ورود به دنیای کودکی ممنوع!

  • پرینت
ورود به دنیای کودکی ممنوع! -
امتياز: 3.8 از 5 - رای دهندگان: 5 نفر
 
نقدي بر نگاه ‌به کودک در برنامه کودک، خانواده و مدرسه
نقدي بر نگاه ‌به کودک در برنامه کودک، خانواده و مدرسه
اشــــاره مهدی ارگانی لیسانس جامعه‌شناسی از دانشگاه تهران دارد و از سال 57 تا 89 در کانون پرورش فکری کودکان به‌عنوان مدیر انتشارات و بیش از 25 سال به‌عنوان عضو هیئت مدیره در کانون فعالیت کرده است. هم‌زمان از سال 59 مدیر صدای جمهوری اسلامی بوده است و پس از آن حدود 10 سال مدیریت شبکه‌ی دوی سیما را بر عهده داشته است. و علاوه بر آن مسئولیت‌های فرهنگی متعدد دیگری را نیز عهده‌دار بوده است. مطالعه‌ی نظرات کسی با این سوابق، البته حاوی مطالب ارزشمندی است، اما مهم‌تر اینکه به ما این نکته را گوشزد می‌کند که چرا با وجود سابقه‌ی حضور چنین افراد و نظراتی در مسئولیت‌ها، باز هم وضعیت امروز برنامه کودک ما اینقدر اسف‌انگیز است.

در زمینه‌ی برنامه کودک فعالیت‌های مختلف و گسترده‌ای انجام می‌شود و احتمالاً از نظر خودشان این فعالیت‌ها به سرانجام می‌رسد. با این حال دیگر ضرورتی دارد که درباره‌ی برنامه کودک سخن بگوییم؟

مسئله‌ی فرهنگ و هنر کودک که در ذیلش برنامه‌سازی تلویزیونی و تولید فیلم‌های سینمایی برای کودک و نوجوانان قرار می‌گیرد مبحث مهمی است. بزرگ‌ترین توفیقات هنری ما در دهه‌ی شصت مربوط به کار کودک می‌شود. بزرگ‌ترها در کنار کودک می‌نشستند و سریال‌های کودک را می‌دیدند ولی امروزه برعکس شده‌ است، کودکان  سریال بزرگ‌سالان از قبیل ملودرام‌های عاشقانه و فیلم‌های خشونت‌آمیز را می‌بینند. کار کودک بسیار دشوار و در عین حال مهم و مفید است. دو نکته را که دست‌اندر‌کاران برنامه‌ی کودک باید بدانند این است که فیلم کودک، فیلم ساده و فیلم ساده‌لوحانه نیست؛ بلکه فیلم کودکانه با مشخصات خاص خودش است. دوم اینکه تولید برنامه‌های کودک فایده و ضرورت زیادی دارد. که متأسفانه وضعیت فعلی ما به نسبت این کار در ایران در وضعیت به اصطلاح تعطیل قرار دارد و دیگر شاهد آن دسته از توفیقاتی که مربوط به هنر کودکان بود نیستیم.

 

با توجه به اینکه الان برنامه‌های زیادی تحت عنوان برنامه‌ کودک ساخته می‌شود، چرا  می‌فرمایید کاری در این زمینه صورت نمی‌گیرد؟ مگر برنامه کودک باید شامل چه عناصری باشد؟

ما تقریباً سریال کودک مطرح و خاصی که روی آنتن باشد نداریم. یا مثلاً جشنواره‌ی سینمای کودک را ملاحظه کنید، واقعاً چه فیلم مهمی در این جشنواره‌ها نسبت به فیلم‌های خوبی که ما در گذشته داشتیم وجود دارد؟ منظور از تعطیلی، صرف ساخته‌نشدن این برنامه‌ها نیست. امروزه درام و سریال‌های کودک جای خودشان را به اجرای مجری و برنامه‌های گفت‌وگویی مثل عمو فلان و خاله فلان داده است. بعضی اوقات ممکن است برنامه‌های جالبی بسازیم، اما واقعاً نمی‌دانیم که بیشتر در میان کودکان محبوب است یا در بزرگ‌سالان و یا هر دو. برای مثال برنامه‌ی فیتیله برنامه‌ای با مزه و خنده‌دار است، ولی نسبتی با دنیای کودک ندارد. یک نوع خنده‌داری‌ که هر کسی را می‌خنداند. مثل هر اتفاق خنده‌داری همچون شکلک درآوردن. اما در گذشته سریال‌های خوبی داشتیم مثل «قصه‌های مجید»، «خونه‌ی مادر بزرگه»، «زیزیگولو»، کارهای آقای میرکریمی، آقای بیرنگ، خانوم برومند و آقای پوراحمد، اما از مقطعی به بعد همین کارگردانان وارد کار تولید بزرگ‌سالان شدند. آقای پوراحمد که کارش کار کودک بود سریال پلیسی‌ـ‌جنایی ساخت، خانوم برومند سریال آرایشگاه زیبا و آقای بیرنگ سریال همسران و خانه‌ی سبز را ساختند. انگار که کار کودک دیگر متقاضی نداشت و جایش را به تولید کار بزرگ‌سالان داد و ساخت برنامه‌های کودک متوقف شد. در کل، چیزی که که هست کم‌رمقی این تولیدات است.

نباید صرفاً ادای بچه‌ها را درآورد؛ بلکه باید کودکی را در خود حفظ کرد و در شیطنت‌ها، اشتباهات و در همه چیز هم‌دل بچه‌ها بود

همان‌طور که اشاره کردید برنامه‌هایی با قالب‌های مختلفی چون کارتون‌، انیمیشن و همچنین سریال و فیلم‌های داستانی تبدیل شدند به برنامه‌هایی با محوریت یک مجری با یک فرم و لباس متفاوت با گذشته، این به خودی خود یک نقد و اشکال دارد یا اشکالات صرفاً مربوط به محتوای آن‌هاست؟

فرهنگ ما یک فرهنگ ادبی، شفاهی و گفتگومحور است. در خیلی از زمینه‌ها مجری نه تنها خوب است بلکه جزء ضروریات برنامه‌ی ماست و در راستای این فرهنگ، مجریان خیلی خوبی هم داریم. به‌عنوان مثال، از نظر من در تاریخ تلوزیون ما، بهترین مجری برنامه کودک، «عمو پورنگ» است. همین‌طور برای بزرگ‌سالان نیز مجریان خوبی داریم. اما برنامه باید شکل‌های مختلف و متنوعی داشته باشد و در این ترکیب هر فرمی سهم خود را دارد. خصوصاً برای کار کودک، باید ترکیب رنگینی از برنامه‌هایی با شکل‌های مختلفی را برای بچه‌ها ارائه کنیم، برنامه‌های مجری‌محور، سریال‌های رئال، سریال‌های عروسکی، انیمیشن و موارد دیگر حتی مستند. یکی از چیزهایی که ما فراموش کرده‌ایم مستند برای بچه‌هاست. مستندات زیبایی که به زبان کودکان در جهان تولید می‌شود برای آشنایی بچه‌ها با مسائل علمی و تاریخی بسیار مفید است. خطوط قرمز ما در تولید برنامه‌های کودک، اختلاف بسیار کم‌تری نسبت به برنامه‌سازی در حوزه‌های دیگر با دنیا دارد. البته در داخل هم برای تولید کار انیمیشن و همچنین کار عروسکی ظرفیت بالایی وجود دارد که ممکن است ما را به یکی از قطب‌های تولید کار عروسکی در دنیا تبدیل کند. در طول مدتی که در صبا بودم این ظرفیت بالا را در کار انیمیشن نیز مشاهده کردم. باید ببینیم که آیا یک چنین ترکیبی با نسبت‌های مناسب در برنامه‌های کودک وجود دارد یا نه، که اگر وجود ندارد باید به فکر چاره باشیم.

 

فرمودید که اختلاف در خط قرمز‌ها در حوزه‌ی کار کودک کم‌تر از بقیه حوزه‌هاست، اگر ممکن است نمونه‌هایی از برنامه‌های کودکی که تاکنون تهیه شده و مناسب بوده‌اند و همچنین نمونه‌هایی که تناسب زیادی با فرهنگ ما نداشته است را مثال بزنید.

سریال موفقی که با فرهنگ ما تناسب داشته برای مثال سریال «آنه‌شرلی» است. با مضمونی کاملاً انسانی و سریالی که من نمی‌پسندم و اتفاقاً جالب و جذاب هم بود، سریال فوتبالیست‌هاست. اما در دسته‌بندی مدنظر ما در درجات بالایی قرار نمی‌گیرد. خیلی مضامین انسانی و ملودرام شرقی و جریان عاطفی شرقی که در آنه‌شرلی شاهد آن هستیم در فوتبالیست‌ها وجود ندارد. نمونه‌های زیادی وجود دارد، هم خوب و هم بد، آن چیزی که در مدیریت کار برای بچه‌ها اهمیت دارد، داشتن نظریه است. باید نوعی ارزیابی داشته باشیم. من ایکیوسان را می‌پسندم، هم شرقی است و هم به هوش بچه‌ها اهمیت می‌دهد و هم با حکایات ما درباره نوابغمان تطبیق می‌کند. کسی که از طرف صدا و سیما یا ارشاد برای انتخاب و خرید برنامه مأمور می‌شود باید نظریه داشته باشد و دنبال محتوای خاصی باشد، اما اگر تنها با خیال صرف تهیه‌ی برنامه پیش برود ممکن است متوجه آسیب‌ها و تأثیر تربیتی بلند مدت در لایه‌های عمیق برنامه‌هایی که می‌خرد نشود. پس باید نظریه‌ی مدون و روشنی داشته باشد که وقتی به جشنواره‌های بین‌المللی می‌رود بتواند به کمپانی‌ها سفارش برنامه هم بدهد.

 

فرمودید خود قالب برنامه‌های مجری‌محور به شرطی که در یک منظومه درست چیده بشود مطلوب است. نقاط قوت و ضعف این شکل از برنامه‌ها در چیست؟ آیا اکنون با اضافه شدن فرم‌های مختلف به آن، ما برنامه کودک مطلوبی خواهیم داشت؟

ما اکنون هم برنامه‌های بسیار خوب داریم و هم بد، یک مدل خوب مدلی است که در آن مجری کاراکتری کودکانه دارد و دارای یک تعامل دوسویه با کودک است و به‌عنوان همبازی و دوست بچه‌ها وارد دنیای کودکان می‌شود. به نظر من عمو پورنگ اینگونه است. ما احساس نمی‌کنیم که این آمده فقط ما را نصیحت کند. حتی موفق‌ترین و بزرگ‌ترین نویسنده‌های کودک در دنیا آن‌هایی هستند که کودکیشان را حفظ کرده‌اند و فقط پوستشان چروک شده است. کسانی که میشل آنده آلمانی بزرگ‌ترین نویسنده‌ی کودک را در نمایشگاه بولنیا‌ی ایتالیا دیده بودند، اذعان داشتند که علی‌رغم اینکه حدود هفتاد سال از عمر او می‌گذرد، ولی شیطنت‌ها و نوع خنده‌ها و به هیجان آمدن‌هایش همچون بچه‌هاست. نباید صرفاً ادای بچه‌ها را درآورد؛ بلکه باید کودکی را در خود حفظ کرد و در شیطنت‌ها، اشتباهات و در همه چیز همدل بچه‌ها بود. یک نوع مجری هم هست فکر می‌کند اگر با لبخند حرف بزند حتی می‌تواند برهان صدیقین ملاصدرا را هم به بچه‌ها توضیح بدهد! یعنی عین همان مطلب را با همان حال ‌و‌ هوا می‌گوید و تنها  یک لبخند پهن روی صورت دارد. این ادای بچگی را درآوردن و به نظر من فریب دادن است و البته نه از روی شقاوت؛ بلکه به اصطلاح برای بچه‌ها نقشه می‌کشند. من همیشه به این دوستانم می‌گفتم که به‌جای اینکه برای مخاطبانمان نقشه بکشیم باید برایشان برنامه داشته باشیم. برنامه یعنی یک مجموعه‌ی علمیِ برملایی که از ظاهر و باطن‌اش، هم برنامه‌ریز و هم اجراکننده و هم کسی که برنامه به آن‌ها ارائه می‌شود، میزان اطلاع یکسانی داشته باشند. بعضی از مجریان ما مشخص است که نقشه دارند مثلاً می‌گویند «عزیزم خب مسواک زدی؟!» در آثار بزرگ مربوط به کودکان، نویسنده در مسواک نزدن و شیطنت کردن طرف بچه‌هاست و از طریق هم طرف‌شدن با بچه‌ها، بدون اینکه نقشه‌ای کشیده باشد، به نتیجه‌ی خوب می‌رسد بخاطر اینکه خود «خوبی» راهبریش می‌کند. ما امروزه هر دو نوع مجری را داریم. مثلاً در مورد ولادت ائمه‌ی اطهار (علیه‌السلام) یا اعیاد یا مناسبات سیاسی ببینید واقعاً چگونه این‌ها را مطرح می‌کنند، همان مطالب مربوط به بزرگ‌سالان را می‌گویند و فقط لبخند می‌زنند، درحالی که یک مجری خوب اینگونه عمل نمی‌کند.

سریال‌های خوبی داشتیم مثل قصه‌های مجید، خونه‌ی مادر بزرگه، زیزیگولو، کارهای آقای میرکریمی، آقای بیرنگ، خانم برومند و آقای پوراحمد، اما از مقطعی به بعد همین کارگردانان وارد کار تولید بزرگ‌سالان شدند. انگار که کار کودک دیگر متقاضی نداشت و جایش را به تولید کار بزرگ‌سالان داد

در آموزش و بیان آموزه‌های دینی این احساس وجود دارد که آموزش وصله‌ی نچسبی به اینگونه برنامه‌هاست. محتوایی که اعلام می‌کنند، چیزی ناهمخوان با آن منظومه‌ است.

 اولاً بستگی به این دارد که مخاطب با آن گوینده چه نسبتی دارد. وقتی در طول هفته کودک او را به‌عنوان هم‌بازی خودش قبول کرده است، دعای فرج را از او می‌پسندد. نکته دیگر هم اینکه نفس صحبت کردن از حضرت حجت اشکال ندارد. در واقع  به‌جا یا نابه‌جا بودن و کمیت و کیفیت آن مهم است. گاهی این را باید به حساب مأموریتی که تهیه‌کننده به مجری داده است گذاشت، یکی از وظایف مدیران فرهنگی، تعاون با نیروهای فرهنگی و هنری است نه مأموریت دادن به آن‌ها. در مورد امام زمان من یقین دارم با همین عمو پورنگ می‌توانند بدون اینکه کاراکتر عمو پورنگ به‌هم بریزد  مفاهیم را به‌خوبی بیان کنند.

 

حال این محتوایی که آموزش داده می‌شود صرف‌نظر از نحوه‌ی آموزش، آیا محتوای مناسبی برای کودکان است؟

لازم است درباره‌ی دنیای کودک بحث بکنیم. اگر دنیای کودک را درست بشناسیم خود این شناخت به ما الهام می‌دهد که چه محتوایی را و چگونه با کودکان در میان بگذاریم. ما چه در برنامه‌های بزرگ‌سال و چه در برنامه‌های کودکان به‌جای اینکه حرف‌های خوب و مناسبی را در اختیار مخاطبمان قرار بدهیم اصرار داریم همه چیز را بگوییم، در حالی که باید به ضرورت و فایده‌ی حرف‌هایی که می‌زنیم و چیزی که مخاطبمان می‌خواهد واقف باشیم. کودک برای سرگرمی پای تلویزیون نشسته است؛ هیچ فرمی از برنامه‌ی شما نباید سرگرم‌کننده نباشد. اگر این مفاهیم دینی و انقلابی خودش مطلقاً جذاب نباشند، مطلقاً تأثیر نگذاشته‌اند. ما محتوای مؤثر، خیلی کم داریم. به‌نظر من وظیفه‌ی تلویزیون درخصوص مفاهیم دینی، ارزش‌ها و شخصیت‌های بزرگ بیش از آنکه آشنا کردن مخاطب با اینگونه امور باشد، عاشق کردن و علاقمند کردن مخصوصاً کودکان و نوجوانان است به این امور البته هم آشنا کردن و هم ایجاد دلبستگی هر دو وظیفه رسانه است. اگر انسان در بچگی‌اش عاشق چیزی شود، خودش به سمت شناخت آن نیز می‌رود. لذا در محتوای مؤثر هر آدمی می‌تواند ارزیابی کند و ببیند اینجا اشاره به ولادت، دهه‌ی فجر یا دفاع مقدس چقدر مؤثر بوده است. به نظر من صرف تبریک گفتن یک ولادت یا عید و بعد قطع شدن و ادامه دادن همان برنامه‌های همیشگی مناسب نیست و این محتوا باید در طول برنامه وجود داشته باشد.

درباره‌ی ایام عزا به نسبت ایام شادی مشکل جدی‌تری داریم، چون در ایام عزا در بخش‌های مختلف، برنامه دیگر آن جذابیت هم وجود ندارد. آیا این مسئله تأثیری منفی روی کودک می‌گذارد؟

باید اشاره کنم که در عزاداری‌های دینی ما یک نوع نشاط و شکوه حماسی وجود دارد و مطلقاً افسردگی نمی‌آورد. پیشنهادی که به دوستان می‌کنم این است که در برنامه‌ها به‌جای عزاداری، بزرگ‌داشت این عزیزان را بگیرند و از مناسبات دینی به‌عنوان فرصتی برای بزرگ‌داشت و معرفی آن‌ها استفاده کنند. مثل ایام ولادت ما برنامه‌های شاد پخش نمی‌کنیم اما به‌جای اینکه جذابیت حذف شود برنامه‌ها را تبدیل بکنیم. ما گاهی برنامه‌های خوبی را که بچه‌ها منتظر پخش آن هستند قطع می‌کنیم. این در خاطره‌ی ناخوداگاه ایشان حال خوشی را نسبت به آن مقام ایجاد نمی‌کند و بچه‌ها ممکن است نام امام صادق(ع) را متقارن با قطع برنامه‌ی جذابشان فهم کنند. ما زمان این مناسبات را می‌دانیم و باید طوری برنامه‌ریزی کنیم که مثلاً سریالی در اوج خود با فرارسیدن این مناسبت‌ها قطع نشود. همچنین باید برنامه‌هایی را جایگزین آن‌ها کنیم که مخاطبین احساس نقص در برنامه‌ی دل‌خواهشان نکنند.

 

راجع به موسیقی برنامه کودک توضیح دهید و بفرمایید که آیا این موسیقی تناسبی با کودک و دنیای کودک دارد؟ چون این‌طور به‌نظر می‌رسد که بعضی از این برنامه‌ها جز بهترین‌ها هم که باشند با حذف موسیقیشان چیزی از آن‌ها نمی‌ماند.

موسیقی کودک موسیقی خاصی است و با موسیقی بزرگ‌سال کاملاً فرق دارد. ولی عظمی که برای تولید برنامه‌های دراماتیک و کودک وجود داشته است؛ متأسفانه در موسیقی کودک نبوده است. خیلی اوقات ما یک موسیقی‌ که بچه‌ای آن را می‌خواند یا شعرش کودکانه است را موسیقی کودک تلقی می‌کنیم. حتی در اوایل انقلاب علی‌رغم اینکه فیلم‌ها و برنامه‌های کودکمان خوب بودند، موسیقی کودکمان تعریفی نداشت. نکته‌ی دیگر اینکه ما ممنوعیت پخش تک‌خوانی صدای زن را با خوانندگی بچه‌ها جبران می‌کنیم این بدترین تجاوز به دنیای کودکان و سوء استفاده از آن است. متأسفانه در خیلی از آگهی‌های تبلیغاتی هم اتفاق می‌افتد. حتی در تصویر هم همین‌طور است و چون مثلاً نمی‌توانیم مو یا پوست زن را نشان دهیم از بچه‌ها استفاده می‌کنیم. این‌ها اتفاقاًتی است که باید دست‌اندرکاران فرهنگی به آن‌ها دقت کنند.

ما ممنوعیت پخش تک‌خوانی صدای زن را با خوانندگی بچه‌ها جبران می‌کنیم، این بدترین تجاوز به دنیای کودکان و سوء استفاده از آن است

با توجه به حجم برنامه‌های کودک و توصیه‌هایی که برای برنامه‌ریزی و پخش میزان حساب‌شده و مشخصی از این برنامه‌ها می‌شود، با این حال در عمل گویا یک اصل اساسی وجود دارد که هر چقدر کودک بیشتر در برنامه عمیق شود و ساعات بیشتری را به تماشای برنامه کودک اختصاص بدهد مطلوب‌تر است. و این امر از طرف صدا‌و‌سیما و برنامه‌سازان و حتی از طرف خود خانواده‌ها و کودکان نیز دنبال می‌شود و خانواده‌ها با همه‌ی این افزایش کمّی‌ که در برنامه‌ی کودک شاهدیم، بازهم از سی‌دی‌ها‌ی برنامه کودک استفاده می‌کنند.  این مسئله در زندگی چگونه تحلیل می‌شود و دلیل این روند فزاینده چیست؟

دنیای کودک نه روان‌شناسی صرف است، نه جامعه‌شناسی و نه یک بحث راجع به اوقات فراغت. من بحثی راجع به دنیای کودک دارم که دقیقاً برمی‌گردد به این بخش از مجله‌ی شما که یک نوع آسیب‌شناسی در سبک زندگی ما در ارتباط با بچه‌ها را بررسی می‌کند. نگاه به دنیای کودک، به نگاهی همه‌جانبه نیاز دارد. اگر بخواهیم اسمی روی آن بگذاریم بهتر است آن را «دنیای بازی» بنامیم. اما این بازی با مفهوم عام بازی معمولی در دنیای  بزرگ‌سالان فرق می‌کند. تمام بازی‌های عالم و غیرکودکانه نوعی بُرد و باخت است. محال است که در آن بُرد و باخت نباشد. در حالی که بازی کودک، بازی زندگی‌ست. تمرین زندگی‌ست. به‌عنوان مثال بازیِ دزد و پلیس، مادر و بچه، زن‌ و شوهر، بازی پرستار و دکتر بازی. در این بازی‌ها کسی برنده و بازنده نمی‌شود؛ بلکه نقش‌هایی را که قرار است در آینده بگیرند تمرین می‌کنند.

شاید این سئوال پیش بیاید که در عالم بزرگ‌سالی نیز یک نوع بازی هست که خیلی به بازی کودکان نزدیک است و آن بازیگری سینما و تئاتر است. در پاسخ باید بگوییم که تفاوت بازی کودکان با بازیگری نمایشی در این است که بازی کودکان بدون تماشاگر است و حتی تماشاگر، مخصوصاً اگر بزرگ‌سال باشد، به قول خود بچه‌ها بازیشان را خراب می‌کند. بچه‌ها برای نمایش به خودشان بازی می‌کنند. و در هنگامیکه مشغول بازی کردن هستند چه بسا واقعیت وجودی خود را فراموش کنند و قویاً در تخیل اینکه شخصیت مادر، پزشک، پلیس یا ... هستند فرو روند. در حالیکه بازیگران نمایشی برای دیگران بازی می‌کنند. تماشاگر نه تنها بازیشان را خراب نمی‌کند؛ بلکه هدف بازی آن‌هاست و در زمان معاصر هم البته با توجه به جشنواره‌های سینمایی و تلویزیونی و تئاتری تا حدی تبدیل به مسابقه شده است.

فضای بازی کودکانه بهترین وضعیتی است که بچه‌ها می‌توانند در آن بسر ببرند. و ما هر کاری هم می‌کنیم باید در تقویت این دنیا باشد. بچه‌ها باید فرصت تمرین زندگی را داشته باشند. نکته دوم اهمیت نقش همبازی در دنیای کودکان است. هر روش تربیتی و آموزشی که بچه‌ها را از همبازی‌هایشان جدا می‌کند روش درستی نیست. نکته‌ی سوم فضای بازی است. فضای بازی فقط فضای فیزیکی نیست. اولاً بچه‌ها باید فضای این بازی کردن را داشته باشند، مثلاً در کوچه یا پارکینگ، و دوم اینکه بزرگ‌ترها نباید به اصطلاح پابرهنه وارد این دنیا بشوند و مثلاً در اوج یک بازی به آن‌ها مأموریتی بدهند. بچه‌ها حتی حضور بزرگ‌سالان را به‌عنوان همبازی نمی‌پسندند. چه اتفاقی در مملکت ما افتاده است که این دنیای بازی کودکان را مخدوش کرده است؟ اولاً ما بچه‌ها را با تلویزیون، با سینما و یا با کامپیوتر از اینکه زندگی را تمرین بکنند محروم کرده‌ایم. یعنی بچه‌ها دائم رو به تلوزیون نشسته‌اند و دارند بازی را تماشا می‌کنند و بازیگر نیستند. در حالی که کودک باید بخش عمده‌ی زندگیش را صرف بازی کردن کند نه تماشای بازی! دوم اینکه آن‌ها همبازی ندارند. چرا؟ از یک طرف مدام روزنامه‌ها، رادیو و تلوزیون و مدارس اعلام می‌کنند: مواظب همبازی بچه‌هایتان باشید! و پدر و مادر را جای اینکه پدر و مادر باشند تبدیل کرده‌اند به پاسبان و مأمورین منکراتِ بچه‌ها و مدام مراقبند که مبادا فرزندشان با بچه‌ی دیگری بازی کند و فکر می‌کنند فقط بچه‌ها‌ی خودشان خوب‌اند و نسبت به همبازی و بچه‌های دیگر سوء ‌ظن دارند. از یک طرف همبازی غریبه ندارند و از طرفی بخاطر مسئله‌ی کنترل جمعیت و این شعارهای غلط، بچه‌ها در یک خانواده آنقدر اختلاف سنی دارند که نمی‌توانند همبازی هم شوند. مسئله‌ی سوم این است که فضای بازی ندارند و هنگامی که مشغول بازی هستند مدام آموزه‌های نیمه‌کاره و غلطِ روانشناسی، بالای سر این‌هاست و مانع از عمیق شدن بچه‌ها در بازیشان است. به نظر من با این سه مورد بزرگ‌ترین ضربه را به دنیای کودکان وارد می‌کنیم. نکته‌ی بعدی مسئله‌ی آموزش ‌و‌ پرورش است. شرایط اولیه‌ی کودکی، شرایط دانشمند شدن نیست! شرایط عاشق‌ شدن به دانش است. ما بعد از دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان بچه‌هایی داریم که مجموع اطلاعات علمی‌شان از اطلاعات یک نوجوان فرضاً آلمانی بیشتر است مثلاً در ریاضیات. ولی به همان نسبت نفرتشان هم از علم بیشتر است. اگر بچه‌ای را عاشق دانش کنیم دیگر لازم نیست دنباله‌اش را بگیریم، خودش دنبال کسب دانش می‌رود. اما اگر او را از دانش، پژوهش و مطالعه کردن متنفر و خسته کنیم به محض اینکه مدرسه‌اش تمام شود، همه‌ی آموزه‌های مدرسه را از زندگیش دور می‌اندازد. خود آموزش و پروش به خانواده‌ها کمک می‌کند که دنیای کودکی را که بهترین دنیای انسان است، به سخت‌ترین وضعیت تبدیل کنند. چرا باید یک دانش‌آموز در روز شش ساعت درس بخواند؟ چرا فرصت پیدا نکند بیشتر با خانواده باشد؟ من از کسانی هستم که با  ماموریت و تکلیف دادن به بچه در خانه مخالفم. با وجود این شش ساعت حضور در مدرسه باز خانه را هم به مدرسه تبدیل می‌کنند و به پدر و مادر هم مأموریت می‌دهند که چطور بچه‌ها را کنترل کنند و چگونه زندگی را به کام آن‌ها زهر کنند. چه کسانی این مأموریت‌ها را می‌دهند؟ کسانی که دنیای کودکی را مطلقا نمی‌فهمند و تصورشان درباره‌ی آموزش و پرورش تصور رضاخانی است. تلقی‌ای که در گذشته از دنیای کودک وجود داشت مبنی بر اینکه کودکی یک دوره‌ی بیماری انسان است که آن هم می‌بایست درمان بشود! بازی بد است شوخی و شیطنت بد است، سوال کردن درحضور بزرگ‌ترها و... در کل یعنی کودکی بد است! تصوری که آموزش و پروش ما از دنیای کودکی دارد همین‌طور است، نه اینکه صراحتاً اعلام کنند؛ بلکه در عمل این‌گونه است که ما باید کاری کنیم که بچه‌ها فرصت کودکی کردن را نداشته باشند. مدرسه کاری می‌کند که بچه‌ها امکان بچگی نداشته باشند و پدر و مادر‌های فعلی هم امکان کودکی کردن را از بچه‌هایشان می گیرند: با محروم کردنشان از فضای بازی، از همبازی و هم از بازی. از نظر من این بزرگ‌ترین مشکل ما درباره‌ی کودک است.