شعر، شاعر، زندگی

  • پرینت
شعر، شاعر، زندگی -
امتياز: 4.5 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
شعر، شاعر، زندگی
رابطه‌ی میان شاعر، شعر و زندگی
اشــــاره روایت شاعرانه روایتی است صادقانه از زمانه‌ی خود که از زبان شاعر می‌شنویم؛ روایتی که به‌جز مفهوم و مضمون، از هماهنگی و تناسب آن نیز لذت می‌بریم. در ادوار گذشته که پارسی‌زبانان سبک‌های متفاوت زیستن را در هر دوره تجربه می‌کردند، لحن و آهنگ اشعارشان نیز تطوراتی داشته است. عراقی، خراسانی و هندی، هرکدام به اقضای زمانه‌ی خود سبکی در سرودن بودند و همچنین سبکی در دلنشینی و همدلی مردم با شعر و شاعران.

رابطه‌ی هنر و زندگی، رابطه‌ی تأثیر و تأثر است. هنر از زندگی متولد می‌شود و بر زندگی هم تأثیر می‌گذارد. نمی‌شود منکر این رابطه شد. انسان به محیط، فعالیت‌هایش و نسبت به زندگی خودش شناخت دارد که به همان اندازه زندگی را فهم می‌کند؛ یعنی لایه‌ها، اعماق و جهان‌ها را و این هنر است.

ما مفهومی داریم که معلمان و هنرمندان پدران معنوی و یک بخشی از والدان جامعه هستند، کسانی که به هر حال روح مردم را شکل می‌دهند و به نسبت قدرت اثر آن‌ها پدر معنوی بخشی از اجتماع می‌شوند و در هر حوزه به میزان نفوذی که یک اثر دارد، زندگی‌هایی را متأثر می‌کند. این‌ها در روایات ما هست که ببین به چه چیزی گوش می‌دهی که بنده آن می‌شوی. صرف گوش‌دادن یک متنی که اثر هنری نیست و ظرفیت ایجاد احساس ندارد، چنین تأثیری دارد.

طبیعتا آثاری که ما را در موقعیتی قرار می‌دهند که می‌توانند احساس ما را برانگیزند و ما را در یک وضعیت و موقعیت قرار دهند، بسیار در جان ما تأثیر می‌گذارند و زندگی ما را شکل می‌دهند. یعنی هنرمند می‌تواند عشق‌ها، نفرت‌ها، خشم و مهر خودش و زیبایی‌شناسی خودش را در وجود مخاطبان خود به نسبت قدرت خودش بازتولید کند و خودش را تکثیر کند.

زندگی روستایی و شهری همه در کار هنری تأثیر دارند. هنرمند در محیط روستایی دیدش متفاوت است با هنرمندی که در محیط شهری زندگی می‌کند. روستا قواعد و سازوکار و سبک زندگی خود را دارد. کار در آنجا میزانی از امنیت را دارد که شهر ندارد.

معلمان و هنرمندان پدران معنوی و یک بخشی از والدان جامعه هستند، کسانی که به هر حال روح مردم را شکل میدهند و به نسبت قدرت اثر آنها پدر معنوی بخشی از اجتماع میشوند و در هر حوزه به میزان نفوذی که یک اثر دارد، زندگیهایی را متأثر میکند.

محیط و طبیعت در روستا جور دیگری است. مثلاً پدیده‌های خیلی ساده‌ای که در اینجا طبیعی است، در زندگی روستایی اصلاً معنا ندارد مگر روستایی که شهری می‌شود و روابط سالم آن تخریب می‌گردد، مانند پدیده‌ای که میلیاردها بودجه خرج آن می‌شود، مثل زباله‌ها. ما اصلاً پدیده‌ای به نام زباله نداشتیم. من بیست و چند سال در روستا زندگی کردم، سطل زباله به این مفهوم نبود. جنس تولیدات جزو خود محیط زنده بود و توسط خود محیط زنده هضم می‌شد و خیلی نادر بود که یک چنین چیزی شکل بگیرد. خب این یک نوع تعامل با عالم است.

نسبتی که انسانِ روستایی با درخت، طبیعت و حیوانات دارد، در روح او تأثیر می‌گذارد. در یک حیاطی که چهل پنجاه درخت داشت، درِ سالن را که صبح‌ها باز می‌کردیم، روبروی ما درخت بود. این با آن چیزی که الان در شهر رایج است فرق می‌کند. آن انسان روستایی با این انسان شهری فرق می‌کند. آن انسانی که کار می‌کند، و آن انسانی که مصرف می‌کند، انسانی که مولد است و انسانی که مصرف‌کننده است؛ و تمام این‌ها روی زبان و هنر و دریافت ما از محیط تأثیر دارند.

وقتی من با خاک، پرنده، آب، حیوان، ماه و جوی آب ارتباط وجودی داشتم و درگیر شدم و شناختم و تعامل طبیعی داشتم انسان دیگری هستم نسبت به انسانی که این‌ها را در رسانه یا در ساعات تعطیلات و در سفر می‌بیند. این که ما چطور زندگی می‌کنیم، روی همه چیز ما تأثیرمی‌گذارد، از اولین چیزهایی که یک بچه به دنیا می‌آید، از پوشاکی که تن او می‌کنند تا روز آخر. ما به‌شدت در این رابطه‌ی دو طرفه قرار داریم؛ هنر و ادبیات از محیط واردات دارد و بعد خودش را در مخاطبان تکثیر می‌کند. شاعری که یک موقعیت حسی در او ایجاد می‌شود این موقعیت را به مخاطب منتقل می‌کند.

مانند ادبیات معاصر ایران، در دوره‌ای که نفت و قوطی‌های نفتی، شهرهای ما را در مقابل روستا خیلی برجسته کرد، یک ترکیب دائم، یک اغتشاش و بی‌نظمی را در وجود شاعران ما می‌توان دید، که دل‌بستگی به یک سنت و سبکی از زندگی، در مقابل مظاهر تازه‌ای که کپک‌های اقتصاد نقتی درست کرده‌اند که انسان را معلق و درگیر کرده است. در آرام‌ترین شاعران معاصر هم این اغتشاش و تنش قابل بازجویی است مثل سهراب سپهری.

این کپک‌ها به روح انسان سرایت می‌کند. یعنی انسان ایرانی را از نظر روانی مریض می‌کند. شاید شعر ما همه این‌ها را در دوره‌ی پس از جنگ بازتاب داده. در آثار کسی که به نوعی یک شاعر ایرانی‌ـ‌ افغانستانی است، مشاهده می‌کنیم؛ این درگیری‌ها را در کار آقای کاظمی، غزوه، سلمان هراتی و سید حسن می‌بینیم. دقیقاً همان اتفاقاتی که در معیشت می‌افتد بر روح انسان تأثیر می‌گذارد. همه‌ی این‌ها در ادبیات ما وارد می‌شود و بعد شاعران ما به‌عنوان متولی حفظ زیبایی‌های اخلاقی با این پدیده‌ها درگیر می‌شوند.

در دوره‌ای که نفت و قوطی‌های نفتی، شهرهای ما را در مقابل روستا خیلی برجسته کرد، یک ترکیب دائم، یک اغتشاش و بی‌نظمی را در وجود شاعران ما می‌توان دید، که دل‌بستگی به یک سنت و سبکی از زندگی، در مقابل مظاهر تازه‌ای که کپک‌های اقتصاد نقتی درست کرده‌اند که انسان را معلق و درگیر کرده است.

آهنگ طبیعی حیات که برپا بوده با یک درصد کمی تغییر جلو می‌آمده است اما ناگهان سرعت و اغتشاشی در عصر ما پدید آمد که در ادبیات معاصر از دوران مشروطه، نوآوری‌های فرمی بسیار زیاد می‌شود؛ تا بتواند این همه اغتشاش و تنش و بحران را در زندگی بازتاب دهد. یعنی ظهور پدیده‌هایی مثل نیما و بعد از او. دیگر حرف‌هایی است که باید سفید و بی‌وزن و بی‌موسیقی گفته شود. زیرا نشان‌دهنده‌ی بی‌نظمی است.

شدت اتفاقاتی که در حوزه‌ی جهان ما می‌افتد، بسیار بالا رفته است. اگر بخواهیم فقط از اَشکال بگوییم، یک کوزه که در چند قرن گذشته فقط در چند طرح بوده. در طول قرون تعداد کمی طرح هست برای وسیله‌ای برای آب‌خوردن. ولی اگر الان به مغازه بروید، می‌بینید طرح‌های بسیار زیادی برای چیزی که با آن آبی در لیوان بریزند و بخورند وجود دارد. شکل لیوان‌ها بسیار عجیب و غریب تکثر پیدا کرده است.

در شهوت عجیبی که انسان معاصر برای تصرف، تغییر، بهره‌بردن و تسخیر جهان پیدا کرده، فقط خود و بهره‌مندی‌های خود را می‌بیند، یک نمودش در همین بسیاری نوآوری به این سبک است. چرا انسان گذشته از شکل کوزه ملول نمی‌شد؟ ما با کوزه سر مزرعه‌های کشاورزی سال‌ها سروکار داشتیم، اما هیچ‌گاه احساس نمی‌کردیم که مثلاً باید چهارگوش شود. کوزه، کوزه بود، آب، آب بود و یک رابطه‌ی دوستانه‌ای حتی با شکل بود و به‌راحتی شکل تازه‌ای را نمی‌پذیرفتیم.

این‌ها به خاطر چیست؟ به خاطر این که واردات حسی ادراکی ما و وجد ما از عالم کم شده، این‌ها مخدرهایی هستند که به ما احساس تازه‌بودن می‌دهند.

همین تخریبی که در زندگی ما دارد اتفاق می‌افتد در ادبیات ما هم اتفاق می‌افتد. یعنی غزل ما در بسیاری از شاعران جوان یک غزل اسید پاشیده شده است. در ابتدا همه‌ی ما مجذوب و ذوق‌زده هستیم و سوزش آن را درک نمی‌کنیم. طبیعتاً بخش‌های مفیدی هم دارد که می‌توان در یک انتخاب عاقلانه از یک فرایند برگزید.

ما الان که چند دهه از این قصه می‌گذرد رگه‌های مقاومت و تلاش برای فهم این پدیده و شنا‌کردن برخلاف جهت این قصه دارد خیلی جدی می‌شود. اول یک مقاومت جدی بود و این مقاومت توسط این پدیده‌ها شکسته شد.

در خود ادبیات، دانشگاهیان و شاعران برجسته‌ی گذشته به شعر گذشته فارسی تعلق خاطر داشتند و انجمن‌های ادبی استخوان‌داری مقاومت می‌کردند، حتی هنوز هم خیلی از آن‌ها در مقابل خیلی از اتفاقات ادبی مقاومت دارند. مانند انجمن کمال مشهد که تاکنون در آن جا شعر نو خوانده نمی‌شود. ولی پدیده‌های تازه موفق می‌شوند این مقاومت را در یک سطحی بشکنند، کما این که در زندگی ما این کار را می‌کنند، می‌شکنند اما هسته‌های مقاومت همین‌طور می‌مانند، حال بعضاً به صورت پژمرده و افسرده و بعضاً هم شاید فعال؛ و ما کم کم داریم به این می‌رسیم که این شأن و شایسته‌ی ما نیست. پس شروع به شناخت خودمان می‌کنیم.

به نظرم الان باید تجربه‌ی تمدنی را احضار کنیم. یعنی به مطالعات تاریخ بازگردیم؛  خاطرات خود را از این همه زباله‌ای که واردات خیال غربی، آمریکایی، چینی، کره‌ای بر سر ما ریخته بازیابی کنند. خیال‌های خود را پیدا کنیم، دوباره نهال بافت‌های خیال خود را بکاریم.

چند سالی است که به‌شدت با این موضوع درگیر هستم و حتی فکر می‌کنم ما باید مراکز تشعشع فرهنگی خود را در وضعیت امروز، شهرستان‌ها و روستاها قرار دهیم. به هر حال شهرهای بزرگ ما بیش‌تر فتح شدند و خیلی از مسائل را پذیرفتند و جریانات فرهنگی رنگ دیگری پیدا کرده. برجستگان ما می‌توانند به سبک زندگی و انسانی که در روستاها و شهرستان‌ها که دارد آخرین نفس‌های خود را در مقابل هجوم این انسان تازه، می‌کشد توجه کنند و آن‌ها را از تاثیرات این پدیده‌ها نجات دهند.

تلویزیون ما به‌شدت دارد انسان را عوض می‌کند، و مست می‌کند. رادیو، روزنامه‌ها و مجلات ما عمدتاً در خدمت این فضا قرار دارند. همچنین تولیدات هم فرهنگ خود را می‌آورند، اخلاقیات و ویژگی‌های انسان مسلمان ایرانی را از بین می‌برند.

به نظرم الان باید تجربه‌ی تمدنی را احضار کنیم. یعنی به مطالعات تاریخ بازگردیم؛  خاطرات خود را از این همه زباله‌ای که واردات خیال غربی، آمریکایی، چینی، کره‌ای بر سر ما ریخته بازیابی کنند. خیال‌های خود را پیدا کنیم، دوباره نهال بافت‌های خیال خود را بکاریم. ادبیات غرب، به هر حال یک نیشابورهایی را زیر غبار برده، باید این نیشابورها را یافت، برج و باروهای آن را دوباره از این غبارها پیدا کرد و نقشه‌ها را بازسازی کرد و شناخت.

رنگ و زیبایی یک مشخصه‌ی صنعتی، فنی و هنری است. بر فرض که مدیریت سیاسی نظامی ما مشکل داشته، مدیریت معنوی جامعه ما ضعیف بوده، اما آیا رنگ‌آمیزی ما هم مشکل داشته؟ چرا ما باید از پس شکست‌ها همه چیزها را ببازیم؟

الان مغولان تازه‌ای حمله کرده، مغول ادبیات، هنر، سینما و زندگی غربی که مشابه کره‌ای و چینی آن هم داریم، اما جوهره‌ی آن غرب است. به هر حال اصلش انسان‌شناسی، زیبایی‌شناسی، جامعه‌شناسی آن است.

در تاریخ‌مان چرا بعد از صفویه افول کردیم، همه چیز ما که مشکل نداشت. یک جایی رخنه‌ای این سد را می‌شکند که این رخنه ممکن است در سیاست، اقتصاد باشد. می‌توانیم خودمان را باز عَلَم کنیم و این اتفاق دارد می‌افتد.

به نظرم اهالی فرهنگ ما به‌شدت محتاج این هستند. در همین دوران معاصر ما یک حیات پررنگی داشتیم، هم‌رنگ حیات طیبه، در عصر امام و جنگ، که چهره‌ی حماسه‌ای و عجیبی از معجزه‌آسایی انسان ایرانی را دیدیم، و چهره‌ی حماسی از یک جماعت هم‌دلی که پشت سر یک امامی داشتند به سمت یک هدف می‌رفتند و نماز جماعت ایران انقلاب اسلامی را می‌خواندند.

به‌راحتی می‌توانیم هم اکنون از حافظه‌های خودمان، ویژگی‌های چیزی را که خیلی به عصر زمان حضرت رسول شبیه بود، پیدا کنیم. چهره‌ی امام و امتی که ما در عصر امام خمینی(رحمه‌الله‌علیه) داریم و هنوز هم بخش مهمی از آن در اجتماع ما وجود دارد ولو اینکه هنوز نتوانسته عَلَم‌های خودش را در ساحت فرهنگی در این باد و طوفانی که هست -و جریانات مختلفی که اقتدار دستشان بوده و علم زدند و تشکیلات خود را ساختند- بلند کند. این جریان متأسفانه در حوزه‌ی اجرایی ضعفی که داشته باعث شده خیلی جاها عَلَم‌های فرهنگی آن هم بیفتد. که به برکات فتنه، این علم‌ها دارد بلند می‌شود و سفال‌ها، خاطره‌ها و نقشه‌ها را پیدا می‌کنیم.

جریان حرکت توحیدی خیلی مشابه خود تعبیر لااله‌الاالله است. یعنی با لا و حرف نفی شروع می‌شود و مرحله بعد اله‌ها جلوه پیدا می‌کنند و مقاومت فرهنگی که آن‌ها می‌کنند در مقابل این حرفی که ما می‌زنیم و هنوز عملی نشده. دوباره ما وسط می‌آییم که مرحله الاست و بعد الله تجلی می‌کند.

انگار جامعه‌ی ما الآن در مرحله الاست. یعنی ما یک لا را محکم و رشید گفتیم و یک دوره جامعه را دست خودمان گرفتیم ولو با حرف. فضا، فضایی است که نه همه الهی شوند، اما به هر حال حرف الهه‌ها را نمی‌زنند، و حرف، حرف نفی خداها بوده. اما خب اللهی شدن در عمل اتفاق نیفتاده بود. الهه‌ها بعد از یک دوران ضعف ما، بروز پیدا می‌کنند و وسط می‌آیند، و بعد ما با الا، یک الف به دست، خلاصه یک چوبی به دست، با قدرت بیش‌تری می‌آییم و انشاءالله ساحت اجتماع رنگ الله می‌گیرد.

در حوزه‌ی آفرینش هنری می‌توانیم با انظار تجربه تاریخی هنر مسلمان، مؤمن، شرق و با مواجه‌ای که با پدیده‌های روز عالم با اردوگاه غرب داریم، خودمان را بسازیم، یعنی انتخاب کنیم. ما الآن در شعر شاعران جوانی داریم که با تکیه بر تجربه‌های مؤمنانه تاریخ تشیع حرف می‌زنند. از دعبل، عبدی کوفی، سیمین حمیری گرفته تا علی معلم دامغانی، سلمان، قیصر در حال شناخته شدن هستند، در واقع بازیابی چهره‌های سوخته‌ای است که انگار یک هجومی شده که این‌ها دیده نشوند و حال ما داریم آن‌ها را پیدا می‌کنیم و می‌شناسیم. مجموعاً با یک قدرت بیش‌تری انشاء الله در دهه‌ی آینده چهره واقعی هنر انقلاب ظهور خواهد کرد.

پی نوشت:

* این مقاله خلاصه ای از مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی «زندگی امروزی و شعر دیروزی» است که در شماره 68و69 مجله سوره اندیشه به چاپ رسیده است.