X

همه آشفته‌اند عجب نظمی

همه آشفته‌اند عجب نظمی -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 1 نفر
 
هیئات مذهبی تهران به‌مثابه هنر جمعي
هیئات مذهبی تهران به‌مثابه هنر جمعي
اشــــاره اگر هنر را آشکارشدن حقیقت در جان و دل هنرمند و مخاطب به‌واسطه‌ی مواجهه با صورت‌هایی خیالی بدانیم که می‌توان به تماشای آن نشست، آنگاه آئین‌های دینی و مذهبی قرابتی آشکار با هنر پیدا می‌کنند. مراسم جشن و عزاداری نمایشی است که حاضران در آن وارد یک بازی می‌شوند که روح آنان را جلوه‌گاه حقیقتی قدسی می‌کند. اما این بازی برای تهرانی‌ها صورتی دیگر دارد، زیرا آنان از صحنه‌ای چون شهر تهران وارد هیئت می‌شوند. زندگی در تهران نیز مانند بازی‌کردن نقشی در یک نمایش است، اما در تهران نقش‌ها به تو هجوم می‌آورند: لحظه‌ی نقشت مثبت و لحظه‌ای دیگر منفی است!

ف یا تجلی یا اثر هنری در نظر بگیریم، آنگاه نسبت تهران و هنر در اولین نگاه، یک جراحت است. اگر هارمونی در هنر عنصری است، تهران خراشی بر هارمونی است. اگر لطافت با هنر عجین است، تهران عین ضمختی است. اگر برآمدن از کثرت و قرار گرفتن کثرت در پرتو وحدت در هنر بایدی یا شایدی است، تهران کثرت‌زدگی را به تمامیت رسانده است.

در تهران امر یا انسان هرلحظه از کثرتی به زیرکثرتی دیگر غرق می‌شود و باز از آن زیرکثرت به زیرکثرتی دورتر از وحدت. اگر حضور در هنر جایگاهی دارد،  تهران از خودش غایب است، هم نقاط مختلفش از هم غایبند و هم هر نقطه از خود. اگر هنر محل قرار و خلوت است، در تهران نمی‌توان ساکن شد هرچند ناچار به ماندن باشی و تا آخر عمر در آن زندگی کنی. اگر هنر با میل و رغبت گرایشی دارد،  هرکه را با تهران سروکاری هست به آن مبتلا است نه راغب و مایل. اما تهران چیزی دارد که او را از همه‌ی شهرهای ایران و بلکه جهان متمایز ساخته است. تهران خاصه‌ای دارد که همان مبتلاشده‌ها به تهران نیز بسیاری به آن دلداده‌اند و نمی‌توانند از آن جدا شوند و قرار دل خود را در آن می‌یابند و به آن دلخوش‌اند. آری بسیاری از ساکنان تهران در تهران به امری متوسل شده‌اند تا دلخوشی لازم برای زندگی خود را فراهم سازند. چیزی هست که به شوق آن می‌شود بود. و آن هیئت است. اینبار نگاهی تماشاگرانه به هیئت‌های  تهران در پیش بگیریم. در هیئت شرکت نکنیم که ما را با خود ببرد، بیرون بایستیم، اما نه بیرونی فارغ‌فهمانه2 اینبار به حقیقت هیئت نپردازیم بلکه ظاهرش را ببینیم. ظاهر هیئت را می‌توان یک هنر اجتماعی دانست. هنری اجتماعی‌ـ‌تاریخی که در متن واقعیت و زندگی است. میدان خراسان، چیذر، آزادی، ارگ، حسینه‌ی صنف و حسینیه‌ی چمنی نقاط برجسته‌ی این امر هنری هستند.

‌یکبار دیگر ظاهر این هنر اجتماعی را مرور کنیم. در نظم آهن‌زده و کثرت‌ذیل‌کثرت تهران، جمعیت زیادی هر هفته در ساعاتی مشخص از آن کثرت بیرون می‌آیند و بر آن نظم نازیبا می‌شورند و در حرکتی که با هیچ‌کدام از محاسبات زندگی در تهران کم‌ترین توجیهی ندارد روانه‌ی هیئت می‌شوند و دل به یادی می‌سپارند و از واقعه‌ای سخن می‌گویند و  می‌شنوند که ذاتش را شور و عشق شکل می‌دهد. ماجرا بسیار ساده و بیش از آن عمیق است: انسان زندگی می‌کند. بسیاری فقط زندگی می‌کنند؛ مثل بقیه‌ی موجودات جاندار. بسیاری نیز می‌پرستند و عشق می‌ورزند و شیدا می‌شوند و فرا می‌روند. در فرا رفتن هنر تسکین‌بخش است؛ نه تسکینی مخدر که تسکینی شوربخش و شوق‌افزا، هنر برای التیام درد شوق است اما  التیامش اشتیاق را بیش‌تر می‌کند. بیان و اظهار عشق و عشق‌ورزی برای پاسخ به شور عشق است و اما خود شعله‌ی عشق را شعله‌ورتر می‌کند. هرکس به هرمقدار از کثرت زندگی فرارفته، در ساحت وحدت، هنر ورزیده است.  راستی چرا برای عشق‌ورزیدن از هر نوعش، راهی جز هنر نیافته‌اند؟ گاه لیلی و مجنون سروده‌اند، گاه فرهاد را در کوهستان به زنجیر شیرین کشیده‌اند. به میزانی که خود از حقیقت عشق بهره داشته‌ا‌ند و هنرمند بوده‌اند، عشق را به تصویر کشیده‌اند. اما عشق و هنر را نرسانده‌اند و آتش عشق و هنر، پر خوانندگان این افسانه‌های عاشقانه‌ی حقیقی را نمی‌گیرد.

تهران خاصه‌ای دارد که مبتلاشده‌ها به تهران نیز بسیاری به آن دل‌داده‌اند و نمی‌توانند از آن جدا شوند و قرار دل خود را در آن می‌یابند و به آن دل‌خوشند. آری بسیاری از ساکنان تهران در تهران به امری متوسل شده‌اند تا دلخوشی لازم برای زندگی خود را فراهم سازند. چیزی هست که به شوق آن می‌شود بود. و آن هیئت است

[ باز هم با نگاهی به ظاهر:] در واقعه‌ی تاریخی که جماعت اهل روضه برگرد آن گرد می‌شوند آتش عشق با هنر وجود و هستی به کمالش رسیده و ورزیده شده است. عشق در اوجش از حیث شدت و خلوص و حقانیت، هستی بالاترین مراتب هستی را هنرمندانه محو کرده است. عشق و هنر به تمامیت رسیده‌اند و اینگونه است که هرکه را با این حقیقت نسبتی برقرار می‌شود، نه‌فقط عشق را با زبان هنر می‌شنود، که هنر، حقیقت آتش عشق را به جان او می‌زند و جانش را شعله‌ور می‌کند.

 شاید این جملات به خیال‌سرایی و اغراق نزدیک باشد. کمی از بیرونی که ایستاده‌ای نزدیک‌تر بیا، نه در حدی که با آنان همصدا شوی، فقط تا جایی که صدایشان را بشنوی. اگر سوزناک‌ترین و بی‌غش‌ترین سوز محبت گریه‌ی مادری در غم از دست دادن فرزند جوان است، و اگر بهره‌ای از هنر دارد، صدای جوانان این بزم را بشنو که مثل مادر فرزند از دست داده ضجه می‌زنند، اینان اما فرزند از دست نداده‌اند، بسیاری هنوز فرزندی ندارند. مادر مگر تا کی برای فرزندش داغدار است؟ این‌ها سال‌هاست که هرچه گریه می‌کنند سوزشان بیشتر شده است. تازه فرزندشان که به دنیا می‌آید گریه را از نو شروع می‌کنند به این بهانه که تاکنون از روضه‌ی اطفال چیزی نمی‌فهمیده‌اند. صبر کن... داخل نرو و بیرون بمان تا درباره‌ی هنر و هیئت با هم سخن بگوییم. می‌دانم تو هم مثل من از سخن گفتن و شنیدن «درباره» در عذابی، اینجا جایی نیست که «درباره» تحمل شود. اینجا باید در هیئت محو شد. محوی که تو را به وحدت می‌رساند. شعور عین شور است و شعور عین عشق. غرق‌شدن عین نجات است و فراموش‌کردنِ خود، عین یافتن خویش. می‌دانم نمی‌خواهی بیرون بمانی، اما اگر داخل شدی و در روضه نشستی، دیگر سخنی اگر بگویی قرآن خواهی خواند. قرآن اثر هنری نیست اما منکران آن نیز بر اینکه کمال هنر است متفقند. آیا هیئت و روضه با قرآن نسبتی دارد؟ اگر حضرت امیر قرآن ناطق است، آیا حقیقت هنر قرآن نیز در قرآن ناطق هست؟ آیا حسین قرآن ناطق نیست؟

برای کسی که دلسپرده است بیرون ایستادن سخت است. اما بر این سیاق سخن‌گفتن حکایت از آشفتگی آتش درون دارد. بیرون بیا... موضوع سخن هنر هیئت در تهران است، قبول، اما من هیچ روضه‌خوانی را به‌یاد نمی‌آورم که متعهد به موضوع روضه بخواند. روضه‌خوان آشفته است، روضه آشفته است، مستمع آشفته است، عالم به هم ریخته است، عرش به هم ریخته است، بین ملائک ولوله است، حرم به هم ریخته است، اینجا آشفته نبودن خصلتی یزیدی است، اگرچه اگر کمی صبر کنی تا صدای زینب در مجلس ابن زیاد بپیچد و پای سه ساله به خرابه برسد، کاخ آن‌ها هم آشفته خواهد شد. ولی مگر جای صبر است؟ پس چطور می‌توان به هم نریخت و به موضوع متعهد ماند؟ «خاطرت جمع من پریشانم»3 همه آشفته‌اند عجب نظمی. نظم و هارمونی گویا در هنر جایگاهی دارد، کدام هنری است که جان‌ها را در یک هارمونی هماهنگ کند؟ اینجا عمیق‌ترین لایه‌های وجود انسان‌ها عناصر این هنر را شکل می‌دهد و به نظم در می‌آیند؛ نظمی فرازمانی که جان‌های بی‌شماری را در طول 1400 سال در یک جهت موزون ساخته است. هنر آن است که جان را موزون سازد. جان باید با صدای حقیقت به حرکت در آید و وجود به نظم حقیقت سپرده شود. چه چیزی هنر را هنر می‌کند؟ چه چیزی هنر را دلنشین می‌کند؟ چرا هنر باقی است؟ چرا هنر زیباست؟ چرا زیبایی هنر است؟ هنر اصوات و الوان و حرکات را در نظمی متلائم با روح انسان می‌چیند و می‌جنباند و می‌نشاند. حال اگر هنری جان‌ها را به آهنگی وزین موزون کند، آیا اعجازی در هنر نیست؟ آیا حرکت موزون دل‌ها در پس قرن‌ها خود خلق هنر نیست؟ کدام عنصر در هنر هست و اینجا نیست؟

تهران در اقامه‌ی عزا و سوز و گریه بر سید شهیدان قدری دیگر دارد و در تفسیر و تعلیل آن سخن‌هایی گفته‌اند. شاید این داغ و شرم تهران به وعده‌ی ملک ری بی‌نسبت نباشد

فاصله را بیشتر کن، پنجاه سال است که هر سه‌شنبه صبح رأس ساعت شش، کمی پایین‌تر از چهار راه مخبرالدوله در حسینه‌ی صنف پارچه‌فروشان نظمی خود را به رخ شهر می‌کشد. این نظم را در کم‌تر جای دیگر می‌یابی. به‌خصوص وقتی توجه کنی که بسیاری مرتب در اینجا حاضر می‌شوند و به‌ویژه آنگاه که باور کنی هیچ‌چیز جز شور درون برای حضور در اینجا کسی را برنمی‌انگیزد. در زندگی محاسبه‌زده‌ی کنونی، رفتاری چنین خود به‌ خود صرف‌نظر از اینکه اینان در اینجا چه می‌کنند، نوعی هنر در زندگی است. چرا این بخش زندگی حسابش جداست؟ چرا این بخش زندگی پشت‌پازدن به همه‌ی حساب‌زدگی‌های زندگی است؟ چرا این بخش زندگی بخشی در کنار سایر کثرات نیست؟ چرا وحدتی محیط بر همه‌ی زندگی دارد؟

 از اصل روضه بگذریم که ساحتی دیگر است و به صبحانه برسیم. یکبار تهیه‌ی صبحانه را از خرید نان، پنیر، چای و قند تا دم‌کردن چای و توزیع آن مرور کن تا به شستن لیوان‌هایی که نه یکبار مصرف، که صدها بار مصرف است، برسی. آنگاه اذعان خواهی کرد که می‌شود در غریزی‌ترین و عادی‌ترین امور هنرمندانه زیست. مگر هنر جز تعلق و آزادی و نظم و هماهنگی و شور و ادراک و در نتیجه زیبایی است؟ برای یک لحظه تصور کن در سلف اداره و سازمان و دانشگاه انگیزه‌ی دستمزد نباشد، چه می‌شود؟ اگر تفاوت آشپز و خادم سفره‌ی روضه با آشپز اداره و خدمتکار را وجدان نمی‌کنیم پس بهتر است وقت خود را بیش از این برای فهم هنر مصرف نکنیم. ‌

خانه‌هایی که نورشان چشم را خیره می‌کند شرق (حسینیه‌ی چمنی و میدان خراسان)، غرب (مهدیه‌ی امام حسن مجتبی علیه‌السلام)، شمال (چیذر) جنوب (حرم شاه‌عبدالعظیم) و مرکز (ارک) تهران را اقامه کرده‌اند، اما در کهکشان ستاره زیاد است. ستاره‌های مشهور راه را نشان می‌دهند اما نقطه‌های نورانی در محله‌ها و خانه‌ها و مساجد و حسینیه‌های تهران فراوان است. شاید اگر به کم‌نورترین ستاره‌ها نزدیک‌ شویم، دریابیم که چندین برابر خورشید عظمت دارند، فقط ما از آنان دوریم. این وصف فقط منحصر به تهران نیست اما همه بسیار شنیده‌ایم که مشهور است، تهران در اقامه‌ی عزا و سوز و گریه بر سید شهیدان قدری دیگر دارد و در تفسیر و تعلیل آن سخن‌هایی گفته‌اند. شاید این داغ و شرم تهران، به وعده‌ی ملک ری بی‌نسبت نباشد.

 

 

    پینوشت:  

1- دانشجوی دکتری فلسفه‌ی علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

2- خود را از فهم فارغ نمی‌کنیم، یعنی اگرچه در روضه وارد نمی‌شویم و گریه نمی‌کنیم اما خود را مانند بسیاری از مطالعات جامعه‌شناختی یا مردم نگاری‌ها از فهم تهی نمی‌کنیم.

3- عنوان شعری است از محمد مهدی سیار: «به همم ریخته است گیسویی/ به همم ریخته است مدت‌هاست// هم به هم ریخته است هم موزون/ اختیارات شاعری خداست»

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی