X

تأملی در افسانه‌ی استدلال

 
تأملی در افسانه‌ی استدلال
نقدی بر تأملات دكتر سعید زیباكلام پیرامون عقل، استدلال و عقلانیت
اشــــاره شاید تأملات و نوشته‌های دكتر سعید زیباكلام از آن‌رو كه مخالف مشهورات است، بعضا مورد توجه یا بی‌اعتنایی و یا حتی انتقادات جدی باشد. هر چه باشد، ایشان با دغدغه‌ی شكستن بت علم پوزیتیویستی در جامعه ی معاصر، تأمل می‌كند و مگر نقد مدرنیته بدون نقد عمود خیمه‌ی آن كه علم و تكنیك است، راه به جایی می‌برد؟ البته این دغدغه‌ی ایشان، لزوما نشان از حقانیت و بی‌اشكالی آنچه كه ایشان می‌نگارند نیست؛ بلكه صحبت این‌جاست كه چه خوب است اهالی فلسفه و منطق، وقتی كه با این جنس سؤالات و ابهامات راجع به فلسفه مواجه می‌شوند، به جای برآشفتن، لحظه‌ای درنگ كرده و ظرفیت فكر و فلسفه را در پاسخ به سؤالات طرح شده به كار گیرند. مگر نه این است كه در ذات فلسفه، گفت‌و‌گو است. خوب تاكنون اندیشیده‌ایم كه چرا چنین است. تاكنون اندیشیده‌ایم كه آیا سؤال می‌تواند بدون ربط و نسبتی با امكان و ماهیت هر عصر و زمانه‌ای طرح بشود؟ آیا تاكنون درنگ كرده‌ایم كه چه بسا بسیاری از سؤالاتی كه به راحتی از كنار آن می‌گذریم و می‌خواهیم با بی‌اعتنایی آن‌ها را محو كنیم، سؤالات عصر و زمانه‌ی ما باشد كه بر زبان انسان معاصر جاری می‌شود؟ و مگر می‌توان عصر و زمانه را با بی‌اعتنایی و بی‌توجهی تغییر داد و دگرگون كرد؟ ما اعتقاد داریم كه این مجله ظرفیت آن را دارد كه محفلی باشد برای گفت‌وگو و تضارب آراء، به امید روشن شدن آنچه كه حق است. در همین راستا تأمل دكتر سعید زیباكلام را كه در شماره‌ی قبل با عنوان «پای استدلالیان چوبین بود» چاپ شد، برای بررسی و نقد، خدمت یكی از اهالی فلسفه‌ی اسلامی بردیم و ایشان هم با كمال تواضع و احترام درخواست ما را پذیرفتند و این مطالب را به رشته‌ی تحریر درآوردند.

به نظر میرسد این عبارت «در این صورت، آیا تاکنون در مناقشات فلسفی و یا مباحثات و مناظرات نظری در خانوادهی علوم اجتماعی مشاهده کردهایم که استدلالی توانسته باشد اولا، همهی‌ مباحثین و مناظرین موضوع مناقشه را قانع (متقاعد) یا ترغیب کرده باشد؟ و ثانیا، به یک میزان قانع و ترغیب کرده باشد؟»؛ یك «در آن صورت» هم دارد كه نگارندهی این تأمل به سادگی از كنار آن گذشتهاند.

به عبارت دیگر سؤال اصلی این است كه آیا در مواجهه با یك استدلال، ما باید صرفا از قانعكنندگی آن بپرسیم؟ یا سؤال از حقانیت و اعتبار استدلال (فارغ از اینكه كسی قانع بشود یا نشود، ترغیب بشود یا نشود) هم پرسیدنی است؟ به نظر میرسد كه نویسندهی محترم، یك شق را طردشده انگاشته و به شق دیگر پرداخته و سپس وارد سؤالات ذیل آن شق مختار خودشان شدهاند و نتیجه گرفتهاند كه پاسخ این سؤالات هم كه روشن است. حال آنكه سؤال اصلی كه پاسخ آن برای همگان روشن نیست و انتظار میرود نویسنده در این زمینه اظهار نظری شفاف ارائه كند و آنرا مسلم و مفروض نینگارد و به تعبیری مصادره نكند، همین سؤال است كه مگر ما در معرفت، صرفا به دنبال قانعكنندگی و ترغیبكنندگی هستیم؟ و آیا مگر سخن از حقانیتِ فارغ از قانعكنندگی، منتفی است؟ آیا به نظر نمیرسد كه نویسندهی محترم، حقانیت را به قانعكنندگی فروكاسته و به عبارتی مفروض و مسلم انگاشتهاند كه حقانیت چیزی نیست جز قانعكنندگی؟ و اگر چنین است آیا دچار تحویلگرایی نشدهاند؟ و اگر چنین امری را پذیرفتهاند چه توضیحی برای این فروكاستن و تحویلگرایی دارند؟ اینكه برای همگان روشن باشد كه استدلالی وجود ندارد كه همه را و نیز همه را به یك میزان، قانع كرده باشد، مسئلهی اصلی نیست؛ مسئلهی اصلی این است كه مگر باید صرفا به دنبال قانعكنندگی و یا ترغیبكنندگی بود؟ اتفاقا اگر قرار باشد، چیزی بر همگان روشن باشد این مسئله است كه حقانیت، قابل فروكاستن به قانعكنندگی و ترغیبكنندگی نیست. چراكه اگر چنین میبود، قانع شدن اروپاییان در مورد واقعی بودن هولوكاست، دلیل حقانیت آن هم میبود. به عبارتی چون اروپاییان قانع شدهاند كه هولوكاست وجود داشته است، پس لابد واقعا هم وجود داشته است.

نكتهی قابل تأمل در تقریر نویسندهی محترم، این است كه ایشان تعیین مثل استدلال را از همان ابتدا منوط به توافق حكیمان دانستهاند. جالب اینجاست كه جملهی شرطیهی نهفته در این استدلال، خود از یك همانگویی رنج میبرد.

ایشان در پاسخ به اینكه چرا هیچ استدلالی در طول تاریخ نبوده است كه بتواند همه را قانع یا ترغیب كند؛ این احتمال را مطرح كردهاند كه «ممكن است كسی چنین پاسخ دهد كه آن استدلالها، همهی ممیزات تمام عیار استدلال را نداشتهاند و لذا همه را قانع نكردهاند» و سپس در پاسخ به این پرسش كه چرا آن استدلالها همه ممیزات تمام عیار را نداشتهاند، این پاسخ احتمالی را مطرح كردهاند كه «ممكن است فرد چنین پاسخ دهد كه چون این استدلالها همه را قانع نكردهاند» سپس نویسندهی محترم گفتهاند كه این یك همانگویی (یا به تعبیر دیگری دور) است. جالب است كه ایشان این دور یا همانگویی را با چرخهای از پاسخهای احتمالی كه خودشان مطرح كردهاند، مطرح كرده و بعد گفتهاند كه این كه شد همانگویی! نكته اینجاست كه این پاسخها، شقوق دیگری و به تعبیری پاسخهای احتمالی دیگری هم دارد كه اگر مطرح شود، چرخهی دور، از دور بودن خارج خواهد شد و دیگر همانگویی نخواهد بود. نویسندهی محترم چنین وارد بحث شدهاند كه اگر سؤالات و پاسخهای احتمالی، چنین و چنان مطرح شود، آنگاه با یك همانگویی مواجه هستیم! منتها باید توجه كرد كه ممكن هم است كه چنین و چنان نشود و لذا همانگویی هم نشود. به تعبیر دیگر بله؛ اگر چنین و چنان شود، همانگویی خواهد بود و لیكن بر «اگر» نتوان نشست! و به عبارتی خود همینكه «اگر» چنین و چنان شود، آنگاه همانگویی خواهد بود، خودش یك همانگویی است. مانند اینكه بگوییم اگر این شیء آب باشد، آنگاه چنین است، نكته اینجاست كه اساسا این شیء آب نیست.

البته خود ایشان در مرحلهی بعد، این احتمال را هم دادهاند كه شاید بشود تلاشی كرد تا آن مطلب از حالت اینهمانگویی بیرون بیاید، ولی با توضیحی كه ارائه دادهاند، این تلاش را ناكام تلقی كردهاند. لیكن جالب است كه ناكام نشان دادن این تلاش از سوی نویسندهی محترم خودش از یك همانگویی رنج میبرد!

توضیح اینكه برای خروج از آن حالت همانگویی، ایشان این پاسخ احتمالی را مطرح كردهاند كه برای نجات از همانگویی پیشگفته، «میتوانیم به تعیین ممیزات تمام عیار استدلال (مثل استدلال) مبادرت كنیم كه بتواند همه را قانع كند.» پس ایشان در ادامهی این پاسخ احتمالی گفتهاند كه برای تعیین مثل استدلال، باید سراغ حكیمان مثلشناس برویم و چون اینها هم بر اساس ظنیات پراكنده و مشوش خود یار مثلشناس شدهاند، پس نمیتوانند همدیگر را قانع كنند.

نكتهی قابل تأمل در تقریر نویسندهی محترم از این پاسخاحتمالی كه در نهایت آنرا ناكام و نافرجام تلقی كردهاند، این است كه ایشان تعیین مثل استدلال را از همان ابتدا منوط به توافق حكیمان دانستهاند. به عبارت دیگر ایشان قائلند كه اگر حكیمان مثلشناس توافق كنند، آنگاه همدیگر را میتوانند قانع كنند و چون نمیتوانند توافق كنند، پس  همدیگر را هم نمیتوانند قانع كنند. جالب اینجاست كه جملهی شرطیهی نهفته در این استدلال، خود از یك همانگویی رنج میبرد. به تعبیر شفافتر، این جمله كه اگر حكیمان مثلشناس توافق كنند، آنگاه همدیگر را میتوانند قانع كنند، عبارة اخرای این جمله است كه اگر حكیمان مثلشناس همدیگر را قانع كنند، آنگاه همدیگر را قانع كردهاند!

یك كالبدشكافی و تحلیل از این همانگویی ما را به این نتیجه میرساند كه نویسندهی محترم، حتی در این پاسخ احتمالی نیز از همان ابتدا مبنا و پیشفرض مسلمگرفته‌‌ی خود را وارد بحث كردهاند؛ اما در كجا؟ در همانجا كه تعیین مثل استدلال را منوط به توافق حكیمان كردهاند و حال آنكه هذا اولالكلام!بر چه اساس و مبنایی تعیین مثل را بر اساس توافق و قانعكنندگی مبتنی میكنید؟ به عبارت دیگر نتیجه را از پیش در مقدمات خود مصادره كردهاید و این یك مصادره به مطلوب است. مضاف بر اینكه اگر افلاطون بفهمد كه شما مثلشناسی را مبتنی بر میزان توافق و قانعكنندگی حكیمانی بدانید كه در غار معروف نشستهاند، بدنش در قبر میلرزد! و از همانجا صدایش بلند میشود كه فروكاستن مثلشناسی به توافق بر روی مثل، مثل را بالكل از معنایش ساقط میكند. انگار كه بگوییم آب شیرین یعنی همان آبی كه مزهی شور دارد!اگر افلاطون هم از مثل و تمثیل غار سخن میگفت،نمیگفت كه این بیچارگان از ازل تا به ابد، غارنشین بودهو اساسا فقط «سایهها» را دیدهاند. چراكه اگر چنین میبود،سخن از «سایهها» هم بیهوده و گزافگویی بود. زیرا نشستگان در غار -كه خود افلاطون هم از آنها مستثنی نیست- اگر همواره با سایهها سروكار داشتهاند، چگونه میفهمیدهاند اساسا اینها سایهاند. اگر كسی تمام عمرش خواب باشد و بیداری را تجربه نكند كه نمیتواند اساسا از مفهوم «خواب» معنایی بفهمد، چه رسد به اینكه بخواهد از خواب بودن تمام عمر خود سخن بگوید.

نویسندهی محترم در پایان این بخش از سخنان دلسوزانه گفتهاند كه «اگر قدری سر خود را از لاك آرامبخش خود و قبیلهی خود بیرون ببریم و موضوعی را چند صباحی مورد پژوهش قرار دهیم به تدریج متوجه خواهیم شد كه این كاخهای مولود تعقل و استدلال بر چه نوع بنیانی برافراشته شدهاند» نكتهی قابل تأمل این است كه با توجه به پیشفرض مسلم نویسندهی محترم در مباحث پیشگفته، اساسا مگر میتوان سر خود را از لاك آرامبخش خود و قبیلهی خود بیرون آورد، كه ایشان چنین توصیهی دلسوزانهای میكنند؟ اگر ما هستیم و سایههای بر دیوار غار، و یا تعلقات و تمنیات تو بر تو و ذوسطوح درونقیبلهای، دیگر چه جای توجیه برای برونرفت از این بافتههای قبیلهای متكثر؟ ثانیا این كلمهی «پژوهش جدی» كه نویسندهی محترم توصیه كردهاند،دیگر چه معنای جدیای خواهد داشت. وقتی هر كسی از ظن خود یار حكیم دیگری مانند خود میشود، دیگر چه جایی برای «پژوهش جدی» باقی میماند؟ مگر «پژوهش جدی» غیر از این است كه از بافتههای درون قبیلهای خود بیرون بیاییم و از موضعی فراتر و حقیقتبین به ماجرا نگاه كنیم؟ اما این كار،همان چیزی است كه نویسندهی محترم محال و ممتنع میدانند؛چراكه سر از لاك خود بیرون آوردن و از موضع فراتر نگریستن، در واقع، یك «لاك» دیگری است همعرض همین لاكی كه الان سرمان در آن است؛ و اگر چنین است، سر از لاك خود برون آوردن-البته اگر شدنی باشد- و سر در لاك دیگری كردن چه سود؟ مختصر اینكه اساسا نمیدانیم «پژوهش جدی» با آن پیشفرض مسلم ایشان، چه معنای محصلی خواهد داشت؟

اگر كمی عقبتر نشسته و همراهی كنیم، شاید مقصود نویسندهی محترم از «پژوهش جدی» برای برملا كردن وضعیت بیقرار و سردرگم فیلسوفان و حكیمان، این باشد كه به نحوی تاریخی و جامعهشناختی و یا روانشناختی سری به شیوههای استدلال آنان زده و كمكم به وضعیت نابسامان آنها پی ببریم. اگر مقصود نویسنده چنین باشد، جالب است كه ایشان چرا همین نگاه تاریخی، جامعهشناختی و یا روانشناختی را مشمول آن پیشفرض مسلمانگاشتهی خود ندانسته و بلكه حتما آنها را برتر نشاندهاند. به عبارت دیگر تاریخ، جامعهشناسی و یا روانشناسی به لحاظ اتقان معرفتی چه مزیتی بر وضعیت فلسفه دارد كه شما برای بررسی استدلال حكیمان و فلاسفه به آنها تكیه میكنید؟ مگر آنها بنیانهای استوار قابل تكیهای دارند؟ به سخن دیگر، مگر «مثل»ی دارند كه دست حكیمان و فلاسفهی بیچاره به آن مثل نمیرسد، اما دست مورخین و... به آنها رسیده و از آن منظر فراتر میتوانند «پژوهشی جدی» در باب استدلال و تعقل حكیمان و فلاسفه انجام داده و به وضعیت أسفبار این حكیمان پی ببرند؟! پر واضح است كه اینگونه تحلیل در پس خود یك پیشفرض مسلم و نامصرح دارد و آن تقدم تاریخ، جامعهشناسی و یا روانشناسی بر فلسفه است. به هر روی به نظر میرسد در بنمایهی تحلیلهای نویسندهی محترم چنین پیشفرض مسلم و نامصرحی وجود دارد و حال آنكه سؤال جدی این است كه چنین پیشفرضی را بر چه اساسی قبول كردهاند؟ البته ممكن است نویسندهی محترم بگویند كه اساسا دنبال «اساس» برای پیشفرضهایی كه قبول كردهاند نیستند. اگر چنین پاسخی بدهند، جواب این خواهد بود كه همهی این نوشتهها، یعنی همهی مطالبی كه ایشان در این باب قلم زدهاند و یا نقدی كه ما بر این مطالب نوشتهایم، همه و همه یك گپوگفتگویی است كه هیچ شأن معرفتی نداشته و صرفا از آن لذت میبریم و البته شاید هم ناراحت شویم! به عبارت شفافتر، عدهای به پارك میروند و از قدم زدن در هوای پاییزی لذت میبرند، عدهای در كافیشاپ از خوردن قهوه و چایی لذت میبرند، عدهای هم در یك سری ورقپارههایی كه اسمش مجله است، از نوشتن مطالبی و یا نقد مطالبی كه قبلا نوشته شده است لذت میبرند و هیچكدام از اینها هم نباید یقین و یا حتی گمان كنند كه كارشان بر یك اساسی استوار است و یا از كار دیگری درستتر است؛ چون اساسا «اساس»ی وجود ندارد، اینها فقط پذیرفتهاند و قانع شدهاندكه چنین كارهایی را انجام دهند، بنابراین مطلب نوشتن در هر بابی از جمله استدلال فیلسوفان و یا نقد كردن نوشتههایی كه در این باب است، چیزی است شبیه قدم زدن، قهوه خوردن، قلیان و یا حتی تریاك كشیدن!

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی