X

بازار داغ تبری!

بازار داغ تبری! -
امتياز: 5.0 از 5 - رای دهندگان: 4 نفر
 
سید جعفر شهیدی
کشمکش‌های مذهبی مذاهب اسلامی در تاریخ اسلامی
اشــــاره این مقاله توسط مرحوم سید جعفر شهیدی در سال 1360 به مناسبت هفته‌ی وحدت ارائه شده که متن آن در کتابی تحت عنوان «کتاب وحدت» در سال 1362 ذیل عنوان «وحدت، گمشده ای که باید یافت، اما از کجا و چگونه؟» توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسیده است.

سراسر ماوراءالنهر، خراسان،‌ اصفهان، ‌آذربایجان، بازار گرم مناقشه، ستیزه و درگیری بود. بر منبرها و یا در حلقه‌های مسجدها،‌ یک‌دیگر را می‌رنجاندند. دشنام می‌گفتند،‌ می‌زدند و می‌کشتند که: این رافضی است و بیرون از شریعت، این شافعی است و اهل بدعت، و این حنفی است و سزاوار لعنت... و این... و این... .

در ری و طالقان و قزوین و آبه، کارها رنگ دیگری داشت. حکومت بویهیان شیعه را تقویت می‌کرد و سرانجام دیلمیان بر بغداد دست یافتند. به سال 352 هجری قمری، معزالدوله دستور داد زنان شیعه، روی سیاه و گریبان چاک کنند و در بازارهای بغداد بیایند و بر ستمی که در سال شصت‌ویکم هجری در عراق بر آل رسول رفت، شیون کنند. آن‌چه معزالدوله کرد، نه فتوایی فقهی بود و نه نقض حدی از حدود دین. سوگواری بر مصیبت، در همه‌ی ملت‌ها و بین همه‌ی مذاهب سابقه داشت؛ اما آن دوره، دوره‌ی تنگ‌نظری‌ها بود و تنگ‌نظران کارها را در دست داشتند. به یک‌بار فغان برخاست که بدعتی در دین نهاده شد و تا آن‌جا پیش رفتند که آن سال را «سَنَهۀُ البِدْعَه» نامیدند؛ شب هنگام به مسجد «براثا» تاختند و آن را بر سر مسجدیان خراب کردند.

کار به همین‌جا پایان نیافت. خلیفه‌ی وقت، خان سلجوقی را دعوت کرد تا نگذارد بدعت‌گذاران بیش از این پیش‌روی کنند و چنان شد که نظام‌الملک آن دوره را که به گمان وی اوج رواج شریعت بوده است، ‌چنین وصف می‌کند:

«هیچ گبری و ترسایی و رافضی‌ای را یارای آن نبودی که به صحرا توانستی آمد.»

تنها رافضی نبود که او را چنین خوار می‌ساختند، در سیستان، سمکیه و صدفیه (پیروان ابوحنیفه و شافعی) خون یک‌دیگر را می‌مکیدند. سراسر حکومت غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، پهنه‌ی ایران، صحنه‌ای بود برای درگیری‌‌های مذهبی و بحث‌هایی که نه به جایی می‌رسید و نه بحث‌کننده می‌دانست چرا بحث می‌کند و برای چه بحث می‌کند:

آیا خدا را به دیده‌ی سر می‌توان دید یا نه؟ اگر می‌توان دید، تنها در آن جهان است یا در این جهان هم امکان دارد؟ گناه‌کار توبه ناکرده، برای همیشه در دوزخ خواهد ماند یا به مقدار کیفر گناهی که مرتکب شده است؟ و... .

هر ماه، بلکه هر هفته و گاه هر روز،‌ در محضر قضات و دربار شاه و حاکم، باید گواهی‌نامه بنویسند و اقرار بگیرند که فلان چنین گفت و چنان شنیدیم و توبه کرد. اگر کسی بر عقیدت خود ایستادگی داشت، چوب بود و زندان و احیاناً از دست دادن سر. بی‌انصافان می‌پنداشتند که خداوند کلید دوزخ را در کف آنان نهاده است. پس از آن‌که غُزان به خراسان تاختند و کردند آن‌چه کردند، و گذشته از صفحات سیاه تاریخ،‌ مجملی از آن فاجعه را در قصیده‌های خاقانی و انوری می‌توان دید، مردم خودخواه و یا بهتر بگویم کوتاه‌فکر، همین‌که از جانب آنان فراغتی می‌یافتند به یک‌دیگر حمله می‌بردند و آن‌چه از غُز مانده بود،‌ آنان غارت می‌کردند و ویرانه‌های مانده را با خاک یکسان می‌ساختند، که این «کرامی» است و ملعون و آن «حنفی» است و از دین بیرون و آن شافعی است و رانده‌ی درگاه خدا و آن رافضی است و سزاوار طعن و جفا.

مسلمان حنفی، مسلمان شافعی را در کنار خود می‌دید که به نماز ایستاده است و در جماعت سوره‌ی‌ فاتحه می‌خواند؛ با کف دست، چنان بر سینه‌ی او می‌کوفت که نقش زمین می‌شد. و شیخی از شیوخ شافعی، نزد مفتی بزرگ می‌رفت و از او می‌خواست تا مسجد را میان شافعی و حنفی قسمت کند و می‌گفت حنفیان ما را جزء مسلمانان به حساب نمی‌آورند. حنفی، شافعی را می‌دید که به هنگام تشهد، سبابه‌ی خود را حرکت می‌دهد؛ به او می‌تاخت و انگشت او را خرد می‌کرد و می‌پنداشت با این کار خدا را از خود خشنود ساخته است. و اگر شیعی را می‌دیدند که در قرائت، «بسمله» را به صدای بلند می‌خواند، کافر می‌شمردند.

در سال‌های 613 به بعد که سپاه وحشی و بیدادگر مغول، مردان و زنان و کودکان را گروه‌گروه از دم تیغ می‌گذراندند و شهرهای آبادان کشور را با خاک یکسان می‌ساختند، همین‌که برای مدتی زحمت آنان از میان می‌رفت، کوتاه‌بینانِ دو محله به جان هم می‌افتادند. بارها اصفهانِ ویران‌شده، شاهد درگیری حنفیان و شافعیان بود.

اینان نمی‌دانستند و یا نمی‌خواستند بدانند که خلاف در فروع فقهی موجب فسق نیست. چنین مخالفت‌ها در فروع، بین خلفا و اصحاب پیغمبر(ص)، و بین اصحاب پیغمبر(ص) با یک‌دیگر و بین صحابه و تابعین هم وجود داشت، اما آنان هیچ‌گاه به حریمِ حرمت هم نمی‌تاختند و مخالفِ خود را فاسق نمی‌خواندند، چه رسد به نسبت کفر دادن و حکم به قتل کردن.

سرانجام به سال 906 هجری، نوجوانی با پشتیبانی چند خاندان ترک، بر قدرت دست یافت و با گماردن تبرزین به دست، بر سر چهارسوق‌ها، بازار تبّری را چنان گرم کرد که سرها از تن جدا شد و خون‌ها در کوچه‌ها و بازار روان گردید.

از آن سو، سلطان سلیم فتوی می‌گیرد که کشتن شیعیان موجب خشنودی خدا و اسیر گرفتن زنان و دختران آنان بر وفق شریعت مصطفی(ص) است. خدا می‌داند چه کردند و چه حرمت‌ها درهم شکست و چه ناموس‌ها بر باد رفت. عاقبت بازار کشتار از گرمی افتاد، اما نقار بر جا ماند و دشمنی روز‌به‌روز سخت‌تر گشت.

پادشاهی از شاه اسماعیل به طهماسب و شاه عباس و شاه سلطان حسین رسید. بار دیگر نوبت تاختِ افغان بر ایران و دوره‌ی‌ اقتدار میاصدیق و میازعفران در اصفهان شد. اما آن‌که در این بازار آشفته پشتواره‌ی خود را هرچه انبوه‌تر بست و غنیمت‌‌های جنگ را گرفت،‌ نه شاه ایران بود و نه خلیفه‌ی عثمانی و نه مردم افغانستان و نه ملت ایران؛ حکومتی سود برده بود که می‌خواست هم ایران نابود گردد و هم عثمانی از تخت قدرت به خاک مذلت نشیند؛ حکومتی که بانگ تکبیر را در پشت مرزهای خود می‌شنید و می‌پنداشت صلاح‌الدین ایوبی یا عقبه‌بن ناقع و یا طارق‌بن زیاد از نو برخاسته است.

نتیجه‌ی آن همه لعنت، از دست رفتن شمال افریقا و ممالک بالکان بود و تاخت‌وتاز ترکان به آذربایجان و همدان.

با انقراض دولت صفوی و روی کار آمدن طهماسب‌قلی افشار، برگ دیگری در تاریخ کشمکش‌های مذهبی گشوده می‌شود. در این تاریخ است که سخن از وحدت شیعه و سنی به میان می‌آید و نخستین بار است در تاریخ اسلام که به طور رسمی و از جانب حکومت‌ها دعوت به وحدت می‌شود؛ اما وحدتی که حاکم وقت، به منظور تحکیم موقعیت خود خواهان آن است و مردم ـ شیعه یا سنی‌ ـ از مفهوم آن ناآگاه و یا لااقل بدان بی‌اعتنا می‌باشند.

هم‌اکنون کتابچه کوچکی را در دست دارم که تا سال 1393 هجری {قمری}، چهار بار به چاپ رسیده است. این کتابچه حاوی پاره‌ای از گفت‌وگوهاست که در ماه شوال سال 1156 هجری قمری، به امر نادر و حاکم بغداد، در رواق امیرالمؤمنینعلیه‌السلام، بین علمای ایران و افغان و ماوراءالنهر رخ داده است.

نویسنده‌ی یادداشت، سیدعبدالله سویدی است که خود طرف گفت‌وگو بوده و چنان‌که خود ادعا می‌کند وکالت تام از جانب علمای غیرِشیعی داشته و نیز خالی از تعصب نیست؛ بلکه می‌توان گفت مردی سخت متعصب است. رشته‌ی بحث را به آن‌جا کشانده که ملاباشی نماینده‌ی علمای شیعه پذیرفت که ما در اصول اعتقادات اشعری هستیم... و در فروع تابع روایت‌های موجود در صحاح اهل سنت و در مسأله‌ی خلافت رسول(ص) با شما هم‌داستان! پس ما را در زمره‌ی مسلمانان به حساب بیاورید... .

نمی‌دانم آن‌چه سویدی نوشته، به‌راستی گفته‌ی‌ ملاباشی است یا او از خود و به میل خود آن‌چه خواسته به قلم آورده است. اگر چنین سخنانی از طرف ملاباشی عنوان شده باشد، باید گفت سخن مردم نیست و نبوده؛ بلکه خواست نادر بوده است. بی‌انصاف فکر نکرده است که اگر شیعه به چنین مسائلی گردن نهد، دیگر شیعه‌ای وجود نخواهد داشت تا نوبت به وحدت مذهب برسد. باری پیداست که چنین وحدت، مدتی دراز نخواهد پایید. پشتوانه‌ی این وحدت،‌ قدرت حاکمی است که آن را بر مردم تحمیل می‌کند.

اینان، به قول معروف، سوراخ دعا را گم کرده بودند و یا مصلحت نمی‌دیدند که از راه درست وارد بحث شوند. شاید هم در آن روزگار بیش از آن‌چه کردند، نمی‌دانستند و نمی‌توانستند. عقیده‌ی مذهبی چیزی نیست که با تشکیل مجلس مشاوره و تبادل‌نظر و خواست سیاست‌مداران دگرگون شود؛ آن هم عقیده‌ای که هزار سال و بیش‌تر بر آن گذشته است.

چنان‌که نوشتیم، خلاف در فروع، بدعت قرن چهارم یا دهم و یا دوازدهم هجری نبوده و از زمان صحابه و تابعین وجود داشته است؛ اما آنان بر سر و مغز هم نمی‌کوفتند.

اگر در آن مجلس به‌جای آن‌که چنان بحث‌ها عنوان شود، به این می‌اندیشیدند که پیرو هر مذهب، مادام که به یگانگی خدا و نبوت پیغمبر(ص) و روز رستاخیز معتقد است، مسلمان و اهل قبله به شمار می‌رود، کاری درست بود. می‌بایست به این مسئله می‌اندیشیدند که ما چرا باید بر سر چنین اختلاف‌ها به جان هم بیافتیم و از دشمنی که فرصت نابودی ما را می‌برد، غافل باشیم. آری اگر چنین می‌اندیشیدند، چنان محضری را نمی‌نوشتند.

می‌خواهم گامی فراتر روم و از خلاف در فروع گذشته به اختلاف در اصول برسم. در آن مجمع که برای رسیدن به وحدت تأسیس شده بود، چرا رأی ابوالحسن الاشعری را تنها رأی درست دانستند؟ چه کسی می‌تواند ادعا کند که رسیدن به خدا و شناخت او منحصر در پیمودن محدوده‌ای است که فکر اشعری ترسیم کرده است؟ چه کسی می‌تواند بر خدا جرأت کند و بگوید که ابوالهذیل علاف و ابراهیم بن سیار و بشر بن معتمر و قاضی عبدالجبار، که برخلاف اشعری و به روش اعتزال بودند، مشرک‌ند و جاوید در دوزخ خواهند بود؟ که می‌تواند ادعا کند که جبرئیل، معلم اشعری، و شیطان، آموزگار معتزلی است؟! بسیار گستاخی است که بگوییم روش هِشام‌بن حَکَم و زراره بن أعْیَن و محمدبن نعمان و شریف مرتضی که گرفته از کتاب خدا و سنت رسول(ص) است، چون با روش ابوالحسن اشعری مطابق نیست، مردود است.

آیا بهتر نبود در آن مجمع بگویند که تنها اعتقاد به یگانگی خدا و رسالت محمد مصطفی(ص) و ایمان به روز جزا در مسلمان بودن کافی است؛ اما این‌که چه کسی به بهشت خواهد رفت و چه کسی در دوزخ خواهد ماند، داور نهایی پروردگار و تنها محکمه‌ی رسیدگی به آن در روز رستاخیز است. اما در این جهان، مادام که هوی را خدای خود نگیرند و خدای یگانه را بپرستند و به یک قبله نماز بخوانند و قرآن را که در دست آن‌هاست، کلام الهی و دست‌نخورده بشناسند و خون یک‌دیگر را نریزند و در زمین فساد نکنند، برادر دینی هستند.

باری، آن مجمع هیچ‌گاه به نتیجه نرسید. حکومت قاجاریه دنباله‌روی حکمرانی صفوی گردید و هرچند جنگ‌های مذهبی در بُعدهای گسترده صورت نگرفت، اما اختلافات عقیدتی و نمایش این اختلافات،‌ هم‌چنان بر جای ماند و بازار تبّری از گرمی نیفتاد.

پس از گذشت یک قرن و نیم از این تاریخ، بار دیگر می‌بینیم سخن از وحدت به میان می‌آید. اما آن‌که وحدت را عنوان می‌کند نه حاکم است و نه دارای قدرت سیاسی؛ او سید جمال‌الدین اسدآبادی است. سید برای تأمین وحدت اسلامی به علمای ولایات، که مورد اعتماد مردم بودند، نامه می‌نویسد و از آنان می‌خواهد که اختلافات را کنار بگذارند و علیه سیاست استعمارگران متحد شوند. بدین جمله‌ها که در استنطاق میرزا رضای کرمانی، قاتل ناصرالدین شاه، آمده توجه کنید:

سید تعهد کرد که عن‌قریب، تمام دول اسلامیه را متحد کند و همه را به طرف خلافت جلب نماید و سلطان را امیرالمؤمنین کل مسلمین قرار بدهد. این بود که به تمام علماء شیعه‌ی کربلا و نجف و تمام بلاد ایران باب مکاتبه باز کرد و به وعد و نوید و استدلالات عقلیه بر آن‌ها مدلّل کرد که ملل اسلامیه اگر متحد شوند تمام دول روی زمین نمی‌توانند به آن‌ها دست بیابند. اختلاف لفظ علی و عمر را باید گنار گذاشت(!) و به طرف خلافت نظر افکند(!) و چنین کرد و چنان گفت.

امروز در موسوعه‌های فقهی اهل سنت و جماعت، رأی علمای شیعی به عنوان یکی از مذاهب‌ اسلامی عنوان می‌شود؛ بلکه چون در مذهب شیعه راه اجتهاد باز است، در مشکل‌های اجتماعی، گاه فقه شیعی مورد استفاده‌ی اهل سنت قرار می‌گیرد.

ده سال پیش، در نخستین سفرم به الجزیره، آقای «مولود قاسم»، که در آن سال‌ها وزیر شئون دینی بود، گفت درست است که مذهب شیعه، نکاح با اهل کتاب را جایز نمی‌داند؟ گفتم در عقد دائم چنین است. گفت می‌خواهم این رأی را در مجلس عمومی به اطلاع همه برسانی. پرسیدم چرا؟ گفت چون ما از استعماری خلاص شده‌ایم و می‌ترسم در استعمار دیگری بیافتیم. روشن‌فکران الجزایری به بهانه‌ی این‌که زنان فرانسوی فهمیده و تربیت‌شده هستند، به زناشویی آنان رغبت پیدا کرده‌اند و اگر کار به این صورت پیش برود، ‌در آینده اداره‌ی خانه‌ها به دست زنان فرانسوی خواهد بود. تنها این مورد نبود که مولود قاسم نظر فقهای شیعه را پسندید، در مسئله‌ی قربانی، رؤیت هلال، طلاق و... مکانت فقه شیعه معلوم گردیده است و همه‌ی این‌ها از آینده‌ی روشن‌تر و هم‌کاری بیش‌تری خبر می‌دهد.

 

ارتباط با ما:

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

مطالب مرتبط:

مسئله‌ی وحدت اسلامی

وحدت زندگی است

ناسیونالیسم، ایدئولوژی وحدت و تفرقه

نگاه اهل‌بیت به وحدت

«ما»ی خاورمیانه

آیا وحدت دروغ است؟

ما و مسئله‌ی شیعیانِ غیرانقلابی

گفت‌وگو با اندیشه‌ی دیگری

صفوی و عثمانی

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی