روش؛ تکثر یا تنوع!

  • پرینت
روش؛ تکثر یا تنوع! -
امتياز: 4.3 از 5 - رای دهندگان: 4 نفر
 
دکتر سید سعید زاهد
بحثی در باب روش‌شناسی و مکاتب آن

واقعیت‌های عالم به دو دسته‌ی واقعیت‌های غیب و واقعیت‌های مشهود تقسیم می‌شوند. علوم سکولار واقعیت‌ مشهود را مورد بررسی قرار می‌دهد؛ در حالی‌که علوم اسلامی واقعیت غیب را هم به رسمیت می‌شناسند.

در جهان اسلام به علت وجود قرآن کریم، ملاک ارزیابی و صحت واقعیت غیب را در اختیار داریم و می‌توانیم به واقعیت غیب و رابطه‌ی واقعیت غیب و واقعیت مشهود بپردازیم. به مباحث واقعیت مشهود، حوزه‌های علمیه می‌پردازند. اما در زمینه‌ی رابطه‌ی واقعیت غیب و مشهود که دغدغه‌ی ماست، علوم موضوعی اسلامی هستند که به واقعیت مشهود از منظر واقعیت غیب می‌نگرند. لذا در زمینه‌ی جامعه‌شناسی، اگر بخواهیم دانشی داشته باشیم که بتوانیم آن را اسلامی بنامیم، باید به واقعیت مشهود جامعه از زاویه‌ی واقعیت غیب نگاه کنیم. نمونه‌ی آن در بحث هستی‌شناسی اجتماعی، اصالت فرد -جمع- رابطه می‌باشد که آن را به دست آورده و به آیات الهی مستند کرده‌ایم. اصالت هر سه با هم با استدلال به آیات قرآنی یعنی ابزار ارزیابی دانش غیب در کتاب «جامعه و تاریخ» شهید مطهری به اثبات رسیده است. این سه مورد، سه بعد از وجود اجتماعی هستند.

در ادامه مقایسه‌ای بین مبانی شناختی‌شناسی‌های غربی و مبانی شناخت‌شناسی اسلامی خواهیم داشت.

براساس اعتقاد به واقعیات مشهود، سه دسته روش در جامعه‌شناسی غرب داریم. نکته‌ی قابل توجه این است که روش به‌مثابه ستون فقرات علم است. لذا در علم چارچوب اصلی را از روش می‌گیریم و سپس محتویاتش را با هستی‌شناسی به آن اضافه می‌کنیم. اندیشمندان تلاش می‌کنند بین هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و مبانی پایین‌تر از این‌ها یعنی جهان‌بینی، و مباحث بعد از این‌ها یعنی روش‌شناسی و نظریه‌سازی هماهنگی ایجاد کنند. در رشته‌های علوم انسانی به علت تنوع عوامل و متغیرها هر اندیشمندی از یک زاویه وارد شده است. علوم انسانی مانند جنگل وسیع و پردرختی است که اندیشمندان مختلف اجتماعی هر کدام از نقطه‌ای وارد این جنگل شده‌اند و آن را توصیف کرده‌اند. بین اندیشه‌های آن ها هم‌پوشانی وجود دارد ولی الزاما با هم تناظر ندارند. لذا لزومی ندارد بین پارادیم‌های مختلف هماهنگی وجود داشته باشد. هر اندیشمندی با توجه به مبانی جهان‌بینی خود و مبانی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی متناسب با آن، شکلی از توصیف جامعه را ارائه می‌دهد. و لزومی ندارد که این‌ها با یکدیگر همراه شوند. مثلا اگر بنا بود مارکس و وبر مشترکات خودشان را به دست بیاورند، در زمان حیات خودشان به دست می‌آوردند. اما شاهدیم که ابتدا مارکس طبقات اجتماعی را براساس اقتصاد نوشت و سپس وبر کار او را تکمیل کرد. یعنی ثروت را پذیرفت، و دو بعد دیگر قدرت و منزلت را هم به آن اضافه کرد. این نهایت تعامل بین دو اندیشمند است و دیگر لزومی ندارد تلاش کنیم که رابطه‌ای بین صحبت‌ها و مباحث آن ها برقرار کنیم. مطالعه‌ی تطبیقی خیلی خوب است، اما به دلیل این‌که در علوم انسانی مفاهیمی که معانی متفاوتی دارند را مشترک می‌گیریم، نباید آن ها را به یک‌دیگر تقلیل دهیم. کلمه‌ی «خانواده» را همه به کار می‌بریم، اما تعریف خانواده از دید هر کس متفاوت است. طبقه‌ی اجتماعی نیز توسط همه استفاده می‌شود، اما چند نوع تعریف از آن وجود دارد. به همین علت در روش‌های تحقیق علوم اجتماعی یک مرحله به نام تعریف مفاهیم وجود دارد. یعنی هر کس در هر موضوعی وارد بحث علوم اجتماعی می‌شود، ابتدا باید بگوید که این مفاهیم در مبحث و تحقیق فوق به‌کار گرفته می‌شود و تعریفش از آن مفاهیم را نیز بیان کند. مثلا فردی می‌گوید خانواده زن و شوهری است که با هم ازدواج کرده باشند و بچه داشته باشند؛ شخص دیگر می‌گوید لزومی به رابطه‌ی ازدواج نیست و شخص سومی تعریف دیگری درباره‌ی خانواده ارائه می‌دهد. در جامعه‌شناسی می‌توان پیرامون یک مفهوم تعاریف متعدد ارائه داد و براساس آن تعریف کار را پیش برده و تحقیق را به انجام رساند. لذا لزومی ندارد بخواهیم تعاریف را با یکدیگر دخیل کنیم و اگر چنین کاری لازم بود، خود محققین این کار را انجام می‌دادند.

روش به مثابه ستون فقرات علم است  لذا در علم چارچوب اصلی را از روش می گیریم و سپس محتویاتش را با هستی شناسی به آن اضافه می کنیم   اندیشمندان تلاش می کنند بین هستی شناسی و معرفت شناسی و مبانی پایین تر از این ها یعنی جهان بینی  و مباحث بعد از این ها یعنی روش شناسی و نظریه سازی هماهنگی ایجاد کنند

یک سری روش‌هایی به نام «مِتا» وجود دارد. این نوع تحقیقات مِتا از تحقیقاتی که پیرامون یک موضوع خاص و در یک جامعه صورت گرفته است، جمع‌بندی ارائه می‌دهد. (به‌طور مثال درباره‌ی تحقیقاتی که در کشور ما در مورد اعتیاد صورت گرفته است) در این نوع روش نیز اگر تعاریف مفاهیم از دیدگاه‌های مختلف با هم هماهنگ نباشد، پژوهش‌گر نتایج را با هم جمع نمی‌کند.

بنابراین ما می‌توانیم مکاتب فکری مختلف داشته باشیم و افرادی نیز در این مکاتب قرار می‌گیرند، اما لزوما اندیشه‌های این افراد عینا مثل هم نیست. برخی از محورهای اندیشه‌ها با هم هماهنگ است ولی هر کدام خودش به تنهایی یک نحله‌ی خاص است. پس رعایت مرز اندیشه‌ها خیلی مهم است.

در مجموع روش‌های تحقیقی که در غرب شکل گرفته است و تفاوت‌هایی که در شیوه‌ی جمع‌آوری اطلاعات، دسته‌بندی، شیوه‌ی تحقیق و تعریف مفاهیم وجود دارد، سه مکتب عمده به‌وجود آمده است که عبارتند از:

1- اثباتی یا پوزیتیویسم  2- هرمنوتیک  3- انتقادی

روش‌های اثباتی

روش‌های اثباتی مبنای فلسفی خود را از هیوم و کانت می‌گیرند و آن را در رشته‌ی جامعه‌شناسی مطرح می‌کنند. اولین کسانی که رشته‌ی جامعه‌شناسی سکولار را در غرب شکل می‌دهند و آن را در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 به شکل پوزیتیویستی مطرح می‌کنند، کنت و دورکهایم هستند. کنت را بنیان‌گذار رشته‌ی جامعه‌شناسی می‌دانند که روش‌های او نیز اثباتی است. بعد از او دورکهایم کتاب «روش تحقیق» را به عنوان اولین کتاب روش تحقیق می‌نویسد. او معتقد است که می‌توانیم واقعیات اجتماعی را با همان روش‌هایی که موضوعات خارجی قابل مشاهده را بررسی می‌کنیم، مورد مطالعه قرار دهیم. او اولین کسی است که واقعیت خارجی را مانند یک شیء در نظر می‌گیرد. بحث اثبات‌پذیری و ابطال‌پذیری و اعتقاد به رابطه‌ی علت و معلولی و این‌که تحقیقات باید خالی از ارزش باشند و ما نباید ارزش‌های خودمان را در فرایند تحقیق دخالت دهیم و باید موضوع را در خارج از خودمان به عنوان یک شیء ملاحظه کنیم، از اعتقادات اثبات‌گرایان است. در این روش، نظریه از مطالعات استقرایی و جزئی به‌دست می‌آید؛ بدین صورت که تک‌تک واقعیت‌ها را بررسی می‌کنیم، سپس نتیجه مطالعات را جمع‌بندی می‌کنیم و حاصل تعمیمی که از آن ها به‌دست می‌آید، می‌تواند یک قضیه‌ی کلی یا نظریه باشد. گاهی اوقات از روش قیاسی هم استفاده می‌کنند، اما در عین حال معتقدند که اجزا باید به‌طور دقیق مورد بررسی قرار بگیرند و تعمیم یابند. معمولا روش‌های اثباتی را در همه‌ی رشته‌های علوم انسانی به‌کار می‌گیرند و افتخار می‌کنند که مدل مورد استفاده‌ی آن ها مثل علوم دقیقه است. یعنی همان‌گونه که در فیزیک و بیولوژی تحقیق شده است، عینا همان را در این‌جا به‌کار می‌گیرند. آگوست کنت ابتدا مهندسی اجتماعی را مطرح کرد که چون با اندیشه‌های لیبرالیستی‌ که ادعا می‌کرد مردم بر سرنوشت خود مسلط‌ می‌باشند، هم‌خوانی نداشت، لفظش را عوض کرد و گفت جامعه‌شناسی؛ اما کارکرد روش‌های اثباتی دقیقا مهندسی است و می‌خواهد موضوعات را شناسایی، برنامه‌ریزی و تنظیم کند.

براساس منطق تضاد  آنهایی که به روش انتقادی معتقدند  می گویند هر جا که می خواهیم تحقیق کنیم باید به دنبال ضد بگردیم  اگر حرکت و تحولی به وجود آمده است نتیجه ی تقابل است  لذا برای مطالعه ی هر وجود اجتماعی که موجودی متحرک است  باید این تقابل را درونش پیدا کنیم

روش‌های هرمنوتیک

روش‌های هرمنوتیک قبل از دیلتای نیز در تحلیل کلمات و جملات به کار گرفته می‌شد. اما دیلتای آن را به‌صورت روشی برای همه‌ی مفاهیم انسانی مطرح کرد. حرف اساسی هرمنوتیک این است که ما باید معنای پدیده را به‌دست بیاوریم؛ لذا باید سابقه‌اش را در همان زمینه‌ای که قرار دارد بررسی کنیم. بنابراین همیشه موضوع، وابسته به سابقه و زمینه‌ی خودش است و در آن تعریف می‌شود. تعریف و تفسیر افراد مختلف هم از پدیده‌ها، بسته به تاریخچه‌ی مفهوم‌سازی‌شان و مسیرهایی که در زندگی فکری طی کرده‌اند، می‌تواند متفاوت باشد. سوابق فکری و علمی هر شخص باعث می‌شود از زاویه‌های مختلف به موضوع نگاه کند. در هرمنوتیک چون زبان حامل معناست، اهمیت بسیاری دارد و هر کس تفاسیر درونی خود را به‌صورت کلام منعکس می‌کند؛ لذا باید از کلام برای تفسیر درون شخصی استفاده کنیم. در واقع باید سابقه‌ی هر کلمه را در ذهن شخص پیدا کنیم که این کلمه از کجا در ذهن شخص پیدا شده است، در کجا اولین بار آن را دیده است و الان منظورش از این کلمه چیست.

لذا در روش هرمنوتیک روش مصاحبه روش غالب است؛ اما آن ها با سرعتی که اثبات‌گرایان به نظریه می‌رسند، نمی‌توانند به نظریه برسند. آن ها معتقدند اولین کسی که این نوع طرز فکر را وارد جامعه‌شناسی کرده است، ماکس وبر است؛ اما روش‌های او هرمنوتیک نیست و او روش‌های تفهمی را مطرح می‌کند. روش تفهمی ماکس وبر بر این اساس استوار است که می‌گوید وقتی می‌خواهیم یک رفتار یا کنش اجتماعی را تفسیر کنیم، باید دقت کنیم که آن کنش‌گر چه منظوری داشته است. آیا آن رفتار را ارزشمند می‌داند یا خیر؟ و آن را در چه جهتی به کار گرفته است و... . اگر این زمینه‌ها را بررسی کنیم، بهتر می‌توانیم آن کنش را تفسیر کنیم. مثلا در مورد نقش پدری، باید پدرهای مختلف را بررسی کنیم که چه برداشتی از نقش پدری دارند و هر کدام پدر بودن را چگونه تفسیر می‌کنند. سپس مشترکات بین آن ها را جمع کرده و یک جمع‌بندی ارائه می‌کنیم و می‌گوییم تعریف نقش پدری این است و این مدل ایده‌آل نقش پدری می‌شود. البته در این جمع‌بندی مشکلاتی پیش می‌آید و علت آن این است که چون وجوه مشترک، منبعث از سابقه‌ی واحد نیست و فقط صورتش متحد شده است، لذا با واقعیت عینی تطابق کامل ندارد و فقط حالتی کدر و مبهم از واقعیت اجتماعی را نشان می‌دهد. در روش هرمنوتیک بیش‌تر از روش‌های کیفی، توصیفی و تحلیلی استفاده می‌کنند. در واقع مطالعات به‌صورت موردی است و تعمیم‌پذیری به‌صورت محدود صورت می‌گیرد. و بیشتر به قوانین موردی می‌رسند تا قوانین عام و عمومی. اخلاق هم به‌عنوان یک پدیده‌ی خارجی و جزئی از سابقه در نظر گرفته می‌شود.

از دیدگاه رئالیست ها چون با تغییر زمینه  قاعده نیز تغییر می کند دستیابی به قانون کلی ممکن نیست  یعنی اگر زمینه عوض شود قاعده هم تغییر می کند و مکانیزم هم عوض می شود و اگر مکانیزم عوض شود  قاعده در زمینه ی جدیدی اتفاق افتاده است

روش‌های انتقادی

روش‌های انتقادی مبانی فلسفه‌شان را از هگل می‌گیرند. مارکس و انگلس اندیشه‌ی هگل را در جامعه‌شناسی وارد می‌کنند. او منطق هراکلیتوس که یک فیلسوف یونان باستان است را احیا می‌کند. هراکلیتوس معتقد بود در هست، نیست و در نیست، هست وجود دارد؛ شب و روز در هم هستند. هر چیزی ضد خودش را در خود دارد و هر حرکتی که در عالم اتفاق می‌افتد، نتیجه‌ی برخورد این ضدیت‌هاست. به‌عبارت دیگر بحث دیالکتیک را هراکلیتوس پایه‌ریزی فکری می‌کند و هگل آن را نظام‌مند می‌کند. در واقع وجود را تز می‌گیرد که در درون خودش یک آنتی‌تز دارد. آنتی‌تز رشد می‌کند و با تز تقابل پیدا می‌کند و در ادامه، ترکیب جدیدی به‌وجود می‌آید که بزرگ‌تر و کامل‌تر از تز و آنتی‌تز است و به این ترتیب جهان رشد می‌کند.

در پاسخ به این‌که خدا چگونه خلق می‌کند، می‌گوید خدا اراده‌ی زمان می‌کند. خدا خودش مجرد اولیه است که اراده‌ی زمان می‌کند و ماده و مکان شکل می‌گیرد. یعنی خدا می‌شود تز، اراده‌ی زمان می‌شود آنتی‌تز و از ترکیب آن ها ماده شکل می‌گیرد که سنتز است. در خود آن ماده‌ی اولیه همین قاعده‌ی تز، آنتی‌تز، سنتز تکرار می‌شود و به همین صورت تکمیل‌تر می‌شود؛ یعنی وجود کامل‌تر شده و ماده کمال پیدا می‌کند تا به  انسان می‌رسد. او بحث تکامل را هم مطرح می‌کند که موجودات زنده از یک وجود زنده‌ی تک‌سلولی آغاز شده‌اند. اشکال این حرف خیلی روشن است. از پایگاه منطق می‌گویند: هیچ وقت علت کوچک‌تر از معلول نیست و معلول نمی‌تواند قوی‌تر و بزرگ‌تر از علت باشد. وقتی می‌گوییم تز و آنتی‌تز علت سنتز هستند، هر کدامشان باید کامل‌تر از سنتز باشند و نه ناقص‌تر. به عبارت دیگر می‌گویند «ذات نایافته از هستی‌ بخش، کی تواند که شود هستی‌بخش.» در واقع اگر به اندازه‌ی یک لیوان آب داشته باشیم، به اندازه‌ی یک لیوان می‌تواند رطوبت ایجاد کند، نه به اندازه‌ی یک سطل؛ لذا همیشه علت از معلول بزرگ‌تر و قوی‌تر است. اما اگر از پایگاه منطقی خودشان هم دقت شود، این سلسله حرکتی که می‌گویند اصلا اتفاق نمی‌افتد. اگر تز را مانند یک دایره در نظر بگیریم که در درونش یک آنتی‌تز می‌خواهد به وجود بیاید و رشد کند؛ اگر رشد براساس منطق دیالکتیک باشد، همین آنتی‌تز وقتی می‌خواهد رشد کند باید یک آنتی‌تز دیگری درونش به وجود بیاید و رشد کند و همین‌طور ادامه می‌یابد؛ یعنی هر چه ادامه می‌دهیم نقطه‌ی آغاز حرکت معلوم نیست. لذا منطق دیالکتیک یک منطق ناقص و فاسدی است که خودش به‌وسیله‌ی خودش نمی‌تواند جواب خودش را بدهد! هگل براساس این منطق خلقت عالم را توصیف می‌کند و توصیف او خدا را یک وجود بی‌خاصیتی می‌کند که فقط اراده‌ی زمان کرده و بقیه‌ی خلقت خودش به‌وجود می‌آید. اما ما معتقدیم که خداوند دائم در حال افاضه‌ی فیض به عالم است و اگر یک لحظه نظرش را از عالم بردارد همه چیز نابود می‌شود. یعنی ما معتقد به حی بودن خدا هستیم در حالی که خدای هگل یک خدای مرده است.

در هر صورت مارکس و انگلس از این منطق کلی تز و آنتی‌تز و سنتز استفاده می‌کنند و می‌گویند تحولات اجتماعی هم همین‌طور اتفاق می‌افتد. دنباله‌ی داستان تکامل انسان به‌صورت اجتماعی را مارکس و انگلس می‌نویسند. و می‌گویند اول یک جامعه‌ی ساده به‌وجود می‌آید که دلیل رشد این جامعه‌ی ساده تضادی است که با طبیعت دارد. و برای این‌که به طبیعت فائق بیاید شروع به رشد کردن می‌کند؛ وسیله درست می‌کند و ابزارسازی را یاد می‌گیرد و همین ابزارسازی مبنای رشد اجتماعی‌اش می‌شود. سپس با گروه مانند خودش تضاد پیدا می‌کند. با هم جنگ می‌کنند و یک گروهی گروه دیگر را به اسارت می‌گیرد؛ چون مازاد غذا ندارند که به اسیران بدهند آن ها را وادار به کار کردن می‌کنند تا حداقل خوراک خودشان را تأمین کنند، لذا آن ها تبدیل به برده می‌شوند. تعداد برده‌ها که زیاد می‌شود تبدیل به آنتی‌تز جامعه‌ی برده‌داری می‌شوند. آن ها برای به‌دست آوردن حقوق اجتماعی‌شان شورش می‌کنند و تبدیل به رعیت می‌شوند. علت این‌که شورش ایجاد می‌شود، تغییری است که در ابزار تولید به‌وجود آمده است؛ و برده‌ها می‌گویند ما کار می‌کنیم و دیگران استفاده و مال‌اندوزی می‌کنند و لذا باید بر علیه‌شان قیام کنیم. هنگامی که به منزلت رعیتی ارتقا پیدا می‌کنند، نظام اجتماعی فئودال می‌شود. این رعیت و فئودال منازعه‌ی طبقاتی می‌کنند و تبدیل به سرمایه‌دار و کارگر می‌شوند؛ آن ها نیز با یکدیگر منازعه می‌کنند و جامعه‌ی کمونیستی تشکیل می‌شود که مالکیت را منتفی می‌کند و در نهایت جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی کمونیستی به‌وجود می‌آید. متن تضاد طبقاتی مارکس این تحولات را خیلی خوب نشان می‌دهد. این مباحث در ظاهر خیلی جالب است اما عملا و در واقعیت خارجی چنین اتفاقی نمی‌افتد و بین این عوامل چنین ارتباطی نیست.

در مجموع کم و کیف  خرد و کلان  نظریه و روش  عینیت و ذهنیت و فرد و جامعه را باید با هم ملاحظه نمود  تلاش رئالیست ها آن است که دوگانگی هایی که در نظریه ها و روشهای تحقیق وجود دارد را با هم ترکیب کرده و فاصله ی آن ها را کم کنند

براساس منطق تضاد، آن‌هایی که به روش انتقادی معتقدند می‌گویند هر جا که می‌خواهیم تحقیق کنیم باید به دنبال ضد بگردیم. اگر حرکت و تحولی به‌وجود آمده است نتیجه‌ی تقابل است؛ لذا برای مطالعه‌ی هر وجود اجتماعی که موجودی متحرک است، باید این تقابل را درونش پیدا کنیم. چون این تضاد در طول زمان رشد می‌کند، شکل می‌گیرد و تحول پیدا می‌کند، لذا تاریخ هم باید بررسی شود.

این موجود در داخل خودش تضادهای درونی نیز دارد. و با محیط بیرونی‌اش نیز دارای تضاد است. بنابراین باید به لایه‌های درونی و بیرونی توجه کنیم. عاملی که باعث این تضادها می‌شود ساختارها(طبقات) هستند و لذا باید به عاملیت ساختارها نیز توجه کنیم که نقطه‌ی آغاز حرکت است و از همین جهت است که آن ها جمع‌گرا و ساخت‌گرا می‌شوند.

 

روش‌های تحقیق رئالیستی

از دهه‌ی هفتاد قرن بیستم به بعد، روش‌های جدیدی در تحقیق شکل می‌گیرند که روش‌های تحقیق رئالیستی نام دارند. در این روش‌ها، اعتقاد بر این است که رابطه‌ی علت و معلولی براساس فلسفه‌ی هیوم(یعنی پرداختن به آن‌که چه چیز علت چیز دیگر است)، کافی نخواهد بود. رابطه‌ی علت و معلول، تمام رابطه‌ی آن دو پدیده نیست. بلکه اگر الف علت ب باشد، باید مکانیزمی که طی آن الف، ب را حاصل می‌کند، به‌دست آورد.

جمله‌ی الف علت ب است، بیان یک رابطه‌ی ناقص است. برای تحصیل چگونگی این رابطه، باید زمینه‌ی آن هم مورد بررسی قرار گیرد. بنابراین روش‌های رئالیستی به دنبال دریافت کامل‌تری از روش‌های اثباتی هستند.

برای فهم زمینه و چگونگی تغییر(حاصل شدن ب از الف) و در پاسخ به پرسش «زمینه چگونه ابزار را برای مکانیزم آماده می‌کند تا در نهایت الف به ب منجر شود؟» لایه‌های مختلف واقعیت ظهور می‌نماید. در واقع زیربنا و روبنایی به‌دست خواهد آمد. زمینه زیربناست و در آن عواملی موجب به حرکت در آمدن یک مکانیزم خواهند شد. این مکانیزم، خود لایه‌ی زیرینی است که بدان طریق الف به ب تبدیل می‌شود. بنابراین دریافت ما از واقعیت لایه به لایه است و بررسی لایه‌ها نیز ضرورتا به حضور تاریخ در مطالعات می‌انجامد.

از مسائل دیگری که از دید رئالیست‌ها لازم است در روش تحقیق مدنظر قرار گیرد، اتحاد کمیت و کیفیت است. اگر تنها به کمیت موضوع بنگریم، عدد آن را شمرده‌ایم و اگر تنها به کیفیت توجه کرده و حالت آن را بررسی کنیم، نمی‌توانیم در مورد کمیت آن صحبت کنیم. پس روش باید به گونه‌ای باشد که هم کمیت و هم کیفیت را به‌دست دهد.

در روش تحقیق، خرد و کلان را نیز باید به دست آورد. ساختار و فرد هر دو عامل هستند. یعنی در نظریه‌ی جامعه‌شناختی رئالیستی، فرد و جامعه - هر دو- اصیل هستند و چون هر دوی آن ها اصیل می‌باشند، باید با هم ملاحظه شوند.2 در یک نظریه‌ی اجتماعی باید هم جای فرد مشخص باشد و هم جای جمع و هم نوع رابطه‌ای که بین آن ها برقرار است. در واقع خرد و کلان هر موضوع بایستی مشاهده شود.

در نظر رئالیست‌ها، نظریه و روش نیز از هم جدا نیستند و باید به اتحاد برسند. بیان داشتیم که هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی هر کدام پایگاهی هستند که کار خود را انجام می‌دهند؛ محقق مبانی هستی‌شناسی خود را با مبانی معرفت‌شناسی جمع می‌کند و یک کار تحقیقاتی انجام می‌دهد. اما واقع‌گرایان معتقدند که نظریه، روش و این مبانی باید به اتحاد برسند. یعنی هر نظریه باید روش تحقیق خود را همراه داشته باشد و هر روش تحقیق انتخابی، با نظریه یکی باشد. عین و ذهن نیز باید به اتحاد برسند. در روش‌های هرمنوتیک گفته می‌شود که ذهنیت این است و بر اساس چنین ذهنیتی چنان اتفاقی افتاده است. در روش‌های اثباتی اساسا توجهی به ذهنیت نداشته و می‌گوییم: «عینیت چنین می‌گوید» یا «در عین چنین اتفاق افتاده است». حتی در روان‌شناسی به رفتارگرایی خواهیم رسید. یعنی رفتارها مشاهده می‌شوند و همه‌ی تفسیرهای ما در مورد روان شخص از روی رفتار او صورت می‌پذیرد. رئالیست‌ها معتقدند که دو موضوع عینیت و ذهنیت باید با یکدیگر ترکیب شده و با هم ملاحظه شوند، ارتباطشان با هم مشخص شود و داخل یک مجموعه قرار گیرند.

پس در مجموع کم و کیف، خرد و کلان، نظریه و روش، عینیت و ذهنیت و فرد و جامعه را باید با هم ملاحظه نمود. تلاش رئالیست‌ها آن است که دوگانگی‌هایی که در نظریه‌ها و روش‌های تحقیق وجود دارد را با هم ترکیب کرده و فاصله‌ی آن ها را کم کنند.

تاریخچه‌ی روش رئالیستی

در سال 1972، هاره3 و اسکورد4 برای اولین بار مباحث رئالیستی را مطرح می‌کنند و در سال 1975 کیت5 و اوری6 آن را ادامه می‌دهند. باسکار7 چهره‌ی برجسته‌ی روش رئالیستی در سال‌های 1975 و 1979 این تلاش‌ها را دنبال می‌کند. امروزه وقتی سخن از روش‌های رئالیستی به میان می‌آید، بیشتر نام باسکار مطرح می‌گردد و علت آن هم این است که هاره، اسکورد، کیت و اوری، زمینه‌های معرفت‌شناختی روش‌های رئالیستی را هموار کردند تا باسکار آن را به صورت روش تحقیق، بازخوانی و بازنویسی کند و اصول آن را بیان نماید. این روش در جهت احیاء و به‌کارگیری برخی از موارد، مورد توجه علوم طبیعی در علوم اجتماعی و پاک کردن پیش‌فرض‌های اثباتی از علوم اجتماعی است و  بدین طریق می‌خواهد فلسفه‌ی علوم اجتماعی واقع‌گرا را تنظیم نماید. یعنی برداشت‌های صرفا کمی از علوم طبیعی را کنار می‌زند و به وجود کیفیت در کمیت‌ها توجه می‌نماید. از نظرگاه روش رئالیستی در علوم طبیعی هم باید کم و کیف را با هم ترکیب نمود. بنابراین روش رئالیستی می‌خواهد نقاط قوت روش‌های اثباتی، هرمنوتیک و انتقادی را جمع کرده و یک نظریه‌ی کامل را ارائه کند. یعنی اثباتی‌های بیشتر کمی، هرمنوتیک‌های بیشتر کیفی و انتقادی‌های تاریخی را با هم ترکیب می‌کند و معتقد است باید کم و کیف، سابقه، لایه‌ها و زیربنا و روبنا با هم ملاحظه و ترکیب شوند تا واقعیت موضوع کاملا محقق شود.

همه ی روش های تحقیق اشاره شده  مبتنی مبانی سکولار شکل گرفته اند  بنابراین در سکولار بودن  نسبیتی میان آن ها نیست  برای نسبت مشخص کردن باید از آن ها خواست به طور صرف دست از واقعیت مشهود بردارند  یعنی اگر به واقعیت غیب گرایش یابند و بخشی از آن را در علم شان مداخله دهند  نسبیت بین آن ها معنی می یابد

رئالیسم انتقادی

یکی از افرادی که اخیرا بیشتر از دیگران در زمینه‌ی روش تحقیق رئالیستی فعالیت داشته و کتاب نوشته، اندروسایر8 است. وی در کتاب «واقع‌گرایی و علوم اجتماعی» هدف واقع‌گرایی انتقادی را برقراری رابطه‌ی متقابل بین تمام دوگانگی‌های ذکر شده می‌داند. وی معتقد است به‌طور مثال بین روش و نظریه رابطه‌ی متقابل رفت و برگشتی وجود دارد. بدین صورت که با روش به یک نظریه می‌رسیم. با نظریه، روش را اصلاح می‌کنیم، با روش اصلاح شده، نظریه‌ی جدیدی پیدا می‌کنیم. با این نظریه‌ی جدید، روش جدیدتر و... . این رفت و برگشت آن‌قدر ادامه می‌یابد تا تحقیق به نتیجه برسد. به نتیجه رسیدن تحقیق نیز بستگی به موضوع دارد. فرض کنید هدف شما پرواز است و این هدف با ساختن هواپیما محقق می‌شود. پس از ساخته شدن هواپیما هدف شما تحقق یافته است؛ اما آیا این به معنای پایان کار صنعت هوایی است؟ کسانی که ذهن‌شان درگیر این صنعت است تحقیقات خود را ادامه می‌دهند و در مراحل بعدی تغییرات جدیدی در هواپیمای اولیه ایجاد کرده و محصول جدیدی تولید می‌کنند، اما تحقیق هنوز ادامه دارد. از زمان ساخت هواپیمای اولیه، تحقیقات در این زمینه ادامه داشته و ادامه خواهد داشت اما در این میان توقف‌گاه‌هایی وجود دارد و آن هم زمانی است که شما توانسته باشید نتیجه‌ی تحقیقات خود را به محصول تبدیل کرده و وارد بازار کنید. به مثال دیگری در حوزه‌ی علوم اجتماعی توجه کنید: فرض کنید می‌خواهید برای کاهش اعتیاد در جامعه راه‌حلی پیدا کنید. پس از انجام تحقیقات به یک فرمول می‌رسید و آن را برای اجرا به مسئولان ارائه می‌کنید، اما تحقیقات خود را متوقف نمی‌کنید و در سال بعد، ضمن ارائه‌ی نتایج دقیق‌تر، پیشنهادهای دیگری را مطرح می‌کنید و این امر هم‌چنان ادامه می‌یابد.

در رابطه‌ی خرد و کلان هم به همین شکل رابطه‌ای متقابل وجود دارد؛ یعنی تقاضا و تقابلی میان خرد و کلان وجود دارد که تاثیرات متقابل، به بالاتر آمدن سطح آن منجر می‌شود و این افزایش سطوح ادامه می‌یابد تا به نتیجه برسیم. در مورد عینیت و ذهنیت هم، چنین است. با پیدا کردن یک ذهنیت، در عینیت تغییراتی ایجاد می‌شود که خود ذهنیت جدید را پدید می‌آورد. ذهنیت جدید به‌کار گرفته می‌شود، تغییراتی در عینیت پدید می‌آید و این مسیر تا تحصیل نتیجه ادامه می‌یابد.

حال ممکن است این سوال مطرح شود که با توجه به این‌که از یک سو انسان موجود پیچیده و چند بعدی و دارای فرهنگ و همواره در حال تحول و تغییرات است، و از سوی دیگر فرایند تحقیق، فرایندی بلند مدت است، چه تضمینی وجود دارد که در زمان طی شده، راه‌حل‌های به‌دست آمده هنوز در موضوع نافذ باشند؟ از نگاه واقع‌گرایان انتقادی، حرکت و تغییر، نسبی است و باید سرعت تحقیق را با سرعت حرکت موضوع تنظیم کرد تا قبل از ایجاد تغییر در موضوع، تحقیقات ما انجام پذیرفته باشد. اگر موضوع تغییر یافت، تحقیقات ادامه می‌یابد؛ اما باز هم سرعت تحقیق با سرعت تغییر موضوع متناسب است. اما این امر اولا مستلزم کنترل موضوع و ثانیا عدم استفاده از روش‌های طولانی مدت مثل روش هرمنوتیک یا روش‌های کیفی است. در ادامه، از دید واقع‌گرایان روش‌ها همواره باید ارتقا یابند؛ یعنی در برخورد با واقعیت، باید روش‌ها را اصلاح نمود اما سرعت تغییر موضوع (یا واقعیت) قابل مشاهده و مطالعه است. مثلا اگر گزاره‌ای داشته باشیم با این محتوا که تغییرات عقیده‌ی انسان در دوران میان‌سالی هر پنج سال یک‌بار اتفاق می‌افتد، باید تحقیقات را دو ساله به پایان رساند تا در زمان باقی مانده از نتایج تحقیق استفاده کرد.

 

رئالیسم و قانون

گفتیم که از نظر پوزیتیویست‌ها دسترسی به یک قانون کلی ممکن است اما از دیدگاه هرمنوتیک‌ها خیر. از دیدگاه انتقادیون نیز چون یک قانون محتوم فلسفه‌ی تاریخی وجود دارد که در قالب آن همه‌ی تغییرات اتفاق می‌افتد، می‌توان یک قانون عام ارائه داد. اما از دیدگاه رئالیست‌‌ها چون با تغییر زمینه، قاعده نیز تغییر می‌کند دستیابی به قانون کلی‌ ممکن نیست. یعنی اگر زمینه عوض شود قاعده هم تغییر می‌کند و مکانیزم هم عوض می‌شود و اگر مکانیزم عوض شود، قاعده در زمینه‌ی جدیدی اتفاق افتاده است.

بنابراین نسبیت‌گرایی در اندیشه‌ی رئالیسم بیش از دیگر نحله‌های فکری وجود دارد. آن ها معتقدند نتایج به‌دست آمده از تحقیقی در یک زمینه‌ی خاص را نمی‌توان به زمینه‌ی دیگر تعمیم داد. مثلا با مشاهده‌ی رخ دادن انقلاب اسلامی در ایران نمی‌توان به رخداد چنین انقلابی در لبنان رسید؛ بلکه باید با بررسی زمینه‌ی لبنان، نوع انقلاب ممکن را نتیجه گرفت. گرچه در میان رئالیست‌ها هم نظریه‌های مختلفی وجود دارد. ری پاوسون معتقد است که باید «مفاهیم دانسته» را به‌دست آورد. به‌طور مثال اگر ده محقق در مورد انقلاب اسلامی کار کرده‌اند، باید نقاط مشترک نتایج کار همه‌ی آن ها را برگرفته و آن را به‌عنوان واقعیت انقلاب اسلامی معرفی کرد. البته وی تذکر می‌دهد که تعمیم‌پذیری نتیجه، تنها در محدوده‌ی همان ده نفر است.(یعنی به نظر این ده نفر این قاعده‌ در مورد انقلاب اسلامی وجود دارد) و نتیجه‌ای محتوم که بتوان در طولانی مدت به آن استناد کرد، نخواهد بود. به علت تغییرات موضوع دائما باید تحقیق کرد و این تغییرات را مد نظر داشت تا بتوان موضوع را شناخت.

برخلاف روش پوزیتویستی که با گرفتن یک عکس (یعنی با بررسی یک مقطع) از جامعه در مورد آن نظر می‌دهند، رئالیست‌ها معتقدند چنین کاری به هیچ وجه ممکن نیست. بلکه باید به طور دائم در موضوع تحقیق نموده، تحولات و تغییرات آن را در همه‌ی اجزاء بررسی کرد تا بتوان آن را شناخت. بنابراین هیچ دانش معین، مشخص و پذیرفته‌شده‌ای وجود ندارد. موضوع دائما در حال تغییرات و شناخت ما نیز دائما در حال رشد می‌باشد.

 

مفاهیم کلیدی رئالیسم

در ادبیات روش رئالیستی سه مفهوم کلیدی وجود دارد که در ادامه‌ به توضیح آن ها خواهیم پرداخت. این مفاهیم عبارتند از:

1- واقعی9

2- محقق01

3- عینی11

از نظر رئالیست‌ها، واقعی به معنای مورد انتظار و ترجیح نیست بلکه واقعیت دارای دو معناست:

الف) واقعی آن چیزی است که وجود دارد. - خواه طبیعی و یا اجتماعی- واقعیت می‌تواند عینی باشد و فهم درستی از طبیعت آن وجود داشته و یا نداشته باشد. به‌عبارت دیگر واقعیت، چه ما آن را بشناسیم چه نشناسیم، وجود دارد.

ب) واقعیت، محدوده‌ی موضوعات، ساختار و نیروهای آن است. یعنی نمی‌توان با داشتن چند نشانه از موضوع، واقعیت آن را بیان کرد. بلکه باید محدوده، ساختار و نیروهای موجود در آن را مشخص کرد. یک مطالعه‌ی همه جانبه است که ما را به واقعیت می‌رساند و نه یک مطالعه‌ی جزئی که در یک بعد انجام گرفته باشد. در واقع تلاش رئالیست‌ها بر یک مطالعه‌ی همه‌جانبه و جامع در موضوع است.

ر مطالعات روش‌های رئالیستی هم تجربیات موضوع بررسی می‌شود و هم به نظریات پرداخته می‌شود. به عنوان مثال اگر تحقیق در مورد انقلاب است، انقلاب‌های رخ داده به‌عنوان عینیت و در عین حال نظریه‌های پرداخته شده در مورد انقلاب نیز بررسی می‌شوند. ترکیب این دو، واقعیت انقلاب خواهد بود. و گفته می‌شود انقلاب چین محصول یک زمینه‌ی اجتماعی خاص با سازوکاری به‌خصوص است. انقلاب فرانسه نیز دارای زمینه و سازوکار خاص خود است. هر دو مورد انقلاب می‌باشند اما هیچ‌کدام انقلاب - به معنای بیان واقعیت انقلاب- نیستند. این‌ها، دو نمونه از انقلاب‌ها هستند. انقلاب اسلامی ممکن است نمونه‌ی سوم باشد. از سوی دیگر اندیشمندانی در مورد این انقلاب‌ها سخن گفته و هر یک از زاویه‌ای خاص به آن نگاه کرده‌اند و توصیفات مختلف و متفاوتی در مورد آن ها ارائه داده‌اند. توجه به این تفاوت زاویه‌ی دید به معنی همراهی با هرمنوتیک‌ها است. یعنی برداشت‌هایی از انقلاب در دست است که می‌تواند نشان‌دهنده‌ی واقعیت آن انقلاب باشد. باید این موارد جمع شده و در کنار آن مطالعات عینی هر سه انقلاب انجام شود تا بتوان با یک جمع‌بندی به واقعیت انقلاب دست یافت. جمع‌بندی به‌معنای به‌دست آوردن نقاط مشترک در نظریات و در عمل است. البته باید دقت داشت که این موضوع با ساخت «نمونه‌ی آرمانی»21 و بیان وبر که به آن اشاره داشته، متفاوت است. وبر انواع کنش‌ها را بررسی می‌کند و وجه مشترک آن ها را نمونه‌ی آرمانی می‌نامد. اما رئالیست‌ها قائل‌اند باید انواع کنش‌ها و انواع برداشت‌ها از کنش‌ها بررسی شود و وجه مشترک همه‌ی آن ها به‌دست آید تا به واقعیت برسیم. ضمنا معتقدند که محقق، از ساختار پدیده‌ی مورد نظر آغاز کرده(در این‌جا ساختارگرا هستند) و سپس به بررسی سازوکار ایجاد اثر می‌پردازد. در این میان از سازوکارهای اثرگذار در درون زمینه‌ای که فعل و انفعالات در آن صورت می‌پذیرد، نیز غافل نمی‌گردد و به جزء می‌رسد. یعنی جزء هم اصیل است. این مطلب را می‌توان در نقشه‌ای که از درک لیدر مورد بحث قرار گرفت، به‌عنوان یک مثال نظری مشاهده کرد. ساختار یعنی کل جامعه، سپس قرارگاه یعنی محیطی که اتفاق در آن رخ داده؛ روابط رو در روی شکل گرفته در قرارگاه و سپس خصلت افرادی که آن روابط را با هم دارند، نیز مورد بررسی قرار می‌گیرد.

در به‌کارگیری روش‌های رئالیستی باید چند نکته را مدنظر داشت:

1- مفهوم‌‌سازی یعنی موضوعی را به صورت نظری و ذهنی درآوردن، مستلزم یک مطالعه‌ی همه‌جانبه است. یعنی همه‌ی مدل تحقیق باید رخ دهد و انجام گیرد تا بتوان مفهومی را تعریف کرد. نه آن‌که هر فرد، مفهومی را از دید خود و به‌صورت شخصی تعریف کند.(دید اثبات‌گرایانه) پس مفهوم‌سازی31 در ارتباط با زمینه‌ی اجتماعی صورت می‌پذیرد و از تاثیر زمان و مکان در تغییر شرایط و اثرگذاری به نتیجه غفلت نمی‌شود.

2- رئالیسم به ارتباطات بنیادی میان پدیده‌ها نظر دارد، نه قواعد و همبستگی‌های شکلی و ظاهری. در روش‌های اثباتی تنها به همبستگی‌های ظاهری توجه می‌شود. مثلا عامل الف چند درصد تعیین‌کننده‌ی عامل ب است. در روش‌های رئالیستی مشخص شدن درصد تعیین‌کنندگی عوامل کافی نیست؛ بلکه چگونگی تعیین نیز اهمیت دارد و باید پرسید چه اساس و چه ریشه‌هایی، چه زمینه‌ای و طی چه ارتباطات بنیادینی موجب این امر گردید.

3- رئالیسم در بیان همبستگی‌ها به آن‌چه باید باشد.41 توجه می‌کند، نه آ‌ن‌چه می‌تواند باشد. یعنی پس از انجام تمام بررسی‌ها به نتیجه می‌رسد که «به‌نظر می‌رسد این‌گونه است».

4- توصیف دنیای اجتماعی نیاز به دقت در سلسله‌مراتب (زیربنایی و روبنایی)، دقت در نیروهایی که از روابط خاص ایجاد می‌شوند و دقت در چگونگی عملکرد سازوکارهای عِلّی وابسته به آثار محدودکننده و قادرسازنده‌ی زمینه‌ها دارد.

5- رئالیست‌ها - همانند هرمنوتیک‌ها - وابستگی پدیده‌ی اجتماعی به مفاهیم و لزوم تحلیل عمل معنادار را تشخیص می‌دهند و قبول دارند. به عقیده‌ی آنان دلایل نظری، خود می‌توانند از جمله‌ی علل باشند؛ اما نمی‌توانند جایگزین توصیف‌های عِلّی گردند.

یعنی اگر کسی در ذهنیت خود به این نتیجه برسد که الف علت ب است، نباید به آن بی‌توجهی شود؛ چرا که حتما شاهدی بر این مدعا داشته است. به این نظر باید به همان اندازه اهمیت داد که به مطالعه‌ی واقعی اهمیت داده می‌شود و این نظر هم باید به‌عنوان یک پدیده‌ی واقعی مورد ملاحظه قرار گیرد.

جمع‌بندی

همه‌ی روش‌های تحقیق دارای سیر مشخصی هستند. البته در روش‌های انتقادی، « باید» (به معنای تعیین تکلیف برای موضوع) بیشتر است. در روش‌های رئالیستی نیز چون در بخشی از زمینه‌ها متاثر از روش انتقادی است، بایدهایی وجود دارد اما نه به شدت روش‌های انتقادی.

همه‌ی روش‌های تحقیق دارای سیر مشخص طراحی سوال، طراحی فرضیه، انتخاب روش متناسب با فرضیه و انجام مراحل روش تا رسیدن به نتیجه هستند. روش هرمنوتیک هم اگر مراحل را از قبل طراحی نمی‌کند(نمی‌گوید چه سوالی باید پرسیده شود) اما دارای مراحلی است. مثلا مرحله‌ی اول، پرسش از فرد معتاد، مرحله‌ی دوم، پرسش‌گری از خانواده‌ی او، مرحله‌ی سوم، جمع‌بندی علت‌های اشاره شده توسط آن ها و مرحله‌ی بعد یافتن رابطه‌ی علت و معلولی بیان علت‌هاست.

همه‌ی این روش‌های تحقیق، روش‌هایی نظام‌مند هستند. کار علمی به کار سیستماتیک اشاره دارد و این کار سیستماتیک باید دارای مبانی، مراحل و نتیجه‌گیری‌هایی ‌باشد که اگر با هم هماهنگ شوند، آن کار(در عرف امروز) صحیح است. اما اگر این هماهنگی وجود نداشت به این معنا که به نتایجی رسیدیم که مبانی را نقض کردند، یا مراحل به‌نحوی پی‌گیری شدند که ضد مبانی بودند، نتایج غلط است. اما اگر مبانی، مراحل و نتایج به‌طور سیستماتیک و هماهنگ با هم پیش روند، آن‌گاه کار، علمی خواهد بود؛ هر چند نتیجه‌ی کار مورد قبول یا پسند نباشد. پس کار سیستماتیک دارای ابتدا و انتها و مورد پذیرش عقلاء، جامعه‌ی علمی و عرف علمی، علم به حساب خواهد آمد و همه‌ی این روش‌ها دارای این مراحل هستند.

 

  در روش‌های اثباتی محقق به عکس‌برداری در یک مقطع زمانی از موضوع مورد مطالعه می‌پردازد و تکیه بر دریافت کمّی از موضوع مورد مطالعه است.

  در روش‌های رئالیستی گذشته مورد نظر است.

  در روش‌های هرمنوتیک تاکید بر دریافت عمیق کمی است.

  در روش رئالیستی با پرداختن به لایه‌های زیرین موضوع به عمق پرداخته می‌شود و با ملاحظه‌ی کمیت‌های موضوع، ابعاد غیر کیفی آن مورد بررسی قرار می‌گیرد.

  روش رئالیستی آخرین روشی است که در عرف شکل گرفته است. محدوده‌ی آن از انگلستان آغاز می‌شود و در اروپا در حال گسترش است.

با وجود این‌که روش‌های رئالیستی در انجام تحقیقاتی جامع، نتایج بهتری را به‌دست می‌دهند، در آمریکا طرفداران چندانی ندارند و علت آن هم تقاضای بازار مصرف علمی آمریکا برای تحقیقات مقطعی و سریع است. یعنی همان‌گونه که اثبات‌گرایان عمل می‌کنند.

 

نقد روش‌های تحقیق سکولار

به روش‌های تحقیق سکولار اشکال‌های جدی وارد است. آن ها هیچ‌گاه نمی‌توانند ادعا کنند که به یک قاعده‌ی کلی در مورد انسان دست یافته‌اند؛ چرا که انسان را نمی‌شناسند. تنها کسی که انسان را می‌شناسد، خداوند تبارک و تعالی است. تنها کسی که روابط حقیقی و واقعی بین انسان‌ها را می‌تواند تحلیل کند خداوند است. چنان که در بیان قانون ارث در قرآن کریم می‌فرماید: اگر این قاعده برای شما بیان نمی‌شد، شما خود نمی‌دانستید که چگونه باید ارث را تقسیم کنید. به‌عبارت دیگر چون انسان‌ها محیط در خود هستند، نمی‌توانند انسان را موضوع تحقیق قرار داده و از خارج به آن نگاه کنند. انسان‌ها از آن‌جا که مراتب رشد و درجات تغییر خود را در آینده نمی‌شناسند، نخواهند توانست انسان را شناسایی کنند. تنها کسی که اول و آخر انسان و تمام تحولات او را می‌داند، خداوند تبارک و تعالی است. لذا جز با استفاده از اندیشه‌های الهی در طراحی علوم انسانی امکان وجود علوم انسانی نبوده و هر چه هست، حدس و گمان می‌باشد.

برای نمونه‌ای از این اشکلات می‌توان به بحث سرعت تحقق و سرعت تغییر پدیده که در خلال بحث درباره‌ی رئالیسم بدان اشاره شد، بازگشت. سرعت تغییر پدیده‌ها اصلا در اختیار ما نیست. ما فقط سرعت ظاهری تغییرات انسان را می‌بینیم، اما سرعت تغییرات آینده را نمی‌توان به‌دست آورد. مثلا پنجاه سال قبل، سرعت انتقال اطلاعات با سرعت امروزی، اصلا قابل تصور نبود و اگر موضوعی برای انسان قابل تصور نباشد، چگونه می‌تواند آن را محاسبه و تحلیل نماید!؟

بنابراین اگر بنا باشد علوم انسانی واقعی باشند و واقعیت انسان را طراحی، تبیین و بررسی نمایند، جز از طریق تکیه کردن بر علم الهی، این هدف مقدور نخواهد بود. پس باید در جوامع اسلامی روش‌هایی را انتخاب کرد که از طریق آن ها بتوان نهایت استفاده را از اندیشه‌ی الهی در تبیین مطالعات انسانی و اجتماعی برد.

از سوی دیگر همه‌ی روش‌های تحقیق اشاره شده، مبتنی مبانی سکولار شکل گرفته‌اند. بنابراین در سکولار بودن، نسبیتی میان آن ها نیست. برای نسبت مشخص کردن باید از آن ها خواست به طور صرف دست از واقعیت مشهود بردارند. یعنی اگر به واقعیت غیب گرایش یابند و بخشی از آن را در علم‌شان مداخله دهند، نسبیت بین آن ها معنی می‌یابد؛ اما وقتی که همه‌ی آن ها در حال بررسی مطلق واقعیت مشهود هستند دیگر نسبیتی وجود ندارد.

یکی از مشکلات ما در اندیشه‌های اسلامی آن است که تصور می‌شود با ذهن‌گرایی و استفاده از روش‌های ذهنی به اسلام نزدیک می‌شویم. همین‌طور برخی فکر می‌کنند اگر مطالعات ما کیفی شدند، به اسلام نزدیک‌تر می‌شویم. درحالی‌که اصلا این‌گونه نیست.

ذهن‌گرایی سکولارها، ذهن‌گرایی واقعیت مشهود است. ما در اندیشه‌های اسلامی اصلا ذهن‌گرا نیستیم. ما برای واقعیت غیب، ملاک خارجی داریم و آن قرآن کریم و سیره‌ی معصومان (علیهم‌ السلام) است که بدان‌ها استناد می‌کنیم. بنابراین اساسا ذهن‌گرایی صورت نمی‌گیرد. ذهن‌گرایی یک اتهام به علوم انسانی اسلامی است. علوم انسانی اسلامی، ساختن امور نیست، بلکه دارای ملاک و معیار است. هر چه وصف اسلامی بپذیرد باید متصل به قرآن کریم شود و اگر نتوان ریشه‌ی آن را با قرآن اثبات کرد، نمی‌توان گفت اسلامی است.

یعنی ما یک ملاک خارجی روشن داریم که همه چیز باید با آن تطبیق کند. در غیر این صورت اسلامی نبوده و باطل است. البته این کار روشی دارد و روش آن‌ نیز علمی است. یعنی هر نوع برداشتی از قرآن کریم باید روشمند باشد.

 

 

 

  پی نوشت: 

1-  عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز

2-   وقتی گفته می‌شود امری اصیل است یعنی مؤثر است و تأثیر آن تحت اثر مؤثرهای دیگری نیست. فرد اصیل است بنابراین تحت تأثیر دیگری نیست. اگر کسی بخواهد شما را از جنبش نرم‌افزاری جدا کند، حاضر به چنین کاری نیستید. این خصلت فردی شماست. خود شما این را خواسته‌اید و اگر کسی بگوید این کار بیهوده یا اتلاف وقت است، شما پاسخ خواهید داد که به آن معتقدید و می‌خواهید انجامش دهید. در مورد زمینه‌ی اجتماعی هم اگر انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاده بود هیچ یک از ما به فکر جنبش نرم‌افزاری نبودیم. پس انقلاب اسلامی هم عاملی است که به اندازه‌ی تک تک افراد معتقد به جنبش نرم‌افزاری مؤثر است. یعنی هم ساختار و هم فرد اصیل هستند.

3- Harre

4- Secord

5- Keat

6- Urry

7- Bhaskar

8- Known concepts

9- real

10- actual

11- empirical

12- Ideal type

13- Conceptional

14- در اینجا باید معنای هنجاری ندارد بلکه به معنای «به‌نظر می‌رسد» و «قاعدتا» است.