دوره‌ی تاریخی جهان شمول یا تاریخ‌مندی امری جهان شمول

  • پرینت
دوره‌ی تاریخی جهان شمول یا تاریخ‌مندی امری جهان شمول -
امتياز: 4.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
دیدگاه فوکو پیرامون مسئله‌ی «زمان حال» در کانت
دیدگاه فوکو پیرامون مسئله‌ی «زمان حال» در کانت
اشــــاره برخی مورخان فوکو را «آفت مضر برای مزرعه‌ی تاریخ» دانسته‌اند. آنچه که آنان را اینگونه رنجانده، این پرسش فوکو است که: «زمانی که مورخ در جست‌وجوی یافتن ردپاهاى تداوم و استمرار در تاریخ گذشته است و علل وقایع گذشته را به عنصر تداوم نسبت مى‌دهد، چه بلایى بر سر گذشته مى‌آورد؟». گویی تاریخ نزد فوکو پاره‌پاره می‌شود و این گسستگی در آنچه که او درباره‌ی خودش در ابتدای کتاب دیرینه‌شناسی دانش می‌گوید نیز مشهود است: «از من نپرسید کیستم و نخواهید چنانکه هستم، بمانم». به نظر می‌رسد با این نوع تلقی از تاریخ، رابطه‌ی تاریخ و تفکر صورتی خاص می‌یابد، چیزی که می‌توان از دریچه‌ی تفسیر فوکو از «روشنگری چیست؟» کانت، به نظاره نشست. وی معتقد است که کانت در این مقاله به طرح نوع جدیدی از پرسش مبادرت می‌ورزد؛ پرسش از «زمان حال» و اینکه «اکنون» چه می‌گذرد.

فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه می‌گوید: «می‌خواهم تاریخ زندان را همراه با کل محاصره‌های سیاسی بدن که زندان در درون بنای بسته‌ی خود گرد هم می‌آورد، بنویسم؛ چرا؟ چون فقط به گذشته علاقه‌مندم؟ اگر منظور، نوشتن تاریخ گذشته برحسب زمان حاضر باشد، پاسخ منفی است. اما اگر منظور، نوشتن تاریخِ زمانِ حال باشد، پاسخ مثبت است.» (فوکو، 1979: 31)

فوکو در این سخنان ابهام‌آمیز، تمایز مهمی قائل می‌شود؛ وی در پی دست‌یابی به معنی یا اهمیت عصری سپری‌شده نیست؛ نمی‌خواهد تصویر کاملی از دوران یا شخصیت و یا نهادی مربوط به گذشته به دست آورد؛ در پی یافتن قوانین بنیادین تاریخ هم نیست. از سوی دیگر او، علایق، نهادها و سیاست امروز را به تاریخ گذشته و اعصار دیگر فرافکنی نمی‌کند و گرفتار در دام «سفسطه‌ی اکنون‌گرایی» هم نیست. آن روی دیگر سکه‌ی اکنون‌گرایی، «نهایت‌گرایی» است؛ نوعی تاریخ‌نویسی که می‌کوشد جوهر زمان حال را در نقطه‌ای دوردست در گذشته بیابد و سپس ضرورت کاملاً تحقق‌یافته‌ی تحول از آن نقطه به زمان حال را نشان دهد.

فوکو نه اکنون‌گرا و نه نهایت‌گراست، بلکه او تاریخ‌نگارِ «تاریخ حال حاضر» است. این نوع تاریخ‌نگاری، «آشکارا و به‌صورتی خوداندیشانه با تشخیص وضعیت جاری آغاز می‌شود». [فی‌المثل فوکو می‌پرسد] اعتراف، عنصر و جزئی حیاتی از قدرت مدرن است. چگونه ما به این‌جا رسیده‌ایم؟ پاسخ او این است که طرح و اندیشه‌ی تبدیل جنسیت به گفتمان، مدت‌ها قبل در فضایی ریاضت‌کشانه و راهبانه آماده شده بود. قرن هفدهم آن را به‌صورت قاعده‌ای برای همگان درآورد ... حکمی برقرارشد ... کشیشان مسیحی وظیفه‌ی گذراندن هر چیز مربوط به جنسیت را از درون دستگاه وقفه‌ناپذیر گفتار به‌عنوان وظیفه‌ای اساسی تجویز کردند.

در این‌جا فوکو، تاریخ قرن هفدهم را روایت نمی‌کند و حتی مدعی نیست که چنان حکمی از اهمیت بسیاری در آن عصر برخوردار بوده است. به‌جای آن، وی اجزای اصلی تکنولوژی سیاسی امروز را مشخص و مجزا می‌کند و رد پای آن‌ها را در زمان گذشته جست‌وجو می‌کند. فوکو تاریخ اعتراف در قرن هفدهم را به‌منظور نوشتن «تاریخ اکنون» می‌نویسد. (دریفوس و رابینو، 1387: 222- 221)

فوکو یکی از مضرترین عادات در اندیشه‌ی مدرن -به‌ویژه اندیشه‌ی پساهگلی- را این می‌داند که فکر کنیم حال حاضر، «مقطعی گسسته، منحصربه‌فرد، بنیادی یا فورانی در تاریخ» است «که همه‌چیز در آن به پایان رسیده باشد و دوباره شروع شود». از سوی دیگر، فوکو به ما توصیه می‌کند که باید آن قدر تواضع داشته باشیم که بگوییم زمانی که ما در آن زندگی می‌کنیم دوران خیلی جالبی است، باید تحلیل و تجزیه شود و بهتر است از خودمان بپرسیم که «ماهیت حال حاضر ما چیست؟». (کلی، 1385: 172)

در این‌جاست که فوکو یکی از بزرگ‌ترین نقش‌های اندیشه‌ی فلسفی از زمان پرسش کانتی روشنگری را توصیفِ ماهیتِ حال حاضر و توصیفِ ماهیتِ خودِ ما در زمان حال حاضر می‌داند. البته او برای این کار، شرایطی هم قائل است: «به‌شرط این‌که ما به خود اجازه‌ی این بیانات بی‌مایه و شاید بهتر بگویم نمایشی را ندهیم که لحظه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم لحظه‌ی تباهی محض، ورطه‌ای تاریک یا فجر پیروزی و غیره» است. (همان، 172)

تشخیص ماهیت حال حاضر هم صرفاً این نیست که ما مشخص کنیم چه هستیم؛ بلکه باید بتوانیم به درک این نکته برسیم که چرا و چگونه آنچه هست، ممکن است، آنچه هست نباشد. این‌جاست که اهمیت تاریخ، روشن می‌شود؛ چراکه تاریخ به نشان‌دادن این امر که آنچه هست، همیشه این‌طور نبوده، کمک می‌کند، یعنی چیزهایی که به نظر ما بسیار بدیهی هستند، همواره در بستر تلاقی مواجهه‌ها و تصادفات در سیر تاریخی متزلزل و شکننده شکل گرفته‌اند و چون این چیزها ساخته شده‌اند، مادامی‌که بدانیم چطور ساخته شده‌اند، می‌توان ویرانشان کرد. (همان، 174)

فوکو یکی از مضرترین عادات در اندیشه‌ی مدرن -به‌ویژه اندیشه‌ی پساهگلی- را این می‌داند که فکر کنیم حال حاضر، «مقطعی گسسته، منحصربه‌فرد، بنیادی یا فورانی در تاریخ» است «که همه‌چیز در آن به پایان رسیده باشد و دوباره شروع شود»

البته فوکو متوجه این معناست که در رساله‌ی روشنگری، برای نخستین‌بار نیست که فیلسوف متوجه زمان حال است: «این نخستین‌بار نیست که کسی در تأمل فلسفی، اشاراتی به حال حاضر می‌یابد. وقتی دکارت در آغاز گفتار در روش، خط سیر فکری خود را بازگو می‌کند و درباره‌ی همه‌ی تصمیمات فلسفی که هم برای خود و هم برای فلسفه اتخاذ کرده سخن می‌گوید، به وضوح به چیزی اشاره می‌کند که می‌توان آن را موقعیتی تاریخی در نظمِ دانش زمانه‌ی خود او دانست»، اما بلافاصله چند سطر پایین‌تر به این نکته اشاره می‌کند که با این وجود نمی‌توان در کاروبار فکری دکارت، پرسش کانتیِ «این حال حاضری را که من به آن تعلق دارم، دقیقاً چیست؟» را یافت؛ پرسشی که کانت را واداشته است تا پاسخ دهد، زیرا از او پرسیده شده است. (جانسون و گان، 1993: 10)

پاسخ کانت چه ویژگی‌ای داشت که به نظر فوکو تازگی و اهمیت دارد؟ به‌نظر فوکو در طول تاریخ فلسفه، توجه به زمان حال به سه شکل اساسی صورت گرفته است:

1. فیلسوفان در توجه به اکنون خویش، زمان حاضر را چون لحظه‌ای از تاریخ جهان می‌شناختند که به دلیل مشخصه‌‌هایی ویژه یا رخدادهایی دراماتیک از آن جدا می‌شد، به‌عنوان مثال در جمهوری افلاطون، شرکت‌کنندگان در بحث معتقد بودند که در لحظه‌ی حساسی از تاریخ زندگی می‌کنند و تا حدودی از نتایج منفی‌ای که در حال شکل‌گیری است باخبرند، یعنی آنان در روزگار خویش یک ویژگی ممتاز نسبت به دوره‌های پیشین می‌یافتند.

2. فیلسوفان، آن‌گاه که به روزگار خود دقت می‌کردند، آن را آبستن رخدادهایی عظیم می‌یافتند؛ یعنی نگاهشان به آینده بود و نشانه‌‌هایی از فردا را اکنون می‌دیدند. شهر خدای آگوستین قدیس، نمونه‌ای از این هرمنوتیک تاریخی را ارائه کرده است. او در روزگار خود، لوازم فراهم آمدن جامعه‌ای دیگر را می‌یافت.

3. فیلسوفان وقتی به زمانه‌ی خود متأملانه می‌نگریستند، نه فقط ظهور جامعه‌ای دیگر در آن می‌یافتند، بلکه امروز را گذرگاهی به یک دنیای جدید می‌شناختند، ویکو در واپسین فصلِ اصول فلسفه‌ی تاریخ (1744) نوشت که: «از امروز می‌توان نشانه‌های طلوع تمدن آینده» را دید. (فوکو، 1984: 34-32)

از نظر فوکو، رابطه‌ی فلسفه و زمان حال نزد کانت، هیچ‌یک از روابط سه‌گانه‌ی فوق نیست و بداعت و تازگی کارِ کانت در چیز دیگری است. امروز و اکنون برای کانت نه دورانی است که خود بدان تعلق دارد، نه رخدادی دربرگیرنده‌ی نشانه‌‌هایی و نه طلوع پایان تاریخ.

در اینجاست که به‌زعم فوکو، برخلاف پرسش‌های فلسفی متداول که فرازمانی-مکانی هستند، کانت به طرح نوع جدیدی از پرسش مبادرت می‌ورزد؛ پرسش از «زمان حال» و این‌که «اکنون» چه می‌گذرد. این نوع پرسش از «لحظه‌ی معاصر» در تاریخ فلسفه، بی‌سابقه است. (فوکو، 1986(1): 88) به باور فوکو، در این جستار، «فلسفه به‌عنوان رویکردی (طرح می‌شود) که اکنونیت مفهومی خود را به مسئله تبدیل می‌کند.» (همان، 89) اهمیت پرسش کانتی در طرح نوع جدیدی از تأمل فلسفی است که با روشنگری آغاز می‌شود؛ یعنی طرح فلسفه‌ورزی به‌مثابه‌ی «مسأله‌سازکردن» اکنونیت. به نظر فوکو خصیصه‌ی متمایز فلسفه به‌عنوان گفتمان مدرنیته، همین ویژگی مسئله‌ساز کردن اکنونیت است. با ظهور روشنگری، نوع جدیدی از پرسش فلسفی مطرح می‌شود که در رابطه‌ای طولی با دوره‌ی باستان نیست، بلکه نوعی رابطه‌ی عرضی با اکنونیت دارد.

در نگاه فوکو میان جستار کانت در باب نزاع دانشکده‌ها و روشنگری چیست، پیوند وثیقی وجود دارد. در روشنگری چیست، کانت به پرسشی پاسخ داد که زمانه‌ی او برای او طرح کرده بود و در نزاع دانشکده‌ها، به انقلاب فرانسه پرداخت؛ واقعیتی که زمانه‌ی او به او تحمیل کرده بود. تحلیل کانت از انقلاب فرانسه، ذیل یک پرسش عام‌تر طرح می‌شود و آن این است که آیا نژاد بشر مستمراً در حال پیشرفت است؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، کانت به دنبال رویدادی در تاریخ بشریت بود که دارای سه ویژگی «یادآورندگی، نشان‌گرانه و پیش‌گویانه» باشد.

فوکو می‌گوید این رویداد، باید نشان دهد که همیشه چنین بوده است (یادآورندگی) و هم‌اکنون نیز چیزهایی که دلیل پیشرفت باشد روی می‌دهد (نشان‌گرانه) و سرانجام نشان دهد که همیشه نیز چنین خواهد بود (پیش‌گویانه). در واقع اهمیت این رویداد آن است که نشان می‌دهد یک علت دائمی که بشریت را به‌سوی پیشرفت رهنمون می‌کند وجود دارد و این علت هماره بوده، هست و خواهد بود. بعد از این است که ما مطمئن خواهیم بود که علتی که پیشرفت را ممکن می‌کند، فقط در یک لحظه‌ی خاص از تاریخ عمل نمی‌کند، بلکه یک گرایش و تمایل عمومی نژاد بشر به‌عنوان یک کل است که در جهت پیشرفت، سیر می‌کند. (ریس، 1970: 181)

از نظر فوکو، رابطه‌ی فلسفه و زمان حال نزد کانت، بداعت و تازگی دارد. امروز و اکنون برای کانت نه دورانی است که خود بدان تعلق دارد، نه رخدادی دربرگیرنده‌ی نشانه‌‌هایی و نه طلوع پایان تاریخ

کانت، نشانه‌ی چنین پیشرفتی را در انقلاب فرانسه می‌دید. برای کانت اهمیتی ندارد که انقلاب فرانسه به فرجام نیکی دست یابد یا ناکام شود، بلکه آنچه برای کانت مهم است، هم‌دلی ناظران انقلاب، با پدیده‌ای است که نشان‌گر آن است که نژاد بشری در حال ترقی و پیشرفت است و این هم‌دلی البته به نظر کانت، معلول چیزی جز یک استعداد اخلاقی در بشر نیست. «انقلابی که ما در روزگار خویش وقوع آن را در یک ملت بااستعداد دیده‌ایم، ممکن است موفق شود یا شکست بخورد. این انقلاب ممکن است چنان از تیره‌بختی و بی‌رحمی انباشته شود که هیچ انسان درست‌اندیشی هرگز تصمیم نگیرد که بار دیگر همین تجربه را با چنین بهایی انجام دهد، حتی اگر امیدوار باشد که در دومین تلاش، آن را با موفقیت به‌سامان خواهد رسانید. اما من می‌گویم که این انقلاب، قلب‌ها و آرزوهای تمامی ناظران را بیدار کرده است و چنان احساس هم‌دلی با خواسته‌های آنان پدید آورده که به مرز اشتیاق می‌رسد، هرچند اظهار نظر در مورد این اشتیاق کاری خطرناک است. بنابراین انقلاب، علتی جز یک گرایش اخلاقی در میان نسل بشر نداشته است.» (همان، 182)

کانت اساساً به‌دنبال توجیهی برای توفیق یا شکست انقلاب فرانسه نبود، بلکه می‌کوشید تا اهمیت آن واقعه را برای زمان حال تفسیر کند. حتی اگر انقلاب ناکام بماند، گواهی است برای تمایل ثابت و همیشگی آدمی که نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد و این نوعی ضمانت برای تاریخ آینده است. فوکو هم چونان کانت در صدد آن نیست که معین کند کدام بخش از این انقلاب باید باقی بماند و کدام بخش را باید وانهاد، بلکه تفکیک «اراده‌ی معطوف به انقلاب» از «تهور انقلابی» است که برای فوکو مهم جلوه می‌کند.

هابرماس با زبان طعن، به این نکته اشاره می‌کند که اگر به پروژه‌ی فوکویی در باب تبارشناسی قدرت نگاه کنیم، می‌بینیم که او در قامت نقاد رادیکال اراده‌ی معطوف به دانایی ظاهر می‌شود، ولی گویا وی در تفسیر روشنگری کانتی به نوعی تعدیل نگاه دست می‌یابد. آیا به‌راستی این اراده‌ی معطوف به دانایی را فقط ذیل اراده‌ی معطوف به قدرت نیچه‌ای -چنان‌که هابرماس می‌اندیشد- می‌توان فهمید یا امکان قرائتی رهایی‌بخش از اراده‌ی معطوف به دانایی هم هست؟ یعنی قرائت آن به‌مثابه اراده‌ی معطوف به آزادی‌ای که، آن دسته از حدود و قیودی را که مسلم گرفته شده و فضایی را برای بازسازی «سوبژکتیویته»3فراهم می‌کند، به چالش می‌گیرد. آیا این قرائت از اراده‌ی معطوف به دانایی، نزدیکی بیشتری با تلقی فوکویی از انقلاب ندارد؟ فوکو انقلاب را به‌مثابه ابزار و طریقی می‌دید که به‌واسطه‌ی آن «سوبژکتیویته» وارد تاریخ می‌شود و به آن حیاتی دوباره می‌دهد (فوکو، 1981: 8)

دو نگاه به روشنگری می‌توان داشت که نزد فوکو یکی پذیرفتنی و دیگری ناپذیرفتنی است. روشنگری به‌مثابه یک دوره‌ی تاریخی با اصول و مبانی جهان‌شمول پذیرفتنی نیست، اما روشنگری به‌مثابه نوعی پرسش‌گری که ناظر به تاریخ‌مندی امری جهان‌شمول است، در نگاه فوکویی قدر دیده و بر صدر می‌نشیند

فوکو مقاله‌ی خود را با این نتیجه‌گیری به پایان می‌برد که دو پرسش «روشنگری چیست؟» و «انقلاب چیست؟»، در واقع دو پرسشی هستند که کانت از طریق آن دو به پرسش مهم‌تر و اساسی‌تری می‌پردازد و آن، پرسش از «زمان حال» و «اکنونیت» زمانه‌ی اوست. رساله‌ی «روشنگری چیست؟» کانت از مصادیق بارز نوعی فلسفه‌ورزی است که از زمان کانت تا فوکو ادامه پیدا کرده است و به ‌تعبیر فوکو می‌توان، خط سیر این روش فلسفی را در سده‌ی نوزدهم تا اکنون دنبال کرد: «با این دو متن می‌توان گفت که ما در سرمنشأ و در نقطه‌ی آغاز سلسله‌ای از پرسش‌های فلسفی قرار داریم. این دو پرسش، دو صورت‌اند که به‌واسطه‌ی آن کانت، سؤال زمان حال حاضر خود را مطرح کرد. به اعتقاد من این دو سؤال، اگر نه برای کل فلسفه‌ی مدرن از قرن نوزدهم به این سو، دست‌کم برای بخش بزرگی از این فلسفه همواره مطرح بوده است.» ( فوکو، 1993: 17)

فوکو در ادامه به این نکته اشاره می‌کند که روشنگری به‌عنوان رخدادی که آغازگر مدرنیته‌ی اروپایی است، صرفا یک دوره‌ی تاریخی در فرهنگ غرب نیست، بلکه یک سبک «پرسش فلسفی» می‌باشد، آن هم پرسش از «تاریخ‌مندی فکری که ناظر به امر جهان‌شمول»4است. درواقع دو نگاه به روشنگری می‌توان داشت که نزد فوکو یکی پذیرفتنی و دیگری ناپذیرفتنی است. روشنگری به‌مثابه یک دوره‌ی تاریخی با اصول و مبانی جهان‌شمول پذیرفتنی نیست، اما روشنگری به‌مثابه نوعی پرسش‌گری که ناظر به تاریخ‌مندیِ امری جهان‌شمول است، در نگاه فوکویی قدر دیده و بر صدر می‌نشیند.

 

 

پی‌نوشت

1- دانشجوی دکتری فلسفه‌ی غرب دانشگاه تهران

2- HistoricityoftheThoughtoftheuniversal

3- Subjectivity

4- HistoricityoftheThoughtoftheuniversal

 

   منابع:

1- Foucault Michel ,1979,Discipline and Punishment: The Birth of the Prison,trans. Alan sheridan,New York, vintage/Random House

2- دریفوس هیوبرت، ورابینوپل، 1387، میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی

3- کلی، مایکل، 1385، نقد وقدرت: بازآفرینی مناظره فوکووهابرماس، ترجمه فرزان سجودی، انتشارات اختران

4- Foucault Michel , 1993, Kant on Enlightenment and Revolution,trans. C. Gordon,in : Gane and Johnson. pp10-18

5- Foucault Michel ,1984,What is Enlightenment?,trans. c. porter,in: P. Robhnow,1984,pp. 32-50

6- Foucault Michel , 1986, Kant on Enlightenment and Revolution,trans. C. Gordon,in : Economy and Society, 15(1) (February 1986) ,pp 88-96

7- Kant Immanuel ,1970,An Answer to the Question: What is Enlightenment?What is Enlightenment?in: Reiss H ,1970,Kants Political Writing,Cambridge,. pp54-60

8- Foucault Michel,1981 ,Is It Useless to Revolt?in Philosophy and Criticism,8(1)(Spring,1981),pp1-9