X

گوساله‌ی سامریِ «تاریخ» و قدرتِ فائقه‌ی« زندگی»

گوساله‌ی سامریِ «تاریخ» و قدرتِ فائقه‌ی« زندگی» -
امتياز: 3.2 از 5 - رای دهندگان: 5 نفر
 
بیتا نقاشیان
نظرگاه نیچه به تاریخ و چالش با متافیزیکِ تاریخ هگلی

کانت بر اساس یک هستی غیرتاریخی فلسفه‌ی فهم را تناورده کرد، اما هگل با وارد کردن مفهوم زمان، فلسفه‌ی فهم را به فلسفه‌ی روح و متافیریکی تاریخی متحول ساخت.

کانت گنجانیده‌ی خرد را در طبیعت و هگل گنجانیده‌ی خرد را در تاریخ گذاشت. فلسفه‌ی تاریخ گنجانیده‌ی خرد را توضیح می‌دهد، خردی که بر جهان فرمانرواست و گنجانیده خرد نزد هگل همان گنجانیده‌ی تاریخ است.2وی غایت تاریخِ مصادف با خرد را به درون زمانِ تاریخی می‌کشاند3، اما وی از اساس تاریخ را با گنجانیده‌ی مفهوم ِپیشرفت تعریف می‌کند. در دستگاه وی افراد ابزارهایی برای پیشرفتِ تاریخ و قربانیِ ضرورتی برترند و این «روح جهان» است که همه چیز را به تسخیر در می‌آورد. حرکتی که «جهان را به مثابه‌ یک کل» در بر می‌گیرد. هگل با بر اریکه نشاندن تاریخ و پردازش عظیم متافیزیک تاریخی بر مبنای تفکر مفهومی4در سراسر دستگاهش به نقض فرد، امر مشخص، امر جزئی و اکنون، بر مبنای تفکر غایت‌مدار و غایت محور می‌پردازد. تاریخِی که سراسر مراتب پیشرفت ضروری برای رسیدن به فرجامِ تکامل به مثابه‌ تمامیت و کلیتی همه‌گیر است. با ظهور مکتب بازل -بوکهارت، نیچه و دیلتای- و بحران فلسفه‌ی تاریخ، ضربات اساسی بر پیکر متافیزیک در معنای کلی، فلسفه‌ی تاریخ هگل و متافیزیکِ تاریخی وارد شد.

 نزد فریدریش نیچه( 1844-1900)، این کاشف به رسمیت شناخته شده‌ی «مدرنیته»5، انسان مدرن «غریزه‌ی خود را نابود و گم کرده است» و « طرد غرائز به وسیله‌ی تاریخ، تقریباً انسان‌ها را یکسره به انتزاع و اشباح تبدیل نموده است»، به کسانی صورتک به دست و با لباس مبدّل، به موجوداتی هم شکل و ناآزاد، به «نژادی از خواجگانِ ...حافظِ حرم سرای جهانی عظیم تاریخی»، به مسخ‌شدگان تاریخ، «به کسانی که نه زن‌اند، نه مرد و نه حتی دو جنسی»، به «همیشه خنثی»‌یان؛ کسانی که«چیزِ دیگرند، نه انسان، نه خدا، نه حیوان، بلکه از نظر تاریخی اشکال و هیئت‌های تربیت یافته که از سر تا پا، شکل، تصویر، هیئتِ بی‌محتوای قابل ملاحضه و متاسفانه بد شکل و به‌علاوه هم‌شکل». «در چنین جهانی از همشکلیِ اجباریِ ظاهری»، نیچه آموزش، علم و دولت و دنیای مدرن را در سایه‌ی متافیزیک ِعظیمِ تاریخ به نقدی کوبنده می‌کِشد.6دنیای مدرنی که در آن به هدایت روشنگری «کوچک و حکومت‌پذیر ساختنِ آدمیان به مثابه‌ی «پیشرفت»، ستایش و طلب می‌شود»7

 نیچه در«سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی»8 به افشاگری در خصوص معرفت عظیم تاریخی عصری–منظور عصر روشنگری و پس از آن است-می‌پردازد که به زعم وی به ویژه نزد آلمانی‌ها بدیهی بوده است، نقدی برای «افزایش معرفت عمومی و تصحیح اغلاط رایج زمان»؛ چرا که او چیزی را که عصرش به عنوان یک فرهنگ تاریخی بدان می‌نازید چیزی جز «عیب و ضعف و نقص» نمی‌دید.

نزد فریدریش نیچه، این کاشف به رسمیت شناخته شده‌ی«مدرنیته»، انسان مدرن «غریزه‌ی خود را نابود و گم کرده است» و « طرد غرائز به وسیله‌ی تاریخ، تقریباً انسان‌ها را یکسره به انتزاع و اشباح تبدیل نموده است»

اگر چه هم مکتبیِ وی یاکوب بوکهارت هم‌دوره و اندکی پیش از وی نسبی‌گرایی فرهنگ را در مقابل جذمیت تداوم تاریخ قرار می‌دهد، اما نیچه از اساس تاریخ را در برابر «زندگی» به نقد می‌کشد و در دفاع از «زندگی» هر جا که تاریخ در صدد نقضِ «زندگی» است آن را نقض می‌کند. نقطه‌ی عطف و گرانیگاه اندیشه‌ی او به گونه‌ای تقابل «زندگی» و «تاریخ» است. اگر چه وی به فرهنگ توجه دارد و در «سودمندی و ناسودمندی تاریخ» می‌نویسد: آموزش تاریخ فقط در خدمت یک عامل حیات بخشِ نیرومندِ جدید نظیر یک فرهنگِ در حال ارتقا نویدبخش و سودمند است، یعنی فقط هنگامی که تحتِ نظر قدرت بالاتری اداره و هدایت شود و خود هادی و مدیر نباشد؛ اما فرهنگ برای نیچه فرهنگی است که از درون زندگی رشد نماید و بشکفد.9 نیچه در نظر دارد زندگی را از زیر ثقلِ تاریخ رهایی دهد. به نظر نیچه تحمل ثقل شدید گذشته، انسان را به حیله و نیرنگ می‌کشاند و همچون « مشقّتی نامرئی و مشئوم» دست و پای او را می‌بندد. او وجود انسانی را به منزله‌ی یک رسالت می‌انگارد و آن را به سادگی رسالتِ زیستن تلقی می‌کند.10 تمام آنچه نیچه می‌خواهد بگوید چنین است:«انسان‌ها باید بیاموزند که زندگی کنند و تاریخ را فقط در خدمت زندگی که زیستن آن را آموخته‌اند به خدمت گیرند.»11برای نیچه تاریخ در برابر زندگی «گوساله‌ی سامری» است.12

برای وی گرچه زندگی به خدمت تاریخ نیازمند است، افراط در تاریخ‌نگاری دشمن زندگی است. نزد نیچه «فقط تا آنجایی ما در خدمت تاریخ هستیم که تاریخ به زندگی خدمت نماید»13و « تاریخ تا آنجا که در خدمت زندگی است به یک قدرت غیر تاریخی خدمت می‌کند»14. به زعم او با زیاده روی در علم تاریخ، زندگی و نهایتاً خود تاریخ تباهی می‌گیرد. وی ابعاد گوناگون تعلق به تاریخ را دسته‌بندی می‌کند تا آری‌گویی به زندگی را بجوید و در عین حال آن ها را به نقد و نقض می‌گیرد. برای نیچه تاریخ بیش از همه به انسان فعال و قوی متعلق است. انسان کوشنده‌ای که در گیرودار نبردهای عظیم به اسوه و آموزگار محتاج است. اما میان هم‌دوره‌گانش کسی را نمی‌یابد. نیچه در مثالی می‌نویسد: «بدین‌سان تاریخ متعلق به شیلر است زیرا عصر ما به قول گوته آنچنان عصر بدی است که شاعر در دایره‌ی حیاتیِ اطراف خود هیچ منبع الهامی نمی‌یابد.»

به زعم نیچه اگر کسی که می‌خواهد چیزی عظیم بیافریند حتی احتیاج کمی به گذشته داشته باشد باید آن را از طریقِ تاریخ عظمت فرا بگیرد. تاریخِ روایت‌گر بزرگان و قدرتمندان نزد هرودوت و توسیدید از این‌گونه است. در این نوع از تاریخ قوه‌ی خلاقه‌ی زندگی با کنش فردی و جهت‌یابی تجربی در هم می‌تند و تحقق انسان بزرگ که ظرف زندگی است را فراهم می‌کند. در واقع در این‌گونه، تاریخ، به مثابه‌ مصالحی است که به خدمت گرفته می‌شود. اما «عظمت نباید فرصت بالندگی یابد»، زیرا در برابر الزام ابدیت بزرگان هر آنچه زنده است فریاد نه بر می‌آورد. از جانبی تاریخ عظمت «همیشه به تقریب، به تعمیم و نهایتاً به یکسان پنداشتن تفاوت‌ها خواهد پرداخت؛ و همیشه عدم شباهت انگیزه‌ها و موقعیت‌ها را تضعیف خواهد کرد، تا به هزینه‌ی علت، معلول را با عظمت نشان دهد، یعنی آن را سرمشق و لایق تقلید بداند.» و درست به همین دلیل و از آنجا که «بخش‌هایی از گذشته مهجور و منفور می‌ماند» این خودِ گذشته است که آسیب می‌بیند. و از جانبی مادامی که گذشته چیزی است که بتواند تقلید شود و دوباره ممکن گردد گذشته در خطر «تحریف» قرار دارد و «امان از آن روزی که نالایقان و بی‌عملان بر آن حاکم شوند و از آن به نفع خویش استفاده کنند!». گاهی نیز تاریخ عظمت محل ارضا و فرافکنیِ نفرتِ بعضی کسان از زمانه‌ی خود است که با تحسین عظمت اعصار گذشته جلوه‌گر می‌شود، کسانی که شعار می‌دهند: «بگذار زندگان را مردگان دفن کنند.»

نیچه از اساس تاریخ را در برابر «زندگی» به نقد می‌کشد و در دفاع از «زندگی» هر جا که تاریخ در صدد نقضِ «زندگی» است آن را نقض می کند. نقطه‌ی عطف و گرانیگاه اندیشه‌ی او به گونه‌ای تقابل«زندگی» و «تاریخ» است

اما گونه یا مرحله‌ی دوم تاریخ یادوارگی است، تاریخی که «به روح حرمت‌گذار و حفظ‌کننده تعلق دارد». این تاریخ متعلق به کسی است که مایل است بر سنت و عظمت پای فشارد و کسی که از آنچه از گذشته باقی مانده «مراقبت» می‌کند و خواستار حفظ شرایط ملازم با رشد خویشتن برای آیندگان است و بدین سیاق می‌خواهد خادم زندگی باشد. او تاریخ را همچون اشیاء گران‌بهایی می‌داند، اما این‌چنین «هر آنچه منحط و عبث است، از آن جهت که روح حرمت‌گذار و حفظ کننده‌ی یادوارگی به درون این اشیاء منتقل می‌شود و در آشیانه‌ای که آنجا می‌سازد کاملا احساس راحتی می‌کند، اعتبار و احترام خود را به دست می‌آورد. تاریخ شهر او برای او به تاریخ خودش بدل می‌شود. او دیوار، برج کنگره‌دار، حکم شورای شهر و جشن ملی را چون روزنگار مصوّر جوانی خود در می‌یابد و در تمام آن ها نفس خویش، قدرت خویش، جدیت خویش، لذت خویش، قضاوت خویش، حماقت و خشونت خویش را باز می‌یابد. او به خود می‌گوید اینجا کسی می‌توانست زندگی کند و می‌تواند زندگی کند و خواهد توانست زندگی کند زیرا ما پرطاقتیم و یکشبه ریشه‌کن نمی‌شویم و با این «ما» او به ماورای حیات زودگذر و زندگیِ فردی می‌نگرد و روحِ دودمان، نسل و شهر را درک می‌کند. گه‌گاهی او به روحِ ملتش چون روح خویش از فراز قرن‌های طولانی، مغشوش و مبهم درود می فرستد.» و «این سودمندترین جنونی است که مؤدی به هدف مشترک است».دیدگاهی که سودش در رضایت درخت از ریشه و حصول میوه است. اما این احساس تاریخی«زندگی را حفظ نمی‌نماید بلکه آن را مومیایی می‌کند» و این‌چنین هر آنچه جدید است و نشو و نما می‌کند طرد می‌شود و مرگ این درخت از سر شاخه‌هایش آغازیدن می‌گیرد و به ریشه‌ها می‌رسد. نیچه می‌نویسد : «تاریخ یادوارگی درست در لحظه‌ای که تاریخ جدید فعلی دیگر به آن زندگی نمی‌دمد و به آن الهام نمی‌بخشد نابود می‌شود ...آنگاه انسان شاهد منظره‌ی نفرت‌انگیزِ شهوتِ کورِ جمع‌آوری می‌گردد. منظره‌ی نفرت انگیزِ انباشتنِ بی‌امانِ آنچه زمانی وجود داشته است.» برای نیچه در بهترین حالت تاریخ یادوارگی، حافظ زندگی است و نه موجد آن. برای او محک سنجش تاریخ، نسبت آن با زندگی است. نیچه در این‌گونه نیز همچون درباب تاریخ عظمت، معتقد است مادامی که تاریخ در خدمت زندگی است و مطیع محرکات حیاتی است، گذشته‌ی فی‌النفسه دچار آسیب می‌شود. و نیز بر خلاف تاریخ عظمت‌، تاریخ یادوارگی را تاریخی می‌داند که مرد عمل را فلج می‌کند و « اقویا را از اینکه زندگی آینده را تعیین کنند مانع می‌شود». این نوع نگرش عتیقه‌شناسانه به تاریخ، تداوم را در خدمت زندگی نه به مثابه‌ی پایه‌ی آینده بلکه به مثابه‌ی گذشته صرف در نظر می‌گیرد و زندگی را صرفاً درسطحی می‌فهمد که آن را حفظ و نگه‌داری کند.

اما در اوج انتقادات نیچه به تاریخ، چالش عظیم وی با هگل و دستگاه عریض و طویلِ فلسفه‌ی تاریخ و متافیزیکِ عظیمِ تاریخ و دنیای مدرنِ تحتِ سیاقِ آن قرار دارد. نیچه تاریخ را هم‌پیوند با انسان مدرن یا متجدد به چالش می‌کشد. مستقیماً به هگل می‌تازد:«من گمان می‌کنم که در تعلیم و تربیت آلمانی این قرن هیچ تحول خطرناک یا تغییری وجود نداشته است که از طریقِ نفوذِ خارق العاده‌ی این فلسفه، یعنی فلسفه‌ی هگلی، که تا به امروز ادامه دارد، خطرناک‌تر نشده باشد.» و می‌نویسد: «از نظر هگل ذروه15و پایانه‌ی تاریخ جهان منطبق با موجودیت برلینیِ خودِ اوست.»16 نیچه روز رستگاری و پایان و غایت جهان، که آگوستین زمانی کرد17و ولتر زمینی و در هگل به اوج رسید را از اساس به چالش می‌کشد. نیچه پایانِ فرارسیده‌ی تاریخ جهان را رد می‌کند. او کسی است که اندیشه‌ی پیشرفت، آن منظرِ فراگردِ رو به تعالی ِجهان را با نظری نقض می‌کند. «من برای زندگی هیچ هدفی بالاتر از نابود شدن نمی‌بینم»18.

نیچه در برابر فلسفه‌ی تاریخی قد علم می‌کند که تحدید حقایق مربوط به گذشته نیست بلکه تهدید انسان در سایه‌ی تاریخ است. تاریخ فعالیتِ موجودی تاریخی، که گذشته را در حالی انباشت می‌کند که مقدمه‌ی آینده است. «احساس تاریخی» که به «انهدام» آینده می‌انجامد. چرا که موجودات را از آنچه زندگی است جدا می‌کند.

بر این اساس در تقابل با مضرات تاریخ، در حالی که تاریخ سنتی بر روی نیروی خاطره در مقابل فراموشی تاکید و اسرار دارد، نیچه بر این باور است که بایستی با نیروی فراموشی علیه اسیر حافظه بودن به تقابل پرداخت، چونان که باشندگیِ واقعی19را ممکن گردد. نیچه فصل مشترک کوچکترین و بزرگ‌ترینِ سعادت‌ها را «توانایی فراموش کردن» و به بیان فرهیخته‌تر «غیرتاریخی زیستن» می‌داند در حالی که زندگی ادامه می‌یابد. نزد نیچه آن‌هنگام که انسان می‌گوید: «من به یاد می‌آورم» بر حیوان حسرت می‌خورد و می‌پرسد که چرا قادر به فراموش کردن نیست.20نیچه با «فراموشی» است که علیه دستگاه تاریخی قیام می‌کند. از جانبی وی بر عنصر تخیل تاکید می‌کند و تخیلات را موجد جو مودّی زندگی می‌داند، از آن رو در نقض تاریخ و مردانی می‌کوشد که می‌خواهند تخیل را نابود کنند. نزد نیچه تاریخ اگر فقط بتواند تحول یافتن به صورت یک اثر هنری و واجد تخیل را بپذیرد یعنی به شکل کامل هنری درآید یحتمل می‌تواند غرائز را حفظ کند و حتی آن ها را برانگیزد.21وی روابط بین تاریخ و زندگی، تاریخی‌گیری و غیر تاریخی‌گری را در یک منظومه‌ی گسترده با امر فرا تاریخی تکمیل می‌کند. نیچه می‌خواهد به فراسوی تاریخ رود چونان‌که به فراسوی نیک و بد.22 نزد نیچه زندگی بیمار است و از «بیماریِ تاریخی» رنج می‌برد. افراط در تاریخ نیروهای شکل‌دهنده‌ی زندگی را مورد حمله قرار داده است. نیچه اما برای این بیماری تاریخی برای این «سمِ دهشتناک» پادزهرهایی معرفی می‌کند. نزد نیچه پاد‌زهر‌های «عنصر تاریخی»، «غیر تاریخی» و «فرا تاریخی» نام دارند. مقصود نیچه از واژه‌ی «غیر تاریخی» ، «هنر و قدرت توانایی در فراموش‌کردن و محصورکردن خویش به افقی محدود است» و مقصود از «فرا تاریخی» ، « نیروهایی است که نظر را از تغیّر باز می‌دارد و به سوی آن چیزی می‌راند که به هستی خصلتی پایدار و ابدی می‌بخشد...»23.بر این اساس خود بودگی در زمان حال و آری گویی به خود رقم می‌خورد. وضعیتی که می‌کوشد بر خود تخریبی و ناکاملیِ وجود و رها کردن خود در مقابل دیگری چیره شود. نزد نیچه اساسا می‌توان تاریخ را فراموش کرد، اما برای وی فراموشی فرار از خود نیست. یادآوری، در واقع، جنس وجودی گذشته است، در صورتی که زندگی در حال جاری است. برای انسانِ نیچه در نهایت این پرسش مطرح می‌شود که هستیِ او اساسا چیست؟ صیغه‌ی زمانِ ناقصی که هرگز کامل نخواهد شد؟ برای نیچه این اکنون است که در محوریت پر رنگ‌تری قرار دارد. او نه تنها می‌خواهد از گذشته‌ای که در مقابل آینده عمل می‌کند فرا رود بلکه می‌خواهد از آینده نیز فرا رود تا بستری برای زندگی بیابد. هسته‌ی مرکزیِ تز نیچه این است: هدف انسانیت نمی‌تواند در غایت باشد و بلکه در والاترین حدِ خود است. او «اکنون» و «خود» را در پیوند با یکدیگر به مثابه‌ی دریچه‌ی تفسیر گذشته و نگرش به آینده قرار می‌دهد. برای او « بالاترین نقطه‌ی قدرت زمان حال»، «بیشترین میزان استفاده از عالی‌ترین خصائل خود» است و تنها از این طریق است که گذشته مجال تفسیر می‌یابد. و از جانبی نزد او فقط سازندگان آینده‌اند که حق قضاوت نسبت به گذشته را دارند و آن تنها برای سازندگان آینده که زمان حال را می شناسند قابل دریافت خواهد بود.

نیچه فصل مشترک کوچکترین و بزرگترینِ سعادت‌ها را «توانایی فراموش کردن» و به بیان فرهیخته‌تر «غیرتاریخی زیستن» می‌داند در حالی که زندگی ادامه می‌یابد

برای نیچه فراروی از آینده به معنای نقض آینده نیست. وی به صراحت می‌نویسد: «با نگریستن به پیش‌‌رو و تعیین هدف بزرگی برای خود، می‌توانید از آن وضعی که به تحلیل آنچه اینک زمان حاضر شما را تباه کرده و اصولاً هر گونه آرامش و کمال و رشد مسالمت‌آمیز را غیر ممکن می‌سازد جلوگیری کنید.»24می‌توان گفت نیچه این را در نقض اندیشه‌ی پیشرفتِ برآمده از فرهنگِ تاریخی‌ای می‌گوید که کمال و پیشرفت در خود و اکنون را به واسطه‌ی ایده‌ی پیشرفت تباه کرده است. ایده‌ای که به زعم نیچه نفعش در آن است تا نگذارد خامان کامل شوند تا بتواند استثمار کند.25 نزد نیچه آنکس که تاریخ نزد وی با ارزش‌تر از زندگی است از کمال بیزار است. پیشرفت در این معنا و آینده‌ای که در سایه‌ی غولِ تاریخ است و نه در شُرُفِ اکنون، برای نیچه جز فریب نیست. گویی قربانیان کمال یا پیشرفت همچون پرندگانی هستند که صاحبان چشمانشان را می‌بندند تا زیباتر بخوانند. و اینچنین نیچه علیه تربیت تاریخی می‌شورد. نیچه اندیشه و حدوثِ «قربانیان و کارگذران تاریخ»26را نقد می‌کند و «عصر کارگران به حداکثر مفید در اجتماع» را به چالش می‌کشد؛ هنگامی که « انسان‌ها فقط به منظورهایی که زمان ایجاب می‌نماید که تا حد امکان مساعدت کنند تربیت می‌شوند.»27

نیچه همچنین در «چنین گفت زردشت» دولت ملی را «سردترینِ همه‌ی هیولاهای سرد» می‌خواند، بتی جدید28که همه را به پرستش خود وا می‌دارد و از زبانش این دروغ بیرون می‌آید که :«من، دولت مردم هستم».29 دولتی که در دستگاه فلسفه‌ی تاریخ، غایت تاریخ و تحقق خودآگاهی و کامل ترین صورت آزادی است و دولتی که هدف قطعی تناوردگی تاریخی است و این‌گونه افراد را در تاریخ جهان به یک حکمِ عمومی تحتِ مقوله‌ی ابزار واقع می‌کند.

دلیل درافتادن نیچه با هگل فارق از جدال با هرگونه اصل متافیزیکی حاکم بر جهان و در اینجا اصل متافیزیک تاریخیِ یزدانشناسی مکّار 30، بطور بطنی در افتادن با اندیشه‌ی پیشرفت است که به زعم ما موتور محرک دستگاه هگلی است و با دستگاه هگلی به اوج خود می‌رسد. وی می‌نویسد: «ما آلمانی‌ها هگلی هستیم، حتی اگر هرگز هگلی وجود نمی‌داشت؛ زیرا ما بنا بر غریزه، به تکامل، معنایی عمیق‌تر و ارزشی بالاتر می‌بخشیم تا به آنچه هست.»31 نیچه اندیشه‌ی پیشرفت را به صراحت نقض می‌کند. برای نیچه همه چیز در گونه‌ای اکنونِ ماوراء تاریخی است که انسان ماوراء تاریخی باید بدان سان در آن زندگی کند. « انسان ماوراء تاریخی که نجات را در فرایند نمی‌بیند، برای او جهان نسبتاً کامل است و در هر لحظه به هدف خود می‌رسد ... انسان‌های ماوراء تاریخ .. مخالف با همه‌ی روش‌های تاریخی نگریستن به گذشته، به اتفاق آرا قضیه‌ی ذیل را می‌پذیرند: گذشته و حال، واحد و همانند است، یعنی با تنوع فراوان به یکدگر می‌ماند و به‌منزله‌ی وجود انواع فناپذیر در کلیه‌ی مکان‌ها و زمان‌هاست. بمنزله‌ی ساختار ایستایی از ارزش لایتغیر و دارای مفهوم یکسان ابدی است.»32 نیچه با ایده‌ی «بازگشت جاودانه» نیز بی‌جهتی تاریخ را در هم‌پیوندی با زندگی قرارمی‌دهد و بی‌سویی تاریخ در ایده‌ی بازگشت جاودانه‌ی خود را به طور مشخص می‌نمایاند. ایده‌ای که عالی‌ترین فرمول برای آری‌گویی به زندگی است. نیچه برآن است که اگر بگوییم جهان هرگز خود را تکرار نمی‌کند بلکه همواره صورت‌های نو می‌آفریند، این گفته نشانه‌ی اشتیاق به مفهوم خداست. زیرا با این نظر جهان خود در مفهوم الوهیتِ آفریننده درکشیده شده است. نظریه‌ی بازگشت جاودانه جلوی این درکشیدگی را می‌گیرد. این نظر همچنین اندیشه‌ی نامیرایی و زندگی جاوید در عالم دیگر را طرد می‌کند، به عبارتی«نظریه‌ی بازگشت جاودانه بیانگر خواست بی‌چون و چرای نیچه به «این‌جهانی ماندن»33 است»34 این نظریه نظریه‌ی آری‌گویی انسان به جهان، زندگی و اکنون است.

هر آنکس که نتواند بر قله‌ی اکنون بایستد و به پیش و پس فرو افتد خوشبخت یا رستگار نخواهد بود «هر آنکس که نتواند بر آستانه‌ی لحظه فارغ از تمام گذشته بایستد، هر آنکس که نتواند بر سر قله‌ای، چون الهه‌ی پیروزی بی‌وحشت و سر گیجه قرار بگیرد، هیچ‌گاه معنی خوشبختی را در نخواهد یافت و بدتر از آن از خوشبخت‌کردن دیگران عاجز خواهد ماند» نیچه می‌نویسد :«پیشتر انسان‌ها به طالع بین‌ها و اختربین‌ها معتقد بودند و بنابراین گمان می‌کردند: همه چیز تقدیر است! تو باید چون ناگزیری!» و بعد گمان کردند «همه چیز آزادی است: تو می‌توانی چون می‌خواهی!» در مقابل این‌ها نیچه قصد داشت اراده‌ی فرد را با قواعد جهان و زندگی پیوند دهد. بدین جهت نیچه آموزه‌ی رستگاری خود را متمایز می‌کند.35در نهایت نظریه‌ی هستی و زمان نیچه کاملا از زمان فرا می‌رود «فراتر از انسان و زمان»، نیچه می‌کوشد از« کلِ واقعیت ِ امر انسان» همراه با زمان فرا برود و از ویرانی ِجهان مدرن بگریزد36. نظریه‌ی اراده‌ی معطوف به قدرت نیچه نیز برداشتی است از جهان، و نه یک اصل متافیزیکیِ فراز بر جهان. گویی نیچه اراده‌ی معطوف به زندگیِ شوپنهاور را به اراده‌ی معطوف به قدرت بدل می‌کند 37 و در این معنا زندگی و قدرت یکی شود.

نیچه در واقع با این ایده‌ها قصد گونه‌ای تصویه حساب با آگاهی ِتاریخی و فلسفه‌ی تاریخ را دارد. فلسفه‌ی تاریخی که هگل آن را به اوج برده بود و اینک نیچه آن را به نقدی اساسی می‌کشید. نیچه در سراسر سودمندی و ناسودمندی، تاریخ هگل و دستگاه و نگرش هگلی را طعنه باران می‌کند.

نهایت نظریه‌ی هستی و زمان نیچه کاملا از زمان فرا می‌رود «فراتر از انسان و زمان»، نیچه می‌کوشد از« کلِ واقعیت ِ امر انسان» همراه با زمان فرا برود و از ویرانی ِجهان مدرن بگریزد

نیچه درک تاریخی را که می‌کوشد تاریخ را دوره‌بندی کند، از دوره بندیِ تئولوژیکِ آگوستینی یا یواخیمی38گرفته تا بوکهارت که دوره‌های فرهنگی را در نظر دارد، مورد انتقاد قرار می‌دهد و از این منظر خطای آگاهیِ تاریخی و اشتباهات فلسفه‌ی تاریخ را بر می‌شمارد. از جانبی نیچه سخن از دوره‌ای به مثابه‌ی «جوانی» بشریت و در پایان آن «پیری» بشریت را بی‌اعتبار می‌داند و می‌نویسد:«آیا این اعتقاد فلجکننده که نوع بشر هم‌اکنون به دوران پیریِ خود رسیده است واجد این سوء تفاهم که میراث قرون وسطی از مفهوم الهی شناسان‌‌ی مسیحی می‌باشد، یعنی اینکه پایان جهان نزدیک است و روز رستاخیز سر می‌رسد نیست؟ آیا این مفهوم به طریق دیگری ضرورت تشدید شده‌ی تاریخی برای داوری کردن جلوه نمی‌نماید؟ چنانکه گویی عصر ما، یعنی آخرین عصر ممکن، باز هم می‌تواند واجد شرایطِ برپا داشتن قیامتِ تمام ِگذشته باشد»39او می‌کوشد از تاریخ اوهام‌زدایی کند و با ایده‌ی فراتاریخ، بر روی نقد فرهنگِ تاریخی مصرانه تاکید ورزد.

برای نیچه دانشمند و هنرمند و قدیس و مرد سیاست همه وامانده‌اند. در «چنین گفت زرتشت»، زرتشتِ نیچه به ترتیب با دو پادشاه، دانشمند، جادوگر، آخرین پاپ اعظم، گدایی خود خواسته و سرانجام سایه‌ی خویشتن رو برو می‌شود. هر دو پادشاه که آرمان‌های یکسانی بر گرده‌شان نهاده‌اند، از قدرت و «آداب‌دانی» آن‌طور که در زندگی مدرن معمول است خسته‌اند. دانشمند به سبب سخت‌گیریِ وسواس‌گونه و روحیه‌ی اثبات‌گرایانه در احکام فکری خویش در تنگنای ابلهانه‌ی تخصص اسیر است، هنرمند هرگونه اعتقاد و اصالت را از دست داده است و نقشی مکانیکی بر عهده گرفته است و آخرین پاپ که از مرگ خدا متاسف است، همچنان به آمرزش و تبرک مشغول است.40 بنابر این، قدرت سیاسی علوم، هنر و دین یعنی همه‌ی جنبه‌های فرهنگ انسانی که انسان به طور عام و انسان قرن نوزدهم به طور ویژه این همه به آن ها می‌نازد، از وقتی «خدا مرده است»، دیگر نزد انسان‌ها بی‌فایده، بی‌قوام، بی‌روح، غیر واقعی و فاقد هرگونه ارزش شده‌اند، با این حال همچنان بر اساس آن ها رفتار می‌کنند. پس از مرگ خدا، انسان‌های برتر سعادتی را که دیگر می‌دانند آن دنیایی نیست به عبث در این دنیا می‌جویند. این را «گدای خودخواسته»ای که «زردشت» با وی روبرو می‌شود به ما می‌گوید. او انسان‌ها را موجوداتی می‌داند که گذشته را تکرار می‌کنند، قدرت هضم و گوارش ندارند و همچون گاو مدام نشخوار می‌کنند.41 نیچه در «تاملات نابهنگام» نیز می‌نویسد هر آنکس که همه چیز را با حافظه‌ی تاریخی در نظر بگیرد همانند حیوانی است که «فقط با نشخوار کردن و صرفا با نشخوار کردن» زندگی می‌کند. برای وی تاریخ زائل‌کننده‌ی جامعه و فرهنگ است‌؛ «درجه‌هایی از بی‌خوابی، از نشخوار کردن به مفهومی تاریخی وجود دارد که به هر موجود زنده‌‌ای صدمه می‌زند و در نهایت آن را تباه می‌سازد، خواه انسان باشد، خواه جماعتی از انسان‌ها، خواه یک فرهنگ.» در این معنا عامل تاریخی نیز برای سلامت یک فرد، یک ملت و یک فرهنگ ضروری است42 نزد نیچه بدون ردای «عنصر غیرتاریخی» انسان هرگز جرأت آغاز نداشته و ندارد، «کجاست آن اعمالی که انسان بی‌آنکه نخست به سحابِ عامل غیرتاریخی وارد شده باشد قادر به انجام آن بوده است؟» نزد نیچه این عامل غیرتاریخی است که محرک زندگی بوده و هست و نه تاریخ چونان که نزد هگل. نزد نیچه حالت غیرتاریخی» یا «حالت صددرصد ضد تاریخی» مهد هر عمل ستوده است و «هیچ ملتی بی‌آنکه نخست خواستار و طالب آن اعمال ستوده با چنین روحیه‌ی غیر تاریخی بوده باشد موفق به نقش تصویر خود، پیروزی یا آزادی خود نمی‌شود.»43همچنین نیچه این اصل هگلی که ایده پیروز است را به سخره می‌گیرد: «اگر هر موفقیتی درون خود یک ضرورت منطقی داشته باشد و اگر هر واقعه‌ای پیروزیِ منطق یا ایده به حساب آید، آنگاه به سرعت زانو بزنید و از نردبان موفقیت بالا و پایین بروید. فقط کافی است به مذهب قدرت تاریخی بنگرید.»44 نزد نیچه «عظمت بر حسب موفقیت سنجیده نمی‌شود.»45

نیچه نیز همچون بورکهارت قرن نوزدهم را تحت گرایشی همه‌‌گیر به پیش‌برد یک میان‌مایگی ِ یکدست که دشمن نبوغ است و دولت ملی پرواننده‌ی آن است می‌داند. اگر چه او چشم به «ابر انسان» دارد. اما این ابر انسان برای نیچه در غایت تاریخ و غایت جهان قرار ندارد. این نظر یعنی پدیدار گشتن آن نیروی نهفته‌ی ویران‌گر که برآمده از میان‌مایگی همه‌گیر متاثر از دولت‌های ملی است و راه را برای پدید آمدن نوع والاتری از انسان هموار خواهد کرد، در بر دارنده‌ی یک بینش فرا تاریخی46 است و مخالف آنگونه مشروعیتی است که هگل با عنوان خودنمایانگریِ ایده، به اکنون می‌بخشد و در بر دارنده‌ی بینشی از ارزش‌هاست که از وضع تاریخیِ کنونی برمی‌گذرد.

از جانبی، درگیریِ نیچه با هگلی است که تاریخ را به مثابه‌ی باور به معنای تاریخ و جایگزینی برای مذهب در آینده ساخت.47 هگل تجسد مسیح را به مثابه‌ی آشتیِ یک بار برای همیشه‌ی انسان و ماهیت الهی دانست؛ اما به نظر نیچه، این امر به معنای این است که انسان در طبیعت راستین خویش از هم گسیخته است.48

برای نیچه «بزرگترین رخداد روزگاران نزدیک...این [است] که خدا مرده است»49 با مردن خدا برای نیچه این جهان حقیقت می‌شود ‌و آن جهان می‌میرد؛«خدا فرمولی است برای هرگونه تهمت بستن بر این جهان و هرگونه دروغ درباره‌ی جهانی فراسوی این جهان»؛ روی گرداندن از خدا برای نیچه به منزله‌ی روی‌آوری به زندگی است چرا که «با خدا صلای جنگ با زندگی، طبیعت، و خواست زندگی درداده شده است.»50نیچه این گمان را که میان ایمان به خدای مسیحیت و پذیرش سنجه‌های اخلاقی و ارزش‌های مسیحی هیچ رابطه‌ی ضروری‌ای در کار نیست و می‌توان آن سنجه‌ها و ارزش‌ها را کمابیش دست نخورده نگاه داشت اما این خدا را دور انداخت، رد می‌کند. به زعم او ما شاهد رشد صورت‌های سکولاریزه شده ی51 مسیحیت، مانند دموکراسی یا سوسیالیسم و دولت‌های ملی هستیم که در تلاش‌اند بخش بزرگی از سیستم اخلاق مسیحی را بدون بنیاد‌های یزدان‌شناختی آن نگاه دارند. نیچه بر اساس چنین نگرشی تاریخ و فلسفه‌ی تاریخ را به مثابه‌ی زاد‌ و‌ رود52 مسیحیت رد می‌کند. اما از جانبی این ستیز با مسیحیت بخشی از ستیز کلّی او با باورها و فلسفه‌هایی چون ایده باوریِ متافیزیکی و هرگونه اصل متافیزیکیِ حاکم بر جهان است که به جهان و زندگی و تاریخ، معنا، جهت یا هدفی جز آنکه انسان آزادانه به نسبت می‌دهد، نسبت می‌دهد. درگیریِ نیچه اما از افلاطون آغاز می‌شود. نیچه از آن رو ضد هگل نیز هست که ضد مسیح و ضد افلاطون است. چرا که اندیشه‌ی هگل سرانجام، اوج و حسنِ ختام این سنت و کلیت دهنده‌ی آن است. دنیایی که در پرتوی نامحسوسش، محسوس به دیده نمی‌آید. دنیایی که در آن زندگی تحت سیاق دنیاق ماوراء زندگی و در سایه‌ی آن است‌. نیچه به هر گونه نگاه غایت انگار به جهان حمله می‌برد و ایدآلیسم آلمانی را شکل نقاب‌داری از مسیحیت می‌انگارد. مسیحیتی که در تداوم سنت افلاطونی است. نزد نیچه «آنچه در انسان بزرگ است پل بودن است نه غایت»53. رد هرگونه اصل متافیزیکی حاکم بر جهان چه ارباب انواع افلاطونی باشد چه تاریخ هگلی و رد هرگونه آفرینش قصدمند جهان توسط خدا یا رد خودنمایانگری ایده یا روح مطلق بر فراز جهان نزد نیچه از آن روست که انسان، آزاد است هر معنایی را که می‌خواهد به زندگی ببخشد. انسانی آزاد که به زندگی «آری» می‌گوید، زندگی که قدرت فائقه و برتر و بی‌چون و چرا است.

 

 

 پی نوشت:

1- کارشناس ارشد انسان شناسی دانشگاه تهران

2- گنجانیده تقریباً هم‌معنای واژه‌ی محتوا است. اما در بحث‌های دقیق فلسفی با واژه‌ی محتوا متفاوت است. لذا این واژه تعمداً به کار رفته است و بدین معنی است که به عبارتی نزد هگل محتوا و معنا و اساس خرد با محتوا و معنا و اساس تاریخ این‌همان است. واژه‌ی گنجانیده را دکتر ادیب سلطانی در ترجمه‌ی دقیق سنجش خرد ناب کانت به کار برده‌اند.

3- هگل امر تاریخ را بر زمان تاریخی منطبق می‌کند و خرد را اصل پیشینیِِ منطقی و غایت مطلق تاریخ می‌انگارد. وی تاریخ را مراتب پیشرفت ضروری برای رسیدن به غایت تکامل به مثابه‌ی تکامل و کلیتی همه‌گیر می‌شمارد.

4- تاریخ هگل و فلسفه‌ی تاریخ بر مبنای« اصل» و در اصل «متافیزیک » تاریخ است؛ همچنین فلسفه‌ی تاریخ و متافیزیک تاریخ هگل براساس« تفکر مفهومی» است. هگل تفکر مفهومی را که ریشه در یونان باستان دارد.به ویژه از کانت و فیشته به ارث برده است.

5- پژوهش‌گران بسیاری از نیچه با عبارت «کاشف مدرنیته» یاد کرده‌اند از جمله ن.ک به کارل لوویت، از هگل تا نیچه و ...

6- ن.ک: سودمندی و نا سودمندی تاریخ. نیچه .ص: 52-60

7- Nietzsche,Nachlass,Werke,VO1 XIV, Leipzig 1904.P: 235

نیچه این جمله را در تقابل با جمله هگل که می‌گوید «افراد در تاریخ جهان به یک حکمِ عمومی تحتِ مقوله‌ی ابزار واقع می‌شوند. افراد ابزارهایی برای پیشرفتِ تاریخ و قربانیِ ضرورتی برتراند» می‌نویسد.

8- Von Nutzen und Nachteil der Historie fur das Leben / Advantage and Disadvantage of History for Life

بخش دوم کتاب «تاملات نابهنگام» بخشی است با عنوان «در سودمندی و ناسودمندیِ تاریخ برای زندگی»که در فارسی و انگلیسی به طور مجزا ترجمه و منتشر شده است.

9- ن.ک:سودمندی و ناسودمندی تاریخ. نیچه.ص:110-116و ص:25

10- پیتر زگفرید پرویس(استاد لت بریج. 1939). مقدمه‌ی متن انگلیسی کتاب سودمندی و ناسودمندی تاریخ. معنای د‌م‌دستی جمله این است که رسالت انسان ریستن است !!!

11- سودمندی و ناسودمندی تاریخ. نیچه. دیباچه .ص:111

12- نیچه عبارت« گوساله‌ی سامری» را برای« تاریخ» در برابر «زندگی» به کار میبرد. و این در واقع تلمیحی است به داستان قوم یهود که گوساله‌ی سامری را به جای خدا می‌پرستیدند. از نظر نیچه چنانکه در این مقاله به تفصیل توضیح داده شده این زندگی است که اصل است و نه تاریخ.

13- همان دیباچه .ص: 12

14- همان. نیچه.ص: 25

15- کوه، قله، تارک سر، بالای هر چیز

16- سودمندی و نا سودمندی تاریخ. نیچه. ص:89- 88

17- نزد آگوستین خدا خلقت را یکباره و یکجا به صورت بذری- این ایده آگوستین منبعث از مبادی بذریه رواقیون است- آفرید، اما مخلوقات طی شش روز به کمال لایق خود رسیدند. آگوستین انسان را در تاریخ و تاریخ را محلی برای ظهور مشیت الهی قرار داد و روز هفتم، «روز آسایش» و رستگاری را خارج از تاریخ دانست.

18- همان. نیچه. ص104

19- واژه دقیق به کار رفته است . ن.ک : دکتر ادیب سلطانی ترجمه‌ی سنجش خرد ناب. به طور ساده یعنی بودن و هستنده‌گی

20- همان. نیچه .ص:13-16:

21- همان. نیچه .ص: 73-74 :

22- موجد توجه است که کتاب «فراسوی نیک و بد» نیچه عنوان فرعی«پیش درآمد فلسفه‌ی آینده» را بر خود دارد

23- سودمندی و نا سودمندی تاریخ. نیچه. ص:117-118

24- همان. نیچه .ص: 72-70:

25- خام ها . این عبارت نیچه است و در مقابل جمله‌ی هگل آن را نوشته که همه چیز را در کل و امر کلی فرو می‌خوراند

26- نگاه کنید به هگل. عقل در تاریخ

27- همان .نیچه .ص: 77

مقایسه کنید با عقل در تاریخ و نیز پدیدارشناسی جان هگل

28- Von neuen Gotzen

29- سودمندی و نا سودمندی تاریخ. نیچه . ص: 81

مقایسه کنید با عقل در تاریخ و نیز پدیدارشناسی جان هگل:

30- نیچه هگل را یزدان‌شناسی مکار و فریب‌کار می‌خواند

31- نیچه . به نقل از کارل لوویت

32- سودمندی و ناسودمندی تاریخ. نیچه.ص:23

مقایسه کنید با عقل در تاریخ و نیز پدیدارشناسی جان هگل

33- Diesseitigkeit

34- کاپلتسون. جلد 7 . ص: 405

35- از هگل تا نیچه. کارل لوویت. ص: 280 ن.ک :

36- ن.ک: از هگل تا نیچه. کارل لوویت . 269-286

37- کاپلستون. جلد 7. ص: 397

38- روز هفتم ، این روز کمال که نزد آگوستین خارج از تاریخ است توسط یواخیم فیوره به داخل تاریخ آورده و قریب الوقوع دانسته می‌شود

39- 83.84 سودمندی و نا سودمندی

40- ن.ک : چنین گفت زردشت. فریدریش نیچه

41- ن.ک: چنین گفت زردشت. فریدریش نیچه و زردشتِ نیچه. پیر ابر-سوفرن. بهروز صفدری. ص: 155-159

42- جمله‌ی دقیق نیچه این است:« عامل تاریخی و غیر تاریخی به یک اندازه برای سلامت یک فرد، یک ملت و یک فرهنگ ضروری است» (سودمندی و نا سودمندی تاریخ ص:19 ) اما نیچه عبارت « به یک اندازه »را گویی به مثابه‌ی پیش درآمد می‌نویسد چرا که چنانکه خواهیم آورد در سطور و صفحات بعدی موکدا بر ارجحیت و پیشینی بودن عامل غیر تاریخی بر عامل تاریخی تاکید می‌کند.

43- سودمندی و ناسودمندی تاریخ. نیچه.ص:17- 21

44- سودمندی و نا سودمندی تاریخ. نیچه. ص:90

45- سودمندی و نا سودمندی تاریخ . نیچه. ص:106

46- Suprs-Historicalدر ترجمه داریوش آشوری «زبر تاریخی» آورده شده است.

همچنین در خصوص ادراک اینکه روی سخن نیچه با چه کسی است مقایسه کنید با عقل در تاریخ و نیز پدیدارشناسی جان هگل

47- On Hegel’s influence on H.Taine ,VII,2225

48- از هگل تا نیچه.کارل لوویت.ص:269

49- نیچه . به نقل از : On Hegel’s influence on H.Taine

50- نیچه. به نقل از لووییت

نیچه باور دارد که روشنگری و فلسفه‌ی تاریخ منبعث از مسیحیت و خدای مسیحی است و مفاهیم فلسفه‌ی تاریخ و فلسفه هگل و کانت و دکارت و فیشته تمام مفاهیم منبعث از مسیحیت است. آنجا که خدا با تجسم مسیح به زمین آمده. برای نمونه مثلابا فلسفه‌ی دکارت صلای جنگ با طبیعت و خواست زندگی در داده شد. ارجاع نیچه به همین جمله است. مقایسه کنید با عقل در تاریخ هگل و پدیدارشناسی جان هگل و آثار از جمله کانت، دکارت و فیشته.

51- Secularized

52- لطفا نگاه کنید لغتنامه دهخدا . تقریبا معدل تبار اما از آنجا که تبار در فلسفه در معنای دیگیری قرار می‌گیرد زاد و زود واژه‌ی دقیقی است. همچنین این واژه در تزجمه‌ی داریوش آشوری نیز به کار رفته است

53- چنین گفت زردشت. نیچه ..

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی