X

جدال بر سر معیار

جدال بر سر معیار -
امتياز: 3.0 از 5 - رای دهندگان: 6 نفر
 
مناظره لاکاتوش و فایرابند در باب روش
مناظره لاکاتوش و فایرابند در باب روش
اشــــاره آن‌چه در زیر می‌آید گفت‌وگویی است خیالی میان لاکاتوش و فایرابند، که مَتیو موترلینی براساس نامه‌هایی که این دو فیلسوف به هم نوشته‌اند و هم‌چنین نوشته‌ها و کتاب‌هایی که در آن ها درباره‌ی دیدگاه‌های هم اظهارنظر کرده‌ یا به انتقاد‌های هم پاسخ داده‌اند، بازسازی کرده است. در این گفت‌وگو فایرابند و لاکاتوش بر سر یکی از اساسی‌ترین موضوعات فلسفه‌ی علم، یعنی متد و روش علمی بحث می‌کنند. هر دو دل‌نگرانی‌های‌ معرفتی و اجتماعی دارند؛ یکی بی‌روشی را منشاء پیامد‌های مضر معرفتی و اجتماعی می‌داند و دیگری روش‌مندی را. لاکاتوش بر این باور است که ماجرای علم بدون روشی مطمئن، هرچند نه ‌‌هم‌چون روش‌شناسی پوپر و پوزیتیویست‌ها سفت‌و‌سخت، می‌تواند ما را در دریای پرتلاطم آنارشیسم معرفتی گرفتار سازد و پشتوانه‌ی گرمی برای مستبدان فراهم کند. در حالی‌که فایرابند به چنین آنارشیسمی خوش‌آمد می‌گوید و برخلاف لاکاتوش، روش را بلای جان علم و جامعه می‌داند و از این رو سعی دارد پیامد‌های اجتماعی چنین رویکردی را گوشزد کند.

پل فایرابند: ایمره‌ی عزیز، با این‌که تو می‌توانی ایده‌هایت را به‌راحتی از طریق ‌نامه‌ها، مکالمات تلفنی و در مهمانی به بحث بگذاری، ولی رسم است که دانشگاهیان همیشه برای بیان آن‌ها، مقاله یا کتاب را ترجیح می‌دهند. هر مقاله‌ای از این نوع آغاز، میانه و پایانی دارد. بیان، بسط، و نتیجه‌ای در کار است. پس از آن، ایده‌ی مورد نظر به اندازه‌ی پیدایی پروانه‌ی مرده‌ای در جعبه‌ی پروانه‌گیر، واضح و دقیق خواهد بود.

ایمره لاکاتوش: افلاطون عقیده داشت که شکاف میان ایده‌ها و زندگی واقعی می‌تواند از راه گفت‌وگو پر شود- آن هم نه از راه گفت‌وگوی مکتوبی که به نظر وی گزارشی سطحی از وقایع گذشته است- بلکه از راه گفت‌وگوی زنده‌‌ای که میان افرادی با دیدگاه‌های متفاوت صورت می‌گیرد. بر این باورم که گفت‌وگو چیزی بیش از یک مقاله را در خود دارد. توان استدلال‌های دیگران را نشان می‌دهد و نتیجه‌گیری‌های ضعیفی را که یک مقاله سعی دارد از راه نشان دادن غیرقطعی بودن «نتایج» پنهان سازد، آشکار می‌کند. 

پل: ... و گذشته از این، [گفتگو] می‌تواند ماهیت دروغین آن‌چه را که ما مطمئن‌ترین اجزای زندگی‌مان می‌دانیم، آشکار سازد. و با این [کار] به موضوع مورد بحث‌مان رسیده‌ایم. به‌ویژه مایلم از شکاف عظیم موجود میان تصورات مختلف از علم و آن‌چه واقعا هست، بحث کنیم. من چاره‌ای جز این فکر ندارم که خط دقیقی که حقیقت علمی را از کاخ‌های معرفت‌شناختی خیالی جدا می‌کند در واقع بسیار شبیه است به خطی که ما میان مردم عادی و دیوانه می‌کشیم؛ ویژگی‌ای که در دومی تکرار می‌شود این است که آن ها تمایل دارند خودشان را هرچه بیشتر از واقعیت جدا سازند.

لاکاتوش: موافقم که هر تلاشی برای اصلاح علم از طریق نزدیک‌تر کردن آن به تصورات انتزاعی فلاسفه، آسیب زیادی به علم می‌زند و چه‌بسا آن را نابود کند.

پل: با این وجود، مسئله‌ی مورد اختلاف من و تو این است که تو تلاش می‌کنی «پیشرفت» و «عقلانیت» را با هم حفظ کنی. تو مدعی آن هستی که استاندار‌هایی2[معیارهایی] وجود دارند که چنان انعطاف‌پذیرند که مانع پیشرفت علم نمی‌شوند و در آن حال به اندازه‌ی کافی سفت و سخت‌اند تا عقلانیت را نگاه دارند.

ایمره: واقع امر این است که استاندارد‌های من به روی دسته‌ای از نظریه‌ها (برنامه‌‌های پژوهشی) به کار بسته می‌شوند، نه به روی نظریه‌های منفرد. آن ها در مورد تحول یک برنامه‌ی پژوهشی در یک دوره‌ی زمانی حکم می‌دهند، نه این‌که در یک آن ماهیت آن را مورد ارزیابی قرار دهند؛ آن ها میزان رشد یک برنامه را در مقایسه با برنامه‌های رقیب می‌سنجند. بنابراین این معیار‌ها می‌توانند هم در تاریخ علم و هم  در فعالیت دانشمندان به کار آیند. از این گذشته من واژه‌ی «پیش‌رو»3 را به برنامه‌ای اطلاق می‌کنم که وقایعی را که با پژوهش‌های بعدی تائید می‌شوند، پیش‌بینی کند؛ یعنی منجر به کشف واقعیت‌های «جدیدی» شود. من هر برنامه‌ای را که چنین پیش‌بینی‌هایی نداشته باشد، بلکه صرفا حقایق کشف شده توسط برنامه‌های رقیب را تبیین کند، «روبه‌زوال»4 می‌نامم. از این رو به هیچ «نقطه‌ی اشباع طبیعی»5 در یک برنامه‌ی پژوهشی معتقد نیستم. هم‌چنین من می‌توانم میان ابطال و طرد تمایز قائل شوم؛ تمایزی که پوپر نتواست لحاظ کند. به این ترتیب من از مسئله‌ی‌ اصلی پوپر، یعنی تمایز علم از شبه علم، به مسئله‌ی جدیدِ تمایز علم خوب از علم بد (یعنی میان برنامه‌های پیش‌رو و روبه‌زوال) گذر کنم.6

پل فایرابند  مسئله ی مورد اختلاف من و تو این است که تو تلاش می کنی  پیشرفت  و  عقلانیت  را با هم حفظ کنی  تو مدعی آن هستی که استاندارهایی وجود دارند که چنان انعطاف پذیرند که مانع پیشرفت علم نمی شوند و در آن حال به اندازهی کافی سفت و سخت اند تا عقلانیت را نگاه دارند

پل: موافقم، اما مسئله‌ای هست که بدجور ذهنم را به خود درگیر کرده و آن این است که آیا در ارزیابی نظریه‌ها توسط استانداردهای تو، هیچ الزام عملی7 وجود دارد.

ایمره: استاندارد‌های روش‌شناختی شبیه معلم‌ها عمل می‌کنند: آن ها به نظریه‌ها نمره می‌دهند. معیار اخلاقی که برای ارزیابی [رفتار] افراد به‌کار می‌رود، الزامات عملی جدی در تعلیم و تربیت دارد. به همین‌سان معیار‌ علمی که برای ارزیابی نظریه‌ها به کار می‌رود، پیامد‌های عمیقی برای روش علمی دارد.

پل: یعنی می‌گویی اگر یک برنامه‌ی پژوهشی از رقیب خود بهتر از آب درآمد، آن‌گاه دانشمندان باید با این برنامه‌ی به اصطلاح بهتر کار کنند؟

ایمره: من عملا برخی از عناصر [روش‌شناسی] پوپری را در تعیین این‌که آیا یک برنامه در حال پیشرفت است یا روبه‌زوال، یا در حال پیشی‌گرفتن از [برنامه‌ای] دیگر است، وارد می‌کنم. به شما معیاری برای تشخیص پیشرفت و زوال یک برنامه‌ی پژوهشی و قواعدی که حاکم بر کنارگذاری برنامه‌ها باشد، می‌دهم. یک برنامه‌ی پیش‌رو باید بیش از رقیب خود پدیدارها را تبیین کند؛ در این صورت از رقیب خود پیشی می‌گیرد و برنامه‌ی رقیب، رد یا به سادگی کنار گذاشته می‌شود. در این‌جا درک معنای عملی «رد کردن» دشوار نیست: بسیار ساده است، یعنی تصمیم بگیریم که از کار کردن با آن دست بکشیم.

پل: بسیار خب، اما درک این‌که استاندارد‌های تو نوعی اجبار عملی را به همراه خود دارند دشوار نیست؛ کافی است برای کار کردن با یک برنامه‌ی روبه‌زوال محدوده‌‌ای زمانی مشخص کنیم به نحوی که پس از آن، کار کردن با آن برنامه‌ نامعقول تلقی گردد. اگر ایده‌ی محدوده‌ی ‌زمانی را بپذیری، متاسفانه استدلال‌هایی، بسیار شبیه آن‌هایی که علیه ابطال‌گرایی خام مطرح بود، علیه استاندار‌های تو به کار خواهد رفت. اگر رد کردن نظریه‌ها در همان لحظه‌ی تولد کاری نابخردانه است چرا که آن ها ممکن است رشد کنند و بارور شوند، در این صورت رد برنامه‌های پژوهشی روبه‌زوال نیز نابخردانه خواهد بود؛ چرا که هر آن ممکن است توان خویش را باز یابند و به شکوه و جلال دور از انتظاری دست یابند. پروانه هنگامی از درون کرم برمی‌خیزد که کرم به نهایت فساد و زوال خویش رسیده باشد.

ایمره: در این‌جا ادعای من را بد فهم مکن. روش‌شناسی من فقط با برنامه‌های پژوهشی بالغ سروکار دارد؛8 با این حال قصد ندارد به دانشمند توصیه کند که چگونه به نظرات خوب برسد یا باید از میان دو تئوری رقیب با کدام‌یک کار کند. استاندارد‌های ارزیابی‌ای که من ارائه کردم، توضیح می‌دهند که چرا پذیرش نظریه اینشتین برخلاف نظریه‌ی نیوتن معقول9 است، اما آن ها دانشمندان را وادار نمی‌سازند که به‌جای کار کردن با برنامه‌ی نیوتن حتما با برنامه‌ی اینشتین کار کنند. من صرفا می‌توانم آن‌چه را که دانشمندان انجام داده‌اند، ارزیابی کنم: یعنی می‌توانم بگویم که آیا آن ها پیشرفت کرده‌اند یا نه، ولی نه می‌توانم به آن ها توصیه‌ای بکنم و نه اصلا می‌خواهم که چنین کنم.

ایمره لاکاتوش  در اینجا ادعای من را بد فهم مکن  روش شناسی من فقط با برنامه های پژوهشی بالغ سروکار دارد  با این حال قصد ندارد به دانشمند توصیه کند که چگونه به نظرات خوب برسد یا باید از میان دو تئوری رقیب با کدامیک کار کند  استانداردهای ارزیابی ای که من ارائه کردم  توضیح می دهند که چرا پذیرش نظریه اینشتین برخلاف نظریه ی نیوتن معقول است  اما آن ها دانشمندان را وادار نمی سازند که بهجای کار کردن با برنامه ی نیوتن حتما با برنامه ی اینشتین کار کنند

پل: پروژه‌ی عظیم «منطق اکتشاف علمی» هم، در ابتدا هدف خود را توصیف قواعد حاکم بر پذیرش و رد نظریه‌های علمی قرار داده بود. قواعدی که باید هم‌چون رمز صداقت فکری عمل می‌کردند و تجاوز از آن ها تحمل نمی‌شد. وضع کردن این قواعد چه ارزشی دارد اگر که می‌توان با بی‌تفاوتی از آن ها پیروی کرد یا غفلت ورزید؟ تو شبیه نویسنده‌ی یک کتاب آشپزی هستی که روش‌های درست کردن یک پیتزای خوب را شرح می‌دهد و سپس تذکر می‌دهد:  «البته من به شما نمی‌گویم چه‌ کار بکنید؛ اما هر کاری کردید آن را ثبت کنید». استاندارد‌های تو صرفا الفاظ زیبایی‌اند: یادبودی از دوران خوش گذشته؛ زمانی که هنوز پنداشته می‌شد که می‌توان حرفه‌ای پیچیده و اغلب مصیبت‌بار چون علم را با پیروی از چند قاعده‌ی ساده و معقول پیش برد. حقیقت را بخواهی، روش انعطاف‌پذیر تو چیزی نیست جز صورت تغییر شکل داده‌ای از هر چیزی ممکن است من.01

ایمره: در انتخاب این‌که با چه برنامه‌ای کار شود آزادی(یا اگر دوست داری «آنارشی») وجود دارد؛ با این حال دستاوردها بایستی ارزیابی شوند. تو داری ارزیابی روش‌شناختی یک برنامه پژوهشی را با توصیه‌ی راهنمونی11 برای آن‌چه باید انجام داد، خلط می‌کنی. کسی می‌تواند به شکلی معقول از یک برنامه‌ی روبه‌زوال، تا زمانی که برنامه‌ی بهتری پیدا شود و حتی پس از آن، طرفداری کند. چیزی که نباید انجام داد، چشم‌پوشی از ضعف آن برنامه است. بازی کردن در یک بازی پرخطر کاملا معقول(و صادقانه) است: آن‌چه نامعقول و غیرصادقانه است انکار وجود خطر یا کوچک شمردن آن است. هرکس آزاد است علایق خاص خویش را دنبال کند، اما فقط تا وقتی که علناً وضعیت رقابت آزاد را بپذیرد.

پل: من هنوز فکر می‌کنم که تو تصور کاملا روشنی از تمایزی که میان عقلانیت و صداقت می‌گذاری، نداری. فرد می‌تواند به سادگی معقول و ناصادق(یا نامعقول و صادق) باشد. دیلینگر مطمئنا انسان نادرستی بود، اما به زحمت می‌توان وی را در مورد برنامه‌ی پژوهشی‌اش، که به شکل جرایم سازمان یافته‌ی صرف پدپدار گشت، نامعقول دانست.21 اگر تنها توصیه‌ات [به دانشمندان] این است که در ارزیابی سود و زیان معلوم برنامه‌های پژوهشی مختلف صداقت داشته باشند، آن‌گاه بنگر به بی‌ثمری این دیدگاه که یک سارق، اگر که اجازه دزدیدن داشته باشد، هر چه می‌خواهد می‌دزدد و باز پلیس و دیگر افراد وی را به‌عنوان فردی صادق تحسین می‌کنند. اگر روش‌شناسی تو تنها به این معنا متفاوت از آنارشیسم است، من آماده‌ام که یکی از هواداران تو شوم. چه کسی به جای تحسین، نقد را برخواهد گزید؟ اگر تنها کاری که وی باید انجام دهد این باشد که اعمالش را در زبان گروهی خاص توصیف دهد.31

ایمره: یک لحظه صبر کن؛ من که نمی‌گویم کسانی که از یک برنامه‌ی روبه‌زوال طرفداری می‌کنند، از هر آن آزادی که تو مد نظر داری، بهره‌مند باشند. در واقع نوشته‌های آن‌ها، که عموما حاوی تکرار خشک دیدگا‌ه‌شان یا تلاشی برای تبیین شاهد نقض [نظریه] با تبصره‌های موضعی است، نباید اجازه‌ی نشر یابد. سردبیر‌ها باید از نشر آن ها خودداری ورزند و بنیاد‌های پژوهشی نباید بود‌جه‌ای در اختیار آن ها نهند.

پل: حال در این‌جا به نمونه‌ای دیگر از «مورد عجیب دکتر جکیل و مستر هاید»41 روبروییم. نخست با باور به این‌که تنها رفتار ‌نامعقول انکار حکم‌رانی یک برنامه کارا است، به روحیه‌ی آنارشیک خویش آزادی تام می‌دهی، سپس از ناشران و نهاد‌های اجتماعی می‌خواهی از نشر و تامین بودجه خودداری کنند. هم‌چنین بگذار اضافه کنم که من به هیچ وجه ارزیابی روش‌شناختی را با توصیه‌ی راهنمونی، که ظاهرا ارائه می‌کنی، خلط نمی‌کنم. من بیش‌تر اصرار داشتم که میان آن ها پیوند مشروعی وجود دارد. تو نخستین کسی هستی که با فاش ساختن طبیعت سلطه‌جوی خود، وجود چنین پیوندی را می‌پذیری، هنگامی که با تقویت استانداردهایت نه بر مبنایی مستدل بلکه با شکل دادن یک وضعیت تاریخی و اجتماعی چنان تقویت می‌کنی که بارور شدن دوباره‌ی یک برنامه‌ی روبه‌زوال در عمل با مشکل مواجه ‌گردد. از یک سو استاندارد‌های تو اگر با نوعی محافظه‌کاری خاص همراه شوند به خودی‌خود از ممنوع ساختن ظالمانه‌ترین رفتار‌ها ناتوان هستند، از سوی دیگر آن ها نفوذی نامحسوس ولی قاطع بر جامعه‌ی علمی دارند. تو هر دو سوی آن را می‌خواهی: داری املت درست می‌کنی(استاندارد‌های آزادتری داری) ولی تخم‌مرغ‌ها را (که به روش سنتی آن ها را  به کار می‌بردی) در آن نمی‌شکنی51 و حتی هم‌چون یک عقل‌گرا [از این عدم انسجام] می‌گذری!

پل فایرابند  تفاوت قابل ملاحظه ای در بیان ما است  تو با ترکیب فهم عرفی دانشمندان با روش شناسی برنامه های پژوهشی علمی  از خردپسندی شهودی اولی برای دفاع از دومی استفاده می کنی  اسب باشکوه تروایی که می تواند برای وارد کردن مخفیانه ی آنارشیسم واقعی و ناب  واژهای که تو بسیار دوست می داری  به داخل اذهان عقل گرایان پرشور ما به کار گرفته شود

ایمره: من هم‌چون یک عقل‌گرا از آن نمی‌گذرم، من یک عقل‌گرای تمام‌عیارم!

پل: قبول که از نامعقول بودن بیزاری. ولی تو تنها در یک صورت می‌توانی از آن بگریزی؛ معیارهایی را بپذیری که وقتی علیه استاندارد‌های خودت قرار گیرند، نامعقول خواهند بود! البته این تو را به یک آنارشیست هواخواه بدل نمی‌کند؛ بلکه به عقل‌گرایی تبدیل می‌کند که از بد حادثه در دام نامعقولیت افتاده است.

ایمره: با این حال هنوز بین ما تفاوت زیادی است.

پل: تفاوت قابل ملاحظه‌ای در بیان ما است. تو با ترکیب فهم عرفی دانشمندان با روش‌شناسی برنامه‌های پژوهشی علمی، از خردپسندی شهودی اولی برای دفاع از دومی استفاده می‌کنی: اسب باشکوه تروایی که می‌تواند برای وارد کردن مخفیانه‌ی آنارشیسم واقعی و ناب (واژه‌ای که تو بسیار دوست می‌داری) به داخل اذهان عقل‌گرایان پرشور ما به کار گرفته شود. در این مورد تو به مراتب از من بهتری، چراکه عقل‌گرایان قاعدتا نمی‌توانند آنارشیسم را آن‌چنان که هست، بپذیرند. البته روزی آن ها در‌می‌یابند که این همان چیزی است که در واقع رخ داده است. آن روز روزی خواهد بود که آن ها سرانجام برای پذیرش آنارشیسم به شکل ناب و بی‌پرده‌ی آن آماده خواهند شد. ناچارم به شریر بودن طرح و برنامه‌ی تو اذعان کنم. اما به یاد داشته باش که نام من لوسیفر61 است؛ پس من هستم که نور می‌آورم نه تو!

ایمره: بله، اما لوسیفر کسی است که نور دروغین می‌آورد، در حالی که من آن ها را [نور‌های دروغین را] در تاریکی حقیقت پنهان می‌سازم. روش‌شناسی من نظریه‌ای است برای تشخیص موارد واقعی رشد معرفت و متمایز کردن آن ها از شارلاتانی‌هاست. داوری‌های آن نگاهی به گذشته است: آن ها بدون آن‌که درباره‌ی آینده تصمیمی بگیرند صرفا به ما می‌گویند که یک برنامه‌ی پژوهشی تا به حال از رقیبش بهتر بوده است.

پل: در هر حال این به آن معناست که هر توصیه‌ای مبتنی بر عملکردهای گذشته کاملا دلبخواهی خواهد بود و ما در همان آغاز کار عقبیم.

ایمره: نه ما نیستیم. اگر هدف روش‌شناسی برنامه‌‌های پژوهشی این است که چیزی بیش از روایتی توصیفی از عملکرد گذشته نظریه‌ها باشد، آن‌گاه باید قواعد روش‌شناختی‌اش را با پشتوانه‌ی فراروش‌‌شناختی از نوع حدسی آن تجهیز کند. یک ‌بار از سر کارل پوپر خواستم برای این‌که حرکت علمی پذیرش‌ها و انکارهای عمل‌گرایانه را به تقرب به حقیقت نزدیک سازد، با نسیم ملایمی از استقراگرایی همراه گردد.

پل: نسیمی ملایم؟ من بیش‌تر ترجیح می‌دهم بگویم طوفانی تمام‌عیار.

ایمره: آن را هرگونه که می‌خواهی بخوان. نکته این است که تنها یک اصل شبه‌استقرایی می‌تواند علم را از یک بازی صرف به فعالیت عقلانی معرفت‌شناختی بدل کند؛ یعنی از مجموعه‌ای بحث‌های شکا‌کانه‌ی غیرجدی که برای سرگرمی فکری دنبال می‌شود به ماجرای جدیِ ابطال‌گرایانه‌یِ نزدیک شدن به «حقیقت جهان».

پل: خب، چه به‌دست آورده‌ایم؟

ایمره: اکنون می‌توانم به سوال قبلی‌ات، در مورد ارزش دلایل عملی مبتنی بر ارزیابی‌هایی که منحصرا در مورد عملکرد گذشته‌ی دانشمندان هستند، پاسخ مثبتی دهم. «از اصل حدسی استقرا»‌مان ممنوم [طبق این اصل] این واقعیت که ارزیابی‌های ما ممکن است در آینده نقض شوند، دلیل خوبی برای اعتماد نکردن کنونی به آن ها نیست. حتی اگر آینده قابل پیش‌بینی نباشد، برنامه‌هایی که شانسی انتخاب شده‌اند به یک اندازه خوش‌اقبال نیستند. از این رو کسی ممکن است بتواند از این حکم  که «برنامه Aتا به حال روبه‌زوال بوده و برنامه Bدر حال پیشرفت» توصیه‌ای عملی مثلا این‌که جامعه‌ی علمی باید بیش‌تر منابع فکری و مالی‌اش را وقف برنامه‌ی Bکند، استنتاج کند(و باید توجه کرد که بیش‌تر معادل همه نیست!).این پاسخ قطعا «همه‌ی مزیت‌های دزدی صادقانه بر رنج ریاکارانه» را دربردارد؛ ولی «دزدی صادقانه» می‌توانست تنها انتخاب ممکن ما در این ساحت باشد.

ایمره لاکاتوش  ما در جهانی زندگی می کنیم که علم آن را قالب ریزی کرده است  آیا این دلیل کافی برای مطالعه ی علم نیست

پل: دراین صورت از میراث ضد‌استقرایی پوپر، که به ویرانگر پوزیتیویسم و حل‌کننده‌ی مسئله هیوم شناخته شده، چه برجای می‌ماند؟

ایمره: به باور من پوپر ناچار است بپذیرد که داوری‌های روش‌شناختی در وهله‌ی اول به خاطر یک فرض استقرایی پنهان جذابند، یعنی این فرض که اگر مطابق این داوری‌ها عمل کنیم، نسبت به پیروی از داوری‌های دیگر شانس بیشتری برای نزدیک شدن به حقیقت داریم. این مرا به یاد کریستف کلمب می‌اندازد، زمانی که جریان آب دریا گیاهان عجیب، لاشه‌ی حیوانات و نهایتا اشیاء چوبی تراش‌خورده را با خود آورده بود، وی سرزمین دور و ناشناخته‌ای را در ذهن خود ترسیم کرد که این اشیاء از آن‌جا آمده بودند.

پل: این یکی از مثال‌هایی است که ارنست ماخ به آوردن آن، هنگامی که می‌خواست اهمییت حیاتی حدس‌ها، حتی انتزاعی‌ترین نوع آن را نشان دهد، بسیار علاقه داشت.

ایمره: هیچ یک از ما نمی‌توانیم بدون داشتن فرضیه‌های برجسته در نظریه معرفت، کاری از پیش ببریم. این‌که [در علم] یک فرضیه‌ی خاص [می‌تواند] به‌عنوان نظریه‌پردازی محض لحاظ گردد، نشان‌گر این است که ما از فقدان برهان و ضرورت برای معرفت‌مان آگاهیم. اشکالی در طرح مابعد‌الطبیعه‌های خطاپذیر و نظری وجود ندارد، مشکل جایی است که چنین عبارات متافیزیکی را به‌عنوان اصول اسقرایی خطاناپذیری تعبیر کنیم.

پل: از خطاپذیری بی‌پرده‌ات که مطمئنا قدمی به پیش است خوشم می‌آید. منظورم پیش رفتن به سوی رها ساختن باورهای عمیقا ریشه‌دار ما از مبانی فاسدشان است. با این‌حال کار دانشمندان «در پی حقیقت بودن» یا «اصلاح پیش‌بینی‌ها» نیست؛ بلکه به قول سوفیست‌ها، «کار [دانشمند] از دلیل ضعیف [دلیلی] قوی ساختن است برای حفظ حرکت کل»71 

ایمره: پس چنان‌که من می‌فهمم، به نظر تو این حقیقت نیست که تو را آزاد خواهد کرد؟

پل: نفرین بر حقیقت، هر چه که باشد. بازی، سرگرمی و افسانه تو را آزاد خواهد کرد. کسی که لبخند می‌زند، هوشمند به نظر می‌آید (بسیار بیش از کسی که «عقاید عمیقش» را شرح می‌دهد). او مانند کسی به‌نظر می‌آید که به طرزی جادویی از دریای ترس، کمبود و خودبینی، که سرنوشت وی را در آن انداخته و حقیقت وی را در آن ماندگار کرده، بیرون کشیده شده است. آن‌چه ما نیاز داریم این است که سبک‌بال باشیم. اگر من تصویر خوشی برای هزا‌ره‌ی جدید برگزینم، این یکی را برخواهم گزید: جهش چست و چابک فیلسوفی که خویش را از میان بار سنگین جهان بالا می‌کشد و با همه‌ی وقارش اظهار می‌کند که او راز سبک‌بالی را می‌داند. ( البته منظور من، بیش از سبک‌بالی سبک‌سرانه، سبک‌بالی اندیشه‌ورزانه است. در واقع تفکر سبک‌بالانه می‌تواند سبک‌سری را امری راکد و کند جلوه دهد.) تو می‌توانی راحت بخندی، حتی با دیدگاهی که داری، از این رو به نظر من تو شخص خوبی هستی.81

ایمره: ما در جهانی زندگی می‌کنیم که علم آن را قالب‌ریزی کرده است. آیا این دلیل کافی برای مطالعه‌ی علم نیست؟

پل: صد البته؛ اما هنگام هجوم ملخ‌ها، مردم آن ها را مطالعه می‌کنند تا از دستشان رها شوند نه این‌که از آن ها خدایان جدیدی بسازند!

ایمره: به همین دلیل ایده‌ی من در این‌جا [مثل یک] آفت‌کش است. من ادعا کرده‌ام که واحد ارزیابی در معرفت علمی یک سری از نظریه‌هاست که هر یک با اضافه کردن چندین فرضیه‌ی کمکی، زمینه را برای تبیین اعواجاجاتی معین و ارائه‌ی پیش‌بینی‌هایی جدید فراهم می‌کنند. ولی ما هم‌چنین باید لازم بدانیم که دست‌کم یک‌بار افزایش محتوا [ی برنامه‌ی پژوهشی] تائید شود: برنامه به مثابه‌ی یک کل بایستی از خود تغییر تجربی پیش‌رونده‌ی متناوبی نشان دهد.

پل: و این‌جا همان جایی است که دستورالعمل تو از کار می‌افتد: بر چه اساسی باید نتیجه بگیرم که یک برنامه‌ی پژوهشی از نفس افتاده و لذا باید رها شود؟ در واقع آن‌چه رشته‌ی تعدیل‌های رو به زوالی جلوه ‌می‌کند، می‌تواند دقیقا مرحله‌ی نخست یک تحول پیش‌رونده‌ی طولانی از کار درآید. پس از ارسطو و بطلمیوس، نظریه‌ی عجیب، کهن و کاملا مضحک گردش زمین فیثاغوریان، به زباله‌دان تاریخ انداخته شد؛ تا این‌که کپرنیک در آن جان تازه‌ای دمید و برای شکست دادن مخالفان آن را مثل سلاحی مجهز ساخت.

پل فایرابند  هر پژوهشی درباره ی یک نظریه ی عقلانیت باید تلاش کند تا به دو پرسش مهم پاسخ دهد  1  علم چیست  چگونه پیش می رود و نتایج آن کدام است  چگونه رویه ها  استانداردها و نتایج آن متفاوت از رویه ها  استانداردها و نتایج دیگر ماجراهاست  2   چه چیز عظیمی در علم وجود دارد  مثلا چه چیزی باعث می شود علم به شکل زندگی زندها قابل ترجیح باشد  چه چیز علم جدید را به علم ارسطویان قابل ترجیح می کند 

ایمره: برنامه‌ها در آغاز چیزی بیش از نابهنجاری‌های خیالی نیستند که با تلاش برای رشد همدیگر، برای بقا می‌جنگند. با این حال قبل از آن‌که کسی چنین شکوفه‌های خیالی را تحول بیش‌تری ببخشد و سلطه‌ی نسبی بیابند، بایستی با نقادی بی‌رحمانه نابود گردند. فقدان نقادی، ‌علم را به ایده‌های ماجراجویانه جادوگران روز سَبت فرو‌می‌کاهد.91

پل: اما ایراد من هنوز به جای خود باقی‌ست: اگر تو برای یک برنامه‌ی پژوهشی(روبه‌زوال) محدوده‌ی زمانی مشخصی لحاظ نکنی، «نقدگرایی»، رشد معرفت را هدایت نخواهد کرد. چگونه می‌توانی دانشمندانی را که کار علمی می‌کنند از جادوگران روز سَبت متمایز کنی؟

ایمره: مشخص کردن یک محدوده‌ی زمانی صحیح برای تمام موقعیت‌ها، کار چندان عاقلانه‌ای نیست. در واقع هر نوع داوری در مورد یک مورد جزئی نباید به شکلی مکانیکی [بر دیگر موارد] اطلاق شود؛ بلکه برای این کار باید از اصول عامی که چند گام فراروی را مجاز می‌دارند پیروی شود. و من در نظریه‌ام واژه‌ی «تناوبی» را برای به‌دست دادن دامنه‌ی عقلانی کافی برای طرفداری جزمی از یک برنامه، علی‌رغم ابطال‌های اولیه، برگزیده‌ام.02

پل: نمی‌توانم تفاوت تصور تو از رشد معرفت را با تصوری که خودم دارم، بیان کنم. تصور تو شبیه اقیانوس بی‌حد و حصری از نظریه‌ها است که در آن نظریه‌‌های بدیل همواره در حال افزایش هستند: هر نظریه‌ی منفردی، هر قصه‌ی پریانی و هر افسانه‌ای، دیگران را ملزم می‌کند که بیان بهتری از آن ارائه دهند و به این ترتیب این معارف از طریق یک فرایند رقابتی، در متحول شدن آگاهی ما نقش ایفا می‌کنند.12

ایمره: اما من کاملا خوش‌شانسم که قطب‌نمایم به من کمک خواهد کرد تا در این اقیانوس در مسیر‌های مختلفی دریانوردی کنم.22 من هنوز مشخص کردن یک محدوده‌ی زمانی و پیوند دادن انتزاعی آن به یک برنامه‌های پژوهشی را کاری بیهوده می‌دانم؛ این‌که مثلا تصمیم بگیریم، بگوییم، یک برنامه در سی‌امین یا پنجاهمین صورت روبه‌زوال آن، باید طرد شود. با این حال فکر می‌کنم به دست دادن یک محدوده‌ی زمانی به شکلی غیرمستقیم، از راه ارزیابی مقایسه‌ای دو یا چند برنامه و میزان پش‌رو بودن آن‌ها، ممکن، معقول و مفید خواهد بود.

پل: پس دلیل عینی(در مقابل دلایل روان‌شناختی- جامعه‌شناختی) برای انکار یک برنامه چه می‌شود؟

ایمره: دلیل عینی را برنامه‌ی دیگری تامین می‌کند که موفقیت برنامه‌ی رقیبش را تبیین می‌کند و با نمایش دادن «توان راهنمونی» بیشتر، جانشین آن می‌شود.

پل: اما ایراد من می‌تواند در چارچوب «اصطلاحات مقایسه‌ای» دوباره علیه محدوده‌ی زمانی تو به کار رود...

ایمره: بسیار خب، ولی من قصد ندارم از گزاره‌ی «برنامه‌ی پژوهشی Aدر حال حاضر بیشترین تأیید را از شواهد می‌گیرد» گزاره‌ی «Aتنها زمینه‌ی کاری معقولی است که می‌توان در آن کار کرد» (یا: «کار کردن با هر برنامه‌ی بدیلی نامعقول است») را مستقیما استنتاج کنم. اگر ما چنین چیزی را بپذیریم باید مدعی شویم که تمام دانشمندان بزرگ تاریخ نامعقول عمل کرده‌اند! مثلا هنگامی که فرِنل32 تصمیم گرفت با نظریه‌ی موجی نور کار کند این نظریه به وضوح بهترین نظریه‌ی موجود نبود؛ با این حال این کار فرِنل بود که از این نظریه قاطعانه بهترین نظریه موجود را ساخت.

پل: به گمانم این روش ساده‌تری برای بیان این سخن است که هیچ روش معقولی برای نشان دادن ضرورت نامعقول بودن انتخاب‌های دانشمندانی که در درون یک برنامه‌ی رو به زوال کار می‌کنند، وجود ندارد.

ایمره: هم برحقی و هم برخطا. اگر ما به عقلانیت قیاسی رضایت می‌دادیم تو برحق بودی: یعنی اگر تنها امکان‌های صرف منطقی را در میان آوریم، آن‌گاه روشن است که باور و امید به این‌که یک برنامه،‌ هرچند در گذشته عملکرد خوبی نداشته، هنوز می‌تواند توان خویش را بازیابد و شکوه و جلال دور از انتظاری را به‌دست آورد، به هیچ وجه غیرمنطقی نیست. دوئم قبلا نشان داده است که اگر منطق قیاسی به تنهایی با نتایج مشاهدتی خام پیوند یابد، صرفا نظریه‌ی بسیار ضعیفی از عقلانیت را به دست خواهد داد. از طرفی دیگر اگر ما به چنین شرط ضعیفی که منطق تنها خواسته‌ی فعالیت علمی است، رضایت ندهیم، تو برخطا هستی. بدون تردید ایده‌های بسیار عام متافیزیکی وجود دارند که تاریخ پر فراز و نشیبی داشته‌اند؛ این ایده‌ها هنگامی که جذب برنامه‌ای شوند که یک‌ریز در حال ‌زوال است، به آن جان تازه‌ای می‌بخشند. اتمیسم اغلب به‌عنوان نمونه‌ی خوبی از این نوع ذکر می‌شود. ولی چنان‌چه به مواردی خاص‌تر نگاهی بیا‌ندازیم، یعنی برنامه‌های پژوهشی منفرد را در نظرگیریم، روشن خواهد شد که در تاریخ فیزیک هیچ کس از یک برنامه‌ی پژوهشی به شدت روبه‌زوال(مادامی که برنامه‌ی بدیل پیشروی در کار بوده که تا به حال برای تغییر وضعیت به کار گرفته نشده باشد) حمایت نمی‌کند. از این رو موافقم که در انتخابِ کار کردن با یک برنامه‌ی روبه‌زوال هیچ چیز غیرمنطقی وجود ندارد؛ این انتخاب در واقع نامعقول(غیرعلمی) است؛ صرفا به این معنا که از رویه‌ای که ظاهرا به شکل ثابت در علم به‌صرفه و مفید تلقی می‌شود، پیروی نمی‌کند.

پل: آیا می‌توان فهمید این رویه‌ها چه هستند؟ نجوم جدید بر پایه‌ی نظریات کپرنیک، کپلر و گالیه استوار شد و جادوگری پایان یافت. این وقایع رخ داد چون متفکران آزاد مصمم بودند تا نظریه‌های قدیمی را، علی‌رغم تمام روش‌شناسی‌های سنتی، معرفی و از آن ها دفاع کنند. جادوگری بین سده‌های 17 و 18 به هیچ وجه فورانی از حماقت صرف نبود؛ بلکه ساختار منسجمی داشت، به شکلی معقول صورت‌بندی شده بود و شواهد تجربی آن را تأیید می‌کردند. از آن طرف، نظریه‌ی کپرنیک برخی از قانع‌کننده‌ترین مشاهدات و مبانی فیزیکی آن زمان را انکار می‌کرد، [مشاهدات و مبانی‌ای] که دست‌آوردهای شگفت‌آوری در فیزیولوژی، روان‌شناسی و حتی الاهیات داشتند.

ایمره: موافق نیستم، و خواهم گفت که چرا. به گمان من در حالی‌که اجماع عامی در مورد عقلانیت یک نظریه‌ی علمی وجود ندارد، توافق چشمگیری پیرامون داوری‌های ارزشی پایه24 درباره‌ی دستاورد‌های خاص یک نظریه‌ی علمی وجود دارد. به این معنا [که دانشمندان در ارزیابی عملکرد یک نظریه و دانشمندان آن می‌توانند به توافق برسند که] آیا یک حرکت خاص در فلان بازی [نظریه‌ی علمی]، علمی بود یا غیرعلمی یا آیا فلان اقدام خاص از روی فکر انجام گرفت یا ناسنجیده بود.

به جای پاسخ  تو به همراه دیگر رفقای عقل گرا صرفا فرض می گیرید که علم جدید از تعالیم اصلی جادوگران و ساحره ها عینیت بیشتری دارد  تو به این صورت از واژه ی  عقلانیت  برای اغراض ایدئولوژیک خود سوءاستفاده میکنی و آن را با مشخصه ی استانداردهای یک جامعه ی فکری معین  یعنی  دانشمندان سیصدسال گذشته   یکی می گیری

پل: ولی باز آن «حکمت علمی مشترکی» که تو این‌گونه به آن اهمیت می‌دهی، نه چندان مشترک است و مطمئنا نه چندان حکیمانه. از یک سو داوری‌های ارزشی پایه، آن‌چنان که تو می‌پنداری یکسان نیستند. «علم» به شاخه‌های متعددی که هر کدام از آن ها ممکن است نگرش متفاوتی نسبت به یک نظریه‌ی خاص داشته باشد، تقسیم می‌شود و هر شاخه‌ی منفردی نیز به مکتب‌ها، بدعت‌ها و غیره تقسیم می‌گردد. ‌داوری‌های ارزشی پایه‌‌‌ی یک آزمایش‌گر متفاوت از یک نظریه‌پرداز است؛ کسی که وفادارِ به نظریه‌ی بور است با نگاهی متفاوت از وفادارِ به نظریه‌ی اینشتین به تعدیل‌های نظریه‌ی کوانتوم نظر خواهد کرد. از طرفی دیگر داوری‌های ارزشی پایه‌ به ندرت مبتنی بر دلایل خوب‌اند. درحال حاضر هرکسی قبول دارد که نظریه‌ی کپرنیک گام بلندی به پیش بود، اما به سختی می‌توان تبیین نسبتا مقبولی از آن به دست داد؛ چه رسد به دلایل برتری آن. نظریه‌ی گرانش نیوتن از سوی بزرگترین دانشمندان مورد توجه زیادی قرار گرفت؛ بسیاری از دشواری‌های آن آگاه نبودند و برخی بر این باور بودند که آن نظریه را می‌توان از قانون کپلر استناج کرد. در زمان انقلا‌ب‌های علمی هرگونه معیار باقی مانده از میان می‌رود. انقلاب‌ها هر نظریه‌ای را تغییر خواهند داد و علاوه بر این هر اصلی را به چالش خواهند کشید. حال اگر انقلاب‌ها تمام ایده‌‌هایی را که در پیوند با این رویه‌ها پدید آمده‌اند، از جمله داوری‌های ارزشی پایه،‌ را به چالش می‌کشند، چگونه می‌توانی تصمیم بگیری که استانداردهای فلسفه‌ی ارسطویی را، به همراه داوری های ارزشی پایه‌ای آن، رد کنی، به این منظور که آن ها را با استاندارد‌ها و داوری‌های ارزشی پایه‌ی علم گالیله‌ای یا نیوتنی جایگزین نمایی؟

ایمره: بر مبنای یک «بازسازی عقلانی»

پل: بر مبنای بازسازی عقلانی از روی چه چیزی؟

ایمره: بر مبنای بازسازی عقلانی علم از چشم‌انداز علم جدید.

پل: ولی در این صورت تو آن‌چه را که هنوز اثبات نکرده‌ای، فرض می‌گیری: روش‌شناسی علم جدید. هم‌چنین تو ارسطویی‌ها را از چشم‌اندازی که «ما» داریم محکوم می‌کنی، بدون این‌که برتری چشم‌انداز ما بر آن ها را نشان دهی.

ایمره: دیدگاه تو صرفا صورت رنگ و لعاب داری از شکاکیت پیرهونی52 است. تو باید نگاهی به کتاب شاهکار تاریخ شکاکیت آقای پاپکین62 بیاندازی. از نقطه نظر یک شکاک نظریه‌های علمی دسته‌ای از باورهایی‌اند که ارزش معرفت‌شناختی یکسانی با دیگر مجموعه ‌از باور‌ها دارند. تغییر در نظام‌‌های باور ممکن است ولی پیشرفت نه. این به آن معناست که هر نظامی آزاد است که رشد کند و بقیه را تحت تاثیر قرار دهد؛ اما هیچ یک نمی‌توانند مدعی برتری معرفت‌شناختی شوند. تو امکان ایجاد هر نظریه‌ای برای ارزیابی را انکار می‌کنی. تنها توصیه‌ی تو این است: سرگرم کار خودت باش. این تنها اصل صداقت فکری توست.

پل: دقت کن که من یک پیرهونی صرف نیستم؛ بلکه بیشتر یک نسبی‌گرای فرهنگی‌ام. به نظر من درستی ایده‌ها مبتنی بر سنت است که براساس آن، ما آن‌ ایده‌ها را با هم مقایسه می‌کنیم. نظریه اینشتین از چشم‌انداز دانشمندان علم جدید بهتر از نیوتن است و از چشم‌انداز یک دینگلری72 بدتر از آن و این مسئله از نگاه یک هوپی سرخ‌پوست82 هیچ اهمیتی ندارد.

ایمره: بسیار دقت کردم و به‌نظرم در دیدگاه تو ضعفی اساسی وجود دارد. می‌توانم نشان دهم که تو دو صورت داری: صورتی شکاک و صورتی سلطه‌گر. بگذار توضیح دهم: شکاکان میانه‌رو بر این باورند که جزم‌گرایی آرمان‌گرایانه مسئول شدیدترین رنجهای بشر بود. آن ها خاطرنشان می‌کنند کسانی که مدعی دست‌یافتن به حقیقت اخلاقی، سیاسی و دینی بوده‌اند و کسانی که لافِ دانستن راه پیشرفت را می‌زدند، برای تحقق پیشگویی‌هایشان دست به تفتیش عقاید، شکنجه، جنگ‌های خونین و نسل‌کشی زدند. شکاکان میانه‌رو در فکر قراردادی اجتماعی‌اند تا در مورد چگونگی مهار کردن بعد حیوانی انسان و به حداقل رساندن رنج تصمیم بگیرند. از نظر آن ها و تو سعادت و آسایش جای حقیقت را گرفت؛ آن ها می‌گویند که خیانت انسان به دلیل(یا دقیق‌تر «عقل») بهتر از خیانت عقل به انسان است. با این حال در هر بحثی شکاک انتخابی ندارد: یا جزم‌گرا می‌شود یا بدون دلیل متوسل به زور می‌گردد. از این رو سرانجام تنها یک نوع فلسفه ‌سیاسیِ سازگار با شکاکیت وجود دارد: فلسفه‌‌ای که حق و قدرت را یکی می‌گیرد. این است که بسیاری از شکاکان به ملازمان پردرآمد خونریزترین مستبدان تاریخ بدل می‌شوند.

پل: من هنوز فکر می‌کنم که شکاکیت نمی‌تواند کاری از پیش برد. اگر شکاک به هیچ چیز معرفت ندارد، در این صورت وی می‌تواند هر چه را که دوست داشته باشد انجام دهد؛ می‌تواند سرگرم تبلیغ شود، می‌تواند مخالف یا مدافع وضع موجود باشد: «هر چیزی ممکن است». از طرفی دیگر هر چیزی ممکن است [ی که من مد نظر دارم] به‌ وضوح متفاوت از شکاکیت است، هر چیزی ممکن است: پس قانون و نظم، استدلال، استدلال‌ستیزی و غیره [همه می‌توانند در کنار هم حضور داشته باشند]. ضمنا باید روشن کنم که آزار من به یک مورچه هم نمی‌رسد؛ چه رسد به یک انسان.

ایمره: من از «هر چیزی ممکن است» تو چندان بدم نمی‌آید، ولی وقتی چنین چیزی وارد اخلاقیات ‌شود من دیدگاه پیرهونی را هم درهم می‌شکنم. البته که تو آزارت به یک مورچه هم نمی‌رسد؛ مسئله این است که هنگام قرار گرفتن در موقعیتی که می‌توانی و ناچاری که به یک مورچه یا چیز دیگری آزار برسانی، چه می‌کنی. خودکشی؟ ممکن است به یاد داشته باشی پیش از این‌که من کار بر روی برنامه‌های پژوهشی را آغاز کنم، دریافتم که ناچارم مسئله‌ی پذیرش و رد نظریه‌ها را با مسئله‌ی ترجیح یک نظریه بر دیگری جایگزین کنم. و البته این به اخلاق و سیاست نیز قابل اطلاق است. از این روست که من با مسئله‌ای مواجهم که می‌خواهم مواجه باشم ولی تو نمی‌توانی.

پل: می‌پذیرم که برخطا هستم و تو برحقی؛ اما من با برخطا بودن در این‌جا و آن‌جا مشکلی ندارم.

ایمره: خب، دو نوع متفاوت از خیانت به عقل وجود دارد و نوع تو بدترین آن‌هاست. اولی شکاکیت خفیفی است که ناشی از نوعی واکنش کور به افراط‌های جزم‌گرایی است. این خیانتی کهن به عقل است و من آن را گناهی قابل چشم‌پوشی می‌دانم. دومی شکاکیت افراطی است که بی‌اعتنا به رشته‌ی دراز موفقیت‌های علم نیوتنی، سعی داشت نشان دهد که آن ها موفقیت‌هایی دروغین بودند و حتی بهترین نظریه‌های علوم دقیقه چیزی بیش از یک دسته از باور‌های نامعقول نبوده‌اند. نشانه‌ی خیانت جدید به عقل هجمه‌ی فکری به ارزش معرفت‌شناختی عینی علوم دقیقه است. من این خیانت جدید به عقل را خطا‌کارانه92 می‌دانم.

پل: موضع تو نگرشی خطاکارانه است نه من. معتقدم که هر پژوهشی درباره‌ی یک نظریه‌ی عقلانیت باید تلاش کند تا به دو پرسش مهم پاسخ دهد: (1) علم چیست؟ چگونه پیش‌می‌رود و نتایج آن کدام است. چگونه رویه‌ها، استاندارد‌ها و نتایج آن متفاوت از رویه‌‌ها، استاندارد‌ها و نتایج دیگر ماجراهاست؟ (2) چه چیز عظیمی در علم وجود دارد؟ مثلا چه چیزی باعث می‌شود علم به شکل زندگی زندها03 قابل ترجیح باشد. چه چیز علم جدید را به علم ارسطویان قابل ترجیح می‌کند؟ به جای پاسخ، تو به همراه دیگر رفقای عقل‌گرا صرفا فرض می‌گیرید که علم جدید از تعالیم اصلی جادوگران و ساحره‌ها عینیت بیشتری دارد. تو به این صورت از واژه‌ی «عقلانیت» برای اغراض ایدئولوژیک خود سوءاستفاده می‌کنی و آن را با مشخصه‌ی استاندارد‌های یک جامعه‌ی فکری معین، یعنی «دانشمندان سیصد‌سال گذشته»، یکی می‌گیری. «عقلانی» را سازگار بودن با این استاندارد‌ها را تعریف کردن، مستلزم آن است که قبلا به پرسش دوم پاسخ داده باشی. اما پاسخی نمی‌دهی، استدلال نمی‌کنی، بلکه صرفا از موفقیت معروف علم برای توجیه همان استاندارد‌هایی که قبلا در برنامه‌های پژوهشی‌ات رمزگذاری کرده بودی، استفاده می‌کنی. تو از یاد می‌بری که توان شکاکیت، گذشته از یک سری پیامد‌های خاص، در این واقعیت است که معیار ارزیابی آن ها نیز در حال تغییر است، تو کسی هستی که باید تورقی در کتاب پاپکین بکند!13 اگر با «نحوه‌ی جدیدی از اندیشیدن» که باز توانایی ایجاد معرفت خاص دیگری را دارد مواجه شوی، چه خواهی کرد؟ چه زمان لاکاتوش از روش فرضی- قیاسی و برنامه‌های پژوهشی‌ که زاده‌ی آن روش است، بد خواهد گفت؟

ایمره: از این سخن که گفتی انقلاب‌های علمی، انقلابِ در استاندارد‌ها هستند، خوشم آمد. البته من این بحث را در کتاب «منطق درحال تغییرِ اکتشاف علمی» که قرار است منتشر کنم، آورده‌ام.23 من می‌توانم بپذیرم که روش‌های علم (و ریاضیات) تغییر کنند و می‌توان انتظار تغییر داشت. مسئله این است که سعی کنیم اطمینان یابیم که چنین تغییرات روش‌شناختی‌ای برای بهتر شدن صورت می‌گیرند. به هر حال فقط هنگامی تن به تغییر می‌دهیم که بتوانیم تغییر در استاندارد‌ها را هم‌چون بازسازی عقلانیِ تغییر در نظریه‌های علمی، بازسازی عقلانی کنیم. از این نقطه‌نظر «منطق در حال تغییر» من، پس از آن‌که فرایند شکل‌گیری‌اش کامل شده باشد، به دنبال به‌دست آوردن «تحول عقل» و ارائه‌ی آن به شکلی ساخته و پرداخته خواهد بود.

پل: اما این می‌تواند برخلاف آن چیزی باشد که تو مدعی آن هستی! منظورم این است که بهتر بودن یک روش‌شناسی، ظاهرا بیش از عقلانیت علم، رازآلودگی واقعی آن را به چنگ می‌آورد. به هر حال اگر دلبخوا‌هانه‌ترین اقدامات اغلب با تغییرات بنیادین در معرفت علمی همزمان باشند، در این صورت طرح یک نظریه‌ی عقلانیت و استفاده از آن برای هدایت بازسازی (درونی) تاریخ، کنشِ فکری سلطه‌گرانه‌ای خواهد بود، که هم به علم و هم به جامعه لطمه خواهد زد. هم‌چنین این [نظریه‌ی عقلانیت]، هیچ پشتوانه‌ای برای این ادعای خودسرانه که علم از دیگر نحو‌ه‌های زندگی برتر است فراهم نمی‌کند. امروزه علم حکم‌رانی می‌کند نه به خاطر مزایای نسبی آن، بلکه به این خاطر که هر چیزی به نفع آن کار می‌کند.

ایمره: بسیار خب، بسیار خب. قبولْ که زدن برچسب «معقول» و «نامعقول» به استراتژی‌های پژوهشی، برای ارزیابی‌های روش‌شناختی من چندان اهمیتی ندارد؛ ولی من تسلیم نمی‌شوم: من هنوز به این ایده‌ی اساسا درست که یک برنامه‌ی پژوهشی نه فقط به دلیل توان تبیین‌گری آن بلکه به‌خاطر توان راهنمونی آن، از سوی پژوهش‌گران پذیرفته می‌شود، هم‌چنان باقی است. این [ایده] به‌خاطر توانایی‌اش در طرح مسائل جدید و جالب و ارائه‌ی پاسخ‌های ممکن پذیرفته و حفظ شده است. و توصیه‌ی من برای بازسازی عقلانی موارد تاریخی منفرد، باید به‌عنوان یک برنامه‌ی تاریخی- نموداری33 لحاظ گردد؛ تشویق برای توضیح دلایل و استراتژی‌هایی که منجر به تولد ایده‌های جدید شده‌اند. از این رو نه تنها ارزیابی کردن باور‌های گذشته بر مبنای یک هنجار یا نظریه ‌عقلانیت خاص خطا نیست، بلکه برعکس این داوری‌ها ‌کاملا ارزشمند‌ند؛ چرا که به راحتی با روش‌های دیگر به دست نمی‌آیند و هم‌چنین به شخص این امکان را می‌دهند تا خطوط اصلی کل فرایند رشد معرفت را ترسیم کند و آن را شرح دهد. البته این به آن معنا نیست که هیچ نیازی به موشکافی ذهن دانشمندان به منظور ارزیابی دلایل یا حساسیت‌های خاصی که بر انتخاب‌های آنان حاکم بوده، وجود ندارد؛ بلکه صرفا به این معناست که باید سعی کنیم موردی را که با آن مواجه هستیم در پرتو استانداردهای روش‌شناختی‌مان تحلیل و ارزیابی کنیم. هر ارزیابی‌ عقلانیتی از این نوع، مطلوبیت مضاعف دارد: مورخ حقایق جدیدی را یاد می‌گیرد، فیلسوف استاندارد‌هایش را بررسی می‌کند.43 

پل: من حاضرم بپذیریم که نظریه‌ی تو، به مثابه‌ی ابزاری برای پیش‌برد پژوهش در تاریخ ایده‌ها، بسیار خردمنداته‌تر از نظریه‌ی کوهن است و لذا مطمئنا به پژوهشی مفصل‌تر و اکتشافات بیشتری منجر خواهد شد. این اکتشافات ممکن است در آخر علیه تو شوند؛ ولی اکنون که هیچ نظریه‌ی دیگری به‌اندازه نظریه‌ی تو فهرست مفصلی از توصیه‌ها را در خود ندارد، تو را بدنام نخواهند کرد.

ایمره: و من می‌پذیرم که شخص ناچار است تا نسبت به یک قانون مصوبِ تغییرناپذیر شکاک باشد. به همین خاطر است که از یک نظام مرجع تکثرگرا حمایت می‌کنم، [نظامی] که در آن مراجع جزئیِ گزاره‌های پایه بتوانند مرجعیت عام نظریه‌ی عقلانیت را نقادی کنند و برعکس. تنها در این صورت، کثرت چشم‌انداز‌های متفاوت، مقایسه‌ی میان بازسازی‌های عقلانی متفاوت، آگاهی از استراتژی‌های بومی و آگاهی از دلایل اقدامات پژوهش‌گران، می‌توانند تعیین ‌کنند که ما چگونه می‌توانیم از تاریخ درس بیاموزیم، به‌ویژه چگونه می‌توانیم از سلطه‌ی بدترین فلسفه‌ها رها شویم، یا چنان‌که مینارد کینز53 می‌‌گوید: «خودمان را از ایده‌های قدیمی که، به خاطر نحوه‌ی تربیتمان، به هر کنجی از ذهن‌مان خزیده‌اند، آزاد کنیم».

پل:  تو [با این سخن] زیر پای خودت را خالی کردی، بگذار به همان روش خودت پاسخ دهم و از لنین نقل قول کنم: «تاریخ عموما، و به ویژه تاریخ انقلاب‌ها، همواره محتوایی غنی‌تر، متنوع‌تر، چندوجهی‌‌تر، زنده‌تر و بی‌پرده‌تر از آن چیزی است که حتی بهترین احزاب و آگاه‌ترین رهبران پیشروترین طبقات تصور می‌کنند. این، دو پیامد عملی مهم در بر دارد: نخست این‌که گروه انقلابی به منظور کامل کردن کار خود، باید بر تمام صورت‌ها یا جنبه‌های فعالیت اجتماعی، بدون استثنا، احاطه یاید. دوم این‌که باید به سریع‌ترین و غیره‌منتظره‌ترین روش ممکن از یکی به دیگری گذر کند». البته لنین به جای دانشمندان و روش‌شناسی‌ها به احزاب و پیشگامان انقلابی اشاره می‌کند؛ ولی درس یکی است: قواعد روش‌شناختی باید با شرایط تطبیق یابند و در هر زمان تازه شوند. این آزادی، معنای انسانیت و امید به موفقیت را افزایش خواهد داد. به هر حال تو تنها فیلسوف علمی هستی که به شکلی مخفیانه جامِ حرام دیالکتیک هگلی را سر می‌کشی و پیامد‌های آن هم در کتاب مهم «برهان‌ها و ابطال‌ها»یت پیداست. همه‌ی این‌ها لازم می‌آورد که اکنون آشکارا به گناهانت اعتراف کنی.

ایمره: از این می‌ترسم که چند پوپری پرشور همه‌ی آن‌چه را که درباره‌ی آن سخن می‌گویم، رد کنند، ولی اعتراف می‌کنم که فقر تاریخی‌گری بهتر از فقدان کامل آن [تاریخی‌گری] است. البته مشروط به این‌که همیشه با دقت، همانند دقتی که برای کار کردن با مواد منفجره لازم است، با آن کار شود...

پل: .......و بر مبنای اهداف درستی قرار گیرد.

 

 

 

  پی نوشت: 

1-  -Matteo Motterlini   ، استاد فلسفه علم دانشگاه ویتا-سلاوت سان رافائلِ میلان، و مدیر مرکز پژوهش‌های معرفت‌شناسی تجربی و کاربردی(CRESA). م

2- standards

3- progressive

4- degenerating

5- natural saturation point

6- لاکاتوش (1970) مدعی است که «هیچ آزمایش سرنوشت‌سازی وجود ندارد»، حداقل اگر آن ها را آزمایش‌هایی بدانیم که در یک آن می‌توانند یک برنامه‌ی پژوهشی را زمین بزنند. از این رو ایده «عقلانیت آنی» آرمان‌شهرگرایانه است. ما می‌توانیم یک آزمایش را تنها «با وقوف بعد از وقوع»، هنگامی که یک برنامه از نفس افتاده و برنامه‌ی دیگری از آن پیشی می‌گیرد، سرنوشت‌ساز بخوانیم. «مدار‌های کپلر تقریبا صد سال پس از نظریه‌ی نیوتن بود که عموما به‌عنوان دلیلی قاطع له نیوتن و علیه دکارت پذیرفته شدند. رفتار نابهنجار عطارد در نقطه‌ی حضیض‌اش، دهه‌ها به‌عنوان یکی از چندین مسئله‌ی حل‌نشده‌ی برنامه‌ی نیوتن تلقی می‌شد؛ تنها نظریه‌ی انیشتین بود که تبیین بهتری از آن به‌دست داد و یک نابهنجاری راکد را به «ابطال» درخشان برنامه‌ی پژوهشی نیوتن بدل ساخت. بنابراین عقلانیت علم برخلاف تصور عامه‌ی مردم، هم‌چون جغد [الهه‌ی] مینروا به آرامی در دل تاریکی پرواز می‌کند.

7- pragmatic implication

8- منظور لاکاتوش این است که روش‌شناسی وی با برنامه‌هایی سروکار دارد که به اندازه‌ی کافی عیب و هنر خویش را نمایان کرده‌اند و لذا می‌توان به آن ها برچسب معقول(پیش‌رو) یا نامعقول(روبه‌زوال) زد. م

9- rational

10- فایرابند هر نوع روش‌شناسی را مانع جدی پیشرفت علم می‌داند، و معتقد است که نمی‌توان پیچیدگی تاریخ فیزیک و تصمیم‌های دانشمندان را با چند قاعده‌ی ساده بازسازی کرد. وی می‌گوید تنها اصلی که مانع پیشرفت علم و سلطه‌ی یک سنت خاص بر دیگر سنت‌ها نمی‌گردد، این است: «هر چیزی ممکن است»، «هر چیزی ممکن است» یعنی این‌که انتخاب‌ها و تصمیم‌های دانشمندان محدود به چند قاعده‌ی خاص نیست و همه‌ی سنت‌های معرفتی( علم و غیرعلم) ارزش معرفت‌شناختی یکسانی دارند و می‌تواند در یک جامعه‌ی آزاد در کنار هم حضور داشته باشند و با هم رقابت کنند. م

11- heuristic advice

12- جان هربرت دیلینگر(1903-1934)، سارق حرفه‌ای بانک آمریکایی. م

13- «خالی کردن صندق یک بانک»، در زبان باند سارقان «کار» و نیاز به تشویق، و در زبان پلیس‌ها «سرقت» و نیاز به مجازات توصیف می‌شود. حال اگر هر کس برای توجیه کار خود، عمل خویش را به زبان گروه‌ خود توصیف کند، بساط نقد و داوری برچیده خواهد شد. اشکال فایرابند به لاکاتوش این است که اگر صداقت فرد ملاک معقولیت رفتار وی باشد (لاکاتوش می‌گوید فرد صادق می‌تواند به شکلی عاقلانه به یک برنامه روبه‌زوال بچسبد)، در این صورت باید اعمال تمام سارقان، بزه‌کاران و... معقول تلقی شود و لذا به جای نقد، تحسین شوند، چرا که تمام این افراد در کار خود صداقت دارند. م

14- نام رمانی است از نویسنده‌ی اسکاتلندی رابرت لویس استیونسن، که نخست در سال 1886 انتشار یافت. در این رمان، دکتر جکیل و مستر هاید شخصیت‌های ناسازگار، یکی شریف و دیگری شیطانی، یک نفرند. م

15- «نمی‌توان املت درست کرد و در آن تخم‌مرغ نشکست» ضرب‌المثلی انگلیسی است. م

16- «لوسیفر» نامی است که در زبان انگلیسی به اهریمن یا شیطان دلالت دارد. ولی این واژه در لاتین، که  «لوسیفر» انگلیسی از آن مشتق شده، به معنای «آورنده‌ی نور» است و دلالت به ستاره‌ی صبحگاهی (ونوس) دارد. م

17- سوفیست‌ها، برخلاف فلاسفه‌ی پیش از خود، به حیات عملی(در مقابل حقیقت نظری) بسیار اهمیت می‌دانند، برای آنان مهم این بود که چگونه فرد زندگی سعادتمندی داشته باشد نه این‌که چگونه به حقیقت برسد. به همین دلیل آنان فن سخنوری و خطابه ( یا فن پیروزی در دادگاه) را که برای حیات سیاسی- اجتماعی آن زمانِ یونان ضروری بود، تعلیم می‌دانند. یک سخنور، خطیب یا وکیل خوب، می‌تواند دیگران را خوب اقناع کند، و روشن است که برای این کار ممکن است از دلایلی ضعیف استدلال‌های قوی بسازد. مهم این است که وی بتواند چرخ زندگی را به خوبی بگرداند و در جامعه فرد سعادتمندی باشد. فایرابند می‌گوید کار دانشمند هم همین است، وی به جای در پی آواز حقیقت دویدن، آوازی که هیچ آوازخوانی ندارد، باید تلاش ‌کند تا چرخ علم را بگرداند، از راه ترغیب و اقناع دیگر دانشمندان برای پیوستن به نظریه‌ی وی. م

18- اگر کار دانشمند در پی آواز حقیقت بودن نیست، و آرامش بر حقیقت ترجیح دارد، در این صورت کسی که می‌خندد از شخص ناشادی که مدعی است حقیقت مطلق را به چنگ آورده، بهتر، هوشمند‌تر و معقول‌تر است. فایرابند به لاکاتوش می‌گوید؛ تو استعداد خوبی برای خندیدن داری، حتی با آن دیدگاهت، پس به نظر من تو انسان خوبی هستی. م

19-  سَبَت(Sabbath)، به روز تعطیل هفتگی یهودیان گفته می‌شود، که از عصر جمعه تا شنبه ادامه دارد. بنا به باوری رایج، میان مسیحیان کاتولیک قرون وسطی در اروپا، جادوگران، در سبت در یک مهمانی شبانه گرد هم می‌آیند و جادوگری می‌کنند. م

20- یکی از اشکالات لاکاتوش به پوپر این است که وی میان ابطال و طرد تمایزی قائل نمی‌شود. برنامه‌های پژوهشی ممکن است در وهله‌ی اول ابطال شوند، یعنی برای آن ها شواهد نقضی یافت شود، عاقلانه نیست که دانشمندان فورا آن ها را کنار بگذارند. ممکن است پس از مدتی برنامه از حالت رکود خارج شود و دوباره بارور گردد، این همان حالت تناوبی رشد علم است. طرد یک برنامه هنگامی روی می‌دهد که برنامه از حالت رکود خارج نشود و برنامه‌ی دیگری از آن پیشی بگیرد. لاکاتوش می‌گوید براساس تناوبی که یک برنامه از خود نشان می‌دهد می‌توان تشخیص داد که تا چه وقت چسبیدن به یک برنامه کاری عاقلانه است. با این حال نمی‌توان از پیش، محدوده‌ی زمانی معینی برای تمام برنامه‌ها مشخص ساخت.  م

21- فایرابند به لاکاتوش می‌گوید که اگر برای کارکردن با نظریه‌های روبه‌زوال محدوده‌ی زمانی معینی قائل نشوی، آنگاه تصور تو از رشد معرفت با تصور من تفاوتی نمی‌کند، چراکه در این صورت هر نظریه‌ای(در هر حوزه‌ای) می‌توانست توسط هوادارن خود حفظ شود، مثلا اکنون به‌جای نظریه انیشتین، باید تمام نظریه‌های فیزیکی دیگر نیز حضور می‌داشتند. این امر، معرفت را به اقیانوس بی‌حد و حصری از نظریه‌ها بدل می‌کند، نظریاتی که در یک فضای آزاد با هم رقابت می‌کنند و همین رقابت باعث تحول آگاهی می‌شود. فایرابند می‌گوید من هم چنین چیزی را می‌خواهم!. م

22- منظور لاکاتوش این است که روش‌شناسی برنامه‌های پژوهشی، همچون قطب‌نمایی که مسیر درست را از نادرست تشخیص می‌دهد، به وی کمک می‌کند که در دریای پرتلاتم نظریه‌های علمی، نظریه‌های معقول را از نامعقول بازشناسی کند. م

23- Augustin-Jean Fresnel، مهندس و فیزیکدان فرانسوی(1788–1827)

24- basic value judgments

25- Pyrrhonian scepticism

26- Richard Popkin، فیلسوف آمریکایی ( 1923- 2005). م

27- Hugo Albert Emil Hermann Dingler، فیلسوف و فیزیکدان آلمانی(1881-1954). م

28- هوپی‌های‌ سرخ پوست قبیله‌ای از بومیان آمریکایی هستند که در شمال شرق آریزونا زندگی می‌کنند. م

29- criminal

30- Azande، یکی از اقوام شمال آفریقای مرکزی. م

31- تاکید از مترجم است.

32- «منطق در حال تغییر اکتشاف علمی» نام کتابی است که لاکاتوش می‌خواست بنویسد، ولی هیچ‌گاه کامل نشد.

33- historiographical

34- منظور لاکاتوش این است که شخصی که با استانداردهای روش‌شناختی تاریخ علم را بازسازی عقلانی می‌کند، در مقام مورخ علم، حقایق تاریخی جدیدی را از نحوه‌ی عملکرد دانشمندان به‌دست می‌آورد و در مقام فیلسوف سعی می‌کند از درستی استاندارد‌هایش مطمئن شود و در صورت لزوم آن ها را تغییر دهد. م

35- John Maynard Keynes، اقتصادان معروف انگلیسی(1883-1946). م

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی