X

زیست‌جهان فراموش شده

 
دکتر حسن فتح‌زاده
نسبت انسان و جهان در مدرنيته از منظر پديده‌شناسي هوسرل
اشــــاره «انسان» و «جهان» و نسبت اين دو، در مدرنيته، به‌واسطه‌ي نفي زيست-جهان عوض شده است و بشر غربي تنها شانس مواجهه با حقيقت را از دست داده است؛ اين چيزي است که هوسرل تلويحاً به آن اذعان دارد. لذا او همه را به بازگشت به خود فرامي‌خواند، بازگشتي که در نهايت، من استعلايي، منطق استعلايي و زيست-جهان را پيش مي‌کشد. با سيري اجمالي در پديدارشناسي هوسرل شايد دريابيم که پديدارشناسي چگونه ما را به مواجهه‌ي بي‌واسطه با جهان –به عنوان افق آشکارشدن چيزها براي آگاهي- فرا مي‌خواند؛ چيزي که جهان علم، جهان فلسفه، جهان هنر و ... آن را به تعليق بُرد و به فراموشي سپرد.

انديشه‌ي فلسفي از همان آغازگاه خود سوداي گريز از تاريخ را داشت، جايي که در نهايت سقراط در مصاف با سوفيسم با دستي پر بازي را برد. از آن زمان فيلسوفان زيادي، بازي را يک‌جانبه و بدون حريف پيش بردند؛ تا اينکه نيچه با صدايي بلند و پرطنين، به گمان خود پرده از بلوف سقراط برداشت و با تيشه‌ي تبارشناسي به جان ريشه‌ي مطلق‌گرايي افتاد.

پيش از اينکه جامعه‌ي پسامدرن عميقاً به نيچه روي آورد، برخي از فيلسوفان بزرگ نيمه‌ي نخست قرن بيستم دقيق‌ترين و بنيادي‌ترين تلاش‌ها را جهت حفظ آرمان سقراطيِ انديشه به کار بستند و با درانداختن طرح‌هايي نو به محافظت از ساحت فلسفه پرداختند. اما نتيجه از اين مهم فراتر رفت و به نقدي اساسي بر گذشته انجاميد. يکي از اين واپسين تلاش‌ها «پديده‌شناسي استعلايي هوسرل» بود که دريدا آن را «متافيزيک در مدرن‌ترين، انتقادي‌ترين و هوشيارانه‌ترين شکل آن» به شمار مي‌آورد. (دريدا 1386، 19) هوسرل در عين حال که از اطلاق انديشه دفاع مي‌کند، انديشه‌ي حاکم بر دنياي مدرن را انديشه‌اي تاريخ‌مند و غيراصيل به شمار مي‌آورد که برساخته‌ي ايده‌هاي عمل‌گرايانه‌ي سرشار از پيش‌داوري و ساده‌لوحي روزمره است. هوسرل در دوران نهايي کار خود علاقه‌مند به اين مسئله شد و بيش از هرجا، در کتاب بحران در علوم اروپايي به اين وجه جامعه‌شناختيِ انديشه پرداخت. او اين کار را با معرفي مفهوم «زيست-جهان» پي گرفت. زيست-جهان قرار است جايي باشد که مشاهده‌ي محض صورت مي‌گيرد، جايي پيش از هر فراروي متافيزيکي از حوزه‌ي آگاهي، پيش از هر نظريه‌پردازي:

گفت لبْس‌اش گر ز شَعر شوشتر است

اعتناق بي‌حجاب‌اش خوش‌تر است

مفهوم متأخرِ زيست-جهان‌ در راستاي همان ايده‌ي «رجوع به خود چيزها» است که هوسرل از همان آغاز پديده‌شناسي به دنبالش بود. زيست-جهان‌ براي ما وجود دارد و تمام معناي وجودي‌اش را از زندگي قصدي ما کسب مي‌کند، و پيش از آنکه به طريق استدلالي و تئوريک ساخته يا اعتبار شود، قابل زيستن و نشان‌دادن است. زيست-جهان‌ همان جهان قصدي آگاهي است، جهاني که حتي بر جهان روي‌کرد طبيعي نيز مقدم است و نبايستي آن را همان جهان فهم عرفي دانست. زيست-جهان‌ پس از تقليل پديده‌شناختي مطرح مي‌شود و به همين دليل نمي‌توان آن را با «جملات پروتکل» مورد نظر پوزيتويسم منطقي يکسان پنداشت. هوسرل زيست-جهان‌ را تنها دارايي ما و مرجع نهايي مشروعيت‌بخشي به آگاهي‌هايمان معرفي مي‌کند؛ زيست-جهان‌ بيرون از تاريخ است.

هوسرل در عین پذیرش پراگماتیستی علم مدرن، شدیداً نسبت به ادعاهای معرفت‌شناختی آن هشدار می‌دهد. اینکه به جای رنگ سرخ که ادراک می‌شود، موج الکترومغناطیسی با طول موج 700 نانومتر بگذاریم، گرچه قدرت کنترل و پیش‌بینی به ما می‌دهد، اما به هر حال ما را از خود آن چیزی که قرار است بشناسیم، از خود رنگ سرخ، محروم می‌کند

به نظر هوسرل بشر غربي در برهه‌اي از تاريخ به صورت سيستماتيک به نفي زيست-جهان‌ پرداخت و تنها شانس مواجهه با حقيقت را از دست داد. داستان باز مي‌گردد به آغاز دوران مدرن، جايي که فلسفه و علم مدرن پشت در پشت هم اين انحراف سرنوشت‌ساز را رقم زدند. مسئله همان مسئله‌ي سقراط بود، معرفت حقيقي -اگر حقيقتي باشد- بايد کلي و فرافردي باشد، و بنابراين معرفت وقتي حاصل مي‌شود که از ادراکات سوبژکتيو خلاص شويم. کيفيات همه ذهني هستند و غير قابل انتقال به غير؛ و به همين دليل نامزد مناسبي براي مقام معرفت نيستند. به همين دليل دکارت تلاش کرد با جدا کردن صفت امتداد و نسبت دادن تمام اعراض به آن، زمينه‌ي رياضياتي‌سازي طبيعت را فراهم آورد. در ادامه جان لاک با تفکيک خواص اوليه و ثانويه، ويژگي‌هاي نخست را ويژگي‌هايي دانست که اشيا در واقعيت داراي آن‌ها هستند، در حالي که خواص ثانويه، به عنوان ويژگي‌هايي برآمده از خواص اوليه، تنها در ذهن مشاهده‌گر وجود دارند. جان لاک با از دور خارج کردن رنگ، صدا، مزه، بو و...، ويژگي‌هايي کمّي همچون جرم، امتداد و سرعت را خواص اوليه و حقيقي اجسام طبيعي به شمار آورد. اين فيلسوفان مباني علمي را پي‌ريزي مي‌کردند که پيشاپيش در اين ايده‌ي گاليله -پدر علم مدرن- برپا شده بود: طبيعت به زبان رياضي نوشته شده است. بدين ترتيب رياضيات به ‌عنوان ضامن عينيت، جهاني را آفريد که به‌تدريج جايگزين زيست-جهان‌ شد؛ جهاني علمي که قرار بود انسان را به حقيقت نهفته در پس ظواهر و نمودها رهنمون شود.«هرجا چنين روش‌شناسي‌اي توسعه يافته است، ما بر نسبيت تعابير ذهني که به هر حال ذاتيِ جهان مشهود به صورت تجربي است، فائق آمده‌ايم. چراکه در اين روش به حقيقتي اين‌همان و غيرنسبي دست يافته‌ايم که هرکس بتواند اين روش را بفهمد و آن را به کار گيرد، مي‌تواند خود را متقاعد سازد.» (Husserl1997, 29) تقابل باستانيِ «بود» و «نمود»، اکنون در تمايز ميان «علم» و «فهم عرفي» تقرير نهايي خود را يافته بود. زيست-جهان‌ که به گفته‌ي هوسرل، تنها دارايي ما و منشأ تمام مشروعيت‌ها است، تحت عنوان توهم و نمود صرف، به حاشيه رانده شد و جاي آن را جهانِ ساختگي علم گرفت: «يک شخص عادي، يک ميز را به‌صورت يکپارچه و سخت، يعني متشکل از ماده‌اي جامد، مجسم مي‌کند. اما فيزيک کشف کرده است که ميز عمدتاً فضاي خالي است؛ به اين معنا که فاصله‌ي ميان ذرات در مقايسه با شعاع الکترون يا هسته‌ي هريک از اتم‌هاي تشکيل دهنده‌ي ميز بسيار زياد است.» (Putnam2003, 592) هنگامي که هوسرل از بحران در علوم اروپايي سخن مي‌گويد، منظورش همين انحراف تاريخي است، انحرافي که تبيين‌هاي علمي را در جايگاهي برتر از توصيف محض نشاند، انسان مدرن را وارد جهان علم کرد.

هوسرل تأکيد مي‌کند که مقدم بر اين جهان علمي «جهان به مثابه جهانٍ هرروزه قرار دارد، و در درون اين جهان است که علاقه‌ي تئوريک انسان و علوم مربوط به جهان، از جمله علم طبيعت تحت آرمان حقايق في‌نفسه، پا مي‌گيرد.» (Husserl1998, 219) بر خلاف ادعاهاي معرفت‌شناختي پديدآورندگان علم مدرن، اين علم، زاده‌ي تصميمي تاريخي است، زاده‌ي اتخاذ رويکردي رياضياتي به طبيعت. شگفت است که پديده‌هاي آگاهي که خاستگاه و مشروعيت‌بخش، نقطه‌ي آغاز و پايان هر معرفتي هستند، در نهايت به عنوان معلول‌هايي از حوادث واقعي بيرون از ذهن شناخته مي‌شوند که به خودي خود ارزشي ندارند و تنها حاکي از امر في‌نفسه‌اي در وراي خود هستند! دانشمندان در هر مشاهده‌اي و هر آزمايشي، به زيست-جهان‌ متوسل مي‌شوند و گريزي از آن ندارند. حتي ابزارهاي اندازه‌گيري که با انگيزه‌ي دستيابي به عينيت در مشاهده و حذف ادراکات حسيِ سوبژکتيو از علم مطرح شدند نيز تنها برخي از واسطه‌ها را حذف مي‌کنند، و در نهايت بايد از همان ادراکات حسي کسب اعتبار کنند؛ اين ما هستيم که در آخر بايد درون همين جهان رنگ‌ها، صداها، مزه‌ها و بوها نتايج حاصل از ابزارهاي اندازه‌گيري را محقق سازيم. «شناخت جهان عيني‌علمي ريشه در بداهت زيست-جهان‌ دارد. زيست-جهان‌ براي يک فعال حوزه‌ي علم، يا جامعه‌ي علمي، به عنوان يک مبنا از پيش داده شده است؛ اما هنگامي که بر پايه‌ي آن چيزي مي‌سازند، اين امر ساخته‌شده چيزي جديد و متفاوت است. اگر از غوطه‌ور بودن در تفکر علمي‌مان باز ايستيم، درمي‌يابيم که ما دانشمندان، گذشته از هرچيز موجودات انساني هستيم و بنابراين در زمره‌ي اجزاي زيست-جهاني هستيم که هميشه براي ما وجود دارد و هميشه پيش‌داده است؛ و بنابراين کل علم، همراه با ما، به درون زيست-جهان‌ صرفاً «ذهني‌نسبي» کشيده مي‌شود.» (Husserl1997, 130-1)

ما همواره از انديشه آغاز مي‌کنيم، اما با فراموشي آن، در نهايت در طبيعت قرار مي‌يابيم. نه اينکه نظرياتي همچون انفجار بزرگ، فرگشت، ساختار اتمي مواد و... به‌سادگي نادرست باشند؛ مسئله بر سر آن رويکردي است که چنين نظرياتي در زمينه‌ي خود پرورش مي‌دهد. به همين دليل هوسرل در عين پذيرش پراگماتيستي علم مدرن، شديداً نسبت به ادعاهاي معرفت‌شناختي آن هشدار مي‌دهد. اينکه به جاي رنگ سرخ که ادراک مي‌شود، موج الکترومغناطيسي با طول موج 700 نانومتر بگذاريم، گرچه قدرت کنترل و پيش‌بيني به ما مي‌دهد، اما به هر حال ما را از خود آن چيزي که قرار است بشناسيم، از خود رنگ سرخ، محروم مي‌کند و امر ديگري را جانشين آن مي‌سازد. توصيف اين امرِ جايگزين، هرچند دقيق و کامل باشد، ما را قدمي به هدفمان نزديک‌تر نمي‌سازد. هوسرل دل‌نگران فراموشي اين جانشيني و نيز اعتماد ساده‌لوحانه‌اي است که انسان معاصر نسبت به علم مدرن در سر مي‌پرورد. پديده‌شناسي ما را به مواجهه‌ي بي‌واسطه با هستي فرا مي‌خواند، مواجهه‌اي که جهان علم، جهان هنر، جهان اساطيري و... در آن وقفه ايجاد کرده‌اند؛ به همين دليل است که هوسرل ما را به بازگشت به خود دعوت مي‌کند، چراکه فضاي فرهنگي حاکم بر دنياي مدرن را مستلزم از‌-خود-‌بيگانگي مي‌داند. انديشه امروز گرفتار رويکرد علمي است و با فراموشيِ سرشت استعلايي خود، طبيعت را محيط بر خود مي‌داند؛ طبيعتي که معنا و تحقق خود را در دل همين انديشه به دست مي‌آورد.

مدرنیته با فراموشی قلمرو اصیل آگاهی و فروکاهی انسان به بخشی از طبیعت، سبک زندگی فردی و اجتماعی خاصی را بر انسان‌ها تحمیل کرده است که بخش‌هایی از آن کاملاً به این انحراف معرفت‌شناختی وابسته است و هیچ ارتباطی با وجوه تئوریک‌ و ‌تکنولوژیک آن  ندارد

با تقليل اين رويکرد و وفادارماندن به حضور آگاهي در قالب زيست-جهان‌، وارد قلمرو استعلاييِ انديشه مي‌شويم و بدين ترتيب «من استعلاييِ فراموش‌شده» را باز مي‌يابيم؛ من استعلايي‌اي که شرط لازم براي هرگونه ادراكي است و بدون فرض آن هرگونه كنش ادراكي به كنشي صرفاً زيست‌شناختي فروكاهيده خواهد شد. «من استعلايي» نه‌تنها شرط وجود اين جهان، که به طور اخص شرط وجود «من تجربي» نيز است. رويکرد علميِ ملازم با تفکر مدرن، در انحرافي سرنوشت‌ساز، من استعلايي را حذف، و من تجربي را جايگزين آن مي‌کند. هوسرل اين دو «من» را اينگونه معرفي مي‌کند: «اين من و زندگي رواني من... قطعه‌اي از جهان نيستند، و اگر اين من بگويد «من هستم، من مي‌انديشم» اين ديگر به معني آن نيست كه من يعني فلان انسان، هستم. از اين پس، من، انساني نيست كه خود را در تجربه‌ي طبيعي از خودش به مثابه انسان طبيعي درك مي‌كند، و يا انساني كه پس از محدودشدن انتزاعي به داده‌هاي محض تجربه‌ي دروني و صرفاً روان‌شناختي از خود، انديشه‌ي بي‌احساس و محض خودش را درك كند، و يا حتي خود نفس كه جداگانه درك شده باشد. در اين شيوه‌ي طبيعي ادراك نفساني، من و ساير انسان‌ها همگي نقش ابژه را براي علوم تحصلي يا عيني به معناي معمول كلمه نظير زيست‌شناسي، انسان‌شناسي و نيز روان‌شناسي [تجربي] ايفا مي‌كنيم. زندگي رواني، كه روان‌شناسي از آن سخن مي‌گويد، همواره به عنوان زندگي رواني در جهان تلقي شده است. همين امر آشكارا براي زندگي خود من نيز، كه مي‌توانيم آن را در تجربه‌ي دروني محض درك و بررسي كنيم، صادق است.» (هوسرل 1381، 3-62) کنار گذاشتن جهان عرفي و علمي، به نفع زيست-جهان‌، خودآگاهي حقيقي را در پي دارد و به گم‌گشتگي تاريخي انسان در طبيعت پايان مي‌بخشد. مواجهه‌ي بي‌واسطه با هستي، تنها در دل «من استعلايي» امکان‌پذير است؛ امکاني که مدرنيته آن را از ما سلب کرده است. شايد بتوان عمق اختلاف ميان پديده‌شناسي و رويکرد علمي را در اين عبارات درموت موران رديابي کرد: «اگوي استعلايي با نابودي جهان نيز باقي مي‌ماند. در واقع آلفرد شوتس به ياد مي‌آورد هنگامي كه هوسرل در بستر مرگ بوده است، در آخرين گفت‌وگوهايشان، هوسرل در مورد اين واقعيت سخن مي‌گفته كه او خواهد مرد، اما اگوي استعلايي‌اش به حيات ادامه خواهد داد.» (Moran2000, p. 169)

درواقع هوسرل از زيست-جهان‌ به مثابه آن طبيعت بنيادين و زيربناي مطلق و همگاني‌اي سخن مي‌گويد که فرهنگ‌هاي مختلف همه بر آن بنا شده‌اند. مسئله‌ي اساسي هوسرل اين تنوع فرهنگي نيست، بلکه فراموشي اين زيربناي مطلق و همگاني، و جايگزيني آن با جهان‌هاي بناشده بر آن‌ها است. در اين ميان مدرنيته به خاطر ماهيت امپرياليستي (قوم‌مداري کم‌نظير) و فراگيري شگفت‌انگيز آن در سراسر برهه‌اي از تاريخ جهان، حائز اهميت ويژه‌اي است. بنا بر ديدگاه هوسرل مي‌توان گفت که مدرنيته با فراموشي قلمرو اصيل آگاهي و فروکاهي انسان به بخشي از طبيعت، سبک زندگي فردي و اجتماعي خاصي را بر انسان‌ها تحميل کرده است که بخش‌هايي از آن کاملاً به اين انحراف معرفت‌شناختي وابسته است و هيچ ارتباطي با وجوه تئوريک‌ و ‌تکنولوژيک آن ندارد. نوع رابطه‌ي هر فرد با خود و ديگران به طرزي ماهوي وابسته به اين نظرگاه معرفت‌شناختي است؛ گويي اخلاق، حقوق و سياست مدرن پي‌آيندِ ضروري اين انحراف معرفت‌شناختي است و با احتراز پديده‌شناسانه از آن مي‌توان در عين پذيرش مدرنيته، سبک زندگي آن را نفي کرد. تنها با آگاهي از تاريخ‌مندي مدرنيته و نشاندن آن در زمين مطلقِ پديده‌شناسي است که «حق داريم» به علم و تکنولوژي مدرن خوش‌آمد گوييم؛ هوسرل، در بحبوحه‌ي خوش‌آمدگويي واقعي (defacto)، به دنبال اين خوش‌آمدگويي حقاني (dejure) است.

 

منابع:

دريدا، ژاک (1386)، مواضع، ترجمه پيام يزدانجو، تهران: نشر مرکز.

هوسرل، ادموند (1381)، تأملات دکارتي، ترجمه عبدالکريم رشيديان، تهران: نشر ني.

Husserl, E. (1997), TheCrisisofEuropeanSciencesandTranscendentalPhenomenology, AnIntroductiontoPhenomenologicalPhilosophy, trans. DavidCarr, Evanston: NorthwesternUniversityPress.

Husserl, E. (1998), IdeasPertainingtoaPurePhenomenologyandtoaPhenomenologicalPhilosophy, SecondBook: StudiesinthePhenomenologyofConstitution, trans. R. Rojcewicz& A. Schuwer, KluwerAcademicPublishers.

Moran, D. (2000), IntroductiontoPhenomenology, London& NewYork: Routledge.

Putnam, H. (2003), “IsThereStillAnythingtoSayaboutRealityandTruth?”, inFromModernismtoPostmodernism, AnAnthology, ed. L. Cahoone, BlackwellPublishing.

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی