس ما نیازمند شناختی هم کلنگر و هم تأویلگرا نسبت به جامعه هستیم. زیرا تغییر جزء بدون کل و ظاهر بدون باطن نمیشود.

سبک زندگی، ظاهر تمدن و مرئیترین وجه آن است و تجلی آنچه تمدن در باطن دارد میباشد. نظام اجتماعی وجه باطنی سبک زندگی است و سبک زندگی را در میان خود گرفته است و بر اساس مبنا، غایت و ساختار آن، شیوه و سبک زندگی رقم میخورد. نظام اجتماعی، لایهای عمیقتر از سبک زندگی در واکاوی جامعه است و هر دو حوزه تشکیلدهنده عمل اجتماعیاند. زیربنای نظام اجتماعی نیز نظریههای اجتماعیاند که آن را شکل دادهاند. نظریه کاربردیترین لایه نظر است و تفصیل، تنظیم و ساخت و ساز و سامان دادن به عینیت را بر عهده دارد. تفکر رهآموز نظریهها و عمل اجتماعی است. تفکر است که امکانهای گوناگون را در اختیار نظریه و عمل میگذارد و باطنیترین حوزه نظری است. عرفان، باطنیترین وجه تمدن است که در هنر تجلی مییابد و تفکر که رهآموز تمدن است خود رهین ذکر و عرفان است. تاریخ هم تمام ساحات فوق را به شیوهای تحلیلی تطبیقی در طول زمان مورد بررسی قرار خواهد داد.

در تمام این حوزهها بر اساس افق ترسیم شده سعی بر آن است که به صورتبندی مؤلفههای هر ساحت اشاره شود که ماهیت امروزین آن چیست؟ چگونه و در چه بستر تاریخی و بر اثر چه عوامل فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی اینگونه شده است؟ با این وضعیت به چه سو میرود و چه چشمانداز و آیندهای برای آن قابل تصور است؟ چگونه نسبتی با صورتبندیهای حوزههای دیگر و با حوزههای رقیب خود در تمدن دیگر دارد؟ طرحهای تحولآفرین و نو در آن حوزه چیست و ارزیابی از آن چگونه است؟ بدین سان رویکرد ما در بررسی ساحات اجتماعی فوق، تاریخی، جامعه-شناختی و فلسفی است.

 سوره در قالب مجلهی خبری، مجلهی تحلیلی و ضمیمهی ادبی-هنری

مجلهی سوره در دورهی جدید انتشار خود در سه بخش خبری، حِکمی و ذوقی در قالب مجلهی خبری، مجلهی تحلیلی و ضمیمهی ادبی- هنری عرضه میشود. مجلهی خبری که در این شماره به سرویس خبر و گزارش تقلیل یافته است، اطلاع رسانی اخبار چهار حوزهی ایران، اسلام، جهان عرب و جهان غرب را در بخشهای ادبی، هنری و اندیشهای بر عهده دارد. مجلهی تحلیلی نیز شامل بخشهای سبک زندگی، نظام اجتماعی، نظریه، تفکر، هنر و تاریخ است که با نگاهی تاریخی، جامعهشناختی و فلسفی به بررسی مفاهیم، موضوعات، مصادیق و جریانهای اجتماعی ایران، اسلام و غرب میپردازد. ضمیمهی ادبی-هنری نیز که بخش ذوقی این دوره است در هفت اقلیمِ طلیعه و طلایه، ساحت سیاحت، آستان داستان، «نما» نمای، چامه و چکامه، طرایف و ظرایف و نگارهها و نگرهها عرضه میگردد که به ترتیب به یادداشت ماه، روایت، ادبیات داستانی، ادبیات نمایشی، شعر و ترانه، طنز و فکاهه و جستار ادبی- هنری اختصاص دارند. دورهی جدید مجلهی سوره که قرار بود از مهر 89 منتشر شود به علت مشکلاتی با عنوان آذر و دی به جامعه فرهنگی تقدیم میگردد.