مسئله‌ی اصلی اشتراوس

  • پرینت
مسئله‌ی اصلی اشتراوس -
امتياز: 1.0 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
دکتر علی مرادخانی
درباره‌ی لئو اشتراوس و مسئله‌ی کلامی-سیاسی
اشــــاره تأمل درباره‌ی ظرفیت‌های الهیات در غرب، می‌تواند زوایای پنهان بسیاری را در تاریخ تمدن غربی بنمایاند. در این میان لئواشتراوس می‌تواند یکی از چهره‌های شاخص باشد؛ او در راه تأمل در –به زعم او- مهم‌ترین مسئله‌ی مدرنیته، یک پا در اورشلیم دارد و یک پا در آتن، تا راهی برای گذار از تعارض بین اعتقاد دینی و بی‌اعتقادی که در قلب تمدن اروپایی و غربی خانه کرده است، بیابد. وی از این منظر به نقد لیبرالیسم مدرن و تاریخ‌انگاری و هر آن‌چه که سد راه یافتن فلسفه‌ی سیاسی فرازمانی و فرامکانی باشد، می‌پردازد. بازخوانی دغدغه‌های این فیلسوف سیاسی گشاینده‌ی ابواب جدیدی در فهم تمدن غربی است؛ کاری که دکتر مرادخانی در یادداشتی -هر چند نسبت به این موضوع- کوتاه، به خوبی از پس آن برآمده است. نگارنده‌ی این یادداشت، در حال انجام طرحی مختصر با عنوان «بحران معاصر تمدن غربی در نظر اشتراوس» برای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.

لئواشتراوس (1973-1899) فیلسوف و محقق معاصر فلسفه‌ی سیاسی، سلوک فکری خود را با نوکانتی‌های ماربورگ، خاصه با هرمان کوهن آغاز کرد و سپس به مدد نقد او به تفکر نیچه و نقد عقل مدرن توجه نمود.

سالی را با هدایت هوسرل به تأمل در باب فلسفه به مثابه علم متقن سپری کرد و در آن دوره با هیدگر آشنا شد و آرام آرام از نگاه نوکانتی دور گشت. اما در این میان نه تسلیم نقد نیچه از عقل مدرن شد و نه به آسانی به سنت یهودی معهود دل سپرد. نقد حال خویش را با طرح مسئله‌ی کلامی-سیاسی (Theologico- Politico) که وامدار اسپینوزا بود، تقریر کرد. یکی از دوستانش گفته است که اشتراوس از همان ایام جوانی دو پرسش اساسی داشت. یکی پرسش از خدا و دیگری پرسش از سیاست.

سخن اشتراوس این است که جهت فهم فلاسفه‌ی سیاسی گذشته باید آن ها را چنان فهمید که خود می‌فهمیدند. هر چند اگر چنین پندی به کار آید و بر خود اشتراوس هم اطلاق شود قدری مسئله دشوار خواهد شد.

اغلب آثار اشتراوس عبارت است از تفاسیری که بر متون مهم در سنت فلسفه‌ی سیاسی اروپایی نوشته شده است. این امر مسئله‌ی مهم هرمنوتیکی دشواری را پیش می‌کشد برای کسانی که سعی می‌کنند سهم اشتراوس را در اندیشه‌ی سیاسی معنادار کنند. در تفاسیر جالب توجه او بر آثار متفکران، اغلب پیدا کردن سخن او از سخن متفکر متعلَق تفسیر دشوار است. مشکل است که دریابیم آیا این اشتراوس است که سخن می‌گوید یا نویسنده‌ی متنی که اشتراوس مفسر آن است. به نظر می‌آید تفکر خود اشتراوس در حواشی تفاسیرش از دیگر متفکران هویدا می‌شود. اما اگر چنین قولی در تفسیر سبک کار اشتراوس درست باشد در آن صورت حتی مسئله دشوارتر نیز خواهد شد. برای فهم اهمیت تفسیر اشتراوس به ناچار باید ابتدای سنت اندیشه‌ی سیاسی را، دست کم تا آن مقدار که صدای نویسنده‌ی متن را از صدای مفسر تمیز و تشخیص دهیم، درست بشناسیم.

یکی از دعاوی اصلی این است که اغلب نویسندگان در سنت فلسفه‌ی سیاسی، هنر و فن پوشیده‌‌نویسی (esoteric) را در پیش گرفته‌اند. گویی این شیوه جنبه‌ی اصلی و ماهوی آثارشان به حساب می‌آید و بدان‌وسیله مقصود و مراد خویش را پنهان می‌دارند. این پوشیده‌نویسی در نظر اشتراوس می‌تواند مفصلا مورد توجه و تحقیق باشد که فعلا در این فرصت از آن عزل نظر می‌شود. اما اگر چنین چیزی درست باشد دشوار است که باور کنیم اشتراوس خود این راه را نرفته باشد و مقصود و مراد خویش را پنهان نکرده باشد. بعضی از نقادان فکر او در این قول هم‌داستانند. بعضی هم پا فراتر نهاده‌اند و در جهت رد و انکار، برآنند که کار اشتراوس ارزش رمزگشایی و هرمنوتیک ندارد. و آخرالامر اشتراوس و محقق آثار او شیره را خواهد خورد و آنگاه خواهد گفت شیرین است. راز و رمزی در کار او نیست. البته در مقابل، بسیاری از محققان آثار او نیز چنین نظری ندارند. کلید فهم آثار او توجه به اوست در متن آثارش.

اشتراوس نقد حال خویش را با طرح مسئله‌ی کلامی-سیاسی (Theologico- Politico) تقریر کرد. یکی از دوستانش گفته است که اشتراوس از همان ایام جوانی دو پرسش اساسی داشت. یکی پرسش از خدا و دیگری پرسش از سیاست

باری، اشتراوس به کرات و مرات گفته است موضوع کارهای من «مسئله‌ی کلامی-سیاسی» است. در سایه‌ی این مسئله‌ی اصلی، اشتراوس با رشته‌ی وسیعی از مسائل سروکار پیدا می‌کند. از میان آن ها می‌توان به جدال بین قدما و متجددان، تعارض بین فلسفه و شعر، بین اورشلیم و آتن، و تعارض بین حق طبیعی و تاریخ اشاره کرد. اما جمله‌ی این موضوعات چنان‌که اشاره رفت، ظهور اطوار آن مسئله‌ی بنیادی یعنی مسئله‌ی سیاسی-کلامی است.

اینکه چرا این مسئله ام‌المسائل اشتراوس است بایستی به شرایط تکوین و بسط آن در اندیشه‌ی او توجه کرد. خاستگاه‌های این مسئله در تأملات او به عنوان فیلسوفی جوان و یهودی در دوره‌ی جمهوری وایمار آلمان است. دشوار است که آبشخورهای فکری اشتراوس را بدون نظر به بافت فکری و سیاق روشنفکری یهود دریافت. مسئله‌ی یهود از قدیم‌الایام در سنجش وضع فکری اروپا همواره نقش هواسنج را داشت. از نظر اشتراوس (اشتراوس جوان حدودا سال 1920) اسپینوزا نخستین بیان درخور توجه را درباره‌ی مسئله‌ی کلامی-سیاسی در معنای مدرن آن بدست داد. ضمنا اسپینوزا با این توجه اساس و بنیادی فلسفی برای دولت لیبرال مدرن هم تدارک کرد. از نظر اشتراوس اسپینوزا اجمالا دو انتخاب پیش روی یهودیان اروپایی نهاد: جذب و انحلال در فرهنگ اروپایی و یا توجه به مسئله‌ی صهیونیسم سیاسی. البته ترجیح اسپینوزا به سیاست جذب در فرهنگ اروپایی کم و بیش بسته به تلقی او و ایده‌ی که او از دولت لیبرال داشت؛ این تلقی که حسب نظر او دولت لیبرال بایستی سکولار باشد و اعتقاد دینی تعلق به حوزه‌ی خصوصی دارد. اما مسئله این بود که علی‌رغم دعوی دولت لیبرال در مقام نظر به خنثی و بی‌تفاوتی (Neutral) اما در عمل چنین دولتی در میان نبود. تقویم و تقوم دولت لیبرال تلویحا اشاره داشت به بسط صورت لیبرالی از یهودیت و البته به طبع انحطاط سنت ارتدوکس. هر چند این امر خاص مسئله‌ی یهود هم نبود. سازگاری و قوام ایده‌ی روشنگری به بهای سست کردن دعاوی مهم سنن دینی حاصل می‌شد. به‌هرحال، از نظر اشتراوس مسئله این بود که جذب و انجذاب در فرهنگ اروپایی و رهایی یهودیان از قیمومیت در آلمان محتوم به شکست بود. تقدیر یهودیان نشانِ بحران دولت لیبرال بود که نمی‌توانست با نسبیت‌انگاری و نیست‌انگاری، که حاصل خودش بود، مواجه شود.

حال اگر سیاست جذب کارا نبود آیا صهیونیسم سیاسی می‌توانست بدیل قابل قبولی باشد؟ ابتدا اشتراوس هواخواه نقد صهیونیست سیاسی از لیبرالیسم شد. مسئله چنان‌که اشتراوس آن را دریافت عبارت بود از اینکه دولت لیبرال استوار است بر تمایز بین حوزه‌ی عمومی و حوزه‌ی خصوصی. اگرچه حقوق برابر در حوزه‌ی عمومی را ضمانت می‌کرد و از دین و حضور آن در حوزه‌ی خصوصی دفاع می‌نمود، اما نمی‌توانست عملا از تبعیض به دور باشد. بحث از بشر به طور کلی وبه عبا رتی نوع بشر بر سیاق عصر روشنگری نمی‌توانست جانشین بنیاد اخلاقی امور باشد بنیادی که زمانی مرصوص بود و اکنون با سست شدن آن اجتماع سنتی رو به فتور نهاده بود.

اینکه چرا مسئله‌ی کلامی-سیاسی ام‌المسائل اشتراوس است بایستی در شرایط تکوین و بسط آن در اندیشه‌ی او توجه کرد. دشوار است که آبشخورهای فکری اشتراوس را بدون نظر به بافت فکری و سیاق روشنفکری یهود دریافت. مسئله‌ی یهود از قدیم‌الایام در سنجش وضع فکری اروپا همواره نقش هواسنج را داشته است

اشتراوس با تأمل در صهیونیسم دریافت که مسائل مطرح در آن علائم یک مسئله‌ی عمیق‌تر و بنیادی‌تر است. البته باید افزود که تفکر اشتراوس منابع دیگری هم داشت. او با مباحث کلام و الهیات مسیحی مأنوس بود، با کارهای کارل بارت و فردریش گوگارتن (F.Gogarten) و نیز با آرای مارتین بوبر و فرانتس روزنتسویگ (F.Rosenzweig). آن‌چه از این ملاحظات عاید اشتراوس شد این بود که مسئله‌ی بنیادی که در قلب تمدن اروپایی و غربی خانه کرده است تعارض بین اعتقاد دینی و بی‌اعتقادی (Non-Belief) است. تعارض بین دین و فلسفه است. پیدایش فلسفه‌ی سیاسی مدرن ملازم با نقد از بیخ و بن (Radical) دین است. اشتراوس اشاره دارد که دلیل دیگر جدی بودن مسئله‌ی کلامی-سیاسی این است که در مآل امر تنشی لاینحل است. تنشی که حفظ و توجه بدان دینامیسم و پویایی تمدن اروپایی و غربی را به دنبال دارد.

می‌دانیم که نخستین کار اصلی اشتراوس مطالعه و تحقیق در «رساله‌ی کلامی-سیاسی» اسپینوزا بود. اشتراوس در این رساله نتیجه گرفت که نقد دین از جانب اسپینوزا و از جانب چهره‌های عصر روشنگری در اساس، نقدی عملی و اخلاقی بوده پیش از آنکه نقدی نظری و فلسفی باشد. حاصل تحقیق اشتراوس در این خصوص قول به این معنی بود که هیچ طریق صواب فلسفی در میان نیست که بتواند عدم امکان وحی و ایمان دینی را به اثبات برساند. اشتراوس بر آن بود که متفکران عصر روشنگری خود، این مسئله و پی‌آمد آن را دریافته بودند و لذا آن‌قدرها که جانب استهزای سنن دینی را گرفتند به بحث عقلی و نظری در باب آن نپرداختند.

اما مسئله این است که در نظر اشتراوس بایستی پذیرفت که فلسفه‌ی سکولار، خود استوار بر بنیادی اخلاقی است و نه دانش و شناخت بدیهی و ضروری. اگر چنین باشد در آن صورت به نظر می‌آید سنت دینی در پی سست نمودن حجیت عقل و دانش خواهد بود. در واقع این آن قیاس ذوحدّینی است که اشتراوس با آن مواجه است و سعی در حل و فصل آن دارد. فهم اشتراوس و آراء او بسته به درک و طرح درست این مسئله دارد. تعلق او به این مسئله است که همچون رشته‌ای او را در هزارتوی متون فلسفی و تفسیر آن ها هدایت می‌کند.

اشتراوس جهت فهم درست مسئله‌ی کلامی-سیاسی به بررسی متون کلاسیک سنت فلسفه‌ی سیاسی اروپایی پرداخت. اما بررسی او از حدود و ثغور بررسی‌های متعارف فراتر رفت. او بر آن شد که یکی از مسائل بنیادی مدرنیته گرفتارآمدن غرب در «غار دوم» و دیگری است که آشناتر از غار افلاطونی است. دیوارهای این غار دوم حاصل تعهد مدرن ما به پذیرش تاریخ‌انگاری (Historicism) است و قول به اولویت تاریخ. آورده‌ی تاریخ‌انگاری این شد که فرار و گریز از غاررا  غیرممکن ساخت. این معنا مورد آماج نقدهای اشتراوس است. دلیل این امر آن است که اگر تاریخ‌انگاری درست باشد، در آن صورت پیگیری امکان دانش سیاسی که بسته به زمان و مکان خاصی نباشد عبث خواهد بود.

باری، اشتراوس با تأمل در مسئله‌ی کلامی-سیاسی دریافت که پاسخ بحران (Crisis) مدرنیته تنها از مجرای احیای سنت سقراطی-افلاطونی تدارک خواهد شد. هر چند راهی را که اشتراوس بدین منظور پیمود به نظر می‌آید که راهی غیرمستقیم بود. به منظور گریز از توهمات نسبیت‌انگاری تاریخی، که او فکر می‌کرد یادگار اروپای عصر روشنگری است، احیای معنای اصیل فلسفه‌ی افلاطون و سقراط ضروری می‌نمود. در واقع، اشتراوس تاریخ فلسفه‌ی سیاسی را ابتدا از آخر خواند تا معنای حقیقی و اصیل آن را دریابد و آنگاه نقشه‌ی انحطاط آن معنی را در بسط آن سنت رسم کرد. انحطاط فلسفه‌ی سیاسی کلاسیک بسته به بحران در فرهنگ اروپایی مدرن و از آن لاینفک است. فرهنگی که آلوده به دو ویروس نسبیت‌انگاری (relativism) و نیست‌انگاری (nihilism) است.

حاصل تحقیق اشتراوس قول به این معنی بود که هیچ طریق صواب فلسفی در میان نیست که بتواند عدم امکان وحی و ایمان دینی را به اثبات برساند. اشتراوس بر آن بود که متفکران عصر روشنگری خود، این مسئله و پی‌آمد آن را دریافته بودند و لذا آن‌قدرها که جانب استهزای سنن دینی را گرفتند به بحث عقلی و نظری در باب آن نپرداختند

اشتراوس مسیر خود در توجه به فلسفه‌ی سیاسی کلاسیک را در آثار اولیه‌ی خود در خصوص اسپینوزا، هابز و فلاسفه‌ی سیاسی میانه‌ی یهودی و اسلامی پی‌گرفت. در واقع، به نظر می‌آید اشتراوس سبک متمایز خود را از قرائت ابن‌میمون و فارابی به دست آورد. آثار متأخر اشتراوس به‌قطع، حاکی از آن است که فهم او از افلاطون نتیجه‌ی فهم و تفسیر فارابی از افلاطون بوده است. اشتراوس با تأمل در تقابل بین روشنگری مدرن و متفکران روشنگر قرون میانه بود که دریافت چگونه جدال قدما و متجددان را با مسئله‌ی کلامی-سیاسی خود پیوند زند. روشنگری مدرن و متفکران آن سودای سوادآموزی و عمومی کردن دانش و تربیت را داشتند، روشنگری قرون میانه درک حقایق عقل را تنها برای تربیت و تهذیب قلیلی مساعد می‌دیدند؛ این معنی موضوع اساسی اشتراوس را مجسم می‌کند. لذا او بر آن شد که کار فکری روشنگری میانه، باطنی (esoteric) و پوشیده بوده است. حقیقت و تعلیم آن تنها از آنِ خواصی بود که مستعد درک آن بودند. اشتراوس در واقع بر آن بود که روشنگری مدرن گمان برده بود هر که سر بتراشد لاجرم قلندری نیز داند. در نظر اشتراوس روشنگری میانه افضل از روشنگری مدرن است، چراکه آن، امتیازی بر عقل نظری و ایدئال آن می‌دهد. فلاسفه‌ی یهودی و اسلامی دریافتند که پاسخ به مسئله‌ی سیاسی-کلامی در گرو بازکشف و بازفهم متون افلاطون و ارسطوست. در مقابل، روشنگری مدرن اولویت را به زعم اشتراوس به عقل عملی داد. روشنگری مدرن این صورت از عقل را قادر به نجات ما از قول و اعتقاد به خرافه و جهل دینی دیدند.

روشنگری مدرن چرا دچار بحران بود؟ بخشی از پاسخ اشتراوس در مسئله‌ی کانونی او یعنی مسئله‌ی کلامی-سیاسی بود. یکی از مسائلی که او از سنت سقراطی آموخت این ایده بود که همواره تعارضی بین فلسفه‌ی حقیقی و مدینه (polis) بوده است.

فلسفه و از نظر اشتراوس ذات فلسفه، سیاسی است و به همین دلیل همواره می‌پرسد و اساس آرای همگانی و اعتقادات عرفی (conventional) را به پرسش می‌کشد. آرا و اعتقاداتی که جهت حفظ ثبات مدینه ضروری می‌نماید. اشتراوس از این‌ها آموخت که پس فلسفه بایستی معنای حقیقی و اصیل خویش را جهت حفظ و ثبات مدینه پوشیده و پنهان نگه دارد. این معنی و دریافت اشتراوس از فلسفه با فلاسفه‌ی مدافع روشنگری در تعارض است. فلاسفه‌ای که اساسا این مسئله را به رسمیت نمی‌شناسند. منطق وضوح (clear) و تمایز (distinct) دکارتی مسلط در روشنگری مدرن اجازه‌ی چنین درکی از فلسفه را نمی‌دهد. لذا اگر معنایی در هر حوزه‌ای در میان باشد بایستی رنگ وضوح و تمایز گرفته باشد. از سوی دیگر از نظر اشتراوس اهداف روشنگری مدرن ناکام مانده است. او بحث می‌کند که در متون قدما اشارات و تنبیهاتی در این خصوص است که طرح‌هایی مثل طرح روشنگری مدرن به ناچار راه به تخریب روح بشری می‌برد.

البته چنانکه در صدر یادداشت حاضر آمد باید توجه کرد که فکر سیاسی اشتراوس در زمینه و زمانه‌ی جمهوری وایمار آلمان تکوین یافته است. تعلق اولیه‌ی او به هابز آشکارا انعکاسی از علائق آن زمان است. لذا در تفسیر هابز بر آن بود که او تلاش کرد نظریه‌ی سکولاری از دولت عرضه کند. در نظر اشتراوس هابز متفکر مدرنی بود که در نقد و حمله‌اش بر حاکمیت تاریکی «kingdom of darkness» آشکارترین پاسخ مدرن را به مسئله‌ی کلامی-سیاسی داد. عالم لیبرال مدرن از نظر اشتراوس عالمی است که هابز آن را ترسیم کرده است. لیبرالیسمی که در سال‌های جوانی اشتراوس نقد می‌شد پیش از آن سابقه نداشت. مسئله این بود که مقدمات دینی که لیبرالیسم بسط اولیه‌ی خود را بر آن استوار کرده بود دیگر در دسترس و معنادار نبودند. کسانی چون نیچه، وبر، اشمیت و هیدگر خاستگاه‌های فکری اشتراوس بودند. این متفکران به اشتراوس آموختند که لیبرالیسم تا اندازه‌ی زیادی سنت دینی را که در اصل بنیاد اخلاقی آن را تدارک کرده بود، سست‌بنیاد کرد. باری، در خصوص مسئله‌ی کلامی-سیاسی در فکر اشتراوس و نقش کانونی آن، تفاسیر متعددی در میان است که دست کم چهار تفسیر در چهار رساله‌ی معتبر توسط محققان فکر او به عمل آمده است. پیداست که در این یادداشت نمی‌توان به آن ها پرداخت. چنانکه اشاره شد تفصیل این اجمال انشاءالله در طرحی خواهد آمد.

اما این چهار تفسیر در چهار اثر عبارتند از:

- Steven B. smith: Reading Leo Stranss

(university of Chicago press 2006)

- Kim A. Sorensen: Discourses on stranss

(university of Notre Dame press 2006)

- Heinrich Meier: Leo stranss and the theologico-political problem

(Cambridge university press 2006)

- Lcora Batnitzky: Leo stranss and E.levinas

(Cambridge university press 2006)

 

 

 پی نوشت:

1- دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال