X

با ما در شهر بمانید

با ما در شهر بمانید -
امتياز: 3.0 از 5 - رای دهندگان: 2 نفر
 
تاملی در تهران به مثابه اثر هنری
تاملی در تهران به مثابه اثر هنری
اشــــاره چه‌چیزی برج میلاد به این بلندی را سرپا نگه داشته است؟ احتمالاً پاسخ این است که همت مهندسان ایرانی و محاسبات دقیق و پیچیده‌ی آن‌ها. البته این مسئله قابل انکار نیست اما چرا همین مهندسان پرتوان ایرانی که ظرف مدت کوتاهی توانستند این برج را بسازند سال‌ها است که نمی‌توانند برای تهران مصلایی بسازند؟ اگر تهران احساس پستی نمی‌کرد این بلندی ساخته نمی‌شد و اگر نیاز به سر به سجده نهادن داشت مصلای تهران ساخته شده بود. تهران ماییم و ما تهرانیم؛ پس باید تمام داشته‌ها و نداشته‌ها و همه‌ی هست و نیست تهران را مرور کنیم تا خود را دریابیم. اما باید در نظر داشته باشیم که داشته‌های تهران راه به نداشته‌هایش می‌برد و هست‌هایش به نیست‌ها؛ تهران، تهران است و نیست.

هنر در شرایط انتفاء عمل اصیل

هنر، عمل اصیل است یعنی عملی که رو به سوی حقیقت دارد؛ رو به سوی آنچه باید باشد و جز از اهل عمل برنمی‌آید. در شرایطی که این هنر به محاق می‌رود، روگرفت از آن، هنر شمرده می‌شود و کسانی به آن راه می‌یابند که اهل دیدار باشند. اگر این ارجاع نیز منتفی گردد، به مهارت تنزل می‌یابد و برای هرکسی امکان‌پذیر می‌شود و به همین سادگی به هرکسی هنرمند می‌گویند.

هنر امروز، در شرایطی که عرصه برای عمل اصیل تنگ است، روگرفتی از واقعه هست و باید باشد، و زیبایی آن در بهتر روگرفتن از آن. حظ اثر هنری ارجاع به آن حظی دارد که در خود عمل در نسبت با ما است و ما اکنون با بازسازی آن مواجهیم. نقاشی، موسیقی، شعر و... هرکدام ارجاع به واقعه‌ای دارد که با یادآوری آن، حال خوب ما را، در زمانی دیگر، بازسازی می‌کند.

اما این زمانِ دیگر، چه زمانی است؟ زمان گذشته است که ما آن را به یاد می‌آوریم؟ اگر اینگونه باشد هنر نوستالژی است. به این ترتیب، پس چرا ما در مواجهه با اثری هنری که از آن خاطره‌ای نداریم همان حال خوب را درمی‌یابیم؟ پس این زمان، نه آن زمان گذشته بلکه زمان هستی است و ما به زمانی در خودمان باز می‌گردیم؛ خودی که بر ما آشکار نیست و سعی می‌کنیم او شویم.

زیبایی هنر در ارجاع به واقعه‌ای است که برای انسان زیباست. هنر خلق دوباره و مجاز آن خلق اصلی است. این خلق ثانوی اگر راه به آن بازسازی نبرد مهارتی بیش نیست. پس با هنر، بازگشتی به نسبت خود و عمل اصیل و آن حال خوب خود داریم.

هرچند که از نظر افلاطون این تقلید بی‌ارزش است اما در دوره‌ای که اول و مبدأ چیزها فراموش و گم شده است و اعمال دیگر اصیل نیستند و حظی ندارند، این تقلید شاید که راهگشا باشد و از کسی جز اهل دیدار برنمی‌آید، و غیر از این مهارتی است مجعول از هنر. 

در این شرایط، «هنرِ روگرفت» به انتزاع از عمل گذشته می‌پردازد تا برای ما یادآور آن باشد و از معماری، از بافندگی، از لالایی‌خواندن برای فرزند، انتزاع می‌شود و هویتی وابسته می‌یابد. اما این انتزاع در شرایط فقدان عمل، هنر را مهیا می‌سازد تا این روگرفتن را نیز رها کند و راه خود را مستقل بپیماید و اینچنین است که صورت استقلال یافته از حقیقت، به وهم روی می‌آورد. اما این استقلال را دشواری دیدار در شرایطی که افق‌ها بسته شده است، منجر می‌گردد و در نتیجه هنر ارجاع به هیچ عملی ندارد و بلکه ارجاع به اوهام دارد، و اینگونه است که برای ما راهگشا نیست و تنها به سرگردانی بیش‌تر می‌انجامد، و اینچنین است که سینما و موسیقی و نقاشی امروز ما جز سرگرمی نیست و راز جذابیت آن هم در مشغول کردن انسانی است که نیاز به فراموشی دارد.

هنر، عمل اصیل است یعنی عملی که رو به سوی حقیقت دارد که جز از اهل عمل برنمی‌آید. در شرایطی که این هنر به محاق می‌رود، روگرفت از آن، هنر شمرده می‌شود و کسانی به آن راه می‌یابند که اهل دیدار باشند. اگر این ارجاع نیز منتفی گردد، به مهارت تنزل می‌یابد و برای هرکسی امکان‌پذیر می‌شود

ما همه اهل تهرانیم و باید به تهران برگردیم

تهران، شهری شلوغ و پرسروصدا است که همه‌چیز در آن گران، فاصله‌ها زیاد، و ناامن است؛ ما از تهران شکایت داریم؛ در تهران نمی‌توانیم نفس بکشیم؛ نمی‌توانیم راه برویم؛ از ترافیک و آلودگی هوا نالانیم؛ از بی‌صداقتی در آن رنجوریم؛ آرامش نداریم، و آن را شهرِ زندگی نمی‌دانیم؛ اما در عین حال، تاب دوری از آن را نیز، نداریم و اگر از او جدا شویم سررشته‌ی امور از دستمان، رها می‌شود و معلق می‌گردیم. به‌راستی چه چیزِ تهران است که آن را تا این حد جذاب می‌کند و با همه‌ی این فلاکت‌ها و دردها و رنجهایی که برای ما دارد و همه می‌دانیم و احساس کرده‌ایم، باز هم شیفته‌ی آنیم و اگر چند روزی از آن دور شویم دلتنگش می‌گردیم؟ چگونه است که ما بدون تهران بی‌قراریم و با تهران ناآرام؟ چگونه چنین تناقضی پدید می‌آید؟ و چه‌چیز است که تاب و تحمل دوری از یک شهر رنجآور را ناممکن ساخته است؟

این تعلق، نه برای اهالی تهران بلکه برای شهرستانی‌ها هم برقرار است. تهران برای یک شهرستانی واقعی، شهر آرمانی است. او دلبسته‌ی تهران است و شناسنامه‌ی تهرانی را موجب مباهات می‌داند؛ حتی اگر امکانش باشد، بچه‌اش را در تهران به دنیا می‌آورد و برمی‌گردد! در خیال خود یکسره زندگی در آن را می‌پروراند و اگر نتواند به آن برسد در حسرت آن می‌ماند و همیشه برای او چون رؤیایی باقی می‌ماند. او آرزو دارد تا روزی به شهر برسد؛ اگر کار می‌کند و اگر تربیت فرزند می‌کند، همه به امید تهرانی‌شدن است. او به تهران تعلق دارد و روزی به تهران بازمی‌گردد.

چرا چنین است؟ مگر تهران کجاست و چه‌چیزی در خود دارد که تصور زندگی در آن موجب فخر و آرامش روان است و تحقق زندگی در آن موجب اضطراب و پریشانی؟

 

با ما در شهر بمانید

تهران، شهری نیست در میان شهرها و نامی نیست در میان نام‌ها؛ مؤید آن این است که در مقابل آن، همه شهرستانی هستیم. تصور غالب این است که تهران به‌خاطر امکانات و فراوانی‌ها و دسترسی‌هایش، چنین متمایز و مرکز توجهات و تعلقات شده است؛ اما اینچنین نیست؛ حقیقت آنست که تهران برای ما آینده است؛ آینده‌ای که از حال بیزار است و در اکنون فراهم آمده است. آینده‌ای که مأمنی است برای در اکنون بودن، اما بی«حال»؛ ما از حال به آن فرار می‌کنیم؛ چون حال، دیگر برای ما حالی ندارد. تهرانی‌بودن تعلق به آینده است؛ آینده‌ای که بشر می‌سازد و در آن برای همه جا نیست؛ چراکه اگر بود مطلوب نبود؛ لذا از هم سبقت می‌گیریم و سرعتمان را یکسره شتاب می‌بخشیم و در جاده‌هایی که به ما هم هر امکانی را برای رسیدن نمی‌دهد، به هم راه نمی‌دهیم و اگر دهیم گویا چیزی را از دست داده‌ایم. ما با برج میلاد خوشحالیم و از آن به یادگار، عکس و فیلم می‌گیریم و تمثال آن را به همه‌جا می‌زنیم و به آن تفاخر می‌کنیم؛ چراکه برج میلاد نشانی جدید، از آینده است؛ نشانی از تولد دوباره‌یمان. ما تمایل داریم که در نوک آینده بنشینیم و فارغ از حالمان اکنونمان را نظاره کنیم. ما از تونل توحید حتی اگر مسیرمان نباشد عبور می‌کنیم؛ چراکه تونل توحید یادآور این است که جز تو، چیزی نیست و تو با سرعت تمام در این نیستی می‌مانی. برج آزادی که قدیمی‌تر و عزیزتر است، پیش‌تر نماد هویت «ما»ی تهرانی‌شده بود؛ یعنی با آن «خود» بودیم. به همین سبب نام آزادی گرفت؛ در تهران خود می‌شویم؛ آزاد می‌شویم و ما یکسره دور آن طواف می‌کنیم تا بیش‌تر شویم، آنچه هستیم. تهران به پارک بزرگ ولایت آن‌هم در پایین‌شهر نیاز داشت و راست گفت شهرداری که هدیه‌ای برای مردم جنوب شهر است؛ چراکه جنوب شهری‌ها به سبب ناکامی‌های بیش‌تر نسبت به بالاشهری‌ها، بیش‌تر به پارکی به این عظمت، نیاز داشتند تا خود را در آن نیابند و این، حق و شایستگی آن‌ها بود تا ولایت نسیان از منطقه‌ی آنان تجلی کند؛ چراکه آنان متولی‌ترند به ولایت نسیان. اما هنوز شهر ما بی‌نظم و ناقص است؛ تاکنون معبدی برای نیایش نداشتیم. معبدی که در دامنه کوه و در شأنیتی والا محل سجود ما بر شهر باشد. در آینده‌ای نزدیک در ابتدای تونل نیایش به عنوان بلندترین تونل خاورمیانه، سر تعظیم خود را در ابتدای آن فرود می‌آوریم و تا انتهای آن برنمی‌داریم. بزرگراه‌های نیایش و همت و حکیم و باکری و یادگار و چمران و کردستان و صیاد و امام علی و باقری، صف و ستون شهر را خبردار داده‌اند و فرمان حکومت ضابطه بر رابطه، سر می‌دهند و دیگر تحمل هیچ بی‌نظمی را ندارند و می‌خواهند گذشته را فراموش کنند و بدون هیچ اثری از گذشته، آینده را بسازند. آپارتمان‌ها و برجهای بلند موازی و متقاطع به ما می‌گویند شما دیگر با هم نیستید و تنها کنار همید یا بر هم. وجود انسان دیگر به فراخی وسعت شهر نیست؛ فلذا همه با هم غریبه‌اند. ما که چنین شده‌ایم از مناطق سنتی و قدیمی، آزار می‌بینیم. و کافی است یکبار به این مناطق برویم تا از شلوغی و بی‌نظمی آن، به عالم و آدم ناسزا بگوییم؛ چراکه اینجا بویی از عالم و آدم می‌دهد.

تهران شهری نیست در میان شهرها و نامی نیست در میان نام‌ها؛ مؤید آن این است که در مقابل آن همه شهرستانی هستیم. تصور غالب این است که تهران به‌خاطر امکانات و فراوانی‌ها و دسترسی‌هایش، چنین متمایز و مرکز توجهات و تعلقات شده است؛ اما اینچنین نیست؛ حقیقت آن است که تهران برای ما، آینده است

تهران، تعلق به آینده است. آینده‌ای که علم و تکنولوژی به بشر وعده داده است. علمی که به آن متوسل شده‌ایم برای ما کاری کند، و این طلبِ کارسازی از علم با روگردانی از در عالم بودنمان و آدم بودنمان پیدا شده است، و این روگردانی انسان را بی‌عالم و تنها کرده است و ما بی‌وطن شده‌ایم و تهران شهر ما بی‌وطن‌ها است؛ شهر انسان‌های تنها. برای همین درد و رنج تهران تحمل‌پذیر است؛ چراکه مانع نهایت نیستی و نابودی انسان می‌گردد. تهرانی، برای فراموش‌کردن و نه پرکردن تنهایی‌اش نیاز دارد تا در تهران شلوغ بماند و هرچه شلوغ‌تر بهتر. و مگرنه این است که در محلات شلوغ، احساس تعلق و امنیت بیش‌تری می‌کنی؟

تهران، رؤیای واقعی است. تهرانی، با توهمی به تهران رو می‌کند و به واقعیتی در آن جذب می‌شود. توهم آینده‌ای ایمن و از آنِ خود و واقعیت تنهایی‌اش. تهران، رؤیایی است که در آن می‌توانیم سکونت کنیم. تهران مأمن خوبی است برای دلتنگی و تنهایی بشر. او تنهایی و دورافتادگی و سرگردانی خویش را با شلوغی بیرون، می‌پوشاند و از خلوت و وسعت می‌هراسد؛ چراکه بی‌کسی و عریانی وی آشکار خواهد شد. تهرانی‌جماعت، انس ندارد؛ به همین خاطر، عریان و بی‌کس است. تهران، حاصل جمعی است که با هم نسبتی ندارند و رها از هر تعلقی، جز تعلق به خود، هستند؛ حاصل کسانی که در خود فرو رفته‌اند و تیغ‌های خود را به سمت دیگران آماده کرده‌اند. شهر اطراف انسان را فرا گرفته است و باید هم بگیرد؛ تا او احساس امنیت کند. هرچند که ما با مقهوریت در مقابل تکنولوژی و آسودگی حاصل از آن به تهران رو کرده‌ایم اما تا نبود آن عریانی وجودی، آن تکنولوژی هم، برای ما کارساز و سپس جذاب نمی‌نمود؛ چراکه تکنولوژی انسان عریان را ایزوله می‌کند. بدحجاب‌ها هم، هرچند که برای خود و حکومت مشکلاتی ساخته‌اند و شاید برخلاف حکومت تصور کنند که برای جذاب‌تر شدن این کار را می‌کنند، اما در حقیقت آنان اهل حجاب هستند و آخرین تیرشان را که عریان‌کردن ظاهر برای پوشاندن باطن است، رها می‌کنند؛ لذا ناخواسته باطن را ظاهر می‌کنند. مگر ندیده‌ایم که بدحجاب‌ها خود را از نگاه مستقیم دیگران می‌پوشانند؟

در شهر اتم‌ها، ما برای محافظت از خود به فکر دست‌اندازی می‌افتیم؛ چراکه بهترین دفاع حمله است و از هراس از دست‌اندازی دیگران در دور قهقرایی گرفتار می‌شویم. برای همین یکسره باید کنترل باشد. یکسره پلیس باید بپاید تا درندگی رخ ندهد. پس روابط تبدیل به معامله و همه‌جا بازار می‌شود. تهران، یکسره کار است؛ یکسره بازار است و یکسره پلیس است و اگر این‌ها نباشد، فرو می‌ریزد. مگر تاکنون پشت در آپارتمان گیر نکرده‌ای تا ببینی هیچ آشنایی نیست تا در را باز کند؟

 تهران، شهر تحریک است و اتم‌ها برای آنکه به حداقلی از آن رؤیا نائل گردند شروع می‌کنند به تحریک دیگری برای تصرف در او؛ یکی با بدن، یکی با وعده سود بانکی، یکی با رنگ، یکی با نور، یکی با عطر و یکی با طعم. پس یکسره در تیررس تحریک دیگرانی و بیش‌تر در خود فرو می‌روی و مضیق می‌شوی در آپارتمان و ماشین و پشت عینک دودی و...  در نهایت، در این شهر، بستگی انسان‌ها در حال وا شدن است و خانواده در حال تبدیل شدن به خانوار.

 

در تهران، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار نیستند

تهران برای آنکه آنی باشد که برای چنین بشری باید، لازم است یکسره کار کند تا در ظاهر، هزینه‌ی توسعه و دستیابی به رؤیا را بدهد و در باطن وقتی برای تأمل در خود نداشته باشد تا سراب‌بودن رؤیا فاش گردد. بنا به تقسیم کار جدید، مکان شهر به مناطق اداری، مسکونی و تفریحی تقسیم می‌شود و زمان شهر به سه شیفت کاری، و غیر از این مکان و زمان زندگی محسوب نمی‌شود. پس برای حذف فاصله‌ها، اتوبان‌ها و خیابان‌ها سر بر می‌آورند تا زمانی که زمان نیست و مکانی که مکان نیست حذف گردند و در این جهت سرعت بیش‌تروبیش‌تر می‌شود تا این زمان و مکان بیهوده به صفر میل کند. هرچند که تحلیل‌گران افزایش اتومبیل را موجد اتوبان می‌دانند اما تا نبود بیهودگی محیط پیرامون و اتلاف انرژی در آن، حتی اتومبیل هم چنین امکانی نمی‌یافت. اتومبیل، انسان را ایزوله می‌کند تا در این فشردگی زمان و مکان انسان را به سلامت عبور دهد. مترو نیز مؤیدی قوی‌تر بر این مدعاست؛ بیهودگی پیرامون در مترو بیش‌تر به چشم می‌خورد و کسالت آن بیش‌تر انسان را متذکر خود می‌کند. خیابان مشخصه‌ی اصلی شهر و تعیین‌کننده‌ی سبک معماری آن است و به همین خاطر همانند روستای ما، تا روستایی قرار است توسعه یابد ابتدا خیابانی عریضی از وسط آن عبور می‌دهند و ساختار روستا را به هم می‌ریزند. شهر تا آنجاست که خیابان هست چراکه خیابان ستون فقرات شهر و شریان‌های حیاتی آن است. و بی‌خود نیست که در کتاب آیین‌نامه‌ی راهنمایی و رانندگی، از آن به‌عنوان شریان تعبیر می‌کنند. شهر جدید با خیابان شهر می‌شود و میدان که در قدیم محل تجمع و باهم‌بودن بود، حال محل تقاطع خیابان‌ها است و دور زدن اتومبیل‌ها. میدان به ما یاد می‌دهد که چگونه برخوردها و توقف‌ها را به محل سازش و گذر تبدیل سازیم.

زندگی در تهران مدام ما را به‌سویی پرتاب می‌کند. لذا ما در شهرآورد جذاب سرخ‌آبی‌ها به دنبال این هستیم که آیا ممکن است سرنوشت دیگری برای توپ رقم بخورد؟ آیا ممکن است زمانی قاعده‌ی بازی فرو بریزد

تراکم نیز به حذف فاصله‌ها کمک می‌کند و از سویی جماعت را بیش‌تر. مانعی نیست که انسان‌هایی که از هم دورند هرچه به هم نزدیک‌تر شوند، چراکه در حریمِ هم وارد نمی‌شوند. البته درست‌تر آن است که بگوییم، شهروند دیگر حریم ندارد که به فاصله نیاز داشته باشد؛ لذا تراکم، طبیعی است. تراکم، برجهای سر به فلک کشیده را می‌رویاند و برجها هم فراغت از حال را، عطیه می‌کنند؛ البته کاهش هزینه‌ها و معیارهایی از این دست، دلیلی است برای عقل برنامه‌ریز تا به دور از حقیقت تهرانی‌شدن، بفهمد چگونه باید در راه تهرانی‌کردن گام بردارد.

درنهایت، معماری جدید، خود را ظاهر می‌کند؛ معماریِ حاصل تونل، پارک، آزاد راه، میدان، برج، پل و مترو. شهر، دیگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیاز ندارد؛ زیرا برجها و ساختمان‌های بلند، جاده‌ها و خیابان‌ها، راه را تعیین کرده‌اند و علائم راهنمایی و رانندگی مسیر را نشان می‌دهند. در شهر، تو در محیط کنترل و هدایت‌شده‌ای گرفتار شده‌ای که حتی کرانه‌های دید آدمی را محصور می‌کنند و دیگر آسمان را نخواهی دید؛ حتی آنجا که روزنه‌‌ای دارد به بیرون با دود پوشیده می‌شود و در این میان تو بیش‌تر یاد می‌گیری که در مقابل قدرت بشر سربه‌زیر باشی.

البته تهران را نباید در اکنونش دید؛ تهران در مسیر شدن به‌صورت مثالی نیویورک است و این برزخ موجد رنج و ناامنی مضاعف. به همین سبب است که بالاشهری‌ها که تحمل درد زایمان را ندارند به خارج پناه می‌برند و عذاب قیامت را به رنج برزخ ترجیح می‌دهند. در این شرایط مدیریت شهری برای خروج از برزخ چه می‌تواند بکند غیر از تقلید از نیویورک و جز ساخت تونل، پارک، آزاد راه، میدان، برج، پل و مترو بر اساس برنامه‌ریزی شهری و الگوهای شهرسازی غرب.

این زندگی و این آرایش و معماری شهری، یکسره انسان را، مستقل از خودآگاهی‌اش، مانند یک توپ فوتبال به جایی‌که می‌خواهد پرتاب می‌کند و به او هیچ امان نمی‌دهد. ما در شهرآورد جذاب سرخ‌آبی‌ها به‌دنبال این هستیم که آیا ممکن است سرنوشت دیگری برای توپ رقم بخورد؟ آیا ممکن است زمانی، قاعده‌ی بازی فرو بریزد؟ حتی اگر آرایش شهری، جایی از این بازی را کم گذارد تابلوهای تبلیغاتی از خجالت آن درمی‌آیند؛ چراکه هیچ روزنه‌ای نباید به بیرون از این وضعیت باز باشد و در هجوم این‌همه مهاجم، شهرداری برای تلطیف فضا به میان می‌آید؛ چراکه زیباسازی کار آن‌هاست؛ یعنی آن‌ها زیستن با دیگران را برای ما به‌نحوی می‌سازند که تحمل‌پذیر باشد.

 

شهر ما، خانه‌ی ماست؟!

در تهران، آدم‌ها، زندگی نمی‌کنند؛ چون معطوف به کارکردهایشان تعریف شده‌اند نه انسان بودنشان؛ یعنی انسان‌ها، همانا شهروندند و براساس آداب شهروندی باید عمل ‌کنند و نه آنچه که درست است. شهروند یعنی هرکس که در شهر برای خودش، به تعقیب رؤیاهایش می‌پردازد؛ و باید با هم کنار بیایند. شهروندان همدیگر را نمی‌شناسند و شهروند باید قواعد شهر را رعایت کند تا با غریبه‌ها سازگاری کند. به همین سبب همسایه، محله و شهر مرتبه‌ای از وجود انسان نیست. انسان در شهر غریبه است و آشنایی ندارد. دیگر جایی برای اعتماد نیست. او باید یکسره به‌دنبال ضمانت‌هایی برای تأمین و امنیتش باشد. لذا یکسره باید به قرارداد رو آورد. قرارداد حتی به درون خانه نیز آمده است. ازدواج، قراردادی می‌شود میان نر و ماده و خانه سرپناهی می‌شود برای اجرای قرارداد. از این‌رو، تهران یکسره ناآرام است؛ چراکه نه شب و روز دارد، نه خانه و نه خانواده.

 

 

 

    پینوشت:  

1- دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی