X

تیره و تبار مطالعات فرهنگی

 
دکتر نعمت الله فاضلی
بحثی در باب بسترهای اجتماعی تاریخی ظهور مطالعات فرهنگی
اشــــاره گفته‌اند که نسبت ما با امور اگر به ساحت آگاهی ما نیامده باشد، ابداع حجاب را در پی خواهد داشت. آن‌چه مدد رسان نغلتیدن به این وادی دانسته شده است، نوعی التفات و خودآگاهی به «وضعیت»مان می‌باشد. التفاتی که متعلقش آن اموری است که حیات ما در نسبت و مواجهه‌ی با آن‌ها شکل می‌گیرد و استمرار می‌یابد. اگر دانش و معرفت از جمله‌ی این امور باشد ـ که دانسته شده‌اند ـ باید که نسبت‌مان با آن‌ها خصوصا با صورت تدوین یافته‌ی آن‌ها روشن شود. این روشن شدن خود فرایندی است که در زمان شکل می‌گیرد. از جمله روزنه‌های گشایش و آشکاره‌گی نسبت ما با این امور، تامل در نحوه‌ی پیدایش و نضج آن‌هاست. مطالعات فرهنگی از جمله‌ی آن پدیده‌های معرفتی است که بدون التفات به چرایی و چگونگی شکل‌گیری آن، سخن گفتن از نسبت با آن مهمل خواهد بود. در متن پیش رو به قلم دکتر نعمت‌الله فاضلی عضو هیئت علمی گروه جامعه‌شناسی دانشگاه علامه‌ی طباطبایی این نحوه‌ی شکل‌گیری و استمرار از یک زاویه مورد کنکاش قرار گرفته است.

مطالعات فرهنگی چیست؟ چه فایده‌ای دارد؟ چه نسبتی با علوم اجتماعی دارد؟ این رشته در ایران چه وضعیتی دارد؟ چگونه می‌توان آن را آموخت؟ و پرسش‌هایی از این دست امروزه به وفور طرح می‌شوند و این نشان از آن دارد که امروزه مطالعات فرهنگی یکی از دغدغه‌های فکری و سیاسی جامعه‌ی امروز ایران شده است. هرچند ممکن است کلیت هستی مطالعات فرهنگی در ایران را نسبت به رشته‌های دیگر مانند جامعه‌شناسی یا فلسفه چندان بزرگ یا تأثیرگذار ندانیم؛ با این حال خودِ همین امر جای سوال دارد که چرا حوزه‌ای هم‌چون مطالعات فرهنگی با وجود جوانی و کوچک بودن آن، این‌چنین جذاب و وسوسه‌انگیز است؟

همواره در مباحثم در باب مطالعات فرهنگی تلاش کرده‌ام به کمک طبقه‌بندی‌ها و مفاهیم خاصی به یک چشم‌انداز از مطالعات فرهنگی در ایران برسم. در جایی من «چهار موج» مطالعات فرهنگی در ایران را از یک‌دیگر تفکیک کرده‌ام. در جای دیگر سه مفهوم گفتمان، رشته و دانش مطالعات فرهنگی را از یک‌دیگر متمایز کرده‌ام. در این نوشتار نیز سه مفهوم «مطالعات فرهنگی در ایران»، «مطالعات فرهنگی ایران» و نهایتاً «مطالعات فرهنگی ایرانی» را تفکیک می‌کنم تا بتوانم از چشم‌اندازی دیگر به جوهر این رشته در ایران برسم. مسلماً هیچ یک از مفهوم‌سازی‌های انجام شده نمی‌توانند پاسخ قطعی یا نهایی برای شناخت مطالعات فرهنگی و نسبت آن با جامعه ایران باشند.

 

  چیستی مطالعات فرهنگی

با وجود این‌که می‌دانم دیگر نمی‌توان برای هیچ یک از رشته‌های دانشگاهی و به‌ویژه مطالعات فرهنگی تعریف ثابت و مورد وفاق همه ارائه کرد، اما این نیز واقعیت دارد که برای هر نوع بحث درباره‌ی مطالعات فرهنگی ابتدا لازم است منظور خود از این رشته را توضیح دهیم. مطالعات فرهنگی امروزه دانش یا گفتمانی بین‌رشته‌ای، فرارشته‌ای و بعضاً ضد‌ رشته‌ای دانسته می‌شود که به مطالعه‌ی مناسبات قدرت و فرهنگ، زندگی روزمره، مصرف، سبک زندگی، تجربه زیسته‌ی انسان و جامعه‌ی امروزی در پرتو رویکرد روش‌شناسانه کیفی(مردم‌نگاری، تحلیل گفتمان، تحلیل نشانه‌شناختی و...) می‌پردازد و واقعیت تجربه‌ی انسان و فرهنگ را در سطوح نهادی و واقعیت اجتماعی تحلیل و توصیف می‌کند تا بتواند امکانی برای نقد و رهایی انسان از بی‌عدالتی‌ها و اشکال گوناگون سلطه فراهم سازد. این گفتمان در نیم قرن اخیر شکل گرفته و رویکردهای نظری گوناگونی مانند پسااستعمارگرایی1، پساساختارگرایی2، پسانوگرایی3، پسامارکسیسم4 و نوتاریخی‌گری5 را برای شناخت  جامعه و فرهنگ امروزی بسط داده است. این گفتمان با واقعیت‌های کنونی جامعه‌ی انسانی مانند «جنبش‌های اجتماعی نوین»6 (جنبش زنان، جنبش سبک زندگی، جنبش ضد سرمایه‌داری، جنبش محیط‌گرایی، جنبش‌های بنیادگرای دینی، جنبش جوانان)، مصرف‌گرایی، فردگرایی افراطی، رشد دموکراسی و دموکراسی‌خواهی، گسترش ارزش‌های نمادین و غلبه‌ی آن بر ارزش‌های مبادله و ارزش‌های کاربردی، رسانه‌ای شدن، زنانه‌ شدن، صنعت‌زدایی، تجاری شدن، سرزمین‌زدا شدن، مجازی شدن، زیبایی‌شناسانه شدن، جهانی شدن و انواع دیگر «شدن‌ها» و تحولات جامعه‌ی امروز ارتباط دارد. مطالعات فرهنگی رویکرد و برچسب چترگونه‌ای است که در تمام رشته‌های دانشگاهی جایگاهی دارد و فرایند بین‌رشته‌ای شدن در تمام رشته‌ها را تسریع و ممکن می‌سازد. 

 

  شرایط پیدایش مطالعات فرهنگی

«مطالعات فرهنگی»7 در معنای متعارف امروزی و غالب آن در علوم اجتماعی دانشگاهی حاصل تحولات مدرنیته و ظهور جامعه و انسان و معرفت‌شناسی پسانوگراست. منظور از مطالعات فرهنگی در بحث حاضر، آن گفتمانی است که در سال 1960 در بریتانیا شکل گرفت و اندیشه‌های ریچارد هوگارت، ریموند ویلیامز، استوارت هال و همکاران‌شان در «موسسه مطالعات فرهنگی معاصر»8 دانشگاه بیرمنگام زیربنای آن بود. این گفتمان از دهه‌ی 1990 به‌تدریج جهانی شد و به‌سرعت در آمریکا، اروپا، آمریکای لاتین و آسیا گسترش یافت. این گفتمان تبارهای مختلف فرانسوی(رولان بارت، میشل فوکو، پی‌یر بوردیو)، آلمانی(یورگن هابرماس، نوربرت الیاس)، آمریکایی(کلیفورد گیرتز، سی رایت میلز)، آفریقایی(فرانتس فانون، امه سه‌زر)، آمریکای لاتین(پائولو فریره، آندره گوندر فرانک)، و شرقی و آسیایی(ادوارد سعید، شریعتی، آل احمد) دارد. هم‌چنین امروزه این گفتمان در دانشگاه‌های مختلف جهان تدریس می‌شود و دارای سنت‌های دانشگاهی مختلف در حوزه‌های نقد ادبی، جامعه‌شناسی، تاریخ و فلسفه می‌باشد.

مطالعات فرهنگی به‌مثابه گفتمان یا دانشی که در چند دهه‌ی اخیر شکل گرفته است، به‌عنوان «زبان پست‌مدرنیسم» قلمداد می‌شود. بدین معنی که داده‌ها، ایده‌ها و رویکردهای برآمده از مطالعات فرهنگی بیانگر وضعیت جامعه پسانوگراست

اما اگر خواسته باشیم به‌شیوه‌ی تبارشناسانه، اندکی عمیق‌تر به تاریخ تکوین و توسعه‌ی گفتمان مطالعات فرهنگی نگاه کنیم، باید علاوه بر پسانوگرایی، نوگرایی و مدرنیته را نیز در نظر بگیریم. مطالعات فرهنگی به‌مثابه گفتمان یا دانشی که در چند دهه‌ی اخیر شکل گرفته است، به‌عنوان «زبان پست‌مدرنیسم» قلمداد می‌شود. بدین معنی که داده‌ها، ایده‌ها و رویکردهای برآمده از مطالعات فرهنگی بیان‌گر وضعیت جامعه پسانوگراست. در این فرآیند باید پست‌مدرنیسم و پست‌مدرنیته را از هم تفکیک کرد؛ همان‌طور که مدرنیسم و مدرنیته از هم تفکیک می‌شوند. مدرنیسم، ناظر بر صورت‌های فکری، فرهنگی، هنری و معرفت‌شناسانه و مجموعه‌ای از ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. مدرنیته، مجموعه‌ای است از تحولات عینی که انسان در عصر مدرن به آن توجه کرده است. فرآیندهایی چون بوروکراتیزه شدن، عقلانی شدن، صنعتی شدن و...

پست‌مدرنیسم مجموعه رویکردها و رهیافت‌های فرهنگی، شناختی، ذهنی و بازنمایانه از جامعه، بعد از نیمه دوم قرن بیستم تا به امروز است که در قالب معماری، علم، موسیقی، فلسفه و... در حال تجربه آن هستیم. پست‌مدرنیته ناظر بر فرآیندهای طی شده است؛ فرایندهایی مانند زنانه شدن، رسانه‌ای شدن ، مجازی شدن، جهانی شدن و....

در این‌جا هر دو محور را به‌نحو اجمال مورد بررسی قرار می‌دهیم.

 

  نسبت مطالعات فرهنگی و مدرنیته

فوکو در کتاب «نظم اشیاء یا تبار‌شناسی علوم انسانی» استدلال می‌کند که سال 1800م. سال تولد انسان است؛ یعنی در این سال تلقی جدیدی از انسان و به‌تبع آن از فرهنگ به وجود آمد. از حدود سال‌های 1800م. است که به طور روش‌مند و نظام‌مند انسان به ابژه‌ی شناخت تبدیل می‌شود. از همین جاست که معنای مطالعه‌ی فرهنگ دگرگون می‌شود. تا پیش از این تاریخ، شناخت و توصیف و تبیین سازوکارهای زندگی فردی و اجتماعی بشر بر عهده‌ی دین و معرفت دینی بود؛ معرفتی که خود را از طریق متون مقدس، تفسیر این متون یا معرفت‌های وابسته به این متون تولید و بازتولید می‌کرد. دانش‌های بشری مانند تاریخ، جغرافیا و حتی علوم طبیعی نیز در پرتو هژمونی معرفت دینی معنای غایی خود را به‌دست می‌آوردند. از این‌رو این دانش‌ها نیز اگرچه پیوند مستقیم با دین نداشتند، اما از کیهان‌شناسی و معرفت‌شناسی دینی تبعیت می‌کردند.

از آغاز قرن نوزدهم آن‌گونه که فوکو شرح می‌دهد یک «چرخش پارادایمی» بزرگ در اپیستمه یا نظام معرفتی انسان رخ می‌دهد. از این لحظه به بعد، انسان به‌عنوان ابژه یا موضوع شناخت و معرفت بشری متولد می‌شود. انسان در پرتو ایدئولوژی روشن‌گری تلاش می‌کند تا قدرت سوژه‌گی‌اش را از طریق تکوین و توسعه‌ی علوم نوین گسترش دهد. به‌عبارت دیگر در این دوره که از آن با عنوان «مدرنیته متقدم» یاد می‌شود، انسان هم «ابژه‌ی شناخت» و هم «سوژه‌ی شناسا»‌ی آن می‌گردد. اکنون در چارچوب اپیستمه‌ی انسان‌گرا، مجموعه‌ای از علوم انسانی و اجتماعی مانند اقتصاد، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، علم تاریخ، و علوم دیگر تکوین و توسعه پیدا می‌کنند. فرهنگ، به‌عنوان مفهومی نظری با قدرت تحلیلی و تجربی متناسب با پارادایم انسان‌گرای جدید، در این دوره پا به عرصه‌ی ظهور می‌گذارد. تا پیش از این تاریخ مفهوم فرهنگ معنایی کاملا متفاوت داشت و بیش از آن‌که به امر تجربی و واقعیت اجتماعی اشاره کند، امری متعالی، اخلاقی بود و در سطح فردی معنا می‌یافت. 

در نیمه‌ی قرن بیستم به‌تدریج مجموعه‌ای از تحولات معرفتی و اجتماعی رخ داد که باعث یک چرخش پارادایمی در همه‌ی دانش‌های بشری و از جمله دانش‌های متولی شناخت انسان و جامعه شد. گفتمانی که اکنون برچسب مطالعات فرهنگی دارد، از دل این تحولات بیرون آمد. در ادامه به‌نحو مختصر این تحولات را در دو بخش تحولات اجتماعی و تحولات معرفتی توضیح خواهیم داد.

 

  تحولات اجتماعی زمینه‌ساز مطالعات فرهنگی

مهم‌ترین تحول اجتماعی که در نیمه‌ی دوم قرن بیستم زمینه‌ی ظهور مطالعات فرهنگی را مهیا ساخت، اهمیت یافتن فرهنگ در تمام ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بود که در این‌جا از آن با نام «فرهنگی شدن»9 یاد می‌شود. رونالد رابرتسون در فصل دوم کتاب خود «جهانی شدن: تئوری‌های اجتماعی و فرهنگ جهانی»10 معتقد است که توجه به فرهنگ در علوم انسانی یک فرآیند سه مرحله‌ای است:

1. مرحله‌ی کلاسیک(1920-1800): اغلب نظریه‌پردازان این دوره معتقد بودند که فرهنگ نقش تبیین‌گر رفتار بشر را داراست؛ یعنی فرهنگ را یک متغیر مستقل می‌دیدند.(به استثناء مارکسیست‌ها که فرهنگ را روبنا می‌دانستند) در این زمینه کتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری» اثر ماکس وبر بسیار تاثیر‌گذار بود.

2. مرحله‌ی دوم(1970-1920): از 1920 به بعد با انقلاب بولشویکی و مارکسیستی شوروی و گسترش مارکسیسم، به‌علاوه‌ی پیشرفت‌های فناوری که میوه‌های درخت علوم تجربی بودند، کم‌کم تأثیر فرهنگ به‌عنوان عامل «تعیّن‌بخش»11 در زندگی اجتماعی دستِکم گرفته شد. در آن زمان به‌نظر می‌آمد تأثیر یک کارخانه(تکنولوژی) بیش‌تر است تا یک روشن‌فکر(اندیشه). رابرتسون می‌نویسد: اگرچه در علوم اجتماعی فرهنگ همواره مطرح بوده است، اما موضوع فرهنگ غالبا به‌طور مطلق جدا از آموزه‌های دینی، ایدئولوژی‌های سیاسی، هنرها، فلسفه‌ها و سایر مباحث مربوط به اندیشه مورد بحث قرار می‌گیرد. به این ترتیب بحث‌های مربوط به فرهنگ غالبا در قالب مفهوم‌پردازی‌های انسان‌شناسی فرهنگی آمریکا در دهه‌ی 1930 که متضمن تمایز فرهنگ مادی و معنوی است و هم‌چنین بحث‌های مرتبط با نظریه‌ی ورف-ساپیر مبتنی بر ساخت زبانی واقعیت و مسئله‌ی نژاد‌محوری، ترازبندی می‌شود. رابرتسون علت بی‌توجهی به فرهنگ را بی‌توجهی مدرنیته در دوره‌ی بلوغ به فرهنگ می‌داند.

3. 1970به بعد: از این زمان به بعد دیدگاه‌های تحصل‌گرایی با نقدهای جدی مواجه می‌شود؛ و صدای منتقدان تاریخی این رویکرد ـ صدای کسانی مانند ویلهلم دیلتای و گادامر ـ بعد از این بهتر به گوش می‌رسد. با این زمینه‌سازی‌ها در نقد دیدگاه‌های پوزیتیویستی و مارکسیستی به فرهنگ اهمیت داده شد. تالکوت پارسونز با نگارش کتاب «ساختارکنش اجتماعی» بر اهمیت و تعیین‌کنندگی فرهنگ تأکید کرد. در دهه‌ی 1960 و 1970 کار در زمینه‌ی فرهنگ کاهش یافت؛ اما در دهه‌ی 1980 علاقه‌مندی به فرهنگ به‌مثابه نوعی متغییر نسبی و عامل تعیّن‌بخش مجددا احیا شد.

می‌توان گفت تحول شرایط اجتماعی در دهه‌های اخیر باعث شد که فرهنگ بار دیگر اهمیت خود را بیابد. این شرایط را می‌توان به این صورت خلاصه کرد:

1. پیشرفت فناوری‌های ارتباطی: در دهکده‌ی جهانی روزنامه، رادیو، تلویزیون و منظومه‌ی اینترنت(به تعبیر مانوئل کاستلز) فرهنگ را همگانی(یا دموکراتیزه) می‌کنند. و از طریق این فناوری‌ها و به مدد آن‌ها گروه‌های حاشیه‌ای مانند طبقه کارگر، اقلیت‌ها، زنان، و فرودستان به عرصه‌ی تولید و مبادله‌ی فرهنگی وارد می‌شوند.

2. همگانی و انبوه شدن فرهنگ: فرهنگ بدین معنا همگانی شده و به‌مثابه محصول در نظر گرفته می‌شود. به‌عنوان مثال موسیقی دیگر مخصوص دربار نیست. این همگانی بودن به مردم اقتدار زیبایی‌شناسانه می‌دهد. یعنی آثار هنری‌ای که مورد پسند عامه قرار گیرند نیز دارای ارزش زیباشناختی محسوب می‌شوند. در حالی‌که تا پیش از این فرهنگ عامه‌پسند و فرهنگ مردم یا عامه در زمره‌ی هنر به‌حساب نمی‌آمد.

3. توریسم/اقتصاد فرهنگ: هنر(یا به‌طور کلی فرهنگ) در گذشته مولد ثروت نبود؛ یا امری تجملی بود(مثلا در مورد دربار و اشراف) یا ذوقی(مثلا در مورد هنرمندان). اما با تولد موزه‌ها، پارک‌ها و... نگاه اقتصادی به فرهنگ سامان گرفت. به‌طوری که با سرمایه‌ی فرهنگی می‌توان درآمدزایی کرد؛ بین توسعه و فرهنگ یک رابطه‌ی جدی برقرار شد و نگاه‌های اقتصاد‌محور به توسعه مورد نقد قرار گرفت. مولد و ثروت‌زا شدن فرهنگ موجب ادغام امر اقتصادی در فرهنگ شده است که از آن به‌عنوان فرهنگی شدن نیز نام می‌برند.

«مطالعات فرهنگیِ ایرانی» عبارت است از مجموعه دیدگاه‌ها و نظریه‌هایی که از درون جامعه و سنت فکری یا روشنفکری ایران «از» و «درباره» جامعه‌ی معاصر ایران تراوش کرده و تولید شده و به‌نوعی با رویکرد کلی مطالعات فرهنگی انطباق دارد

4. توسعه‌ی دموکراسی: گیدنز اشاره می‌کند که دموکراسی یک مسأله‌ی کاملا جدید است. دموکراسی سیاسی از 1970 به بعد به معنای واقعی و عملی آن در جهان رشد پیدا می‌کند و به ارزش جهانی تبدیل می‌شود. اما فرایند دموکراتیزاسیون تنها به عرصه‌ی سیاسی محدود نشده است و در دهه‌های اخیر فرهنگ به‌معنای شیوه‌ی زندگی مردم و هم به‌معنای وجوه نمادین یا بازنماها با نوعی تحول دموکراتیک شدن عمیق همراه بوده است. مردم اکنون نه تنها در مصرف فرهنگ بلکه در تولید آن نیز مشارکت دارند. توسعه‌ی نظام آموزشی به‌خصوص نظام آموزش دانشگاهی مطابق نظریه‌ی پارسونز نوعی توسعه‌ی مشارکت مردم در تولید فرهنگ است. همان‌طور که صنایع فرهنگی امکان همگانی شدن مصرف فرهنگ را فراهم می‌سازد.

5.  اهمیت یافتن گروه‌های حاشیه‌ای، جنسیتی، نژادی، دینی و... . در نتیجه‌ی ظهور «جنبش‌های اجتماعی نوین» مانند فمینیسم، ضد نژاد‌گرایی یا نژادپرستی، ضد استعمارگرایی و جنبش محیط زیست یا محیط‌گرایی.

 

  تحولات معرفتی زمینه‌ساز مطالعات فرهنگی

تا این‌جا به مجموعه عوامل عینی مادی و اجتماعی زمینه‌ساز مطالعات فرهنگی اشاره کردیم. اما همان‌طور که در ابتدا گفته شد مجموعه‌ای از تحولات معرفتی و ذهنی نیز در نیمه‌ی قرن بیستم رخ داد که امکان زایش گفتمان مطالعات فرهنگی را فراهم ساخت. در ادامه به‌نحو اجمال به این تحولات اشاره می‌شود.

الف) ناکارآمدی روش‌های تحصلی(پوزیتیویستی) در تبیین جامعه و فرهنگ: با هژمونیک شدن رویکرد پوزیتیویستی(با کارهای کسانی چون آگوست کنت و هربرت اسپنسر) یک آرمان جاه‌طلبانه برای علوم انسانی و اجتماعی به‌وجود آمد که با «مهندسی اجتماعی» و «پیش‌بینی اجتماعی» می‌توان انسان و جامعه را کنترل کرد.(همان‌طورکه چنین نسبتی در علوم تجربی برای کنترل طبیعت برقرار شده بود) این توهم در جهت شناخت و سلطه بر انسان و جامعه به‌وسیله‌ی آمار و اعداد، برگرفته از فرض ترقیِ رایج در دوران روشن‌گری بود.

با گذر زمان این وعده به تأخیر افتاد تا در 1930-1920 کم‌کم اندیشه‌ی مارکسیسم ایجاد شد و در عمل معلوم گردید که در جامعه‌شناسی (به‌عنوان مثال)کم‌تر می‌توان به‌دنبال کشف قوانین عام بود. حال دیگر فرضیه‌هایی مبنی بر این‌که می‌توان دست‌رسی به علمِ عینی داشت و یا می‌توان انسان را بی هیچ پیش‌فرضی شناخت، زیر سؤال رفته بود و در همین حال، پیامد‌های مثبت و منفی مدرنیته خود را نشان می‌داد که مدرنیته در شکل سرمایه‌داری‌اش، همان نابرابری‌های پیشین را بازتولید کرده است و در این زمینه شعارهای ابتدایی نهضت روشن‌گری به‌وقوع نپیوسته است.

ب) ظهور رویکردهای نظری تأویل‌گرا و پدیدارشناسانه‌ی بدیل پوزیتیویسم: دیدگاه‌های پدیدارشناسانه‌ی هوسرلی (که بر الگوی زبان تشبُه می‌کردند تا الگوی علوم طبیعی) اعتقاد داشتند این الگوهای زبان است که در اجتماع بازتولید می‌شود. آن‌ها به معنا و درک معنا(درک شهودی ـ تفهمی ـ زبان‌شناسانه) توجه نشان می‌دهند و روابط علت و معلولی به سبک علوم طبیعی را رد می‌کنند. کنش انسانی کنشی آمیخته با لایه‌های متنوع با بی‌نهایت معناست و نمی‌توان آن را تماما کشف کرد. شناخت‌شناسی جدیدی به‌خصوص با انسان‌شناسی تفسیرگرای گیرتز به‌وجود آمد. او اشاره می‌کند که فرهنگ لایه‌های ناشناخته‌ی متعددی دارد و برای شناخت آن به‌جای تلاش برای کشف قوانین عام و جهان‌شمول، باید به تفسیر معانی مستتر در لایه‌های تو در توی واقعیت انسانی و اجتماعی در بستر تاریخی‌اش پرداخت. از این‌رو باید به‌جای تلاش برای تبیین به‌سوی تلاش برای تفسیر فرهنگ حرکت کنیم. فرهنگ از این دیدگاه متنی است که باید قرائت و استنباط شود. از نظر کلیفورد گیرتز بزرگراه تبیین علّی در علوم انسانی، بزرگراه خوب و وسیع و زیبایی است؛ اما مشکلش این است که این شاه‌راه مسدود می‌باشد!

ج) تخصصی شدن افراطی: اصطلاح تخصصی‌شدن افراطی12 را کارل مانهایم در 1939 در مقاله‌ای برای توضیح بحران علوم اجتماعی به‌کار می‌برد. این اصطلاح در تعبیر کارل مانهایم بدان معناست که با تخصصی شدن بیش از حد علوم انسانی و فاصله گرفتن شاخه‌هایش از هم، دیگر «واقعیت اجتماعیِ تام»13 دیده و فهم نمی‌شود و در نتیجه علوم انسانی و اجتماعی از نظر ارائه‌ی تبیین و شناخت واقعیت اجتماعی عقیم یا نابارور می‌ماند. در نهایت این امر باعث خواهد شد نظریه‌پردازی عام ممتنع شود. گرچه در نتیجه‌ی تخصصی شدن ظاهرا حجم بیش‌تری از معلومات انباشته می‌شود، اما دید «کل‌نگر»14 کم شده و علوم انسانی و اجتماعی راه ناباروری را طی می‌کند. مانوئل کاستلز مسئله‌ی تخصصی شدن افراطی که مانهایم مطرح ساخت را یک مسئله‌ی جدی در علوم اجتماعی می‌داند. به‌نظر او «بزرگ‌ترین شکاف معرفتی جامعه‌ی ما دقیقا همین تکه پاره شدن و تخصصی شدن مفرط معرفت و فشرده شدن آن در رشته‌هایی است که به‌صورت بوروکراتیک تعریف می‌شوند. این رشته‌ها براساس پویش‌های واقعی علم رایج تعریف نمی‌شوند، بلکه حاصل معاهده‌هایی هستند که پس از جنگ‌های شدید دسته‌های دانشگاهی بر سر دفاع یا فتح قلمروها، مرزها را تثبیت می‌کنند. اما مثل هر مرز دیگری در این دنیای پر شتاب(دنیای تولید معرفت)، این مرزها نیز، هم به لحاظ محتوا کهنه و منسوخ می‌شوند و هم برای پاسداری از منافع مستقر ضرورت پیدا می‌کند»(کاستلز؛212:1384)

د) بیگانگی علوم انسانی از ایفای نقش روشن‌فکری و روشن‌گری و ارتباط با مردم: دانشی که ظهور اجتماعی ندارد، به‌زودی مورد اعتراضاتی واقع می‌گردد. این همان اتفاقی‌ست که برای علوم انسانی و اجتماعی در غرب و سپس جوامع دیگر افتاد. این فاصله‌گیری گفتمان‌های علوم انسانی و اجتماعی از «گفتمان عمومی» جامعه باعث اعتراضاتی شد که در نهایت به بحران مشروعیت علوم انسانی منجر شد. غیرانتقادی یا غیر روشن‌فکرانه شدن رشته‌های علوم اجتماعی عمدتا ناشی از «نهادی شدن» این رشته‌ها در درون دانشگاه است. ساختار محافظه‌کارانه‌ی دانشگاهی و وابستگی این نهاد به دولت باعث می‌شود که رشته‌های علوم اجتماعی به‌گونه‌ای رمزگذاری شوند که اساسا قدرت نقادی و طرح برخی پرسش‌های بینادی در زمینه‌ی روابط استیلا، نابرابری‌های نژادی، جنسیتی، قومیتی و نابرابری‌های اقتصادی و سیاسی را از آن بگیرد. از این‌رو برخی استدلال می‌کنند که یکی از مهم‌ترین نیازهایی که دانش مطالعات فرهنگی می‌تواند و باید به آن پاسخ دهد، نیاز به نقد رشته‌های تثبیت شده‌ی دانشگاهی و سازوکارهای نهادینه‌شدن این رشته‌ها است. گفته می‌شود که رشته‌های دانشگاهی نیز از نوعی منطق قدرت و سلطه‌ی محافظه‌کارانه تبعیت کرده و می‌کنند. مطالعات فرهنگی باید این منطق را آشکار سازد.

 

  نسبت مطالعات فرهنگی و پسامدرنیسم یا فرانوگرایی

نسبت مطالعات فرهنگی و پست‌مدرنیسم لزوما بازنماها، رهیافت‌ها و ایده‌ها نیست. هم پست‌مدرنیسم و هم مطالعات فرهنگی بیش از آن‌که بازنمایی از این جهان باشند، بخشی از دنیای اخیر در نظر گرفته می‌شوند. مطالعات فرهنگی و پست‌مدرنیسم هر دو بخشی از مجموعه فرآیندها و تحولاتی است که ما در حال تجربه‌ی آن هستیم از جمله:

- تحولات معرفتی و نظری(نقد اثبات‌گرایی و جامعه‌شناسی)    

- تحولات ساختار اجتماعی(تکنولوژی ارتباطی مولد شدن فرهنگ، جهانی شدن، فشرده شدن در زمان و مکان)          

- تحولات سیاسی                   

به‌عقیده بارکر تمام «نقشه‌های ادراکی» تحت عنوان پسامدرنیسم امروزه از فیلتر مطالعات فرهنگی عبور کرده است.  از منظر وی مهم‌ترین تحولی که پسامدرنیسم در مطالعات فرهنگی به‌وجود آورد، آن است که مطالعات فرهنگی از سنت مارکسیستی و گرامشی خود فاصله گرفته است. بارکر ضمن تفکیک مدرنیسم و مدرنیته، مدرنیسم را به‌مثابه اشکال فرهنگی، تجارب فرهنگی، سبک‌های هنری و علایق فلسفی و معرفت‌شناختی بر می‌شمارد و مدرنیته را فرآیندهای آن می‌نامد.

مفهوم پست‌مدرنیسم هم به معنای یک شیوه‌ی تفکر و هم به معنای یک دوره‌ی تاریخی و ساختار اجتماعی خاص همه‌ی جوامع است. بین این دو تلقی اختلاف نظر وجود دارد. برای گیدنز چنین تحول تاریخی وجود ندارد. به‌نظر او ما می‌توانیم تجارب تاریخی را به «مدرنیته متقدم» و «مدرنیته متأخر» تقسیم کنیم. درست است که تحولاتی رخ داده است، اما با این تحولات گسست کامل ایجاد نشده است؛ بلکه این تحولات در مسیر تکامل مدرنیته بوده است. در این نگاه پسامدرنیسم دارای بار تاریخی مشخصی نیست؛ بلکه فقط یک مفهوم بدون دوره‌ی تاریخی مشخص است. به‌طور کلی سه تلقی از پست‌مدرنیسم وجود دارد:

 الف) به‌مثابه نوعی وضعیت ساختاری ـ فرهنگی 

 ب) نظامی معرفتی

  ج) نوعی سبک زیبایی‌شناختی در هنر

اگر مدرنیته را وضعیتی ساختاری بدانیم که صنعتی شدن وجه غالب آن است، در پست‌مدرنیسم نوعی صنعت‌زدایی رخ میدهد. اگر ارزش مبادله مهم‌ترین شکل ارزش اقتصادی دوران مدرن باشد، حال در دروه‌ی پست‌مدرن، ارزش نمادین وجه غالب می‌شود. اگر در مدرنیته، سنت به چالش کشیده می‌شود، اکنون در پست‌مدرنیته سنت به شکل خاصی مورد توجه قرار می‌گیرد. هم‌چنین از لحاظ تغییر در نظام معرفتی، اگر مدرنیته مدعی یک علم عینی بود، پست‌مدرنیسم به‌لحاظ روش شناختی در آن شک می‌کند. اگر مدرنیته به حضور نوعی پارادایم غالب معتقد بود، حال پست‌مدرنیته به تکثر معرفت‌شناسانه و روش‌شناسانه پای‌بند است. اگر مدرنیته موجب سیطره‌ی کمیت می‌شد، پست‌مدرنیسم در پی قرار دادن کیفیت در برابر آن است. اگر مدرنیته قائل به قدرت بازنمایی در علم می‌بود‌، حال با وضعیت بحران بازنمایی مواجهیم. در نهایت از لحاظ زیبایی‌شناسی، مباحثی که از 1940 شروع شد اختلاط اشکال سنتی و مدرن است. استفاده از نمادها و نشانه‌ها، به چالش کشیدن تصور این‌که زیبایی توسط نخبگان تعریف می‌شود. حال در پست‌مدرنیته هر چه مردم بپندارند، زیباست. و نهایتا، ایده‌ی هنر برای هنر به چالش کشیده می‌شود.

رابطه‌ی مطالعات فرهنگی با پست‌مدرنیسم در هر سه حوزه تعریف می‌شود. مطالعات فرهنگی بحث‌های هنر را به‌طور جدی‌تری وارد علوم اجتماعی کرد؛ به‌خصوص درباره‌ی هنرهایی که با عامه‌ی مردم در ارتباط هستند؛ مانند فیلم و تئاتر. توجه به مخاطبان هنر از محصولات مطالعات فرهنگی است. تا پیش از این جامعه‌شناسان به مولدان هنر بیش‌تر می‌پرداختند. برای نخستین بار توسط محققان مطالعات فرهنگی، رابطه‌ی هنر و قدرت مورد توجه قرار گرفت. 

  نسبت مطالعات فرهنگی و ایران

مطالعات فرهنگی در ایران را نمی‌توان به‌سادگی و در چند عبارت کوتاه توصیف کرد. برای توضیح نسبت مطالعات فرهنگی با ایران بهتر است سه مفهوم را از یکدیگر جدا کنیم: نخست، «مطالعات فرهنگی در ایران»15؛ دوم، «مطالعات فرهنگیِ ایران»16 و سوم «مطالعات فرهنگی ایرانی»17. مطالعات فرهنگی در ایران، به فعالیت‌های آموزشی، پژوهشی و فرهنگی گفته می‌شود که در جامعه‌ی ایران انجام می‌شود و می‌توان آن‌ها را به‌نوعی با برچسب مطالعات فرهنگی شناسایی کرد. برای مثال: انتشار مجلات، ترجمه و نشر کتاب‌ها و متون، تألیف، تدوین، گردآوری و ویرایش مطالب، انجام تحقیقات، تدریس و آموزش، برگزاری همایش‌ها و سخنرانی‌ها، تأسیس فضاهای مجازی و کلیه‌ی فعالیت‌هایی که هرکدام به‌نوعی در زمینه‌ی مطالعات فرهنگی هستند و در ایران توسط افراد ایرانی یا غیرِ ایرانی و توسط افراد یا نهادهای مدنی یا دولتی انجام می‌شود، مجموعه این فعالیت ها را می‌توان به‌عنوان «مطالعات فرهنگی در ایران» نامگذاری کرد. در این زمینه از سال‌های دهه 1370 به بعد مجموعه‌ی وسیعی از متون از زبان‌های لاتین به فارسی ترجمه شد که در مجلاتی مانند ارغنون یا در قالب کتاب انتشار یافت. از سال 1380 به بعد نیز ترجمه و تألیف کتاب‌ها و متون مربوط به روش‌ها، نظریه‌ها، و مباحث مطالعات فرهنگی رونق بیش‌تری پیدا کرد. از این زمان به بعد مطالعات فرهنگی از طریق مطبوعات عمومی مانند روزنامه‌ها(به‌ویژه روزنامه شرق)، وبلاگ‌ها و وب‌سایت‌های متعددی(مانند وب‌سایت انسان‌شناسی و فرهنگ، وب‌سایت فرهنگ‌شناسی) توسط اساتید و دانشجویان این رشته به گفتمان عمومی جامعه ایران نزدیک‌تر شد.

هم‌چنین از سال 1383 به بعد آموزش رشته‌ی مطالعات فرهنگی ابتدا در دانشگاه علامه طباطبایی و سپس در دانشگاه‌های دیگر مانند دانشگاه علم و فرهنگ، دانشگاه تهران و دانشگاه کاشان شکل گرفت و گسترش یافت. این دانشگاه‌ها توانسته‌اند یک نسل جوان و حرفه‌ای در زمینه‌ی مطالعات فرهنگی تربیت کنند. می‌توان این نسل را اولین نسل کنش‌گران حرفه‌ای مطالعات فرهنگی در ایران شناخت. این نسل با نوشتن رساله‌ها و پایان‌نامه‌های دانشجویی نقش مهمی در گسترش مطالعات فرهنگی ایفا کرده‌اند. اساتید دانشگاه در زمینه‌ی گسترش نهادی مطالعات فرهنگی در ایران در سال‌های 1380 نقش کلیدی ایفا کردند. محمد حسین پناهی، حسین پاینده، محمد سعید ذکایی، محمود شهابی، هادی خانیکی، این‌جانب و مرتضی فرهادی در دانشگاه علامه طباطبایی؛ تقی آزاد ارمکی، یوسف اباذری، سارا شریعتی، اعظم راودراد، شهرام پرستش، ناصر فکوهی، مسعود کوثری و مهدی منتظر قائم در دانشگاه تهران، عباس کاظمی و محمد رضایی در دانشگاه علم و فرهنگ، مهدی محسنیان‌راد و حسام‌الدین آشنا در دانشگاه امام صادق(ع) از جمله اساتیدی بودند که در زمینه‌ی پیشرفت نهادی رشته‌ی مطالعات فرهنگی نقش جدی و تأثیرگذاری داشته و دارند. این اساتید مطالعات فرهنگی را از رشته‌های تخصصی مختلف خود مانند جامعه‌شناسی، ارتباطات، انسان‌شناسی، مطالعات رسانه و جامعه‌شناسی هنر ترویج کرده و می‌کنند. این اساتید نه تنها دانشجویان برجسته و تأثیرگذاری تربیت کرده‌اند، بلکه توانسته‌اند از طریق کلاس درس، ترجمه، تألیف و تحقیق، مبانی روش‌شناختی و معرفت‌شناختی و حوزه‌های مطالعات فرهنگی را به جامعه‌ی ایران معرفی کنند. برای مثال، در این زمینه محمود شهابی و سعید ذکایی توانسته‌اند کاربرد روش نظریه‌ی مبنایی و رویکرد کیفی در مطالعه‌ی فرهنگ را از طریق پایان‌نامه‌های دانشجویان یا مقالات دانشگاهی به‌نحو نظام‌مند ترویج دهند. ذکایی هم‌چنین «مطالعات جوانان» را به‌صورت یکی از دستورکارهای پذیرفته شده مطالعات فرهنگی ایران به‌خوبی به پیش برده‌اند. شهابی نیز در زمینه‌ی گسترش مطالعات جنسیت و مباحث بدن نقش تأثیرگذاری ایفا کرده است. همچنین یوسف اباذری یکی از تأثیرگذارترین اساتید مطالعات فرهنگی است که نه تنها از طریق ترجمه‌ها و مقالاتش در مجله‌ی ارغنون، بلکه از طریق تربیت شاگردانی مانند شهرام پرستش، محمد رضایی، عباس کاظمی، مهدی فرجی، و هم‌چنین حضور در مطبوعات و به‌ویژه روزنامه‌ی شرق، به‌صورت یک «قهرمان رشته‌ای» برای مطالعات فرهنگی نقش ایفا کرده است. او الهام‌بخش تعداد زیادی از دانش‌آموختگان جوان در مطالعات فرهنگی بوده و هست. اباذری هم‌چنین در معرفی نظریه‌ی انتقادی و تلفیق رویکردهای نقد ادبی و فلسفه در علوم اجتماعی ایران تأثیرگذار می‌باشد. برخی دانشجویانش او را سی رایت میلز آکادمیای علوم اجتماعی ایران می‌شناسند.

 دومین مفهوم یعنی «مطالعات فرهنگیِ ایران» عبارت است از شناخت و فهم جامعه ایران از منظر مطالعات فرهنگی. همان‌طور که اشاره شد دانشجویان این رشته در دانشگاه‌های مختلف در سال‌های اخیر صدها پایان‌نامه در زمینه‌های مختلف مانند مصرف، زندگی روزمره، جنسیت، قومیت، بازنمایی، رسانه‌ای شدن، مجازی شدن و موضوعات دیگر گفتمان مطالعات فرهنگی در جامعه‌ی ایران نوشته و دفاع کرده‌اند. نتایج برخی از این پایان‌نامه‌ها در مجلات مختلف مانند «فصل‌نامه مطالعات فرهنگی و ارتباطی ایران»، «فصل‌نامه تحقیقات فرهنگی» و دیگر فصل‌نامه‌های علوم اجتماعی ایران منتشر شده است. علاوه بر این، اساتید علوم اجتماعی و نقد ادبی ایران نیز در سال‌های اخیر کتاب‌ها و مقالات متعددی در زمینه‌ی تفسیر و تحلیل جامعه، هنرها و ادبیات در ایران امروز از منظر مطالعات فرهنگی نوشته‌اند. می‌توان مجموعه‌ی این متون و دانش‌ها را به‌عنوان «مطالعات فرهنگیِ ایران» توصیف کرد. ویژگی اصلی این نوع مطالعات عبارت است از «شناخت و تحلیل فرهنگی جامعه‌ی ایران» از «رویکرد مطالعات فرهنگی» در معنای دانشگاهی و جهانی آن. برای مثال، حسین پاینده در زمینه‌ی نقد ادبی توانسته است مجموعه‌ای از آثار ادبیات داستانی ایران امروز را از منظر مطالعات فرهنگی نقد کند. پاینده هم‌چنین با ترجمه و ویرایش مجموعه‌ای از کتاب‌ها در زمینه‌ی مطالعات فرهنگی و نقد ادبی، نقش بسیار تأثیرگذار و برجسته‌ای در زمینه‌ی ترویج گفتمان ادبی مطالعات فرهنگی ایران داشته است. پاینده را می‌توان سرآغاز نقد ادبی با رویکرد مطالعات فرهنگی در ایران شناخت. او نیز به حق یکی دیگر از «قهرمانان رشته‌ای» برای مطالعات فرهنگی در این دوره می‌باشد.  یکی دیگر از اساتید تأثیرگذار در این زمینه عباس کاظمی است. کاظمی با وجود این‌که جوان است، اما از راه سخت‌کوشی و پشتکارش توانسته سهم قابل توجهی در جریان مطالعات فرهنگی ایران بر عهده بگیرد. کاظمی نه تنها از طریق کتاب‌ها و مقالات دانشگاهی‌اش، بلکه از طریق یادداشت‌هایی که در مطبوعات و وبلاگش منتشر می‌کند، نقش مهمی در زمینه‌ی ارائه‌ی شناختی از جامعه و فرهنگ امروز ایران از منظر مطالعات فرهنگی ایفا می‌کند. یادداشت‌های کاظمی در وبلاگش، نکات ظریف و پیش پاافتاده فرهنگ و جامعه شهری امروز ایران را نقد و تحلیل می کند.

سومین مفهوم، یعنی «مطالعات فرهنگیِ ایرانی» عبارت است از مجموعه دیدگاه‌ها و نظریه‌هایی که از درون جامعه و سنت فکری یا روشن‌فکری ایران «از» و «درباره» جامعه‌ی معاصر ایران تراوش کرده و تولید شده و به‌نوعی با رویکرد کلی مطالعات فرهنگی ـ که در ابتدای مقاله ویژگی‌های آن را بیان کردیم ـ انطباق دارد.

در این زمینه می‌توان اندیشه‌های روشن‌فکران عمومی یا «حلقه‌ی روشن‌فکری ایران» شامل داریوش شایگان، رضا داوری، عبدالکریم سروش، سید جواد طباطبایی، مقصود فراستخواه، داریوش آشوری، علی شریعتی، جلال آل احمد، حسین کچویان، حسین بشیریه، مصطفی ملکیان، رامین جهانبگلو و برخی چهره‌های دیگر را نام برد. این نویسندگان با رویکردهای مختلف از بنیادگرایی دینی تا سکولاریسم، از روشن‌فکری دینی تا روشن‌فکری عرفی تقسیم می‌شوند؛ مجموعه‌ی گسترده‌ای از ایده‌ها و متون در زمینه‌ی جامعه‌ی ایران تولید کرده و برخی از آن‌ها نیز نقش تأثیرگذاری در تحول جامعه و فرهنگ ایران داشته‌اند.

 در حال حاضر مطالعات فرهنگی در ایران، مطالعات فرهنگیِ ایران و مطالعات فرهنگی ایرانی، هر یک به‌سرعت در حال گسترش، تکثر و تنوع‌یابی است؛ اگرچه با نقدها و چالش‌های مختلفی روبه‌روست. محققان ایرانی در دانشگاه‌ها و محیط‌های بیرون از ایران، نقش چشم‌گیر و مهمی در زمینه‌ی گسترش مطالعات فرهنگی ایرانی ایفا کرده و می‌کنند. اینترنت نیز تاثیر مهمی بر رواج گفتمان مطالعات فرهنگی در ایران داشته است. اکنون صدها وبلاگ و وب‌سایت وجود دارد که دانش‌پژوهان و دانشجویان در آن در زمینه‌ی مطالعات فرهنگی می‌نویسند و گفت‌وگو می‌کنند.

 

 

پینوشت:  

1-  postcolonialism/ 2-  poststracturalism/ 3-  postmodernism

4-  postmarxism/ 5-  Newhistoricism/ 6-  Newsocialmovements

7-  Culturalstudies/ 8-  CenterforContemporaryculturalstudies

9-  culturalization/ 10- رونالد رابرتسون. 1386. جهانی شدن: تئوری های اجتماعی و فرهنگ جهانی، ترجمه کمال پولادی. تهران: نشر ثالث.

11-  Determinant  / 12- over-specialization/ 13-  totalsocialphenomenon

14-  holism/ 15- CulturalstudiesinIran/ 16-  CulturalstudiesofIran

17-  Iranianculturalstudies

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی