X

... غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

 
... غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
در باب پدیدارشناسی و تأثیر آن بر علوم اجتماعی
اشــــاره از جمله نحله‌های مهم فکری مابعد‌اثبات‌گرایی، جریان فکری پدیدارشناسی است که علی‌رغم نفوذ و گسترش جریان فکری پوزیتیویسم در لا‌یه‌لایه حیات اجتماعی، در ساحت نظر و اندیشه با اقبال فراوانی روبه‌رو شده است. بخش اعظم این استقبال گسترده به دلیل نقدهای جدی‌ای است که این جریان فکری به جریان غالب اندیشه اجتماعی یعنی پوزیتیویسم وارد کرده است. ضعف‌های اساسی و بعضا غیر قابل پاسخ پوزیتیویسم، رغبت اجتماع علمی به سمت این جریان فکری نوظهور را وسعت و سرعتی مضاعف بخشیده است. اما ماهیت این جریان نو ظهور چیست و چه ادعایی دارد؟ متن حاضر تلاشی است در راستای پاسخ به این سؤال.

هوسرل در سال‌های دهه‌ی 1940 کتابی نوشت تحت عنوان «بحران علم اروپایی» و آن‌جا مسئله‌ی بحران را طرح می‌کند و گویی توجه به بحران موضوع اصلی فلسفه می‌شود. برای هوسرل رفتن به سمت خودِ اشیاء موضوعیت پیدا می‌کند؛

این شعار معروفی که گفته پیش به سوی خود اشیاء، یعنی این‌که در طول سال‌ها فلسفه‌ورزی، گویی حجابی از جانب ذهن بر روی امور کشیده شده که ما نمی‌توانیم بی‌واسطه با امور و پدیده‌ها ارتباط پیدا بکنیم؛ همه چیز از حائل تصورات ذهنی به ما می‌رسد.

هنگامی که لفظ انسان طرح می‌شود، بلافاصله یک سری تعابیر ارائه می‌شود؛ از جمله تعریف ارسطو که انسان حیوان ناطق است؛ بلافاصله برای انسان در چارچوب، تعریف خودش را عرضه می‌کند. هوسرل متوجه شد که این‌ها بیشتر از این‌که بخواهد برای ما کشف حقیقت بکنند، مانعی هستند در کشف حقایق؛ و این به‌واسطه‌ی شکافی است که در بین سوژه و ابژه در دوره جدید اتفاق می‌افتد.

انسان به عنوان یگانه سوژه‌ی هستی، به همه‌ی عالم هستی می‌بخشد؛ تمام ماسوای او ابژه‌ای خواهند بود که معنای خودشان را از این یگانه سوژه می‌گیرند. این شکاف بین سوژه و ابژه که با فلسفه دکارت شروع شد، گویا هیچ وقت پر نمی‌شود؛ لذا نمی‌تواند هیچ وقت پرده از حقیقت امور هم بردارد. اما این شکاف را چه‌طور می‌شود پر کرد؟

یک پدیده در ذات خودش حامل معنای خودش می‌باشد. این شکاف بین فنومن و نومن که در فلسفه‌ی کانت شدت می‌گیرد، در پدیدارشناسی از بین می‌رود؛ برای این‌که پدیده خودش می‌تواند حامل معنا باشد و این به این معنا نیست که معنا در جایی غیر از خود پدیده است‌.

هوسرل اجمالا نتایجی می‌گیرد: می‌بایست همواره نسبت به پدیده‌ها خودمان را از برخی پیش‌فرض‌ها رها سازیم؛ البته به بیان دقیق‌تر و به تعبیر خود هوسرل، آن پیش‌فرض‌ها و تصورات را در تعلیق بگذاریم؛ در یک گیومه‌ای بگذاریم؛ بعد بر می‌گردیم سراغ این تصورات و پیش‌فرض‌ها. پیش‌فرض‌های روان‌شناسانه مهم‌ترین پیش‌فرض هایی هستند که انسان‌ها گرفتار آن‌ها هستند. در مواجهه با هر پدیده‌ای نفوذ روان‌شناسی گری را می بینیم؛ بلافاصله به تحلیل‌های روان‌شناسانه فروکاسته می‌شویم؛ فروکاستن یک متن ـ متن به معنای خیلی وسیعش ـ به روان‌شناسی، حجاب خود آن پدیده می‌شود. در واقع ما اجازه نمی‌دهیم پدیده آن چنان که هست خودش را نشان بدهد.

لذا یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های پدیدارشناسی مقابله در برابر جریان روان‌شناسی‌گرایی بود، نه روان‌شناسی.  روان‌شناسی به عنوان یک علم تجربی در جای خودش قابل بحث و نقد است؛ اما روان‌شناسی گرایی یعنی آوردن احکام روان‌شناسی در حوزه‌ی تفکر؛ این آن چیزی است که پدیدارشناسی خودش را ملزم می‌دید در مقابل آن بایستد و در آن دوره هم خیلی شایع شده بود. مثلا این متن چه معنایی دارد؟ معنایش همان چیزی است که مؤلف قصد کرده و مؤلف چیزی نیست جز یک مجموعه‌ای از تأثیر و تأثرات روانی.

این تلقی هوسرل تأثیر عمیقی بر روی متفکرین فلسفی و بعد روی حوزه‌های علوم اجتماعی گذاشت. یکی از مهم ترین کسانی که از پدیدارشناسی بهره می‌برد، متفکر آلمانی مارتین هایدگر است که می‌توان گفت پدیدارشناسی هوسرل را تقریبا به‌طور کاملا متفاوتی اخذ می‌کند و به مثابه یک روش در تفکر خودش استفاده می‌کند.

یک پدیده در ذات خودش حامل معنای خودش می‌باشد. این شکاف بین فنومن و نومن که در فلسفه کانت شدت می‌گیرد، در پدیدارشناسی از بین می‌رود؛ برای این‌که پدیده خودش می‌تواند حامل معنا باشد و این به این معنا نیست که معنا در جایی غیر از خود پدیده است. مثلا آن تقسیم ذوات معقول یا ذوات اشیاء و پدیدارها که در فلسفه کانت وجود داشت که در نهایت منجر به نفی نومن می‌شود، در پدیدارشناسی این شکاف برداشته می‌شود و این زمانی اتفاق می‌افتد که ما اساسا نسبت خودمان را با عالم به‌گونه‌ای دیگر تعریف کنیم. اگر نسبت ما با عالم نسبت سوژه و ابژه باشد، ما هیچ وقت نمی‌توانیم به حقیقت پدیده پی ببریم؛ سوژه همواره، سوژه است و ابژه هم ابژه؛ و هیچ وقت هم ابژه نمی‌تواند سوژه بشود.

در درس نظریه‌های جامعه‌شناسی در کنار نظریه‌های مختلف در عرض نظریات دیگر، یک نظریه به نام پدیدار شناسی هم می بینید؛ ولی این قدر بدانید که چون پدیدارشناسی خاستگاه فلسفی دارد، در عرض نظریه‌های دیگر قرار نمی‌گیرد.

برای این‌که این نسبت تغییر کند باید به این معنا التفات پیدا کنیم که این سوژه، این انسان، در میان ابژه‌های دیگر یک نسبت خاص دارد؛ انسان به عنوان فاعل شناسا همواره آگاهی پیدا می‌کند؛ از چیزها، آگاهی دارد، علم دارد. این آگاهی و علم، همواره آگاهی و علم از چیزی است. این آگاهی از چیزی بودن ذات سوژه است. در واقع برخلاف دکارت که انسان را فاعل شناسای محض تلقی می‌کرد، این اندیشه همواره اندیشیدن به چیزی است. آگاهی، آگاهی از چیزی است؛ لذا وقتی این کلمه «از» به آگاهی اضافه می‌شود، جایگاه انسان هم تغییر می‌کند. یعنی انسان (آگاهی از) است. انسان فاعل شناسای محض نیست؛ وقتی انسان «آگاهی از» تبیین و توصیف بشود، گو این که با خود انسان تمام متعلقاتش(متعلقات آگاهی) هم لحاظ شده است. این‌جا مفهوم عالم ظهور می‌کند. کانت یک جمله معروفی دارد؛ می‌گوید: برای فلسفه بسیار شرم‌آور است که هنوز نتوانسته است برهانی برای اثبات جهان خارج ارائه دهد. هایدگر یک جمله‌ای دارد؛ خیلی جالب است ؛ می‌گوید: برای فلسفه شرم‌آورتر آن است که چنین پرسشی برایش طرح شده است. چون زمانی چنین پرسشی طرح می‌شود که مسئله غلط طرح شده؛ و مسئله‌ی غلط زمانی طرح شد که انسان خودش را سوژه‌ی مطلق و فاعل شناسای محض فرض کرد؛ و حالا ماند که خوب چه‌گونه نسبت این فاعل شناسا با جهان خارج را تبیین کند؛ اصلا چه‌گونه می‌تواند جهان خارج را اثبات کند؟

با دکارت، انسان سوبژکتیویته‌ی محض شد و این سوبژکتیویته اصلا نمی‌تواند پا بیرون بگذارد تا بتواند عالم خارج را اثبات کند. وقتی انسان آگاهی از باشد، جهان و عالم او هم ضمیمه می‌شود به انسان. یک نتیجه‌ی خیلی مهم: این‌که شما در حوزه‌های علوم اجتماعی یک چیز خیلی ساده و تقریبا بدیهی را می‌بینید و آن هم اصل تعریف است؛ شما در هر کدام از حوزه‌های علوم اجتماعی که وارد بشوید، بلافاصله خودتان را در معرض تعاریف می‌بینید.

در باب پدیدارشناسی و تأثیر آن بر علوم اجتماعیاین رویکرد پدیدارشناسانه هوسرلی بنیان این اصل را به باد می‌دهد. اگر کسی بخواهد در امور عملی حوزه‌های علوم اجتماعی وارد شود و پایان‌نامه یا رساله بنویسد، اولا باید تکلیف خودش را با تعاریف روشن کند؛ باید امور را تعریف کند و بعد براساس آن تعریف بیاید نظریه‌پردازی کند و یک نظریه‌ای یا اخذ کند یا براساس آن نظریه بیاید آنالیز کند. پدیدارشناسی این نکته را به ما یادآوری می‌کند که در تعریف، شما صرفا مفاهیم ذهنی خودتان را به پدیده تحمیل می‌کنید و هیچ اتفاق دیگری نمی‌افتد. هیچ‌گاه شما نمی‌توانید با تعریف یک امری را آشکار کنید.

به محض این‌که وارد حوزه‌ی مطالعات فرهنگی(culture study) بشوید، بلافاصله می‌گویند که حالا بیایید فرهنگ را تعریف کنید.  شما با انبوهی از تعاریف مواجه می‌شوید که بالاخره باید یکی را انتخاب کنید. تعریف هم باید جامع و مانع باشد. حالا یک تعریفی را حالا بالاخره به ذوق و سلیقه‌ی جامع و مانع فرض می‌کنید و انتخاب می‌کنید و بعد براساس آن جلو می‌روید و نظریه‌پردازی می‌کنید. با این کار شما در تعریف فرهنگ آمدید یک سری مفاهیم دیگری ـ که اگر مشکل‌تر از خود فرهنگ نباشند ـ را حمل کردید بر فرهنگ: فرهنگ مجموعه‌ای از آداب و سنن و دین و ... . خود این مفاهیم اگر دشوارتر از مفهوم اولیه‌تان که فرهنگ است، نباشند، آسان‌تر هم نیستند.

لذا به ما این تذکر را می‌دهد که در مواجهه با پدیده، مفاهیم ذهنی را به آن پدیده حمل نکنیم. اجازه بدهیم که پدیده آن چنان که هست، خودش را به ما نشان بدهد. خوب این اولین قدم، قدم خیلی مهمی است؛ چگونه بگذاریم پدیده خودش را به ما نشان بدهد؟ این بر می‌گردد به همان مطلب قبلی که ما خودمان را از آن تصورات روان‌شناسانه رها کنیم. وقتی ما خودمان را از آن تصورات روان‌شناسانه رها کردیم، مفاهیم به تعبیر پدیدارشناسان، ابعاد و وجوه مختلف خودشان را به ما نشان می‌دهند. یک‌یک پدیده‌‌ها می‌توانند وجوه مختلف داشته باشند. دیگر شما به دنبال تعریفی در یک جمله یا یک صفحه برای یک پدیده نیستید؛ بلکه پدیده را توصیف می‌کنید؛ پس به جای تعریف، توصیف جایگزین می‌شود؛ این توصیفات را سعی می‌کنیم مدام کامل‌تر نمایم. از آن‌جایی‌که پدیده وجوه متعدد دارد، ما بلافاصله به معنای ظاهر و باطن منتقل می‌شویم. به تعبیر حکمای اسلامی صورتی در زیر دارد آن چه در بالاستی؛ یعنی خود پدیده چنان خودش را به ما عرضه می‌کند که می‌گوید من حامل باطن هستم. این غیر از این است که من بخواهم چیزی را از بیرون بر او تحمیل کنم؛ وقتی وجوه متعدد یک پدیده را در توصیف ملاحظه کردیم، آرام‌آرام پدیده با ما به حرف می‌آید، پدیده به دید می‌آید، پدید شدن یعنی به دید آمدن.

ما به ساحات دیگری از پدیده التفات پیدا می‌کنیم که آن ساحات می‌تواند فعلا برای ما پنهان باشد و باید آن ساحات به دید بیاید. این امر یک سیر و حرکتی می‌طلبد که این سیر و حرکت همان سیری خواهد بود که انسان در پدیده از یک وجه به وجه دیگر یا از ظاهر به باطن و از باطن به ظاهر می‌رود که اهل هرمنوتیک از این امر به دور هرمنوتیکی تعبیر می‌کنند؛ یعنی سیر از ظاهر به باطن و از باطن به ظاهر. دائما سیر و حرکت می‌كند؛ سکون نیست؛ توقف نیست؛ قرار نیست که ما یک چیزی را در یک جمله خلاصه‌ کنیم؛ مثلا پدیده‌ای مثل انسان را در یک جمله خلاصه کنیم که انسان حیوان ناطق است. اصلا برای یک پدیدارشناس این کار بی‌معناترین کار است. معنای انسان حاصل نمی‌شود مگر با سیر در وجوه مختلف او؛ و این وجوه مختلف هم تمام ناشدنی است. هیچ‌گاه نمی‌توان یک یا چند وجه را به دست آورد و گفت همین است و لاغیر. باید دائما در سیر بود. گرچه در پدیدارشناسی هوسرل این سیر، سیر بی‌سلوک است؛ اما در پدیدارشناسی هایدگر این سیر توأم با سلوک است؛ البته سلوک خاصی که هایدگر از آن مدنظر دارد.

در حوزه‌ی علوم اجتماعی شاهد ظهور متفکرینی هستیم که ابتدائا فیلسوف اند و به یک معنا فیلسوف‌‌‌ـ‌جامعه‌شناس یا فیلسوف‌‌‌ـ‌روان‌شناس هستند. بودریار این فیلسوف پست‌مدرن، کتابی دارد به نام «آمریکا». این کتاب محصول سفر علمی بودریار  از فرانسه به آمریکا بوده که آن‌جا به‌خوبی می‌توان مواجهه‌ی پدیدار شناسانه یک فیلسوف با پدیده‌ای مثل آمریکا را به‌طور انضمامی دید. کتاب خیلی خواندنی‌ای است و متفاوت از آن چیزی است که در سفرنامه‌نویسی ها دیده می‌شود. سفرنامه به معنای معمول و فلسفه به معنای متعارف آن هم نیست؛ جامعه‌شناسی هم به معنای دقیقش نیست؛ بلكه پدیدارشناسی است. یعنی این پدیده به نام آمریکا را به دید آورده است. آن هم یک فیلسوف خاصی که در یک خاستگاه فلسفی مشخصی در فرانسه ظهور کرده است.

در حوزه‌ی علوم اجتماعی کسانی مثل بودریار یا فوکو را می‌بینیم که در مقابله با پدیده‌های اجتماعی به نحوی وارد می‌شوند که هیچ نوع «تعریف»ی در مطالب این‌ها دیده نمی‌شود. پدیدار شناسی به یک معنا، ارجاع به آن ریشه‌های اصلی خودش در دوره‌ی یونان باستان است. کلمه تئوریا یا تئوری در یونان باستان به چه معنایی بوده است؟ به معنای تماشا کردن بوده است. تئوریا یعنی تماشا کردن، نظر کردن. کلمه تئاتر هم‌ریشه با تئوریا است. یعنی فیلسوف کسی بود که عالم را تماشا می‌کرد، در عالم نظر می‌کرد و بیان این نظر و بیان این تماشاگری می شد فلسفه. فیلسوف صرفا تماشاگر این عالم است و بیان این تماشاگری می‌شود فلسفه.

به یک معنا، پدیدارشناسی بازگشت به آن سرچشمه بوده که بتواند خوب ببیند و خوب توصیف کند آن چه را که هست. بدون این‌که بخواهد در مقام داوری یا قضاوت بایستد. اساسا حتی خود مفهوم داوری و قضاوت می‌تواند موضوع یک پدیدارشناس باشد درست دیدن و صحیح دیدن شاید برای ما بسیار بیهوده جلوه کند؛ بگوییم درست دیدن و صحیح دیدن چه فایده‌ای دارد؟ من باید تکلیف خودم را با این پدیده عملا روشن کنم؟ خوب حالا درست دیدم، ولی بعد چه؟ این اشتباه است؛ برای این که وقتی انسان بتواند درست ببیند؛ این درست دیدن خودش یک کنش است. یک عمل اصیل است. کلمه تئوریا را به نظریه ترجمه می‌کنند که در مقابل پراکسیس قرار می‌گیرد؛ اما در این معنا پراکسیس را هم در بر می‌گیرد؛ یعنی آنان که خوب نظر می‌کنند، به واقع دارند خوب عمل می‌کنند. یعنی یک معنای عامی دارد. آن‌هایی که خوب می‌بینند، دارند خوب عمل می‌کنند و درست عمل می‌کنند. این خوب دیدن و این درست دیدن در پدیدارشناسی خیلی اهمیت پیدا می‌کند.

این زیست‌جهان ما را نمی‌توان به‌راحتی زیست‌جهان مقدس دینی نام نهاد. تصور خیلی ساده‌ای که در بین مؤمنین ما وجود دارد، این است که ما بیاییم راه خودمان را برویم، ما دین خودمان را داریم و به دین خودمان عمل بکنیم و نیازی نیست که بدانیم بودریار چه چیزی گفته و کی چه گفت و ...، ما به خدای خودمان می‌چسبیم و دین و خدا و پیغمبر و اهل بیت خودمان و همه چیز درست می‌شود. من فکر نمی‌کنم که اصلا مسئله این باشد؛ مسئله این نیست که ما واقعا می‌توانیم خودمان باشیم؛ مسئله این است که ما الآن در زیست‌جهانی زندگی می‌کنیم که دارد با ما بازی می‌کند. بر ما سیطره پیدا کرده و دخل و تصرف می‌کند. حالا اگر من این را ندانم که دلیل بر نبودنش نیست. کیست که امروزه، اندک قدرت رسانه را فهم نکرده باشد! رسانه دارد با ما چه می‌کند؟ مگر این‌که مدعی بشویم که ما می‌خواهیم درون یک غاری برویم؛ ما که بحث آن را نداریم. ولی کیست که امروزه نداند انسان ایرانی  ـ حتی‌الامکان ایرانی را مثال بزنیم ـ محصول رسانه نیست؟ کیست نداند که رسانه زیست‌جهان‌مان را شکل داده است! خوب پس به این راحتی‌ها هم نمی‌شود گریخت و فرار کرد. نه! ما ناگزیر از این تأمل هستیم؛ ناگزیر هستیم که بدانیم چه دارد بر ما وارد می‌شود. به تعبیر یکی از بزرگان می‌فرمود: وقتی من این دستگاه ضبط را می‌بینم، این دستگاه برای من آقای هوسرل است؛ هوسرل در این دستگاه تجلی دارد؛ حالا در آن می‌خواهید مثلا صحبت‌های من را ضبط کنید؛ صحبت‌های حضرت آیت‌الله را ضبط کنید؛ یا موسیقی ضبط کنید؛ فرقی نمی‌کند. هوسرل الآن جلوی ما حضور دارد؛ دکارت این‌جا جلوی ما ایستاده است. این را نمی‌توانیم نادیده بگیریم. حتی اگر بخواهیم نگاه ابزاری هم به این داشته باشیم و بگوییم نه آقا این یک ابزاری است که ما با آن فقط قرآن گوش بدهیم و چیز دیگری گوش نمی‌دهیم. می‌گویم که همین نگاه ابزاری هم باز محصول همان عقلانیت دکارتی است. کجا می‌خواهید بروید؟

در درس نظریه‌های جامعه‌شناسی در کنار نظریه‌های مختلف در عرض نظریات دیگر، یک نظریه به نام پدیدار شناسی هم می‌بینید؛ ولی این قدر بدانید که چون پدیدارشناسی خاستگاه فلسفی دارد، در عرض نظریه‌های دیگر قرار نمی‌گیرد. پدیدارشناسی را به‌عنوان یک نظریه نبینید؛ به‌عنوان یک رویکرد تاریخی ببینید. بهترین راه شناخت پدیدارشناسی، پدیدارشناسانه نگاه کردن است. پدیدارشناسی دیدن شی، فی‌نفسه را محال می‌داند. این شی، فی‌نفسه نیست؛ این در چیزی است، در عالمی است، چنان‌که تو در عالمی هستی. این را با آن متضمناتش بپذیر؛ این را با همه‌ی آن حواشی‌اش و با همه وجوهش ببین؛ نه آن‌چنان که می‌خواهم که همان شأن سوبژکتیویستی است؛ من می‌اندیشم، من می‌خواهم؛ جمله‌ی مارکس است که ما می‌خواهیم جهان را تغییر بدهیم؛ پیشینیان می‌خواستند جهان را تفسیر کنند و ما هم‌اینک می‌خواهیم جهان را تغییر بدهیم.

نگاه تأویلی یکی از نتایج نگاه پدیدارشناسانه است؛ یعنی افق تأویل‌گرایانه در پدیدارشناسی باز شد که در مقابل پوزیتیویست می‌ایستد. کسانی می‌گویند غرب چیز بد هم دارد، چیزهای خوب هم دارد؛ ما چیزهای خوبش را می‌گیریم و چیزهای بدش را هم می‌گذاریم کنار. خوب اصلا خود این تلقی ناشی از همان شکاف سوژه و ابژه است که ایجاد شده است. صحیح آن است که بیاییم این کل را با همه‌ی مناسبات پیچیده‌اش بشناسیم. این‌که بگوییم غرب آن‌جا ایستاده ما اینجاییم، این همان شکاف سوژه و ابژه است. این میز آن‌جاست و من این‌جا هستم؛ من می‌خواهم علم پیدا کنم به آن. این همان تلقی است.

این پدیده را دیدن، خودش غایت است. چون خودش کل است؛ چون خودش پراکسیس است. خودش عمل است؛ خودش همه چیز است. لذا وقتی خودش غایت باشد، یعنی خودش همه چیز است. این که بگوییم حالا چه کارکردی دارد، آن یک بحث دیگری است. ولی پدیدارشناسی به‌واسطه‌ی این‌که کل‌گراست، خودش غایت خودش را دارد. آفتاب آمد دلیل آفتاب. دیگر بالاتر از این غایت، غایتی نیست. هر کنشی در این عالم معطوف به یک غایت جزئی است، اما غایت این کنش معطوف به یک امر کلی است. این فرایند رفت و برگشت از جزء به کل و کل به جزء، فرایند علم است. یعنی علم تحقق پیدا می‌کند؛ واقعیت تحقق پیدا می‌کند؛ یعنی یک بچه در چیدن پازل عملا دارد دور هرمنوتیکی را تحقق می‌بخشد. فرآیند شناخت و معرفت هم دقیقا همین‌طور است. پدیدارشناسی، یا به‌مثابه روش است یا به‌مثابه فلسفه و یک نظام فلسفی. به‌مثابه روش تقریبا در همه‌ی فیلسوفان پست‌مدرن نفوذ کرده است. اما به‌مثابه یک نظام فلسفی در هوسرل و یکی دو تا از پدیدارشناسان متوقف مانده است.

اساسا در فرایند معرفت این سیر هرمنوتیکی هست و در این سیر هرمنوتیکی معرفت تحقق پیدا می‌کند و نازل‌ترین مرتبه‌ی معرفت تا عالی‌ترین مرتبه‌ی آن ـ که بر فرض معرفت معصوم باشد ـ همه‌ی معرفت است. اما حفظ مراتب نمی‌کنند؛ اگر این حفظ مراتب بشود، معنا کاملا آشکار می‌شود. برای همین معرفت اگر معرفت باشد مقدس است. لذا این توهم که دین مقدس است و معرفت دینی مقدس نیست، برداشته می‌شود. معرفت اگر معرفت باشد در این دور و در این سیر مقدس است، اما این امر مقدس مراتب دارد؛ چنان‌که به تعبیر حضرت امیر، آن‌چه را که ابوذر می‌بیند و با آن‌چه را که سلمان می‌بیند، او کافر می‌شود اگر بداند که او چه می‌بیند.

ما از علم حضوری یک تصوری در فلسفه‌ی اسلامی داریم که غیر از آن چیزی است که هوسرل می‌گوید؛ برای هوسرل علم حضوری، التفات به این نسبت جزء با کل است. یعنی این پدیده خودش را در این کل ببیند، این به این معنا علم حضوری هست نه به آن معنایی که در فلسفه اسلامی است. 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی