X

کارهای معلق

 
چرا ما می‌‌توانیم «هر کاری» انجام دهیم؟
اشــــاره امروز در هر جایی زیاد می‌‌بینیم که هرفرد چند کار دارد. مثلاً صبح زود از خواب بلند می‌‌شود تا به‌موقع سر کارش برسد. پس از آنکه زمان این کارش تمام شد (یا حتی همزمان با آن) مشغول کاری دیگر می‌‌شود. هرکار دیگری نیز به جز این کارها می‌‌تواند انجام دهد، مثلاً وقتی می‌‌خواهد به خانه برگردد مسیری را انتخاب می‌‌کند تا مسافرکشی کند. این تصویرِ همان چیزی است که ما از کار در زندگیِ هرروزینه‌‌مان می‌‌بینیم. اگر کسی را پیدا کنیم که اینگونه نباشد و فقط یک کار انجام دهد، حتماً می‌‌گوییم کار پر درآمدی دارد که به سوی کار دیگری نرفته است و یا می‌‌گوییم کارش آنقدر زمان‌‌گیر است که به او اجازه‌‌ نمی‌‌دهد که سراغ کار دیگری رود و یا می‌‌گوییم حالا فعلاً کارش این است، شاید بعداً تصمیم دیگری در مورد کارش بگیرد. این کار چیست که برای ما می‌‌تواند «هر کاری» باشد؟ مگر برای ما، حتی آن‌ها که یک کار می‌‌کنند، انجام کار دیگری ممکن نیست؟ مگر عموم ما در اینباره حساب‌‌‌‌ و کتاب و مشورت نمی‌‌کنیم تا «کار اصلی» خود را «انتخاب» کنیم؟ اینکه برای ما «هر کاری» ممکن است، اشاره به چه چیزی درباره‌‌ی کار دارد؟ سعی می‌کنیم به یاری نوع نگاه هایدگر به جهان، در پاسخ این سؤالات بیندیشیم.

کار، پروژه‌‌ی ما در جهان است و تنها ما هستیم که کار می‌‌کنیم. طبیعت، کار نمی‌‌کند. اگر یک شیر روزی ده حیوان مختلف را اسیر چنگال‌‌های خود کند و بدرد، ما نمی‌‌گوییم کاری کرده است، اما اگر یک انسان چند شاخه‌‌ی مزاحم درخت را از جلوی پنجره‌‌های اتاقش بچیند می‌‌گوییم کاری انجام داده است. اساساً این انسان است که کار می‌‌کند. پرسش مهم در اینجا به معنای کار و نسبتش با وجود انسان بر می‌‌گردد.

چگونه است که ما کار را به انسان نسبت داده‌‌ایم؟ در اینجا باید در مسیری که این پرسش برایمان گشوده است حرکت کنیم. همه‌‌ی موجودات تمام آن چیزی هستند که هستند، یعنی آنچه در آن‌ها حاضر است، آن‌ها را قوام می‌‌دهد و در چیزی که نامیده می‌‌شوند استوار می‌‌سازد. ما می‌‌دانیم که شیر چیست، چراکه همواره همانگونه هست که باید باشد. طبیعت، فروبسته است. چیزی برای طبیعت، بیرون از طبیعت وجود ندارد. طبیعت، خودبسنده است و کفایت خودش را در خودش همواره اعلام می‌‌دارد. اما ماجرای انسان از اساس متفاوت است. انسان به آن جهت که انسان است، «از خود برون می‌‌ایستد».[1] او همواره همان چیزی است که نیست. او تحصیل می‌‌کند برای آنکه چیزی بشود که نیست؛ او شغلی انتخاب می‌‌کند برای ثروتمند شدنی که نیست؛ او ورزش می‌‌کند برای قهرمان شدنی که نیست. وجود انسان در غیاب معنا می‌‌گیرد. وجود او در «اینجا» به «آنجایی» که بیرون از اوست گره خورده است؛ «مراد از لفظ آن‌‌جا همین گشودگی ذاتی است».[2] یعنی انسان نمی‌‌تواند فروبسته باشد. او همواره در «آ‌‌نجا»ست. این «آنجاییِ» ذاتیِ وجود انسان، حکایت از نقصان ذاتی وجود او دارد. گویا انسان هیچ‌‌گاه پر نمی‌‌شود. در برابر دیگر موجودات که از جهت فروبستگی، طبیعتند، انسان «در هستیِ خاص خودش حامل خصلت نافروبستگی است».[3] همین خصلت ذاتی است که انسان را گشوده به جهان می‌‌کند و او را به «کار» می‌‌اندازد. کار، وقت به سر بردن انسانِ در آنجا، در اینجاست. من وقتی در کار تحصیل پزشکی‌‌ هستم، با پزشک شدنم در دانشجو بودنم به سر می‌‌برم. اینگونه است که کار، پروژه‌‌ی ما در جهان می‌‌شود. پروژه (project) آن چیزی است که از ما به جلو انداخته می‌‌شود و ما در آن به راه می‌‌‌‌افتیم و به جهان گشوده می‌‌شویم. اما اگر کار، پروژه‌‌ی ما در جهان باشد، پرسش از وضع جهان در این نسبت ضرورت می‌‌یابد. جهان چگونه فرادید ما خواهد آمد؟ به عبارتی دیگر، وقتی ما به جهان با کارمان گشوده می‌‌شویم، چیزهایِ جهان را چگونه می‌‌بینیم؟ آن چیزها در برابر کار ما چگونه خواهند شد؟ پیش از این، پاسخ این پرسش روشن شد، آن زمان که معنای کار با پروژه گره خورد. هایدگر با طرح «تودستی بودنِ» چیزها، چیزها را «ابزار» می‌‌نامد.[4] و ابزار نامیدن چیزها، همزمان نفیِ چیز بودنِ چیزها همچون اعیان است. ما همواره با کارمان به جهان گشوده می‌‌شویم و در این مراوده، «به چیزهایی چون نوشت‌‌افزار، دوخت‌‌افزار، کارافزار، نقل‌‌افزار و سنجش‌‌افزار برمی‌‌خوریم».[5] چیزها در جهان همچون چیزی برای خودشان نیستند (پیش‌‌دستی بودن)، بلکه همواره ابزارِ دست ما هستند، و در این ابزاریت است که هستی‌‌شان را «به‌نحوی اصیل» نشان می‌‌دهند؛[6] خودکار به‌نحو اصیل، نه چیزی دارای حجم و جرم مشخص، بلکه نوشت‌‌افزار است، صندلی به‌نحو سرآغازین، نه چیزی دارای عرض و طول و ارتفاع، که نشست‌‌افزار است. اما اگر این مسیر را پی بگیریم و در «ابزاریتِ» چیزها دقیق شویم، می‌‌بینیم که اساساً «نمی‌‌توانیم گفت که اصلاً چیزی چون یک ابزار هست. هماره و در همه حال، کلیتی ابزاری به هستی ابزار تعلق دارد که ابزار تنها در آن کلیت می‌‌تواند آن ابزاری باشد که هست».[7] جهانی که فرادید ما می‌‌آید و در نسبت با کار ماست، واجد کلیت است و این کلیت در ارجاع ابزارها به یکدیگر خود را نشان می‌‌دهد؛ «ابزار ذاتاً چیزی است از برای...».[8] همه‌چیز آنگونه هستند که «از برایِ» چیزی باشند؛ درخت، از برای الواری است، الوار از برای میزی است، میز از برای کلاسی است، کلاس از برای درس‌‌ خواندنی است و همینطور هرچیز معنای خود را به چیز دیگر احاله می‌‌دهد. همه‌چیز در ارجاعات، معنیِ خود را می‌‌یابند و «نشانه» می‌‌شوند. کلیت ابزاری همان کلیت نشانه‌‌هاست. نشانه‌‌‌‌ شدنِ یک چیز یعنی دویدن آن چیز به چیز دیگر، از برای عقب کشیدن خود و آشکار کردن کلیتی که تنها باید آن به دیده آید. نشانه زمانی نشانه است که خود را همچون ارجاع آشکار کند؛ «اصلاً نشانه را به درستی در نتوان یافت، اگر به آن خیره شویم و آن را شیء نشانه‌‌ای بشناسیم که رخ نشان می‌‌دهد».[9] وضع نشانه همچون وضع فلشی در خیابان است که قرار است ما را به مسیری هدایت کند. این فلش زمانی فلش راهنماست که ما چشم بر آن ندوزیم، بلکه در لحظه‌‌ی رؤیت آن، آن چیزی را ببینیم که فلش تماماً نشانه‌‌ای برای نشان دادن آن است. چیزی که نشانه است خود را عقب می‌‌کشد تا نشانه باشد و در همین عقب‌‌ کشیدن‌‌هاست که نشانه همواره کلیت نشانه‌‌ها خواهد بود. این کلیت، کلیتی است که صرفاً جا در همین ارجاعات دارد. جهان نیز بنا بر این کلیت ابزارهای تودستی است که همه در حکم نشانه هستند.[10] از این رو حتی دیگر نمی‌‌توانیم گفت که جهان «متشکل» از ابزارهاست.[11] یعنی ما با ابزارهای منفردی که در کنار هم تشکیل جهان داده‌‌اند مواجه نیستیم. یک نشانه، همه‌‌ی نشانه‌‌هاست. همه‌‌ی جهان با هم می‌‌آید. حالا شاید روشن‌‌تر بفهمیم اینکه کار، پروژه‌‌ی ما در جهان است، چه چیزی درباره‌‌ی کار و چه چیزی درباره‌‌ی جهان و چه چیزی درباره‌‌ی ما می‌‌گوید. انسان کار می‌‌کند از آن جهت که نافروبسته است و با کار او، جهان همچون کلیتی ابزاری که کلیتی از نشانه‌‌هاست خواهد بود. پس کار، یافتِ جهان به‌مثابه‌ی یک کل است و آنکس که کار می‌‌کند هم‌‌هنگام جهان را می‌‌یابد. اینجا جهان با کار فاصله‌‌ای ندارد. یعنی اینگونه نیست که او کار می‌‌کند و در جریان کار کم‌‌کم جهانی برای خود می‌‌سازد. کار پیشاپیش در جهان ممکن شده است. وقتی می‌‌گوییم انسان، کار می‌‌کند، این کار گشوده شدنِ او به جهان در جهان است.[12] یک کشاورز، با کار خویش جهان را یافته است. همینکه او به‌واسطه‌ی حضور در جهان، کشاورز شده است، همه‌‌ی جهان را در نسبت با کشاورز بودنِ خویش یافته است. برای او زمین، باد، باران، فصول، گاو، اسب و همه‌‌ی چیزهای دیگر همچون نشانه‌‌هایی در جهانش به هم آمیخته‌‌اند. جهان به‌مثابه‌ی کل در کار یافته می‌‌شود و با جهان است که کار ضرورت می‌‌یابد. این همان هم‌‌بسته بودن کار و جهان است. از طرفی کار، جهان را آشکار می‌‌کند و از طرف دیگر، جهان کار را ضروری می‌‌سازد. وقتی کار ما در جهان باشد و این جهان با کار ما کلیت خویش را آشکار کند، کار ما در این جهان ضروری می‌‌شود. کشاورز بودنِ یک کشاورز در جهان، جهانی را برای او آشکار می‌‌کند که باد از برای باران است و باران از برای زمین و زمین از برای محصول و گاو از برای شخم زدن زمین. او با ضرورتی که از این جهان می‌‌گیرد کار می‌‌کند و به همین جهت است که کار دیگری نمی‌‌کند. جهان او، کار او را ضروری کرده است. جهان به‌مثابه‌ی کل، که با کار آشکار می‌‌شود، رخصت «هر کاری» نمی‌‌دهد. آشکارگی و ضرورتی که در نسبت کار و جهان است، وضع انسان را در کار کردن و در جهان بودن نشان می‌‌دهد. انسان با کار خود در جهان، جهانی را آشکار می‌‌کند که کارش را ضروری کرده بود. وقتی کار و جهان چنین نسبتی داشته باشند، انسان دیگر «هر کاری» نخواهد کرد. حتی ممکن است نسل در نسل خانواده‌‌ای یک کار انجام دهند. چرا کار پدر به پسر می‌‌رسید، یا به تعبیر بهتر کار پدر، کار پسر می‌‌شد؟ پسر چگونه می‌‌توانست کار دیگری کند، وقتی پیش از این در کار پدرش جا گرفته بود، و از این جهت در جهانی زندگی کرده بود که آن جهان، کار پدرش را ضروری نموده بود. وقتی پسر کشاورزی، در کار پدرش با پدرش همراه می‌‌شود، او در جهانی قرار گرفته است که آن جهان، کشاورزی کردن را برایش ضروری می‌‌سازد. البته ناگفته مشخص است که این سخن به معنای آن نیست که پسر مجبور به کشاورز شدن است، که می‌‌دانیم نیست. پسر اگر به سوی هر کار دیگری رود، همین ضرورت در کارش می‌‌افتد. مسئله‌‌ی مهم در اینجا، این کار و آن کار نیست، بلکه ضرورتی است که در امر کار کردن پیدا شده است. اما چه بگوییم درباره‌‌ی وضع کسی که می‌‌تواند «هر کاری» انجام دهد. یعنی ضرورتی در کاری که می‌‌کند نمی‌‌بیند. او به‌راحتی می‌‌تواند هر روز کارش را تغییر دهد و آن کاری را کند که مثلاً پردرآمدتر است. شاید وضع این فرد، وضع همه‌‌ی ما باشد. آیا امروز کسی را می‌‌توان پیدا نمود که بداند کارش چیست؟ آیا طرح این پرسش، برای ما مضحک نخواهد بود؟ خوب، هرکس «هر کاری» که از دستش برآید می‌‌کند؛ مگر می‌‌شود کاری برای من ضروری باشد. بحران کار، همینجاست، جایی که کار از ضرورت افتاده است؛ «هر کاری»، بحران کار است که با جدا شدنش از جهان ممکن شده است. وقتی کار از جهان جدا افتاد، «هر کاری» ممکن می‌‌شود. این یعنی اینکه، کار ما در جهان گم شده است؛ و ما دیگر نمی‌‌دانیم پروژه‌‌ی ما در جهان چیست. جهان، کاری را برای ما ضروری نمی‌‌کند و کار ما نیز جهان را آشکار نمی‌‌کند. وضع ما وضع بیکاری و همه‌‌کاری است؛ آنکه همه‌‌کاره است و آنکه بیکار است در اینکه «کاری» ندارند مشترکند. ما «هر کاری» می‌‌توانیم بکنیم بی‌‌آنکه نگران شویم. ما اصلاً در پیِ کار خود نیستیم. و البته این به خطای ما بر نمی‌‌گردد. بحران نه در ما بلکه بدواً و از پیش در کار پیدا شده است؛ کار اساساً از ضرورت افتاده است و دیگر پای جهانی در میان نیست. جدا افتادن کار و جهان، هردو را به خطر انداخته است و ما می‌‌توانیم این خطر را در «هر کاری» ببینیم. این خطر، البته خطر ماست، وقتی که کاری انجام می‌‌دهیم. وقتی که بفهمیم و به جان درک کنیم که بیهودگی در کارمان افتاده است و بحران «هر کاری»، همه‌‌ی تلاش‌‌های ما را تهدید می‌‌کند. آیا کسی هست که از این خطر نهراسد و با چشمان نگران، به کاری که می‌‌کند خیره نگردد؟

 


[1]- . مارتین هایدگر، هستی و زمان، مترجم: سیاوش جمادی، تهران، انتشارات ققنوس: 1389، ص 86.

 

[2]- . همان، ص 335.

 

[3]- . همان.

 

[4]- . همان، صص 206- 203.

 

[5]- . همان، ص 204. هایدگر می‌‌نویسد: «یونانیان برای اشیا واژه‌‌ای مناسب و بهجا داشتند: pragmata[مواد پردازش، خود اشیا]. پراگماتا یعنی آنچه آدمی در مراوده‌‌ی پردازشگرانه (praxis) [عمل] با آن سروکار دارد. اما سرشتِ مخصوصاً پراگماتیکِ pragmataهمان چیزی است که یونانیان آن را در ظلمت و ابهام وا نهادند و از بدو امر آن را [برای نامیدن] اشیای صرف مقرر کردند» (ص 203). یعنی آنها میان یک چیز و مقصود از آن چیز جدایی نمی‌‌انداختند. عملِ یک چیز خودِ آن چیز بود. مواجهه‌‌ی یونانیان با جهان تئوریک نبود. 

 

[6]- . همان، ص 205.

 

[7]- . همان، ص 204.

 

[8]-  . همان.

 

[9]- . همان، ص 226.

 

[10]- . «نشانه شیئی نیست که نسبت به شیئی دیگر رابطهی نشان‌‌دهندگی داشته باشد، بل ابزاری است که در فراگردبینی کلیتی از ابزارها را بهنحوی گویا و بیّن بر می‌‌افرازد، آنسان که همزمان جهان‌‌گونگیِ آنچه تودستی است خود را نشان می‌‌دهد». همان، ص 227. هایدگر تأکید می‌‌کند که نشانه شیء نیست، بلکه ابزاری است که جهانی از نشانه‌‌ها را آشکار می‌‌کند. او کمی جلوتر همین نکته را بهوجهی روشن‌‌تر بیان می‌‌دارد: «نشانه چیزی است از حیث هستومندی تودستی که هم در نقش این ابزار معین عمل می‌‌کند و همچون آنچه از ساختار هستی‌‌شناختیِ هستندهی تودستی، از کلیت ارجاعی و از جهانیت نشان دارد». همان، ص 232. البته ممکن است نشانه‌‌ها از حیث ابزاری خود در جهان سقوط کنند و صورتی «پیش‌‌دستی» و تئوریک بگیرند. یعنی همچون اعیان و اشیای فی‌‌نفسه به نظر درآیند. مثلاً باد مطابق میزان سرعت و فشارش فهمیده شود و نه همچون ابزاری که در بادبان، شور حرکت ایجاد می‌‌کند. در این وضعیت، دیگر جهانی حضور نخواهد داشت و چیزها وضع انضمامی‌‌شان را از دست خواهند داد.

 

[11]- . همان، ص 219.

 

[12]- . هایدگر می‌‌نویسد: «دازاین برحسب نوع هستی‌‌ای که به وی تعلق دارد، گرایش به آن دارد که هستی خاص خودش را برحسب هستی آن هستنده‌‌ای بفهمد که خود از بدو امر و ذاتاً با آن نسبتی بلافصل، بی‌‌وقفه و پیوسته دارد: این هستنده جهان است». همان، ص 92. جلوتر نیز بیان می‌‌دارد: «دازاین نهتنها بدان می‌‌گراید که خود را در جهانی که در آن هست فرو فکند و خود را در پرتو نوری که از همین جهان وا می‌‌تابد تفسیر کند، بل همزمان متمایل به آن است که خود را در فرادهشی ساقط کند که کمابیش بهنحوی عیان به آن در آویخته است». همان، ص 104.

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی