دوری وجود یا بی‌ارزش شدن ارزش‌ها؟

  • پرینت
دوری وجود یا بی‌ارزش شدن ارزش‌ها؟ -
امتياز: 2.0 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
نسبت نیست‌انگاری نیچه با نیست‌انگاری هیدگر
تأملی در نسبت نیست‌انگاری نیچه با نیست‌انگاری هیدگر
اشــــاره اروپا تازه داشت تاریخ خود را می‌شناخت و سرتاسر روی زمین وگذشته‌ی اقوام را مسخر می‌کرد که آینه‌ای باطن‌نما فرارویش گذاشته شد؛ داستایوسکی کتاب «جنایت و مکافات» را نوشت و نیچه تاریخ دو قرن آینده را تاریخ نیست‌انگاری خواند. نیچه اولین کسی بود که خبر از نیهیلیسم داد و نه‌تنها خبر داد، که خود با تمام وجود آن را آزموده بود و سنگینی و اضطراب تاریخ بسط نیهیلیسم را به جان چشیده بود. اگرچه نیچه در زمانه‌ی حیاتش چندان به‌عنوان فلیسوف مورد عنایت نبود اما هر چه از دو قرنی که او خبر داده است می‌گذرد و هولناکی نیهیلیسم بیش از پیش خود را می‌نمایاند و آشکار می‌کند، خبردهنده‌ی این وضعیت نیز بیش از پیش مورد عنایت و توجه قرار می‌گیرد. لذا پرداختن به «نیهیلیسم» بی‌توجه به نیچه و نیز بی‌توجه به کسی که رسالت خاص فلسفه‌اش را تلاش برای آشکارساختن کامل دستاوردهای نیچه می‌داند، ابتر خواهد بود. مقاله‌ای که در ادامه می‌آید ضمن مرور اجمالی بر نیهیلیسم از منظر نیچه و هیدگر و نسبت آن دو، سعی کرده است تا به دو نکته‌ی مهم اشاره کند: 1- اشکالی که هیدگر به نیچه به‌سبب ماندگاری او در سنت متافیزیک وارد می‌کند و 2- امکان عبور از نیست‌انگاری. اروپا تازه داشت تاریخ خود را می‌شناخت و سرتاسر روی زمین وگذشته‌ی اقوام را مسخر می‌کرد که آینه‌ای باطن‌نما فرارویش گذاشته شد؛ داستایوسکی کتاب «جنایت و مکافات» را نوشت و نیچه تاریخ دو قرن آینده را تاریخ نیست‌انگاری خواند. نیچه اولین کسی بود که خبر از نیهیلیسم داد و نه‌تنها خبر داد، که خود با تمام وجود آن را آزموده بود و سنگینی و اضطراب تاریخ بسط نیهیلیسم را به جان چشیده بود. اگرچه نیچه در زمانه‌ی حیاتش چندان به‌عنوان فلیسوف مورد عنایت نبود اما هر چه از دو قرنی که او خبر داده است می‌گذرد و هولناکی نیهیلیسم بیش از پیش خود را می‌نمایاند و آشکار می‌کند، خبردهنده‌ی این وضعیت نیز بیش از پیش مورد عنایت و توجه قرار می‌گیرد. لذا پرداختن به «نیهیلیسم» بی‌توجه به نیچه و نیز بی‌توجه به کسی که رسالت خاص فلسفه‌اش را تلاش برای آشکارساختن کامل دستاوردهای نیچه می‌داند، ابتر خواهد بود. مقاله‌ای که در ادامه می‌آید ضمن مرور اجمالی بر نیهیلیسم از منظر نیچه و هیدگر و نسبت آن دو، سعی کرده است تا به دو نکته‌ی مهم اشاره کند: 1- اشکالی که هیدگر به نیچه به‌سبب ماندگاری او در سنت متافیزیک وارد می‌کند و 2- امکان عبور از نیست‌انگاری.

 نگاهی به نیست‌انگاری نیچه

نیست‌انگاری (نیهیلیسم) نیچه لازمه‌ی اراده به قدرت است که با آن نه‌تنها تمامی ارزش‌ها‌ی گذشته نسخ می‌شود و اعتبار خود را از دست می‌دهد، بلکه بشر گذشته نیز کاملاً از میان می‌رود و زایل می‌شود تا آدمی نو به عرصه درآید و عالمی دیگر به‌پا شود. این آدم نو و بشر آینده‌ای که نیچه او را در پایان بیش از دوهزار سال تاریخ فلسفه نشان می‌دهد، دیگر هیچ تعلقی به عالم غیب ندارد و در خودبنیادی کامل خویش شرط وجود و بقای اراده به قدرت است. به عبارتی می‌توان چنین گفت که هر دوره‌ی تاریخی متناسب با خود، وجود بشری تازه‌ و عهدی نو را اقتضا می‌کند و در دوره‌ی جدید، بشر کامل نیچه متعهد آن است که وجود را به‌عنوان اراده به قدرت، درک و آن‌‌ را از طریق بی‌ارزش کردن ارزش‌ها حفظ و صیانت کند.

تاریخ غربی که با فلسفه‌ی افلاطون‌ شکل گرفته و از طریق اخلاق مسیحی پیش‌ رفته است، از همان آغاز، ارزش‌های مبتنی بر یک چشم‌انداز خاص را به‌عنوان ارزش‌هایی برای همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها و به‌صورت آرمان‌هایی کلی و جاودان برای همه‌ی جهان و تمامی دوران‌ها نمایان ساخته‌است. اما با ظهور نیست‌انگاری، تسلط و اقتدار این آرمان‌ها از دست ‌می‌رود و پوچ و تهی بودن این ارزش‌ها و مبتنی بودن همه‌ی آن‌ها بر اراده به قدرت آشکار می‌شود. در این وضع هولناک، انسانی که همواره در سایه‌ی سلطه‌ی ارزش‌ها زندگی کرده و در این میان خدا را به‌عنوان یک حقیقت متعالی در والاترین مرتبه‌ی خواست‌ها و ارزش‌ها قرار داده است، ناگهان خویشتن را در بی‌خدایی و برهوت می‌یابد و پی‌می‌برد که تکوین و تسلط ارزش‌ها چگونه بر اساس جریان شکل‌گیری و ظهور قدرت دگرگون می‌شود. در این مرتبه، آدمی از بافته‌های بنیادی فراتاریخی، غیرشخصی و جاودان‌نمای متافیزیک غربی رها می‌شود و دیگر در عالم ایده‌های افلاطونی یا در جواهر دکارت و دکارتیان یا در شی‌ء فی‌نفسه کانتی و هم‌چنین در ملکوت و عالم فراحسی کلیسا سیر نمی‌کند. با ظهور نیست‌انگاری، که هرگز نباید و نمی‌توان آن را حادثه و تحولی در حد و کنار سایر وقایع قرار داد، آن والاترین ارزش‌ها و تمامی ساحت‌های فراحسی زندگی و همه‌ی ایده‌آل‌های دیرپای آدمی که همواره حاکمیت فراگیری داشته‌اند به‌نحو فاجعه‌باری بی‌مقدار می‌شوند و خود را به‌صورت دروغ‌های بزرگی جلوه‌گر می‌سازند که دیگر قادر به حفظ معنای زندگی آدمی نیستند.

البته نیچه از دو صورت نیست‌انگاری سخن گفته است: نیست‌انگاری فعال و نیست‌انگاری منفعل. او بر این باور است که نیست‌انگاری منفعل بر قلمرو و شیوه‌ی زندگی رمگان حاکم می‌شود، یعنی آنجا که آدمیان گله‌وار زندگی می‌کنند و ارزش‌ها ماهیتی عینی و غیرشخصی دارند، کسی جرأت آن‌‌ را ندارد که دست به طرح تفسیرهای فردی بزند، از این‌رو همه می‌کوشند تا خود را در پشت ارزش‌های همگانی و صف‌آرایی‌های اجتماعی پنهان کنند. به‌همین دلیل نیست‌انگاری منفعل درست در جایی حاکم می‌شود که هیچ نوع قدرت خلاقیتی وجود ندارد و جمع‌مداری و گرایش به منطق و ارزش‌های گله جایگزین فردیت شده است، اما در مقابل، نیست‌انگاری فعال آدمی را از محدوده‌ی منطق و ارزش‌های رمگان فرامی‌برد و به سطح و پایگاه ابرانسان می‌رساند، آن‌جا که زمینه‌های طرح تفسیرهای خلاق و حاکم ساختن ارزش‌های نو فراهم است. در این مرحله آدمی آماده‌ی درگذشتن از مرتبه‌ی انسان واپسین می‌شود.

 

  نیچه در نظرگاه هیدگر

برای هیدگر، نیچه متفکری است که به‌رغم اهمیتی که در تاریخ فلسفه دارد، هنوز ناشناخته مانده است. نیچه مدت‌ها به‌عنوان یک شاعر غنایی دست اول و پرنفوذ شناخته می‌شد، ولی در عین حال بیش و پیش ‌از آنکه او را به‌عنوان یک متفکر بزرگ به حساب آورند در حد نویسنده‌ی موفقی که بیشتر به نقد فرهنگ اروپایی می‌پردازد می‌شناختند. بی‌تردید هیدگر در معرفی تفکر و شخصیت نیچه نقش تعیین‌کننده‌ای را ایفا کرده است. هرچند که شاید عظمت این کار او در نگاه اول قابل تشخیص نباشد یا به صرف تعداد صفحات قابل توجهی احاله یابد که در آن‌ها هیدگر در باب نیچه سخن گفته است. او خود تصریح می‌کند که اساساً رسالت خاص فلسفه‌اش را همان تلاش برای آشکار ساختن کامل دستاوردهای نیچه می‌داند.2 هیدگر از نیچه به‌عنوان «آخرین فیلسوف آلمانی»، «متافیزیسین»3 و «واپسین اندیشمند غرب»4 یاد می‌کند؛ چراکه او با طرح اراده به‌ قدرت، آخرین پاسخ را برای پرسش اصلی فلسفه مطرح کرده5 و از این طریق به ما آموخته است که متافیزیک غربی چگونه با مطلق‌شدن «اراده به قدرت» به تمامیت و کمال نهایی خود رسیده است.

این آدم نو و بشر آینده‌ای که نیچه او را در پایان بیش از دو هزار سال تاریخ فلسفه نشان می‌دهد، دیگر هیچ تعلقی به عالم غیب ندارد و در خودبنیادی کامل خویش شرط وجود و بقای اراده به قدرت است

از این‌رو هیدگر رویارویی با نیچه را به‌معنای مواجهه‌ی با کل تاریخ متافیزیک غربی می‌دانست.6 برای او تعمق در آثار نیچه و موشکافی در اندیشه‌های او به‌عنوان تکامل نهایی تاریخ متافیزیک غربی از آن ‌جهت بسیار اهمیت دارد که می‌تواند در خدمت تفکر و تاریخ آینده قرار گیرد، یعنی تاریخی که در آن تفکر اختلاف وجود‌شناسانه‌ی میان وجود و موجود را مغفول نمی‌گذارد و در غفلت از وجود به سر نمی‌برد.

با وجود این در عرصه‌ی اندیشه‌ورزی‌های نیچه گام‌برداشتن و از طریق او به مسئله‌ی اصیل و بنیادین فلسفه نزدیک‌شدن همواره این خطر و لغزش را با خود به همراه دارد که پرداختن به تمامیت وجود در حد کشف مشخصه‌های موجود احاله یابد. هیدگر معتقد است که نیچه به‌رغم آن‌که بزرگ‌ترین منتقد متافیزیک به‌شمار می‌رود، به‌دلیل طرح آموزه‌هایی از قبیل اراده به قدرت یا بازگشت جاودان همان، به منش خود ماهیتی متافیزیکی بخشیده است؛ چراکه در نهایت، این نمونه از اندیشه‌های نیچه را می‌توان به‌عنوان پاسخ به مسائل دیرپای سنتی متافیزیک غربی به‌شمار آورد، یعنی می‌توان آن ‌‌را پاسخی دانست به پرسش در باب ماهیت و وجود آنچه هست. از این‌رو هیدگر هرچند که سویه‌ی استعلایی اندیشه‌ی نیچه را هرگز انکار نمی‌کند و حتی به‌شدت از آن متأثر است، بر این باور است که تفکر نیچه در نهایت در موجود و خصوصاً در موجودیت انسان باقی می‌ماند و راهی به حقیقت وجود نمی‌گشاید. این درست است که «اراده» در نزد نیچه، همان «خواست پنهانی» بوده است که همواره در پوشش نام‌هایی چون حقیقت‌جویی و اراده به آگاهی و شناخت، پنهان مانده و انکار شده است،7 اما با وجود این تفکر، نیچه آنقدر از قلمرو موجودات استعلا نمی‌جوید که دیگر پرسش از حقیقت موجودات را به‌جای پرسش از وجود قرار ندهد.

 

  هیدگر و نیست‌انگاری

هیدگر هرچند که مواضع اساسی نیچه، یعنی، اراده به قدرت، نیست‌انگاری، بازگشت جاویدان همان، ابرانسان و عدالت8 را پایه‌ی اساس تأمل خود در باب او قرار می‌دهد، اما در این میان توجه او به نیست‌انگاری نیچه اهمیت خاصی دارد، چراکه تجربه‌ی نیست‌انگارانه‌ی نیچه بیش از موارد دیگر، بُعد و دوری ما را از وجود نشان می‌دهد و بیش از سایر عناصر، ضرورت عبور از متافیزیک را آشکار می‌سازد. در عین‌‌حال هیدگر بر این باور است که مخالفت با متافیزیک و نفی و کنارگذاشتن آن، به روشی که خصوصاً نیچه آن را مدنظر دارد و به آن عمل می‌کند، صرفاً به چیرگی هر چه بیشتر متافیزیک و نیست‌انگاری می‌انجامد.

اندیشه‌های ویران‌گر نیچه، برای هیدگر راهی گشوده بود تا بر اساس آن، هیدگر بتواند در باب نیست‌انگاری تکنولوژیک غربی به اندیشه بپردازد و به حقیقت عالم متجدد توجه کند. هیدگر به این امر مهم واقف بود که نیچه متافیزیک غربی را در مرحله‌ی تحقق نهایی خود در بن‌بست و تنگنای تکنولوژی یافته است، هرچند که در نظر او، نیچه خود، راه برون‌شد از این تنگنا را نیافته بود. برای هیدگر این مهم بود که نیچه نقص و نارسایی برداشت متافیزیکی از حقیقت را نشان داده است، هرچند که خود نیز به عنوان «آخرین متافیزیسین» در این تفسیر ناکامل از حقیقت مانده و به ورای آن راهی نیافته است. درمقابل، کوشش هیدگر در جهت پرسش از حقیقت متافیزیک و نیست‌انگاری و رسوخ به ماهیت آن است. در نظر او از این مسیر است که می‌توان راهی به فراسوی نیست‌انگاری گشود و به تفکر در باب خود «وجود» دست یافت. از این ‌جهت به نظر می‌آید که هیدگر در مواجهه با نیست‌انگاری نیچه می‌کوشد تا با تخریب تعریف متافیزیکی او از نیست‌انگاری به چیستی وجود‌شناسانه و تاریخی نیست‌انگاری که مبتنی بر دست‌نایافتنی‌بودن وجود است بپردازد. او در مسیر پرسش از حقیقت نیست‌انگاری همواره این بُعد و دوری وجود را مدنظر دارد و بدون آن فهم نیست‌انگاری را ناممکن می‌داند. به عبارتی در دیدگاه هیدگر پرسش از ماهیت نیست‌انگاری در واقع به معنای پرسش از معنای دوریِ وجود است. تنها با این پرسش می‌توان راهی به فایق‌آمدن بر نیست‌انگاری گشود، راهی که بر اثر غفلت از آن پرسش، هنوز گشوده نشده است.

نیست‌انگاری و غیبت وجود برای هیدگر مشخصه‌ی غرب و متافیزیک غربی است. آنچه در متافیزیک همواره نااندیشیده و مغفول مانده همانا خود وجود است و از این‌رو متافیزیک و غرب همواره از دوره‌ی یونانی تاکنون نیست‌انگارانه بوده است9 اما با وجود این تنها عالم جدید و متجدد است که می‌توان آن‌ ‌را کاملاً نیست‌انگار دانست و تنها در عالم تجدد است که بشر امکان آن ‌‌را می‌یابد تا از نیست‌انگاری آگاه شود. به‌عبارتی، بنا بر نظر هیدگر، نیست‌انگاری در متافیزیک افلاطون ناشناخته و پنهان بوده و در متافیزیک نیچه آشکار و صریح شده است. در تلقی هیدگر، نیچه با تأکید بر نظریه‌ی اراده به قدرت نه‌تنها حقیقت را پندار می‌انگارد و تنها چیزی را به‌عنوان حقیقت اعتبار می‌کند که ماهیت آن با اراده به قدرت سازگار باشد، بلکه وجود را نیز به مرتبه‌ی ارزش تنزل می‌دهد10 و با این تنزیل، ماهیت نهیلیستی متافیزیک غرب را آشکار می‌سازد. این نیست‌انگاری، حاصل در پرده‌ی حجاب و غفلت قرارگرفتن وجود است، چیزی که در تاریخ متافیزیک رخ داده و شدت یافته است. آنگاه که انسان، خود را بنیاد همه‌ی وجود قرار می‌دهد و همه‌چیز را مبتنی بر داوری خود کرده، وجود را نیز به ارزش تنزل می‌دهد، در این‌صورت خود بی‌بنیاد و بی‌اساس می‌شود و به ورطه‌ی نیست‌انگاری فرو می‌غلتد.

این بُعد وجود و در محاق فراموشی قرارگرفتن آن از همان آغاز تاریخ متافیزیک بوده و البته در فرایند این تاریخ کامل‌تر شده تا آنجا که در شکل نهایی خود که همان نیست‌انگاری تکنولوژیک است ظهور یافته است. در این مرحله وجود موجودات به‌نحوی فراموش می‌شود و از نظر دور می‌ماند که همه‌چیز و در همه‌حال می‌بایست جز منابع انرژی و جز در خدمت بهره‌برداری سوژه نباشد. علم هم می‌بایست شأن اثباتی و تحصلی11 داشته باشد، چراکه اساساً خود وجود در کل به‌صورت امری تحصلی درآمده و تمامی قلمرو وجود به‌صورت ابژه‌هایی دانسته شده است که زمینه را برای پژوهش‌های علمی که در حقیقت در خدمت به خود تخصیص دادن‌های فزاینده‌ی تکنولوژیکی می‌باشد، فراهم نموده است. این امر حاصل تاریخ متافیزیک غربی است که بر اساس آن، همه‌چیز باید در خدمت بهره‌برداری روزافزون و بی‌مرز سوژه قرار گیرد و خلاصه شود. اینجاست که همه باید کار کنند و در جهت سوداگری اقتصادی و توسعه‌ی هرچه بیشتر بهره‌برداری حرکت کنند. همه‌ی نیروها در همه‌جا باید در مسیر آرمانیِ بیشترین حد بهره‌برداری از منابع بسیج شوند و تلاش کنند.

در نگاه هیدگر، با ظهور نیست‌انگاری تکنولوژیک، وجود چنان به محاق می‌رود و چنان موجودات را رها می‌کند که همه‌چیز به وضع ماشینی‌شدن وانهاده می‌شوند. او در ادای سهمی به فلسفه که از نیست‌انگاری به‌عنوان «ژرف‌ترین راز تاریخ انسان غربی» یاد می‌کند،12 تکنولوژی را تحت عنوانmachenschaft به کار می‌برد که به همان تأسیس‌کردن و ماشینی نمودن امور دلالت دارد. در نظر هیدگر در چنین وانهادگی وجود، هر کوششی برای نجات غرب ولو که از طریق اراده به قدرت نیچه باشد، «بیان بالاترین حد نیهیلیسم است.»13 با ظهور نیست‌انگاری تکنولوژیک، تمام «ایده‌ها»، «آرمان‌ها» و «ارزش‌ها» شأن تکنولوژیکی پیدا می‌کنند و همه‌چیز به منابع بهره‌برداری بدل می‌شوند و به ماشینی‌شدن و در خدمت سوژه قرار‌گرفتن احاله می‌یابند و به دوری از وجود وانهاده می‌شوند. در اینجاست که هر تلاشی برای نجات انسان غربی، خود در حد بالاترین حد نیست‌انگاری غربی و دنباله یا اوج همان رهاکردن و به خودوانهادگی وجود می‌باشد.

در دوره‌ی مدرن و عالم تجدد، انسان نسبت به واقعیت رضایت کامل دارد، چراکه اساساً هیچ اندیشه‌ای در دست ندارد که پرده از بی‌اعتباری واقعیت بردارد و راه آزادی را برای او نمایان سازد. در این دوره خرد با مفهوم جدیدی تحت عنوان«ratio» ظهور می‌کند و در جهت خردمندانه‌کردن و متناسب با خرد انسانی نمودن امور پیش‌می‌رود14 و در اثر آن آدمی به غلط تصور می‌کند که واقعیت را کاملاً می‌شناسد و تمامی حقیقت را در اختیار گرفته است، اما با ظهور نیست‌انگاری این رضایت خاطر از بین می‌رود و آدمی خود را در تهی‌دستی می‌یابد. در این دوره در مقابل نیست‌انگاری و چیرگی آن هیچ مقاومتی وجود ندارد. در این زمان است که آدمی بیش از هر دوره‌ای ناتوان از اندیشیدن است و به همین دلیل قادر نخواهد بود به توانایی‌های راستین خود پی ‌ببرد. دورانی که نیست‌انگاری در همه چیز نفوذ می‌کند، زمانه‌ی تهی‌دستی و عسرت آدمی است، اما این تهی‌دستی را نباید به معنای فقر و ناداری معمولی بگیریم. اتفاقا در این دوره، بشر از رفاه مادی و قدرت گسترده‌ی بهره‌برداری روز‌افزون برخوردار است و از آنجا که همه‌چیز به‌عنوان منابع دارایی و تصرف او به‌شمار می‌رود آدمی برخوردارتر از همه‌ی دوران‌هاست، اما در اوج این برخورداری مادی، فاقد توانایی اندیشیدن است و سخت به تهی‌دستی و دشواری مبتلاست.

 

  عبور از نیست‌انگاری

آیا می‌توان برای عبور از نیست‌انگاری به روش راه‌های توسعه، طرح و برنامه‌ای ریخت و به زبان تکنیکی جهت آن‌‌ را تعریف کرد و نشان داد؟ مگر این مسیر چونان خطوط تولید ماشین‌های انبوه به زبان و بیان تکنیکی قابل طرح‌ریزی است؟ و مگر می‌شود آن‌‌ را با ملاک‌های کمی خرد ابزاری سنجید و مورد محاسبه قرار داد؟ این‌ها همه خود حاصل مغفول‌ماندن گوهر نیست‌انگاری به‌شمار می‌روند و در اثر همین نااندیشیدن است که امروزه آدمی چنان می‌نماید که تمامی واقعیت را می‌شناسد و حقیقت را کاملاً در اختیار دارد. نیست‌انگاری هرگز به‌سادگی و آسانی پشت سر گذاشته نمی‌شود. راه‌حل‌های تکنیکی نه‌تنها راهی برای عبور از شدت غربت و ناامنی آدمی نمی‌گشایند، بلکه خصوصاً با موفقیت‌های ظاهری خود ماهیت نیست‌انگارانه‌ی تکنولوژی جهانی را بیش از پیش می‌پوشانند و پرسش از حقیقت آن را دشوارتر می‌سازند. برای متفکری همانند هیدگر خطر توهم پناه و امنیتی که از این طریق یا از طریق ایدئولوژی‌ها و دین‌ورزی‌های قشری برای بشر معاصر حاصل می‌شود بسی بنیادی‌تر و شکننده‌تر از ناامنی و بی‌پناهی برخاسته از درک دردناکانه‌ی نیست‌انگاری است. بنا بر اندیشه‌ی هیدگر، از آنجا که نیست‌انگاری یک حقیقت تاریخی است، بسیار ساده‌اندیشی است که تصور شود مخالفت با آن یا عدم اعتقاد به آن به‌معنای رهایی از آن است. نیست‌انگاری نه یک نظریه در کنار سایر نظریه‌هاست که بتوان با آن به‌آسانی یا به‌دشواری مخالفت کرد و آن‌ را مورد نفی و انکار قرار داد و نه یک عارضه و بیماری است که بتوان در درمان آن کوشید و از آن رهایی یافت.

در وضع کنونی بشر، ناممکن یا لااقل بسیار بعید به نظر می‌رسد که بدون پرده‌برگرفتن از ماهیت نیست‌انگاری بتوان به تفکری دست یافت که راهی به اخلاق و سیاست حقیقی بگشاید و امکان عبور از سلطه‌ی فراگیر نیست‌انگاری تکنولوژیک را فراهم آورد. این پرده‌برگرفتن، بی‌تردید بدون فرارسیدن زمان هم‌زبانی بشر معاصر با متفکرانی که راه پرسش از نیست‌انگاری و بی‌خانمانی او را گشوده‌اند ممکن نخواهد بود.

درک صادقانه‌ی این گم‌گشتگی و رهاشدگی کامل، خود می‌تواند سرآغاز دوران پرسش از حقیقت نیست‌انگاری باشد. این درست است که دوره‌ی جدید دوره‌ی بی‌بنیادی آدمی است و جست‌وجوی هر نوع بنیادی در نهایت سترون و واهی است، اما این وضع دشوار که حاصل نیست‌انگاری تکنولوژیک و رهاشدگی کامل انسان است، سرآغازی را فراهم می‌آورد که بر اساس آن می‌توان آزادی از نیست‌انگاری را مطرح کرد و به آن امید داشت. به‌عبارتی از آنجا که نیست‌انگاری بُعد وجود و عدم اندیشه‌ی بنیادین است، همین که از آن پرسش کنیم و بار سنگین آن پرسش را به دوش گیریم، راهی به تفکر و رهایی گشوده‌ایم.

برای هیدگر اندیشیدن به گوهر نیهیلیسم تنها در قالب اصطلاح‌هایی غیرمتافیزیکی و با گذشت از زبان موجود میسر می‌شود. این‌ها همه به‌خاطر آن است که وجود هرگز در زبان متافیزیکی مورد اندیشه قرار نمی‌گیرد و همواره مغفول می‌ماند.

در نگاه هیدگر، با ظهور نیست‌انگاری تکنولوژیک، وجود چنان به محاق می‌رود و چنان موجودات را رها می‌کند که همه‌چیز به وضع ماشینی‌شدن وانهاده می‌شوند ... در چنین وانهادگی وجود، هر کوششی برای نجات غرب ولو که از طریق اراده به قدرت نیچه باشد، «بیان بالاترین حد نیهیلیسم است.»

به همین دلیل در باور او وجود در «نگرش پیشرفته‌ی اندیشمندانه به وجود، تنها می‌تواند به‌صورت "وجود"ی نوشته شود که روی آن ضربدر کشیده شده باشد.»  این خود حکایت از ضرورت عبور از زبان متافیزیکی دارد و نشان‌دهنده‌ی آن است که آن کس که روی واژه‌ی «وجود» ضربدر کشیده، خود از این امر آگاه بوده است که این واژه را درست به کار نبرده و برای بیان منظور خود البته هیچ واژه‌ی دیگری را نیز نیافته است. از طرفی می‌توان چنین گفت که ضربدر بر واژه‌ی «وجود» به آن معنا نیست که «وجود» نادیده گرفته شود، بلکه این امر به هرچه بیشتر مورد توجه قراردادن آن اشاره دارد و وجود را در میان تمامی واژه‌های دیگر برجسته‌تر و ممتازتر می‌کند. اکنون اگر گوهر نیست‌انگاری، چنان‌که هیدگر می‌گوید، امر تاریخی و مربوط به تاریخ وجود قلمداد شود، تنها راه مبارزه با آن و یگانه طریق چیره‌شدن بر آن، همان شناخت وجود است، یعنی چیزی که با در نظر گرفتن موجودات کاملاً به فراموشی سپرده شده است.

به هر حال مشکل عمده‌ای که سلطه‌ی متافیزیک غربی به‌دنبال دارد و بر اندیشه‌ی کسانی چون نیچه حاکم است، پنهان‌شدن بُعد و دوری وجود است. در این پنهان‌سازی متافیزیکی است که انسان نمی‌تواند جوهر وجود خود را به‌عنوان جایگاهی برای آشکارگی وجود دریابد و فراتر از نسبتی که با موجودات دارد، نیاز خود را به وجود درک کند. این همان بی‌وطنی جوهری انسان است که حاصل بُعد وجود و پنهان‌ماندن این دوری است.

در نظر هیدگر صرفاً با تخریب کامل این پنهان‌گری متافیزیکی است که می‌توان بُعد وجود را دریافت یا به عبارتی، به این دوری نزدیک شد، اما از آنجا که علت وجودی نیست‌انگاری را نباید در رفتار انسانی جست‌وجو کرد بلکه آن را تنها باید در خود وجود مستقر دانست، هر نوع ادعای غلبه بر نیست‌انگاری از جانب آدمی را نیز باید همواره محکوم به شکست قلمداد کرد. غلبه بر نیست‌انگاری هرچند که با مشارکت انسان ممکن است، اما قبل از هر چیز تنها از سوی خود وجود آغاز می‌شود. غلبه بر نیست‌انگاری در طرز تلقی هیدگر نه با ارزش‌گذاری‌های مجدد، بلکه تنها و تنها با دست کشیدن از متافیزیک ممکن است،  و الّا تفکر متافیزیکی نه‌تنها به تذکر وجود بما هو وجود دست نمی‌یابد، بلکه این بُعد و دوری وجود را نیز می‌پوشاند و تفکر را که تنها در چارچوب مناسبات متقابل و متناوب وجود با انسان قوام می‌یابد، تنها متکی بر خود سوژه می‌انگارد و نیاز به وجود را کاملاً در محاق فراموشی فرو می‌برد.

 

 

   پی نوشت:  

1- دکترای فلسفه از دانشگاه تهران / 2- IM, P. 28. / 3- N1, pp. 3-6. 4- WCT, p. 64. / 5- N1, p. 10. / 6- N1, p. 113. 7- نیچه، فراسوی نیک و بد، ترجمه‌ی داریوش آشوری، خوارزمی، تهران، چاپ چهارم 1387 فصل اول «درباره‌ی پیش‌داوری‌های فیلسوفان»، صص 56-27. 8- N4, p. 3. / 9-  N2, p. 343. / 10- N2, p. 121. / 11- Positum / 12- CTP, p. 153. / 13- Ibid., p. 97. / 14- PATH, p. 293. / 15- QOB, p. 80. / 16- Da- Sein / 17- N4, p. 356. / 18-  N4., p. 370.

 

   فهرست کوته‌نوشته‌ها:  

CTP                                                                                             

An contribution to Philosophy( FromEnowning), trans. P. Emed and K. Maly, IndianaUniversity Press, 1999.

IM

An Introduction to Metaphysics, translated from German to English by Ralph Manheim, New Havan, conn: Yale University press,USA,1959.

N1

Nietzsche, Volume one: The Will to Power as Art. Edited and translated from German to English by D. F. Krell, San Francisco: Harper and Row, 1979.

N2

Nietzsche, Volume Tow: The Eternal Recurrence of The Sam. Edited and translated from German to English by D. F. Krell, New York: Harper and Row, 1984.

N3

Nietzsche, Volume Three: The Will to Power as Knowledge and Metaphysics. Edited and translated from German to English by D. F. Krell, New York: Harper and Row, 1987.

N4

Nietzsche, Volume Four: Nihilism. Edited by D. F. Krell, translated from German to English by FrnkA.Capuzzi. San Francisco: Harper and Row, 1982.

PATH

Pathmarks, trans A. Cappuzzi et al., ed. William. Mcneill, Cambridge university Press, 1998.

QCT

The question concerning Technology and other Essays, translated from German to English by William Lovitt.Harper and Row. New York, 1977.

QOB

The Questions of Being, trans. W. Kluback and J. T. Wild, Twayne, New york, 1958.

WCT

What is called Thinking?, translated from German to English. F. d. wieck and J. G. Gray, harper and Row, new york, 1968.