شطرنج با بوطیقای ارسطو

  • پرینت
 
شطرنج با ماشین قیامت
درنگی در موقعیت تاریخی مخاطب ایرانی، با نگاهی به کتاب «شطرنج با ماشین قیامت»
اشــــاره موقع و مقام مخاطب هنر و نسبتی که او با اثر هنری برقرار می‌کند یکی از مسائلی است که نمی‌توان به آن در نقد ادبی بی‌توجه بود. چه‌بسیار آثاری که در زمانه‌ی خویش مخاطبی نیافتند اما تحول روزگار مخاطبان آن‌ها را از پرده بیرون آورد و ایشان آن آثار را مناسب احوال خویش یافتند و آن‌ها را درک کردند. اما پیش از آنکه بپرسیم مخاطب (چه در مقام فردی و چه در مقام جمعی و اجتماعی و تاریخی) چه اثری را می‌پسندد، باید پرسید که او چه اثری را اثر هنری و ادبی می‌داند. یکی از معیارهایی که برای بررسی داستان ذکر می‌شود «باورپذیری» است؛ اما باورپذیری چیست و ما چه داستان‌هایی را باور می‌کنیم؟ چرا برخی از داستان‌ها با اینکه «ساختگی»اند اما باورپذیرند اما برخی از داستان‌ها با اینکه حکایت از یک حادثه‌ی واقعی و رخ‌داده می‌کنند اما باورپذیر نیستند؟ باورپذیری یا عدم باورپذیری یک داستان حکایت از وضع تاریخی مخاطب می‌کند و جای تأمل دارد که چرا برخی از وقایع دوران جنگ ما می‌توانند به‌صورت رمان به مخاطب عرضه شود.

ارسطو در قطعه‌ی مشهوری از فصل نهم بوطیقا، شعر و تاریخ را با هم مقایسه می‌کند و می‌گوید وظیفه‌ی شاعر آن نیست که آنچه را روی داده وصف کند، بلکه او به اموری می‌پردازد که به حسب احتمال یا ضرورت، امکان وقوع دارند.

 از نظر او، تفاوت تاریخ‌نویس با شاعر در این نیست که اولی به نثر می‌نویسد و دومی به نظم، بلکه در این است که تاریخ‌نویس به آنچه روی داده می‌پردازد و شاعر به آنچه ممکن است روی دهد. به این ترتیب، ارسطو نتیجه می‌گیرد که شعر فلسفی‌تر و ارزشمند‌تر از تاریخ است؛ زیرا شعر با کلیات سروکار دارد و تاریخ با جزئیات. آنگاه منظور خود را از «کلی» و «جزئی» روشن می‌کند: گزاره‌ی کلی از آنچه نوع جزئی انسان «بر حسب احتمال یا ضرورت» می‌گوید یا می‌کند سخن می‌گوید، اما گزاره‌ی جزئی از آنچه مثلاً الکیبیادس2 می‌کند یا از آنچه بر او واقع می‌شود سخن می‌گوید. از اینجاست که ارسطو نتیجه می‌گیرد «ناممکن محتمل» بر «ممکن نامحتمل» ترجیح دارد (توجه شود که قابلیت احتمال امری روانی است که در ناظر یا تماشاگر جای دارد). با آنکه به نظر نمی‌رسد ارسطو قصد داشته تاریخ‌نویس را بی‌اهمیت و تاریخ را ناچیز قلمداد کند، آشکار است که به برتری شعر رأی داده است.

روایت‌شناسی مدرن، به ویژه نظریه‌ی فرمالیستی نیز بر این تمایز انگشت گذاشت و کوشید بدین وسیله خودبسندگی جهان اثر هنری را ثابت کند. بر این اساس چهره‌ی شخصیت تاریخی، به سبب وابستگی به تاریخ و مدارک تاریخی، ممکن است با کشف مدارک جدید دگرگون شود؛ حال آنکه مدارک و منابع تاریخی ممکن نیست هیچ‌ خدشه‌ای بر شخصیت داستانی وارد کنند، زیرا شخصیت داستانی در جهان بسته و مستقل داستان زندگی می‌کند -جهانی که به اعتبار روابط درونی خود، که همان روابط محتمل و ضروری است، مستقل از تاریخ و واقعیت روزمره است. به اعتبار همین استدلال‌های ارسطویی است که فرمالیست‌ها مدعی شدند متن ادبی به هیچ زمان خاصی تعلق ندارد، بلکه از تاریخ فراتر می‌رود.

از طرف دیگر گرایش‌های پست‌مدرنیستی معتقدند که تفکیک میان هنر و تاریخ‌نگاری، تفکیکی سنتی است. ارسطو، که نخستین بار این دو را از هم تفکیک کرد، بر آن نیست که تراژدی‌نویس نمی‌تواند از شخصیت‌های تاریخی استفاده کند؛ بلکه او شاعر را مقید به قانون احتمال و ضرورت می‌داند، حال آنکه تاریخ‌نویس به چنین قانونی متعهد نیست. اگر چنانکه وایت می‌گوید تاریخ‌نویسی نوعی روایت‌گری باشد و از پیکر‌بندی‌های خاص روایتی تبعیت کند، پس تاریخ‌نویس نیز می‌تواند اصل احتمال و ضرورت را در حکم راهبرد تاریخ‌نگاری خویش برگزیند. روابط محتمل و ضروری ممکن است بخشی از پیکر‌بندی‌های روایتی ما باشد یا نباشد. رمان و تاریخ‌نویسی پست‌مدرن با بود و نبود این روابط مواجه بوده‌اند.3

ولی در رمان شطرنج با ماشین قیامت، داستان واقعی و به‌تعبیر ارسطویی تاریخی و جزئی است و دو نامه‌ی ابتدا و انتهای کتاب شاهدی است تمام عیار بر این مدعا، اما از طرف دیگر همین امر جزئی، برای ما ناممکن محتمل است. به‌عبارت دیگر دیده‌بان شانزده ساله‌ی بسیجیِ داستان -که به‌درستی، به‌جز کد بیسیمیِ موسی، نامی از آن در رمان ذکر نمی‌شود- داستانی ناممکن و عجیب را برای ما حکایت می‌کند.

در رمان شطرنج با ماشین قیامت، داستان واقعی و به‌تعبیر ارسطویی تاریخی و جزئی است و دو نامه‌ی ابتدا و انتهای کتاب شاهدی است تمام عیار بر این مدعا، اما از طرف دیگر همین امر جزئی، برای ما ناممکن محتمل است

عراقی‌ها یک دستگاه رادار فرانسوی «سامبلین» را در منطقه‌ی شهری آبادان مستقر می‌کنند که براساس نامه‌ی سرّی قرارگاه مرکزی منطقه‌ی عملیاتی جنوب، «این رادار از پیشرفته‌ترین تجهیزات برای کشف دقیق محل استقرار توپ‌خانه‌ها و خمپاره‌اندازها و موشک‌های دوربرد می‌باشد که با ضریب خطای 5+و- متر، این نقاط را شناسایی و پس از گزارش به رده‌های بالاتر و توپ‌خانه‌ی دشمن، قبضه‌های خودی را زیر آتش قرار می‌دهند. متأسفانه هیچ‌گونه عکسی از دستگاه مزبور وجود نداشته و حتی ابعاد آن نیز مشخص نیست.» و همانطور که امیر می‌گوید این یعنی: «عراقی‌ها یک رادار آوردن که بدون کوچک‌ترین اشتباهی، محل قبضه‌های ما رو بعد از شلیک پیدا می‌کنه. یعنی هر وقت دشمن شلیک کرد؛ واکنش ما به معنی داغون‌شدن قبضه و کشته‌شدن بچه‌هاست. خب، این وسط، زیر این‌همه آتیش، کی می‌تونه از این شهر دفاع کنه؟»

پس دیده‌بان و همرزمانش در سر یک دوراهی قرار گرفته‌اند: یا باید هرطوری شده رادار سامبلین را پیدا کنند (که «خب، جناب! وقتی ما نمی‌دونیم شکل و شمایل این رادار چه جوریه؛ چه اندازه است، مثل شکل رادارهای چرخنده‌ی بالای سر کشتی‌یه؛ یا شبیه بشقاب سایت ضد هوایی؛ و یا حتی غیر از اینهاست؛ چه جوری می‌تونیم پیدایش کنیم؟ تازه، اگر ببینیم‌اش و استتار هم نشده باشه، کنارش تابلو نزده‌اند: دیده‌بان عزیز! این رادار سامبلین است!») و یا باید قید دفاع از آبادان را بزنند و به‌تبع آن...

چرا داستان شطرنج با ماشین قیامت برای ما ناممکن است؟ جواب بسیار ساده است، چون به اذعان تمام صاحب‌نظران در جنگ چالدران بود که ما شکستی تلخ را تجربه کردیم و این گفته‌ی عباس میرزا به ژوبر (که از سوی ناپلئون بناپارت به ایران اعزام شده بود، در سال 1221 ه.ق در اردوگاه جنگی عباس میرزا با روس‌ها، از او دیدن می‌کند)، همچنان سخن ماست که:

«مردم به کارهای من افتخار می‌کنند، ولی چون من، از ضعیفی من بی‌خبرند. چه کرده‌ام که قدر و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ یا چه شهری را تسخیر کرده‌ام و چه انتقامی توانسته‌ام از تاراج ایلات خود بکشم؟ ... از شهرت فتوحات قشون فرانسه دانستم که رشادت قشون روسیه در برابر آنان هیچ است، مع‌الوصف تمام قوای مرا یک مشت اروپایی(روسی) سرگرم داشته، مانع پیشرفت کار من می‌شوند... نمی‌دانم این قدرتی که شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح‌کردن و به‌کاربردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و بندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است، یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟»4

ولی در این داستان، نه تنها دیده‌بانان هرگز از اجنبی نمی‌خواهند که برایشان حرف بزند و راه‌حل بدهد، بلکه نتیجه‌ی کارزارشان با ماشین قیامت‌ساز (رادار سامبلین) چنان است که گروه سوم رادار سامبلین عراق در نامه‌ای سرّی به فرماندهی، نتایج آزمایش رادار را چنین گزارش می‌کند: «1- دستگاه مورد نظر، در مناطق دشتی و کوهستانی به دقت عمل می‌کند؛ به طوریکه در منطقه‌ی استحفاظی دشت محمّره، ردیابی کلیه‌ی توپ‌ها و خمپاره‌ها، امکان‌پذیر است.

2- دستگاه مورد نظر در منطقه شهری عبّادان، با خطای حیرت‌انگیزی در حدود 300 متر روبه‌روست که مستشاران نیز نتوانستند آن را رفع اشکال نمایند. احتمال بر این است که وجود ساختمان در مناطق شهری، به‌طور کامل بر عملکرد دستگاه، تأثیر منفی داشته باشد.

نتیجه‌گیری: با توجه به قیمت هنگفت اینگونه ادوات فوق‌پیشرفته نظامی، توصیه می‌شود تا اظهار دلایل قانع‌کننده از سوی شرکت سازنده، و رفع اشکال، از خرید و استفاده از دستگاه‌های مربوطه خودداری شود.»

شاید ما هم اگر همچون ارسطو در عالم و موقع خود می‌زیستیم، بیان امر «ناممکن محتمل» را ویژگی هنر بیان می‌کردیم ولی اکنون مسئله کمی بغرنجتر است. این داستان از آنجا که جزئی از تاریخ ما است، امریست «ممکن نامحتمل» که همچنان خود را برای ما «ناممکن محتمل» می‌نماید!!!

 

 

پینوشت: 

1-  دانشجوی ارشد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

2- Alkibiades(404-450 قبل از میلاد مسیح): فرماندار و سیاستمدار آتنی

3- Linda Hutcheon, The Poetics of Postmodernism, P. 106

4- مسافرت به ارمنستان و ایران، ب.آ. ژوبر، ترجمه‌ی محمود هدایت، ص 94 و 95